خاطرات جالب یک روحانی آزاده و جانباز از تبلیغ دین در ایام اسارت + فیلم
به گزارش خبرنگار سرویس حوزه و روحانیت خبرگزاری رسا، حجت الاسلام سیدحسن میرسید آزاده دفاع مقدس و نویسنده کتاب «عبور از شیشه های شکسته» در نشست خاطره گویی رزمندگان حوزوی دفاع مقدس که به همت خبرگزاری رسا در سالن شهید دهقانی این رسانه حوزوی برگزار شد، با تشکر از خبرگزاری رسا برای برگزاری این نشست گفت: من طلبه مدرسه فیضیه بودم و در کنار کتابخانه حجره ای داشتم و در ابتدای جنگ که چندان از اعزام به جبهه ها خبری نبود، یک روز اعلام کردند که آیت الله حسین نوری همدانی در حال اعزام به جبهه است و هر کدام از طلاب معمم خواست می تواند با ایشان همراهی کند.
وی ادامه داد: لباس روحانیت تهیه کردم و برای مادرم نامه نوشتم که "کاروان حسین" در حرکت است و من عازم جبهه ها هستم. مدت زیادی در جبهه ها حضور داشتم که در یک عملیات دو تا افسر عراقی را اسیر گرفتیم و سپس پیشروی کردیم و من زخمی شدم و در یک شیاری افتاده بوم که صدای الله اکبر شنیدم و از جا برخواستم و دیدم که نیروهای عراقی به صورت نعل اسبی ما را محاصره کردند و من که مجروح بودم را دو نفری به سمت ماشین حمل اسرا بردند؛ من را 17 اردیبهشت 62 اسیر کردند و آن روز آغاز یک دوران 8 ساله بود.
نویسنده کتاب «عبور از شیشه های شکسته» خاطرات ثبت شده در این کتاب را نقل مستند و مشاهدات عینی خود معرفی کرد و افزود: دو هفته بعد از شروع جنگ به جبهه اعزام شدم و ابتدا در غرب و سپس در جنوب در سن 21 سالگی اسیر شدم. محفوظات ما در اسارت بسیار کمک حال بود زیرا خودکار و مداد حکم کلت را داشت. من در شبهای عملیات سخنرانی داشتم و رزمندگان من را می شناختند از این رو در اسارت به من سلام گرمی می دادند و این سلام ها توجه افسران عراقی را جلب کرد.
وی ادامه داد: مدام از من سؤال می کردند که چه سمتی در عملیات داشتم که پاسخ نمی دادم و یا می گفتم یک طلبه ساده هستم اما بعد از مدتی افسر عراقی به من گفت که یک ملا در مدرسه فیضیه هستم یعنی فقط شماره حجره من را نمی دانست. از آن روز بیش از گذشته تحت نظر بودم اما باز با استفاده از محفوظات به صورت روزانه یک حدیث به یک اسیر می گفتیم که او آن حدیث را به گوش دو اسیر دیگر برساند و هر کسی خود را موظف به گسترش این حدیث بداند. بخش هایی از خطبه متقین را به عنوان حدیث روز به اسرا منتقل می کردیم.
حجت الاسلام میرسید با بیان اینکه گاهی اوقات دور از چشم افسران عراقی سخنرانی کرده است، گفت: یک وقت دیدم که اسرا در کمال ناامیدی هستند و برای آن ها سخنرانی کردم و حدیث «إِنَّ الْبَلَاءَ لِلظَّالِمِ أَدَبٌ وَ لِلْمُؤْمِنِ امْتِحَانٌ وَ لِلْأَنْبِیَاءِ دَرَجَةٌ وَ لِلْأَوْلِیَاءِ کَرَامَة» را خواندم که گل از گل آن ها شکفت و وقتی فلسفه اسارت را فهمیدند با امید بیشتری تحمل می کردند و الهام از احادیث بهترین استاد ما بود. گاهی خفقان به گونه ای شده بود که 24 ساعت 24 کلمه هم سخن نمی گفتم زیرا هر اتفاقی می افتاد سراغ من می آمدند.
وی در پایان در خاطراتی از اسارت خود به استخاره از آیات قرآن اشاره کرد و گفت: سرگروه من عوض شد احساس کردم که می توانم به گونه ای دیگر رفتار کنم اما پیش از آن به قرآن مراجعه کردم و آیه « وَلَن تَرۡضَىٰ عَنكَ ٱلۡيَهُودُ وَلَا ٱلنَّصَٰرَىٰ حَتَّىٰ تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمۡۗ قُلۡ إِنَّ هُدَى ٱللَّهِ هُوَ ٱلۡهُدَىٰۗ وَلَئِنِ ٱتَّبَعۡتَ أَهۡوَآءَهُم بَعۡدَ ٱلَّذِي جَآءَكَ مِنَ ٱلۡعِلۡمِۙ مَا لَكَ مِنَ ٱللَّهِ مِن وَلِيࣲّ وَلَا نَصِيرٍ » آمد که ترس از من گرفته شد. در جایی دیگر تصمیم گرفتم که با افسران عراقی به محاجه بپردازم و برای آن استخاره کردم که آیه « وَلۡيَتَلَطَّفۡ وَلَا يُشۡعِرَنَّ بِكُمۡ أَحَدًا » به من فهماند که این ها هیچ چیزی نمی فهمند و جای هیچ محاجه ای نیست.