یقین برتر از ایمان است
به گزارش خبرگزاری رسا، آیت الله روح الله قرهی در بیست و پنجمین جلسه شرح دعای ابوحمزه ثمالی با اشاره به روایتی از امام صادق(ع) در مورد بالاتر بودن یقین از ایمان تصریح کرد: اگر یقین نباشد، همه چیز از بین میرود. اینقدر یقین مهم است که حضرت صادق القول الفعل، امام جعفر صادق(ع) میفرمایند: «إِنَّ الْإِیمَانَ أَفْضَلُ مِنَ الْإِسْلَامِ» ایمان افضل از اسلام است، «وَ إِنَّ الْیَقِینَ أَفْضَلُ مِنَ الْإِیمَانِ» یقین هم افضل از ایمان است. وقتی گفت افضل، بالاتر از او هیچ چیزی نیست، مهم اینجاست که بعد میفرمایند: «وَ مَا مِنْ شَیْءٍ أَعَزَّ مِنَ الْیَقِین» بیان کردند: «أَعَزَّ» یعنی عزیزتر امّا از یک جهت گفتند منظور کمیاب بودن است. هیچ چیزی کمیابتر و عزیزتر از یقین وجود ندارد. خیلی مهم است اگر انسان یقین داشته باشد، گویی همه چیز به او دادند.
بیست و پنجمین جلسه شرح دعای ابوحمزه ثمالی توسط آیت الله قرهی در پی می آید:
«وَ لَجَئِی إِلَى الْإِیمَانِ بِتَوْحِیدِکَ وَ یَقِینِی بِمَعْرِفَتِکَ مِنِّی أَنْ لَا رَبَّ لِی غَیْرُکَ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ وَحْدَکَ لَا شَرِیکَ لَکَ»
یادی از کنز خفیّ الهی، آیت الله مولوی قندهاری(ره)
اوّلاً از عزیزانی که بانی و مسبّب شدند برای یادآوری سالگرد این کنز خفیّ الهی، ولیّ خدا، مرد الهیای که غیب میدانست و آینده را بیان میکرد، حضرت آیتالله مولوی قندهاری(ره) تشکّر میکنیم، انصافاً دعای این مرد الهی بدرقه راهمان است و واقعاً هر وقت کسی به نام شریفشان تمسّک و توسّل جست و و فاتحه خواند، خیلی از مطالبش حل شد.
من این را بارها عرض کردم که ایشان فرمودند: این سیّد عظیمالشأن (یعنی امامالمسلمین)، سپهسالار امام زمان(عج) است، تیرهای بلا به سمت او میآید، من نیستم، شما خودتان را در این قضایای فتنه سپر قرار دهید.
یا فرمودند: روز به روز به جمال و کمال ایشان افزوده میشود، طوری که مثل مرجع عالیقدر آیتالله اصفهانی(ره) یکّهتاز میشود.
ما این بشارتها و غیب گوییهای ایشان را دیدیم، فتنههایی که ایشان شرح دادند، از وقتی از باب تقوا به پروردگار عالم و به آقاجانمان، امام زمان(عج) متّصل شدند، دیدند آنچه دیگران نمیدیدند و این نکته بسیار مهمی است.
همه این ها را هم فقط و فقط در یک جمله میشود عرض کرد و آن مقام معرفت و یقین است، اینها به اوج معرفت رسیدند و در یقین هم بالاترین مقام یقین را به دست آوردهاند. این مرد خدایی که خیلی ساده و به صورت ظاهر ژولیده بود و قیافه مرجعیّت آن چنانی نداشت امّا چنان جذاب بود که انسان وقتی محضرشان میرسید، آرامش پیدا میکرد. وقتی لب به سخن میگشودند، انسان احساس میکرد سبک میشود.
این را عرض کردهام امّا چون سالگرد این مرد الهی است، باز عرض میکنم. ایشان اجازه نمیدادند صحبتهایشان را ضبط کنند امّا سردار معظّم، سردار وفایی وقتی ایشان را به تهران میآورد، یک مقدار از صحبتهایشان را مخفیانه ضبط کرده بود.
