۱۶ تير ۱۳۸۹ - ۱۳:۵۴
کد خبر: ۸۰۲۸۹

رهیافتی به زندگی سیاسی امام کاظم

هادی الیاسی
امام موسي کاظم عليه السلام

امام کاظم (علیه السلام) در سن بیست سالگی و پس از شهادت پدر مکرمش؛ امام صادق (علیه السلام)، در سال 148 ق، به امامت رسید. منصور دوانیقی از ظالم‌ترین حاکمان عباسی بود که امامت امام کاظم (علیه السلام) در دوران حکومت او آغاز گردید. منصور که در پی به شهادت رساندن امام صادق (علیه السلام) به دنبال تثبت پایه‌های حکومت خود بود، در این راه انسان‌های فراوانی را نیز به قتل رساند. او برای استحکام پایه‌های حکومت خویش نه تنها به کشتار شیعیان راضی نشد،‌ بلکه فقها و شخصیت‌های اهل تسنن را نیز که با او مخالفت می‌کردند، مورد آزار و اذیت قرار می‌داد، به طوری که ابوحنیفه را به جرم پشتیبانی از ابراهیم (پسر عبدالله محض، رهبر قیام ضدّ عباسی در عراق) و فتوی دادن بر حمایت از او، شلاق زد و به زندان انداخت.[1]

بدین ترتیب هرگونه اقدام ضد منصور دوانیقی، حساسیت‌ها را بر می‌انگیخت و به صلاح امور شیعیان به حساب نمی‌رفت. منصور تا سال 158 بر مرکب قدرت تاخت و به ستمگری پرداخت. خلفای دیگر عباسی که بعد از منصور زمام قدرت را در دست گرفتند،‌ در ظلم وستم، کم از منصور نداشتند؛ محمد معروف به مهدی (158 ـ 169)، هادی (169 ـ 170) و هارون الرشید (170 ـ 193)؛ هر کدام به گونه‌ای به سخت‌گیری علیه شیعیان و به خصوص پیشوای شیعیان امام کاظم (علیه السلام) از دیگران سبقت گرفتند.

به همین دلیل امام کاظم (علیه السلام) برای حفظ و بقاء مکتب تشیع و گسترش آن و پایه‌ریزی زیربنا‌های فکری این مکتب عظیم حرکت‌های بسیار دقیق و عالمانه‌ای را انجام داد. این حرکت‌ها بر محور عمل و برنامه‌ریزی اتخاذ و پیاده شد.
نخست. پیشوای هفتم در ادامة نهضت علمی پدر حوزة علمی خو د را تشکیل و به تربیت شاگردان بزرگ و مردان علم و فضیلت پرداخت. سید بن طاووس می‌نویسد: «گروه زیادی از یاران و شیعیان خاص امام کاظم (علیه السلام) و رجال خاندان هاشمی در محضر آن حضرت گرد هم می‌آمدند و سخنان گهربار و پاسخ‌های آن حضرت به سؤالات را یادداشت می‌نمودند و هر حکمی که در مورد هر پیش‌آمدی را صادر می‌نمود، ضبط می‌کردند».[2]

از جمله اهدافی که برای این مرحله می‌توان بر شمرد؛ مقابله با تبلیغات افکار الحادی و کفرآمیزی بود که دلهای نوجوانان مسلمان را نشانه گرفته بود. امام با دلایل استوار در برابر این تبلغات ایستادگی کرد و با بازگویی عیب‌ها و خطاهای این جبهه، پوچی و بی‌مایگی آن را آشکار ساخت. در نتیجه گروه انبوهی از پیروان این عقاید باطل با اعتراف به اشتباه و خط فساد خود، قدرت علمی امام را تأیید کردند. این امر به گوش مسؤلان حکومت ظالم وقت رسیده و شدت فشار و اتخاذ زندان و شکنجه را برای یاران امام به همراه آورد، تا آنجا که امام کاظم (علیه السلام) به هشام (یکی از اصحاب خود) هشدار داد تا با وجود تهدید‌های دشمنان از مناظره و سخن گفتن خودداری کند. هشام نیز تا مرگ مهدی (خلیفة عباسی) از سخنرانی و گفتگوهای علمی خودداری ورزید.[3]

