۱۱ اسفند ۱۳۸۸ - ۱۱:۱۴
کد خبر: ۷۶۹۱۴

زهد و ساده زیستی پیامبر اعظم

مجتبی صداقت
پيامبر اعظم


زهد:

زهد، به معناى ترک متاع فریب نیست؛ بلکه به معناى بى رغبتى است و چون بى رغبت بودن، تمرین طلب مى کند، نخست انسان باید متاع نیرنگ را ترک کند، آنگاه کم کم در آن بى رغبت شود و براى بى رغبتى، معرفت لازم است. اگر انسان بداند چیزى مایه فریب است که او را بعد از سلب حیثیت، رها مى نماید آن را ترک مى کند؛ بنابراین، زهد، صرف ترک نیست؛ بلکه ترک آمیخته با بى رغبتى است و ترک، اولین قدم زهد است. [1] زهد راستین آن است که انسان نسبت به غیر خدا زاهد یعنى بى رغبت و نسبت به خدا راغب باشد و ماسوى الله را براى الله ترک کند.[2]

قرآن کریم در دو جمله کوتاه، تعریفى جامع و شامل برای زهد آورده است:

« لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلى‏ ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ ... »[3]

یعنى اگر اقبال و ادبار دنیا و بود و نبودش نزد شما یکسان باشد به طوری که با از دست دادن آن متأثر و متأسف و اندوهگین نشوید و با به دست آوردنش خوشحالى و وابستگى در خود احساس نکنید، آنگاه به مقام زهد نائل شده‏اید.

از این جمله کاملا استفاده مى‏گردد که زهد یک امر قلبى است که با این دو خصیصه عدم تأسف نسبت به از دست رفته‏ها و عدم خوشحالى نسبت به داده‏ها، شناخته مى‏شود؛ بنابر این، زاهد واقعى کسى است که مظاهر زیبا و فریبنده دنیا او را فریفته و دلباخته نسازد و توجهش از مادیّات دنیا به عنوان کمال مطلوب و بالاترین خواسته عبور کند و متوجه هدف هاى والاترى گردد. از اینجا مى‏توان حدس زد که زهد واقعى مشروط به سه شرط است:

شرط اول آنکه در انسان بالطبع غریزه میل و رغبت وجود داشته باشد؛ بنابراین بیمارى که در اثر بیمارى نسبت به غذا و میوه و سایر خوردنی ها و آشامیدنی های مطبوع، میلى در خود احساس نمى‏کند، این بى میلى ربطى به زهد ندارد.

شرط دوم آنکه امکان دسترسى به وسایل مادّى براى انسان وجود داشته باشد؛ پس اگر ترک دنیا به علت عجز و ناتوانى باشد این ترک نیز از مصادیق زهد به شمار نمى‏آید.

شرط سوم آنکه با وجود تمام جاذبه‏ها و امکانات مادّى و شهوانى، انسان به خاطر هدف هاى عالى‏تر و مقاصدى والا نسبت به دنیا بى رغبت شده و خود را از وابستگى به مظاهر فریبنده و زیباى دنیا رها سازد.

در چنین شرایطى زهد واقعا مصداق پیدا مى‏کند.

با این توضیح معلوم مى‏شود که اساس زهد بر رها شدن از وابستگی ها و علقه‏هاى مادّى است، نه فاقد بودن آن؛ بنابر این، چنانچه کسى بتواند خود را از این دلباختگى نسبت به دنیا رها سازد زاهد است؛ هر چند تا حدودى از امکانات مادّى برخوردار باشد.[4]

زهد در منطق ادیان الهى این نیست که انسان از مال و ثروت و امکانات دنیا، بى بهره باشد؛ بلکه حقیقت زهد آن است که" اسیر" اینها نگردد؛ بلکه" امیر" بر آن باشد.[5]

امام صادق ـ علیه السلام ـ می فرماید:

«لَیْسَ مِنَّا مَنْ تَرَکَ دُنْیَاهُ لآِخِرَتِهِ وَ لَا آخِرَتَهُ لِدُنْیَاه.»[6]‏

کسى که دنیاى خویش را به کلّى براى آخرت ترک‏ کند و همچنین کسى که آخرت خود را براى دنیایش، ترک نماید از ما نیست.