حاج آقا وفایی(حفظه اللّه) بیان میکرد: من آقای دکتر فیروزآبادی یکی دو تا از این نوارها را دادم و ایشان گوش کرد. بعد ایشان از جملات و مطالب تعجّب کرده بود، آقای حجازی، این سیّد بزرگوار و عظیمالشّأن که در دفتر امامالمسلمین هستند، به ایشان گفته بود: شما کسی را به نام آقای مولوی میشناسید، ایشان بیان کردند: بله، آقا بیان کردند که من مرید ایشان هستم.
من قسم میخورم که این مرد الهی هیچ لحظه در عمرش به کسی حسادت نکرد که اگر اینطور بود، نمیتوانست ولو به لحظهای رشدونمو کند، این مرد بزرگوار چهل سال از امامالمسلمین بزرگتر بود؛ یعنی آقا نوه او میشد امّا خم میشد و به زور دست آقا را میبوسید. هیچ چیزی هم از دنیا نمیخواست، دیگر در کبر سن نود و خوردهای سال چیزی نمیخواست. حتّی قند و چایی هم که برای جلسه میآوردند، میگفت: تا هفته بعد معلوم نیست من زنده باشم برگردانید. از دنیا فارغ بود.
امّا کسی که چهل سال بزرگتر هست، در این سیّد خراسانی، در این نائب امام زمان(عج) چه دیده بود که اینگونه خضوع و خشوع داشت، همه اینها برای من و شما درس است. همه اینها به واسطه معرفت است، معرفت درّ گرانی است به هر کس ندهند، این طور است که براساس این معرفت، یقین به وجود میآید که حضرت در این فراز از دعای ابوحمزه بیان میکند: «وَ لَجَئِی إِلَى الْإِیمَانِ بِتَوْحِیدِکَ وَ یَقِینِی بِمَعْرِفَتِکَ مِنِّی أَنْ لَا رَبَّ لِی غَیْرُکَ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ وَحْدَکَ لَا شَرِیکَ لَکَ».
بهترین درخواست در ماه مبارک از خدا
شما ببینید در دعاهایی که در دهه آخر ماه مبارک رمضان که دهه بسیار مهم و استثنائی است و انسان باید هوشیار و بیدار باشد، حتّی نبی اکرم محمّد مصطفی(ص) دستور میدادند بستر جمع شود، ولو به لحظهای دیگر از غروب آفتاب خوابی نبود، کأنّ مثل این که هر شب، شب قدر است - وارد شده، میخوانیم: «یَا جَاعِلَ اللَّیْلِ لِبَاساً وَ النَّهَارِ مَعَاشاً وَ الْأَرْضِ مِهَاداً وَ الْجِبَالِ أَوْتَاداً یَا اللَّهُ یَا قَاهِرُ یَا اللَّهُ یَا جَبَّارُ یَا اللَّهُ یَا سَمِیعُ یَا اللَّهُ یَا قَرِیبُ یَا اللَّهُ یَا مُجِیبُ یَا اللَّهُ یَا اللَّهُ یَا اللَّهُ لَکَ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى وَ الْأَمْثَالُ الْعُلْیَا وَ الْکِبْرِیَاءُ وَ الْآلَاءُ» هر شب این درخواست را داریم: «أَسْأَلُکَ أَنْ تُصَلِّیَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى أَهْلِ بَیْتِهِ وَ أَنْ تَجْعَلَ اسْمِی فِی هَذِهِ اللَّیْلَةِ فِی السُّعَدَاءِ وَ رُوحِی مَعَ الشُّهَدَاءِ وَ إِحْسَانِی فِی عِلِّیِّینَ وَ إِسَاءَتِی مَغْفُورَةً» این فراز مورد نظر من است که هر شب میخوانیم: «وَ أَنْ تَهَبَ لِی یَقِیناً تُبَاشِرُ بِهِ قَلْبِی»، خدا! یک مقام یقینی که هرگز از قلبم جدا نشود و همیشه با من باشد «تُبَاشِرُ بِهِ قَلْبِی»، به من مرحمت کن.
اگر انسان به این مقام یقین رسید، دیگر میداند امور به دست ذوالجلال و الاکرام است، دعا اوست، اجابت اوست، کرم مِن ناحیه الله است، حضرت حقّ صادقالوعد است و حضرت حقّ آن یگانهای است که همه چیز در دست اوست. حال، این خدا یک چیزی میخواهد و آن یقین است که در بستر معرفت انسان به آن یقین برسد، «وَ یَقِینِی بِمَعْرِفَتِکَ مِنِّی».