دوم. نظارت بر احوال توده‌های مردم، حمایت از پایگاههای مردمی و هماهنگی با شیعیان و پیروان مبنی بر اتخاذ مواضع منفی در برابر خلفای ظالم عباسی به منظور تضعیف کردن دستگاه حکومتی آنها. امام با استفاده از پایگاههای مردمی اقدام به رسوایی دستگاه منحرف عباسیان نمود و هرگونه یاری و کمک به آنان را حرام اعلام نمود. به عنوان نمونه امام در گفتگویی با یکی از اصحاب خود؛ صفوان، این حرمت را آشکارا بیان کرد. امام به صفوان فرمود: «ای صفوان، همه چیز تو پسندیده است جز یک چیز.
صفوان گفت: فدایت شوم آن چیز چیست؟
امام فرمود: کرایه دادن شترهایت به این ستمکار (هارون الرشید).
صفوان گفت: به خدا سوگند، شترهایم را از روی تکبر و خودخواهی و یا به خاطر شکار و سرگرمی کرایه نداده‌ام، بلکه برای راه مکه داده و خود نیز همراهی با شتران را بر عهده نمی‌گیرم، بلکه غلامان خود را با آنان می‌فرستم.
امام به او فرمود: آیا کرایه بر عهدة آنان هست؟
گفت: آری فدایت شوم.
امام فرمود: آیا دوست می‌داری زنده بمانند تا کرایة تو را بپردازند؟
گفت: آری.
پس امام فرمود: هر کس بقای آنان را دوست داشته باشد، از آنان است و هر کس از آنان باشد وارد آتش خواهد شد».[4]
امام بار‌ها و بارها نارضایتی خود را از دستگاه حکومت هارون اعلام و هرگونه تماس و همکاری را با آنان حرام بیان کرد. امام به زیاد بن ابی سلمه فرمود: «ای زیاد، اگر مرا از بالاى کوهى پرت کنند و قطعه قطعه شوم بنظرم بهتر است از اینکه براى یکى از اینها کارى را بعهده بگیرم یا قدم روى فرش آنها بگذارم‏...».[5]

پیشوای هفتم، علی بن یقطین را که یکی از وفاداران و یاران خویش بود، برای امر وزارت هارون استثنا نمود تا بلکه او نیاز و گرفتاری یکی از محبین و شیعیان امام را برطرف نماید. از کتاب حقوق المؤمنین که نوشته ابو على بن طاهر است نقل شده که على بن یقطین از موسى بن جعفر (علیه السّلام) اجازه خواست که از وزارت هارون استعفا دهد. امام به او پاسخ داد: «لا تفعل فان لنا بک انسا، و لاخوانک بک عزا و عسى ان یجبر اللَّه بک کسرا و یکسر بک نائرة المخالفین عن اولیائه یا علی کفارة اعمالکم الاحسان الى اخوانکم؛ این کار را نکن. ما به تو انس و علاقه داریم و شغل تو در دربار هارون سبب عزت و سربلندى برادران دینى تو است، شاید خداوند به وسیله تو یک ناراحتى را رفع و یا آتش کینه مخالفین را نسبت به دوستان خود خاموش کند. على! کفارة خدمت تو در دربار هارون همان نیکى بر برادران دینى است. تو یک چیز را براى من ضمانت کن، من سه چیز را براى تو ضامن می‌شوم. ضمانت کن که هر یک از دوستان ما را دیدى احترام کنى و حاجتش را برآورى، من نیز ضامن می‌شوم که هرگز سقف زندان بر سرت سایه نیافکند، تیزى شمشیر پیکرت را فرا نگیرد و فقر و تنگدستى به خانه تو راه نیابد. على! هر کس مؤمنى را شاد کند ابتدا خدا را خرسند و در مرتبه دوم پیامبر را و در مرتبه سوم ما را خرسند نموده است».[6]

سوم. مقابله و احتجاج با غاصبان و زمامداران وقت، به اینکه خلافت حق غصب شدة امامان است و تنها امام است که بر تمام مسلمین برتری و استیلا دارد و نه هیچ کس دیگر. این نوع برخوردها و احتجاج‌ها در مناظرهای امام با هارون از جمله احتجاج امام با او در کنار مرقد شریف پیامبر (صلی الله علیه و آله) و نیز هنگامی که هارون از امام خواست تا حدود فدک را برای بازپس دادن معلوم نماید، در تاریخ ثبت شده است. در خبری طولانی وقتی که هارون بر اساس اخبار رسیدة خود نسبت به تحرکات شیعیان و تهمت‌هایی که به‌ آنها و امام کاظم (علیه السلام) زده بودند، امام را برای پاسخگویی حاضر نمود، بعد از ردّ و بدل شدن سخنانی آمده است که هارون به امام گفت: «مایلم سؤالى در باره عباس و على بنمایم که به چه دلیل على به میراث پیامبر (صلى الله علیه و آله) از عباس شایسته‏تر بود، با اینکه عباس عموى پیامبر و برادر مهربان پدر او به شمار مى‏رفت.
امام فرمود: مرا معاف دار. گفت نه، به خدا امکان ندارد، باید جواب بدهى.
امام فرمود: پس اگر ممکن نیست، امانم بده. گفت امان دادم.
فرمود: پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) از میراث محروم نمود کسى را که قادر به هجرت بود، ولى مهاجرت نکرد. پدرت عباس ایمان آورد، ولى مهاجرت نکرد، اما على (علیه السلام) ایمان آورد و مهاجرت نمود. خداوند در این آیه مى‏فرماید: الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یُهاجِرُوا ما لَکُمْ مِنْ وَلایَتِهِمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ حَتَّى یُهاجِرُوا[7] (و آنها که ایمان آوردند و مهاجرت نکردند، هیچ گونه ولایت‏[ دوستى و تعهّدى‏] در برابر آنها ندارید تا هجرت کنند).
رنگ چهره هارون تغییر کرد و ناراحت شد. گفت: چرا شما را نسبت به على نمى‏دهند، با اینکه على پدر شما است و به پیامبر اکرم نسبت مى‏دهند، با اینکه ایشان جد شما هستند؟
امام فرمود: خداوند عیسى مسیح پسر مریم را نسبت داده به ابراهیم خلیل، از طرف مادرش مریم بتول که هیچ انسانى با او نیامیخت. در این آیه: وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ وَ أَیُّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسى‏ وَ هارُونَ وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ وَ زَکَرِیَّا وَ یَحْیى‏ وَ عِیسى‏ وَ إِلْیاسَ کُلٌّ مِنَ الصَّالِحِینَ [8](و نوح را(نیز) پیش از آن هدایت نمودیم؛ و از فرزندان او، داوود و سلیمان و ایّوب و یوسف و موسى و هارون را هدایت کردیم؛ این گونه نیکوکاران را پاداش مى‏دهیم! و همچنین زکریّا و یحیى و عیسى و الیاس را؛ همه از صالحان بودند.).
این انتساب فقط از طرف پدر و مادر به ابراهیم داده شده همان طورى که داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسى و هارون را از طرف پدر و مادر به ابراهیم نسبت مى‏دهد که این خود فضیلتى براى عیسى است که تنها از جهت مادر داراى این مقام مى‏شود و این آیه اشاره به همان است در داستان مریم؛ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاکِ وَ طَهَّرَکِ وَ اصْطَفاکِ عَلى‏ نِساءِ الْعالَمِینَ[9] (اى مریم! خدا تو را برگزیده و پاک ساخته؛ و بر تمام زنان جهان، برترى داده است‏) که عیسى را به او عنایت نمود، بدون تماس بشرى با مریم. همین طور خداوند فاطمه (سلام الله علیها) را برگزید و پاک و پاکیزه نمود و فضیلت بخشید به او به واسطه حسن و حسین (علیهما السلام) که دو سرور جوانان اهل بهشتند.