منظور از علاقه مذموم به دنیا، تعلق و بسته بودن به امور مادی و دنیاوی و در اسارت آنها بودن است که توقف، رکود، باز ایستادن از حرکت و پرواز، سکون و نیستی می باشد. این است که دنیا پرستی نام دارد و اسلام سخت با آن مبارزه می کند.[7]

زهد و ساده زیستی پیامبر اعظم ـ صلی الله علیه و آله ـ :

از مهم ترین جلوه های زندگی پیامبر، زهد و ساده زیستی ای است که سر تا سر زندگی ایشان را فرا گرفته است. پیامبر به زرق و برق دنیا بی اعتنا بود؛ به همین خاطر وقتی به پیامبری مبعوث شد مشرکان به خدمت ابوطالب رسیدند تا از پیامبر (برادر زاده او) شکایت کنند. حضرت رسول ـ صلی الله علیه و آله ـ در جواب آنان، به تمام پیشنهادهای مادیشان پشت پا زند و فرمود:

«یَا عَمِّ وَ اللَّهِ لَوْ وُضِعَتِ الشَّمْسُ فِی یَمِینِی وَ الْقَمَرُ فِی شِمَالِی مَا تَرَکْتُ هَذَا الْقَوْلَ حَتَّى أُنْفِذَهُ أَوْ أُقْتَلَ دُونَهُ.» [8]

ای عمو، اگر خورشید را در دست راست و ماه را در دست چپم قرار دهند دست از مأموریت خود بر نمى‏دارم تا به انجام برسانم یا کشته شوم.

کسی می تواند رسالت الهی و رهبری جامعه اسلامی را بر عهده بگیرد که به دنیا بی اعتنا باشد.پیامبر به عنوان یک رهبر حکومت اسلامی زندگی ساده ای داشت؛ در حالی که تمام امکانات زندگی با رفاه برایشان فراهم بود. وقتی اطرافیان پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ ، زندگی ساده ایشان را می دیدند که بر حصیری می نشیند و می خوابد، به پیامبر عرضه می داشتند که:

«مَا رَضِیَ بِهَذَا کِسْرَى وَ لَا قَیْصَرُ إِنَّهُمْ یَنَامُونَ‏ عَلَى الْحَرِیرِ وَ الدِّیبَاجِ وَ أَنْتَ عَلَى هَذَا الْحَصِیرِ.»

کسرى و قیصر به این وضع راضى نشدند. آنها روى حریر و دیبا می خوابند و در بسترهاى نرم و لطیف قرار می گیرند؛ ولى شما روى این حصیرها می نشینید و می خوابید.

پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ می فرمود:

« لَأَنَا خَیْرٌ مِنْهُمَا وَ اللَّهِ لَأَنَا أَکْرَمُ مِنْهُمَا وَ اللَّهِ مَا أَنَا وَ الدُّنْیَا إِنَّمَا مَثَلُ الدُّنْیَا کَمَثَلِ رَجُلٍ رَاکِبٍ مَرَّ عَلَى شَجَرَةٍ وَ لَهَا فَیْ‏ءٌ فَاسْتَظَلَّ تَحْتَهَا فَلَمَّا أَنْ مَالَ الظِّلُّ عَنْهَا ارْتَحَلَ فَذَهَبَ وَ تَرَکَهَا.»[9]

من از آنها بهتر هستم و در نزد خداوند گرامى می باشم. مرا با دنیا چکار است؟ مثل دنیا مانند سواره‏اى می باشد که در زیر سایه درختى اندکى به خواب رود و بعد از این که سایه تمام شد برخیزد و برود.

یا به پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ می گفتند:

« یَا رَسُولَ اللَّهِ أَنْتَ نَبِیُّ اللَّهِ وَ صَفْوَتُهُ وَ خِیَرَتُهُ مِنْ خَلْقِهِ وَ کِسْرَى وَ قَیْصَرُ عَلَى سُرُرِ الذَّهَبِ وَ فُرُشِ الدِّیبَاجِ وَ الْحَرِیرِ.»

یا رسول اللَّه تو پیغمبر خدایى. برگزیده و سرور خلق او هستى. کسری و قیصر روى تخت طلا و فرش دیبا و حریرند.

پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ می فرمود:

«أُولَئِکَ قَوْمٌ عُجِّلَتْ طَیِّبَاتُهُمْ وَ هِیَ وَشِیکَةُ الِانْقِطَاعِ وَ إِنَّمَا أُخِّرَتْ لَنَا طَیِّبَاتُنَا.» [10]

آنان مردمى باشند که خوشی هاى آنها به زودى و در همین دنیا به آنها داده شده؛ خوشی هایی که زودگذرند و همانا خوشى‏هایى که برای ما می باشد در آخرت نصیبمان می شود.

