پدافند همدلی

حرف بزن! بگو با نزدیکان و دوستان از جنگ تحمیلی، از صف های بلند نفت. از صدای آژیری که نیمه شب در گوشت می پیچید. از نداشتن نیروی قوی پدافند سپاه و ارتش! از جنگیدن با دستان خالی .
و از اینکه ایران پر از نیروی پدافند همدلی بود ؛ پدافند لبخند و امید که هر لحظه در دلها فعال می شد .
از چای شیرین صبحانه که دلخوشی اش نان و پنیر بود.
از خنده هایمان زیر چادرهای اردوگاه.
از درست کردن شیرینی پنجره ای روی پیک نیک برای شیرین کامی خانواده و...
یادم می آید مدتی خانه ی ما محل جمع شدن فامیل بود، چون در کنار باغستان شهر قرار داشت و همه آن را امن می دانستند .هر اتاق یک خانواده و سفره های بلند دورهمی پر از نشاط با ظروف ملامین طاووسی یا لیلی و مجنون .
آخ چه لیلی مجنونی بودند همسران جوان ؛باید در یک بشقاب غذا می خوردند و دستانشان از هم جدا نمی شد.
همه درد هم را داشتند و نگران هم بودند از درست کردن هوسانه برای زن باردار فامیل تا رسیدگی به کم دستان قوم و خویش. همه دورهم یک نوع غذا می خوردند و بعدش بساط تخمه در کنار رادیو ایران.
همه منتظر پیروزی بودند
منتظر لبخند!
بیا شگفتی محبت را خاطره کنیم
بیا ساده باشیم
و تلخی جنگ را ساده انگاریم
بیا ساده باشیم و عاشق!