چهارم. مقاومت و ایستادگی امام در برابر دستگاه ظالم عباسی از طریق ساماندهی برخی از گروه‌های شیعی و حمایت از آنها. امام به دو صورت پنهانی و آشکار عمل می‌نمود. با تأیید حرکت های انقلابی و حمایت معنوی از وفادراران خویش، چنانچه موضع امام در رابطه با حادثة «فخ» بیانگر این موضوع می‌باشد. پیشوای هفتم از ابتدا تا تشکیل نهضت شهدای فخ از آن اطلاع داشت و رهبر این قیام یعنی حسین بن علی بن حسن نیز با امام در تماس بود. امام هنگامی که استواری حسین بن علی بن حسن را در تصمیم خود احساس نمود، به او فرمود: «گرچه تو شهید خواهی شد،‌ ولی باز در جهاد و پیکار کوشا باش، این گروه (خلفای عباسی و عمال آنها) مردمی پلید و بدکارند که اظهار ایمان می‌کنند ولی در باطن ایمان و اعتقادی ندارند، من در این راه اجر و پاداش شما را از خدای بزرگ می‌خواهم».[10]

همچنین امام در فعالیت‌های آشکار خود، توانست قدری از نادانی امت را که به خاطر هجوم عقادی الحادی و کفرآمیز به سبب گشوده شدن دروازه‌های کشور‌های اسلامی بر روی فرهنگ و جریان‌های غربی بود، درمان کند. در این زمینه، امام مناظره‌های بسیاری با پیشوایان دیگر مذاهب اسلامی و غیر اسلامی نمود و در همین باب و مناظره با رهبران آنها نظریة امامت را با استدلال‌های فراوان و دلایلی مستدل گشود.
اینگونه فعالیت‌های امام خلفای وقت را بر‌می‌انگیخت. سخن‌چینان و جاسوسان اخبارهای مختلفی را برای خلفای عباسی ارسال می‌کردند که نتیجة آنها منجر به دستگیری امام و زندانی شدن او برای مدتی طولانی شد. هارون بر اثر اخبار یحیی برمکی مبنی بر اقدامات امام کاظم (علیه السلام)، دستور به دستگیری او و جداسازی از شیعیان را صادر کرد. این جدایی به سال‌هایی دراز تبدیل شد. شاید نزدیک به 16 سال امم در زندان‌های هارون، شکنجه‌ها و سختی‌های فراوانی را تحمل نمود،‌ تا سرانجام به دستور هارون توسط سندی بن شاهک در زندان به وسیلة خرما مسوم و به دیدار پروردگار خویش نائل آمد. درورد و سلام خدا بر او و اجداد طاهرینش و لعنت خداوند بر قاتلین و دشمنان او...

________________________________________
[1]. تاریخ الخلفاء، ص 259.
[2]. الانوار البهیة، ص 170.
[3]. رجال کشی، ص 172.
[4]. بحار الانوار، ج 2، ص 377.
[5]. همان، ج 48، ص 172.
[6]. همان، ج 48، ص 136.
[7]. انفال: 72.
[8]. انعام: 84 و 85.
[9]. آل عمران: 43.
[10]. بحار الانوار، ج 48، ص 169؛ مقاتل الطالبین، ص 3298.

ی/701
ارسال نظرات