از امام صادق روایت شده است که:

أَفْطَرَ رَسُولُ اللَّهِ عَشِیَّةَ خَمِیسٍ فِی مَسْجِدِ قُبَا فَقَالَ:« هَلْ مِنْ شَرَابٍ؟» فَأَتَاهُ أَوْسُ بْنُ خَوَلِیٍّ الْأَنْصَارِیُّ بِعُسِّ مَخِیضٍ بِعَسَلٍ فَلَمَّا وَضَعَهُ عَلَى فِیهِ نَحَّاهُ ثُمَّ قَالَ:« شَرَابَانِ یُکْتَفَى بِأَحَدِهِمَا مِنْ صَاحِبِهِ لَا أَشْرَبُهُ وَ لَا أُحَرِّمُهُ وَ لَکِنْ أَتَوَاضَعُ لِلَّهِ فَإِنَّ مَنْ تَوَاضَعَ لِلَّهِ رَفَعَهُ اللَّهُ وَ مَنْ تَکَبَّرَ خَفَضَهُ اللَّهُ وَ مَنِ اقْتَصَدَ فِی مَعِیشَتِهِ رَزَقَهُ اللَّهُ وَ مَنْ بَذَّرَ حَرَمَهُ اللَّهُ وَ مَنْ أَکْثَرَ ذِکْرَ الْمَوْتِ أَحَبَّهُ اللَّه.»‏ [11]

رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ شامگاه پنج‏شنبه در مسجد قبا افطار کرد و فرمود:«آیا نوشیدنى اى هست؟» اوس بن خولى انصارى کاسه‏اى شیر آغشته به عسل به آن حضرت داد، وقتى [پیامبر] آن را به دهانش نزدیک کرد، کنارش زد، و سپس فرمود: دو نوشیدنى است که هر یک از آنها کافى از دیگرى [و جانشین آن است‏] آن را نمى‏نوشم و حرامش هم نمى‏کنم، بلکه براى خداوند فروتنى مى‏کنم، زیرا کسى که براى خداوند فروتنى کند، خداوند به او بلندى مى‏بخشد و هر آن کس که فخر فروشد، خداوند خوارش مى‏دارد، کسى که در زندگانى خود میانه‏روى کند، خداوند به او روزى مى‏دهد، و کسى که زیاده‏روى کند، خداوند او را محروم مى‏سازد و کسى که مرگ را بسیار یاد کند، خداوند دوستش مى‏دارد».

پیامبر اسلام، الگویی برای رهبران جامعه دینی و مبلغان اسلامی و همه مردم می باشند. از تبعیت کنندگان این ساده زیستی رسول خدا، حضرت امیر ـ علیه السلام ـ می باشد. أمّ کلثوم دختر امیر المؤمنین گوید:

لما کانت لیلة تسع عشرة من شهر رمضان، قدّمت الیه عند افطاره طبقا فیه قرصان من خبز الشّعیر و قصعة فیها لبن و ملح جریش. فلمّا فرغ من صلاته، أقبل على فطوره، فلمّا نظر الیه و تأمّله، حرّک رأسه و بکى بکاء شدیدا عالیا و قال: «یا بنیّة! أ تقدّمین الى ابیک إدامین فی فرد طبق واحد؟ أ تریدین أن یطول وقوفی غدا بین یدی اللَّه عزّ و جلّ یوم القیامة؟ انا أرید أن أتّبع اخی و ابن عمّی رسول اللَّه، ما قدّم الیه إدامان فی طبق واحد، الى أن قبضه اللَّه. » [12]

چون شب نوزدهم ماه رمضان فرا رسید، هنگام افطار سینی اى، نزد او بردم که در آن دو قرص نان و یک کاسه شیر همراه با مقدارى نمک کوبیده بود. چون از نماز فارغ شد، خواست افطار کند، چون چشمش به آنچه در سینى بود افتاد، سرش را تکان داد و به شدّت و با صداى بلند گریست و گفت: «دخترم! آیا در یک سینى دو نانخورش براى پدرت مى‏آورى؟ آیا مى‏خواهى فرداى قیامت ایستادن من در برابر خدا (براى حساب پس دادن) به درازا بکشد؟ من مى‏خواهم که از برادرم و پسر عمویم پیامبر خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ پیروى کنم که هرگز دو نانخورش در یک ظرف در برابر او نگذاردند، و چنین بود تا از دنیا رفت. »