برای همین اگر این یقین در قلب انسان نهادینه شد و جزء اهل یقین شد، دیگر چنان اوج میگیرد و بالا میرود که آنچه را نادیدنی است، میبیند. این مردان الهی، کنز خفیّ الهی، آیتالله مولوی قندهاری(ره) و امثال این بزرگواران، همه به واسطه یقین است که به این مقام بالا و والا رسیدند.
برای همین است که اولیاء میگویند یکی از دعاهایی که میخواهید در ماه مبارک رمضان و شبهای قدر بکنید ـ شبهای قدر گذشت امّا عیبی ندارد الآن هم دیر نشده؛ چون هرلحظه از ماه مبارک رمضان وقت اجابت دعاست ـ این باشد که بخواهید شما اهل یقین شوید، «أَنْ تَهَبَ لِی یَقِیناً تُبَاشِرُ بِهِ قَلْبِی».
نجات اهل یقین
لذا عرض کردیم در روایات هم وقتی میخواهند راجع به یقین بگویند، بیان میکنند: هر کسی که اهل یقین شد، اهل نجات هم هست و این نکته بسیار مهمّی است.
مولیالموالی، امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علیبنابیطالب(ع) میفرمایند: «مَنْ أَیْقَنَ یَنْج»، هر کسی که اهل یقین شد، برای خدا نجات پیدا میکند. یعنی هر کس اهل یقین شد، اهل نجات است. دیگران معلوم نیست نجات پیدا کنند؛ چون امکان دارد یک جایی کمیتشان بلنگد و بعد بیچاره شوند. خیلی جلو میروند امّا چون اهل یقین نیستند، یک جا کم میآورند. یقین اینقدر مهم است.
یقین؛ نظام و کلیّات ساختار دین
یک روایت بسیار زیبایی از مولیالموالی(ع) بیان شده که حضرت میفرمایند: «نِظَامُ الدِّینِ حُسْنُ الْیَقِین»، نظام دین یعنی آن چیزی که همه امور دین در آن هست. مثلاً نظام مقدّس جمهوری اسلامی، یا نظامهای دیگر، یعنی همه کلیّاتی که برای ساختار یک دین هست. چون جزئیّات فروع است که بر این کلیّات مینشیند. امّا همه کلیّات را نظام میگویند.
حضرت میفرمایند: نظام دین، به حسن یقین است یعنی آنقدر یقینت بالا برود که نیکوترین یقین را داشته باشی. اگر نیکوترین یقین را داشتی، طبعاً نظام دینی تو بالاترین نظام است و این یک نکته بسیار مهم است.
در بعد سیاسیاش نگاه کن، در بعد نظامیاش نگاه کن، در بعد اخلاقیاش نگاه کن، در بعد فردیاش نگاه کن، در بعد اجتماعیاش نگاه کن، در بعد خانوده نگاه کن، همه این نظامها موقعی پا میگیرد که حسن یقین باشد، یعنی این که شما یقین داشته باشی آنچه ذوالجلال و الاکرام میگوید، مصلحت من و توست.
انواع اسلام
یک تعبیر را بیان کنم، تعبیر بسیار زیبا و عالی و تکان دهندهای است که اولیاء خدا از جمله همین مرد الهی، آیتالله مولوی قندهاری(ره) بیان کردند و آن تعبیر این است: ما دو تا اسلام داریم، یک اسلام به معنی تسلیم اوّلیّه است، «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا»، اعراب پیش تو میآیند، میگویند: یا رسول الله! ایمان آوردیم. بگو: خیر، «لَمْ تُؤْمِنُوا»، ایمان نیاوردید، اگر هم میخواهید بگویید، بگویید: «وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا»، بگویید ما تسلیم شدیم و مسلمانیم. یک اسلام دوم هم هست که آن بعد از یقین است. یعنی تسلیمی که انسان براساس یقین، خودش را تسلیم امر ذوالجلال و الاکرام میکند.
پس یک تسلیم اوّلیّه است که فقط میگوید: من تسلیمم، همین، امّا یک تسلیمی هم هست - که این تسلیم، تسلیم زیبایی است - که انسان با یقین تسلیم پروردگار عالم شود. آنوقت این تسلیم دومی رضا میآورد.
