خاطرات حجت الاسلام والمسلمین قربانی از امام موسی صدر
به گزارش سرویس پیشخوان خبرگزاری رسا به نقل از جوان، حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ زین العابدین قربانی از شاگردان قدیمی امام موسی صدر در دهه 30 در حوزه علمیه قم است. او با وجود گذشت نزدیک به 60 سال از آن زمان، خاطرات زیادی را به یاد دارد.
آیت الله قربانی ضمن فعالیتهای علمی و تحقیقاتی به عضویت تحریک به مجله مکتب اسلام نیز در آمد و در کنار آن به مبارزات سیاسی پرداخت. او پس از پیروزی انقلاب اسلامی یک دوره نمایند مجلس شورای اسلامی شد وهم اکنون نماینده مجلس خبرگان رهبری و نماینده ولی فقیه در استان گیلان است.
آنچه میخوانید بخشی از مصاحبه منتشر نشدهای است که گروه تاریخ شفاهی مؤسسه فرهنگی ــ تحقیقاتی امام موسی صدر تهیه کرده است.
آشنایی من با امام موسی صدر حدودا به اوایل دهه 30باز میگردد. در آن ایام حاج آقا رضا صدر برادر ایشان که از اساتید ما بود روابط بسیار نزدیکی داشتیم، البته همزمان شاگرد امام موسی صدر هم بودیم و نزدش کتاب قوانین میرزای قمی را که کتابی در علم اصول است درمسجد نو واقع درشهر قم میخواندیم. این ایام همزمان بود با تحصیل ایشان در رشته اقتصادی دانشگاه تهران، یعنی ما میدانستیم به دانشگاه میروند.
یادم هست یک روز در پایان درس فرمود: من رسالهای دارم و میخواهم یک نفر خوش خط که فرصت دارد، آن را برای من استنساخ کند. علت آن هم این بود که امکان کپی و تکثیرمثل الان فراهم نبود و افراد مجبور بودند متن مورد نظر را بازنویسی کنند.
آقای محمد جواد حجتی کرمانی هم که از دوستان ما بود و دستخط من را میشناخت، مرا به ایشان معرفی کرد. رساله را گرفتم، دیدم از مباحث آدام اسمیت اقتصاددان معروف است. ظاهرا مربوط به همان دروس دانشگاه میشد. پس از مدتی آن را استنساخ کردم و تحویلشان دادم.
وقتی جزوه را گرفتند، فرمودند فلانی دستم از مال دنیا تهی است و نمیتوانم شخصا از عهده جبران آن برآیم، اما میتوانم شما را نزد ابوی(مرحوم آیت الله العظمی سید صدرالدین صدر)ببرم تا اگر کاری داشتی از طریق ایشان اقدام شود.
خاطرم هست پس از مدتی یک روز همراه هم به منزل ایشان رفتیم. مرحوم آیت الله سید صدرالدین صدر در اتاقشان روی یک تخت چوبی نشسته بودند، جلو رفتم و دست ایشان را بوسیدم. احترام کردند. اخلاق و تواضع ایشان مشهور بود. امام موسی صدر جریان را گفت و مرا معرفی کرد تا اگر کاری موردی بود از این طریق پیگیری شود. آقای صدر هم اظهار محبت کردند و ما آمدیم.
یک ماه از این ملاقات گذشته بود که یکی از طلبههای همشری و اهل لاهیجان که با ما دوستی داشت، دچار بیماری سختی شد. تقریبا کاری از دست کسی بر نمیآمد. دوستان گیلانی برای اینکه چارهای بیندیشند دور هم جمع شدند و هر کس پیشنهادی داشت. من گفتم خدمت آیت الله صدر میروم واز ایشان برای آیت الله فیروزآبادی یک نامه می گیرم تا به بیمارستان فیروزآبادی برویم و او را معالجه کنیم. همچنین کار را هم کردم و با معرفی آقای صدر این دوست طلبه را به آنجا بردیم و حدود 25 روز در آنجا بستری بود. خوشبختانه معالجه شد و برگشت. این اولین زمینههای آشنایی و ارتباط ما بود، البته درس قوانین هم ادامه داشت. این درس بسیاری پررونق بر دو جمعی حدود 100 نفر در آن شرکت میکردند و شاید درس قوانین دیگری در حد آن نبود. بیان امام موسی صدر بسیار روان بود وکلمات را خیلی زیبا به استخدام خود در میآورد. گاهی از آنجا که با علوم روز هم آشنا بودند، مباحث را خیلی خوب مطرح میکردند.
مثلا یکبار صحبت از این بود که اگر روی لباس انسان خون ریخته شود، پس از شستوشوی لباس رنگ قرمزی در لباس میماند اما جرم خون نمیماند، آیا این پاک است یا نه؟ امام موسی صدر میخواست بگوید که میان مسائل فلسفی ومسائل فقهی وعرفی فرق است، لذا گفتند از نظر فلسفی جدا کردن رنگ از شیء ممکن نیست وذراتی از آن همچنان وجود دارد اما عرف این وقت را ندارد و میگوید اینجا جرم خون نیست. اسلام بر اساس عرف عمل میکند. یکجا عرف نظر میدهد شرع هم بر اساس آن حکم میکند. به هر حال مطالبی که ایشان در درس مطرح میکرد، بر ایمان تازگی داشت وما را وادار میکرد که به دنبال مباحث جدید برویم.
از سوی دیگر رابطه بسیار دوستانهای با طلبه ما داشتند و اگر کار و کمکی از دستشان بر میآمد برای رفع مشکلاتشان انجام میدادند. معین اینکه برخی روحیات منفی آقازادگی را نداشتند معلومات، درس، بحث وتلاششان از هر نظر اسوه بود.
ایشان با مقامات کشورهای اسلامی هم رابطه بسیار خوبی داشت واگر ضرورتی احساس میشد نسبت به آن اقدام میکرد. یادم است سال 1356 که بنده به مکه مشرف شدم ایشان را در آنجا ملاقات کردم، با آنکه افرادی در اطرافشان بودند، نشستم و دقایقی با هم صحبت کردیم. بعد فرمود:«امشب عازم مدینه هستم ودر قصرالرهاب مستقرم. به مدینه آمدی، پیش ما هم بیا.» وقتی به مدینه رفتم. وقتی به قصرالرهاب رسیدم گفتند امیر مدینه که برادر ملک بود، میهمان آقاست. ما منتظر ماندیم تا امیر رفت. وقتی ایشان را دیدم، گفتم: شما که با ملک ومقامات سعودی رابطه دارید، سفارش کنید ونگذارید کتابهای تفرقهافکن به وسیله آنها منتشر و توزیع شود. بعد به کتاب «الشیعه والسنی»تالیف یک نویسنده وهایی پاکستانی اشاره کردم که مطالب توهین آمیزی علیه شیعه در آن بود. ایشان از کتاب خبر نداشت. گفت اگر میتوانی برای من تهیه کن تا موضوع را پیگیری کنم. آمدم به آقای سید حسن طاهری خرم آبادی جریان را گفتم و به اتفاق هم کتاب را نزد ایشان بردیم که گفت من حتما اقدام میکنم. همان شب حرم او را دیدم اما جمعیت زیادی اطراف او را گرفته بودند وسرو دست و لباسش را میبوسیدند، این آخرین دیدار ما بود./971/ت303/ع