امام باقر علیه السّلام ـ ، عمرو بن هلال را به الگو گیری از پیامبر در ساده زیستی فرمان می دهد که:

إِیَّاکَ أَنْ تُطْمِحَ بَصَرَکَ إِلَى مَنْ فَوْقَکَ فَکَفَى بِمَا قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِنَبِیِّهِ «فَلا تُعْجِبْکَ أَمْوالُهُمْ‏ وَ لا أَوْلادُهُمْ»[13] وَ قَالَ «وَ لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلى‏ ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا»[14] فَإِنْ دَخَلَکَ مِنْ ذَلِکَ شَیْ‏ءٌ فَاذْکُرْ عَیْشَ رَسُولِ اللَّهِ فَإِنَّمَا کَانَ قُوتُهُ الشَّعِیرَ وَ حَلْوَاهُ التَّمْرَ وَ وَقُودُهُ السَّعَفَ إِذَا وَجَدَه.‏ [15]

مبادا به بالا دست خود چشم بدوزى که در این باره آنچه خداى عز و جل به پیغمبرش ـ صلى اللَّه علیه و آله ـ فرمود بس است: «فَلا تُعْجِبْکَ أَمْوالُهُمْ‏ وَ لا أَوْلادُهُمْ» ( [فزونى] اموال و اولاد آنها، تو را در شگفتى فرو نبرد.) و فرمود: «وَ لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلى‏ ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا» (دیدگان خویش را به آن چیزها که رونق زندگى دنیاست و به گروهى از ایشان بهره داده‏ایم نگران مساز.) و اگر در باره این موضوع شک و ترددى یافتى، زندگى رسول خدا را بیاد آور که خوراکش جو و حلوایش خرما و هیزمش، شاخ درخت خرما بود اگر پیدا می کرد.

پیامبر تا آخر عمر به دنیا توجهی نکرد و ساده زیست بود. پیامبر وقت مرگشان نه درهمی داشت؛ نه دیناری، نه عبدی، نه کنیزی، نه گوسفندی و نه شتری که از خود به جا بگذارد الا زمینی که آن را صدقه داد و استر سفید و سلاحشان. [16]





--------------------------------------------------------------------------------
[1] .جوادی آملی، عبدالله؛ مراحل اخلاق در قرآن، ص171؛ مرکز نشر اسراء، قم، هفتم ، 1387ش.
[2] .همان، ص173
[3] .حدید/23.
[4] . مهدوى کنى، محمد رضا؛ نقطه‏هاى آغاز در اخلاق عملى، ص626-627؛ دفتر نشر فرهنگ اسلامى، هفتم، 1376ش.
[5] . مکارم شیرازى ناصر؛ تفسیر نمونه،ج15،ص464؛ دار الکتب الإسلامیة ، تهران، اول، 1374 ش.
[6] . محمد بن على بن حسین بن بابویه، شیخ صدوق؛ من لا یحضره الفقیه، ج3،ص156؛ جامعه مدرسین، قم، دوم، 1404 ق.
[7] . مطهری، مرتضی؛ مجوعه آثار، ج16، ص553؛ انتشارات صدرا، تهران، چهارم، 1380ش.
[8] ابن شهر آشوب؛ مناقب آل ابی طالب، ج1، ص53، مطبعة الحیدریة، نجف، 1376ق.
ابن کثیر؛ السیرة النبویة، ج1،ص463؛ تحقیق: مصطفی عبدالواحد، دار المعرفة، بیروت،اول، 1396ق.
امین الاسلام الفضل بن الحسن طبرسی؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج8، ص343؛ مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، بیروت، اول،1415ق.
[9] . مجلسی، محمد باقر؛ بحار الانوار،ج70، ص126-127؛ مؤسسة الوفاء، بیروت، دوم،1403ق.
[10] . بحار الانوار، ج63، ص320.
[11] کلینى،محمد بن یعقوب؛ الکافی،ج2،ص122؛ اسلامیه ، تهران، 1362ش.
[12] بحار الانوار، ج42، ص276.
[13] توبه/55.
[14] طه/131.
[15] الکافی، ج‏2، ص 138.
[16] ابن حزم اندلسی؛ المحلی، ج8، ص231؛ تحقیق احمد محمد شاکر، دار الفکر، بیروت،[بی تا].


ی/ 701
ارسال نظرات