مقام رضا؛ یقین کامل
میدانید بیان کردند: بالاترین مقام، مقام رضاست که انسان به رضای پروردگار عالم راضی شود، آنوقت ذوالجلال و الاکرام هم از او راضی میشود که این دیگر مال آن نفس مطمئنّه است. نفس مطمئنّه هم آن کسی است که در مقام یقین کامل است. پس این را هم به ذهنمان بسپاریم که مقام رضا یعنی یقین کامل.
کسی که در یقین کامل است، راضی به رضای خدا میشود و نفس مطمئنّه آن نفسی است که در مقام یقین کامل هست. لذا خطاب پروردگار عالم این است: «یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّة ارْجِعی إِلى رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّة»، تو راضی، خدا هم راضی، یک رضایت دو طرفه.
این مقام رضا، احسن و افضل مقام است. مقام رضا این است که انسان راضی به رضای پروردگار عالم شود. ببینید وجود مقدّس ابیعبدالله(ع) راضی به رضای پروردگار عالم است، عرض کردیم میتواند به صورت ظاهر معجزه کند امّا راضی است، آن مولیالموالی(ع)، آن خیبرشکن، راضی به رضای پروردگار عالم هست که در مقابل او آن هم به ام الخلقه اهانت شود امّا صبوری کند. حالا اصلاً اینها را هم کنار بگذاریم، حداقل چیزی که هست، همسرش است، به همسرش اهانت شود امّا چون راضی به رضای پروردگار عالم هست و یقین دارد باید صبر کند تا این دین به ثمر برسد و یک موقع یهود ریشه دین را نکند، صبر میکند.
امیرالمؤمنین(ع) چون در مقام یقین است، میداند باید سکوت کند، راضی به رضای خداست، حتّی برای این که دین حفظ شود حاضر است آن عنصر شجره طیّبه خلقت، عصمتالله الکبری، حجّتٌ علی حجج الله، حضرت فاطمه زهرا(س) سیلی بخورد.
یقین برتر از ایمان!
برای همین است نظام دین به حسن یقین است. اگر یقین نباشد، همه چیز از بین میرود. اینقدر یقین مهم است که حضرت صادق القول الفعل، امام جعفر صادق(ع) میفرمایند: «إِنَّ الْإِیمَانَ أَفْضَلُ مِنَ الْإِسْلَامِ» ایمان افضل از اسلام است، «وَ إِنَّ الْیَقِینَ أَفْضَلُ مِنَ الْإِیمَانِ» یقین هم افضل از ایمان است. وقتی گفت افضل، بالاتر از او هیچ چیزی نیست، همان باب افعل التفضیل است «أَفْضَلُ مِنَ الْإِیمَانِ».
یقین؛ کمیاب ترین شیء
مهم اینجاست که بعد میفرمایند: «وَ مَا مِنْ شَیْءٍ أَعَزَّ مِنَ الْیَقِین» بیان کردند: «أَعَزَّ» یعنی عزیزتر امّا از یک جهت گفتند منظور کمیاب بودن است. هیچ چیزی کمیابتر و عزیزتر از یقین وجود ندارد. خیلی مهم است اگر انسان یقین داشته باشد، گویی همه چیز به او دادند.
اینقدر مهم است که همه کس نمیتوانند اهل یقین شوند، یقین خیلی کم بین مردم تقسیم شده است. این را وجود مقدس حضرت باقرالعلوم، امام محمد باقر(ع) میفرمایند. حضرت میفرمایند: «لَمْ یُقْسَمْ بَیْنَ النَّاسِ شَیْءٌ أَقَلُّ مِنَ الْیَقِین» این روایت خیلی عجیب است! این را حتماً به ذهناتن بسپارید، بعد خودتان را نگاه کنید، ببینید چقدر یقین دارید.
عاقبت اهل یقین شدن
اصلاً خیلی چیزها را با یقین میدهند. میگویند: تاجری به نام ماهرویان بود - که چون صورتش به علّت ماهگرفتگی لکههایی داشت، ناصرالدین شاه به ایشان لقب ماهرو داده بود - ظاهراً این خادمی به نام میرزا حسن داشت. با هم داشتند مکّه میرفتند. این خادم طوری بود که اطرافیانش یک مقدار با او شوخی میکردند. بنده خدا ساده بود. او پرسید: چقدر دیگر مانده برسیم؟ با این که خیلی راه مانده بود، مثلاً شاید سمت عراق و آن طرفها بودند، به او گفتند: پشت این تپه که بروی، دیگر ورودی مدینه است.
