همبستگی؛ تپش قلب یک ملت

گاهی کافی است چشمها را ببندی و به روزهای جنگ برگردی.
نه به میدان مین، بلکه به کوچههای سادهی وطن.
جایی که مادری پسرش را بدرقه میکرد و برای رزمندگان نان تازه میپخت.
جایی که کودکی با پرچم کوچک ایران، در صف بدرقه رزمندگان میدوید.
آنجا، قلبها یکی بود. ملت، یکصدا و یکدست.
دفاع مقدس هشتساله، تنها نبرد تفنگها نبود.
نبرد دلها بود.
نبرد انسجام مردمی که از همهچیزشان گذشتند تا ایران بماند.
بازاری که روزی بیمزد کار میکرد تا اسلحه ساخته شود.
دانشآموزی که کتابش را بست و راهی جبهه شد.
معلمی که هم درس داد و هم در پشت جبهه خدمت کرد.
اینها پازل بزرگی از یک ملت بود؛ ملتی که نشان داد «انسجام» قویتر از هر سلاحی است.
و امروز…
سالها پس از آن روزها، تاریخ دوباره تکرار شد.
اینبار، نه در جبهههای خوزستان، بلکه در برابر رژیم صهیونیستی.
در جنگ ۱۲ روزه، دشمن میخواست غرور ایران را بشکند.
موشکها را شلیک کرد، تهدیدها را فریاد زد.
اما چه دید؟
ملتی آرام، متحد، مطمئن به راه خود.
باز هم همان تصویرها زنده شد:
جوانی که در کارخانه شبانهروز کار میکرد.
پزشکی که داوطلبانه به مجروحان خدمت میداد.
دانشجویی که قلمش را سنگر کرده بود.
مادری که دعایش را سپر بلای فرزندان ساخت.
دوباره ملت، یک تن واحد شد.
پیروزی در ۱۲ روز، تکرار روشن همان حقیقت بود:
وقتی مردم در کنار هم بایستند، هیچ قدرتی نمیتواند ایستادگیشان را در هم بشکند.
دفاع مقدس ۸ ساله و دفاع ۱۲ روزه، دو روایت جدا نیستند.
یک داستانند؛ داستان ملتی که یاد گرفته راز بقا در اتحاد است.
ملتی که فهمیده «انسجام ملی» فقط یک کلمه نیست، تپش قلبی است که زندگی را جاری میکند.
امروز هر پرچمی که بر دست کودکی بالا میرود، ادامه همان روایت است.
هر اشکی که از چشمان مادر شهید جاری میشود، تکرار همان ایمان است.
هر لبخند مقاومی که بر لبان یک جوان مینشیند، نشانه همان پایداری است.
و ما چه خوشبختیم که وارث این داستانیم.
داستانی که به ما میگوید:
«تا وقتی دستها در هم گره خوردهاند،
هیچ قدرتی توان شکست ما را ندارد.»
سمیه حیدری