بیچاره آمد ارباب را صدا بزند که بلند شود که برویم. دید او خواب است، دلش هم نیامد بیدارش کند، بعد خودش گفت: حالا من زودتر به آن طرف تپه میروم تا یک چیزی تهیه کنم. اینها که میخواهند بیایند من را میبینند. ارباب بلند شد. دو، سه ساعتی گذشت، دیدند خبری از او نیست. آنها گفتند که ما به او گفتیم پشت این تپه، ورودی مدینه است. آن طرف تپه را گشتند، صدایش زدند، این طرف و آن طرف را گشتند. دیدند خبری نیست. گفتند: حتماً گرگهای بیابان به او حمله کردند. اینها دیگر یقین پیدا کردند که او مرده. کاروان آرام آرام رفت.
آن موقع با شتر میرفتند، بیست، سی روزی طول کشید که اینها برسند. چون وقتی غروب میشد، اینها میترسیدند و یک جایی میایستادند. حتّی بعدازظهر هم که میدانستند اگر یک مقدار حرکت کنند، شاید غروب به کاروانسرای دیگری نرسند، مجبور بودند همان ظهر که رسیدند، همان جا بمانند تا فردا حرکت کنند. چون در راهها راهزن بود و میترسیدند در تاریکی حرکت کنند.
همین که از دروازه شهر وارد شدند - در قدیم همه شهرها دروازه داشت، همین تهران چندین دروازه داشت، دروازه غار و دروازه شمیران و ... - دیدند او در گوشهای نشسته، بعد بلند شد و زار زار گریه کرد که کجا بودید، من مدت زیادی است اینجا نشستم. مگر نگفتید پشت تپه است، من هم آمدم. یک ماه است منتظر شما هستم، شما کجایید؟
ببین یک یقین انسان را کجا میبرد، وقتی یقین باشد تمام است. این مثالی است که اولیاء از جمله مرد عظیمالشّأن و الهی، آیتالله بهجت(ره) برای یقین میزنند. ایشان میفرمودند: یقین یعنی این؛ یعنی این که انسان هر چه را مولایش گفت، بپذیرد، بعد ببیند کجا میرسد!
آنچه انسان را بالا میبرد یقین است، نه عبادت امثال ما. عبادت ما، ما را بالا نمیبرد. قرآن هم وقتی میخواهد فضیلت اهل آخرالزمان را بیان کند، میفرماید: «وَ الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُون»، این «یُوقِنُون»هایی که در قرآن هست، مقام یقین را بیان میکند.
برای همین گفتند: هیچ چیزی مثل یقین بین مردم کم تقسیم نشده است «لَمْ یُقْسَمْ بَیْنَ النَّاسِ شَیْءٌ أَقَلُّ مِنَ الْیَقِین». پس این یقین را همه کسی ندارد.
یقین؛ رأس دین
یزای همین مولیالموالی(ع) فرمودند: «فَإِنَّ الْیَقِینَ رَأْسُ الدِّین»، درون سر همه چیز هست، قوّه بینایی، قوّه بویایی، قوّه شنوایی، قوّه چشایی در سر است. حتّی اگر انسان دست هم نداشته باشد، قوّه لامسه در سر هست.
من به این دختران و پسران عزیزمان که دوست دارند ما خطبه عقدشان را بخوانیم، توصیههایی میکنم. از جمله این که به آنها میگویم: میدانید چرا در فارسی «همسر» میگویند، نه همتن؟ فارسی بهترین لفظ را دارد که همسر میگوید. چون در سر چشم و گوش هست، پس باید دیدتان یکی شود و یک چیز را گوش بدهید. همه مطالب در سر هست و مهمتر از همه تفکّر است که باید فکرتان یکی شود. برای همین همسر میگویند. همه چیز در سر هست.
حال، میفرمایند: یقین رأس دین است. دین را اگر جسم در نظر بگیریم که در مثال مناقشه نیست، یقین رأس آن است. برای همین است که فرمودند: هیچ چیزی مثل یقین بین مردم کم تقسیم نشده است.
یقین پیدا کردن به تنها ربّ انسان
اینها مطالبی است که باید درونش تأمّل کرد. حالا با این مضامینی که بیان کردیم، یک مرتبه دیگر به متن دعا مراجعه میکنیم: «وَ بِدُعَائِکَ تَوَسُّلِی مِنْ غَیْرِ اسْتِحْقَاقٍ لِاسْتِمَاعِکَ مِنِّی» متوسّل به دعای تو هستم، دعا متعلّق به توست امّا بدون این که مستحقّ شنیدن دعایم از طرف تو باشم، دعای من را مستجاب کنی. «وَ لَا اسْتِیجَابٍ لِعَفْوِکَ عَنِّی» بدون این که من مستوجب عفو تو باشم، تو لطف میکنی و مرا میبخشی که دلیلش این است که امید من به کرم توست «بَلْ لِثِقَتِی بِکَرَمِکَ»، تو صادق الوعدی «وَ سُکُونِی إِلَى صِدْقِ وَعْدِکَ»، اگر گفتی کریمی، کریم هستی. چرا اینها را میگویم که تو هستی؟ چرا میدانم که تو کریمی؟ چون «وَ لَجَئِی إِلَى الْإِیمَانِ بِتَوْحِیدِکَ» ایمان دارم تو یگانهای؛ یعنی در همه چیز یگانهای.
انبیاء و اولیائت هم یک حدّی دارند، آنها هم مخلوقند، آنها هم یک جایی کم میآورند و مثل حضرت یونس نفرین میکنند، مثل ابراهیم خلیل که بر آن قالی نشست و رفت که عرض کردیم دید دو نفر مشغول عمل شنیع زنا هستند، نفرین کرد و رفت. جلوتر رفت، دید دو نفر آمادهاند، آنجا هم نفرین کرد. دفعه سوم دید یکی سنگ انداخت در خانه روبه رویی که آماده است. خواست نفرین کند که پروردگار فرمود: ابراهیم! چه میکنی؟ اگر تو جای من باشی، هزاران نفر را در روز میکشی. تو اینها را خلق نکردی، من خلق کردم.
پس خدایا! من میدانم تو در همه چیز یگانهای. این یگانه بودن را به چه واسطهای فهمیدم؟ «وَ یقینی بِمَعْرِفَتِکَ مِنِّی» یقین به معرفتت دارم که «أَنْ لَا رَبَّ لِی غَیْرُکَ» تو من را پرورش دادی. پس آن که من را پرورش داده، دلش برایم میسوزد.
پدر و مادر را دیدید بیشتر از همه دلشان برای فرزندانشان میسوزد. لذا خدا در قرآن فقط برای پدر ومادر عنوان ربّ را میگوید: «وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما کَما رَبَّیانی صَغیراً».
شاید بچّه نفهمی کند و یک موقعهایی کارهایی را انجام دهد و فریب حرفهای عدّهای را هم بخورد، ولی پدر ومادر باز پدر ومادر هستند، چون ربّند.
خدا من به آن مقام معرفت بالا رسیدم که یقین پیدا کردم که تو ربّ منی «أَنْ لَا رَبَّ لِی غَیْرُکَ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ وَحْدَکَ لَا شَرِیکَ لَکَ» هیچ الهای جز تو نیست و همه الهها (نفس امّاره و الههای بیرونی) از بین میروند امّا تو تنها الهی هستی که یگانه هستی و شریکی نداری.
یقین این حالت را دارد. اگر این حال را انسان پیدا کند، میداند دعا از ناحیه خداست، اجابت از ناحیه خداست. درست است که ما مستحقش نیستیم امّا کرم میکند، خودش فرموده:
این در گه ما درگه نومیدی نیست گر کافر و گبر و بت پرستی باز آی
وقتی گفتی ناامید نشو، من هم جرأت پیدا میکنم برمیگردم؛ چون تو تنها کسی هستی که یگانهای، «وَ لَجَئِی إِلَى الْإِیمَانِ بِتَوْحِیدِکَ وَ یقینی بِمَعْرِفَتِکَ مِنِّی أَنْ لَا رَبَّ لِی غَیْرُکَ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ وَحْدَکَ لَا شَرِیکَ لَک». /958/د102/ع