لحظههای ماندگار (38)؛
عمامهام را گرفت و شروع کرد به بوسیدن و اشک ریختن
خبرگزاری رسا ـ وقتی گفتم از افتخاراتم این است که امام(ره) عمامه بر سر من گذاشته یکدفعه فرمانده عمامهام را گرفت و شروع کرد به بوسیدن و اشک ریختن.
به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا، آیتالله محمدجواد فاضل لنکرانی، رییس مرکز فقهی ائمه اطهار(ع) مکرر در جبهههای جنوب و غرب کشور و نیز در خطوط مقدم حضور داشته است؛ وی خاطراتی را از حضور مرحوم آیتالله فاضل لنکرانی در مناطق جنگی بازگو میکند که یکی از دیگری شنیدنیتر است.
اطمینان پیدا کردم که همه شهید میشویم
حضرت آیتالله فاضل لنکرانی برای سخنرانی در خط مقدم جبهه حاضر شدند؛ آن شب آنجا تا صبح از سوی عراقیها بمباران شد و من اطمینان پیدا کردم که همه به شهادت خواهیم رسید. همواره با خود این سؤال را مطرح میکردم که چرا مسؤولان اجازه دادند ایشان تا اینجا جلو بیاید و البته میدانستم که خود ایشان چنین میخواسته است.
امام میگفتند آمار شهدای روحانی را به مردم بگویید
زمانی در خدمت حضرت آیتالله فاضل لنکرانی به خدمت امام(ره) در جماران مشرف شدیم، ابتدا دست امام را بوسیدم و از حضور ایشان مرخص شدم و پدر در خدمت ایشان نشست تا در مورد وضعیت حوزه گزارشی ارائه کند، وقتی بیرون آمد از ایشان پرسیدم چه شد گفت که امام گزارش حضور طلاب در جنگ را از من خواست.
پدر میگفت که وقتی گفتم این مقدار شهید روحانی دادهایم، دیدم اشک در چشمان امام حدقه زد و بعد به من فرمودند این آمار را به مردم هم بگویید؛ آن زمان پدر ما به ایشان عرض کرده بود که 1200 طلبه تاکنون شهید شدهاند و این آمار در روزی ارایه میشد که آمار طلاب به بیست هزار نفر هم نمیرسید.
همان موقع هم مطرح بود نسبتی که شهدای روحانیت در جبهههای جنگ دارند بیش از نسبتهایی است که همه اقشار و همه گروهها دارند.
بدرقه حضرت آیتالله فاضل لنکرانی از طلاب اعزامی به جبهه
بدرقه کردن طلاب برای اعزام به جبهههای نبرد حق علیه باطل از دیگر فعالیتهای والد بزرگوار ما حضرت آیتالله فاضل لنکرانی(ره) بود؛ پس از اینکه دفتر تبلیغات طلاب را برای اعزام آماده میکرد، ایشان خود برای بدرقه آنان در جلو میایستاد و قرآن به دست میگرفت.
حضور روحانی معمم قوت قلب رزمندگان بود
یادم هست هر زمانی که به جبهه میرفتم معمم میشدم، در حالی که هنوز رسما معمم نشده بودم؛ حضور یک روحانی معمم در جبهه برای رزمندگان قوت قلب بود و سبب تشویق آنان برای مبارزه در شرایط سخت میشد.
پدر دوست داشت معمم در جبهه حاضر شوم
در یکی از سفرهایی که میخواستم به منطقه بروم، پدر که اهمیت ویژهای به درس و بحثم میداد گفت: شما دائم معمم باش و دوست داشت وقتی در جبهه حاضر میشوم، به عنوان یک طلبه رسمی حضور داشته باشم.
در یکی از روزها که همه جا تعطیل بود، پدر با حاج احمد آقا(ره) تماس گرفته و گفتند میخواهم محمدجواد به دست امام(ره) معمم شود؛ یک وقتی از امام گرفتند و رفتیم خدمت ایشان و رسما معمم شدم.
پیوند عمیقی بین فرماندهان، سربازان و رزمندهها و روحانیت وجود داشت و این به سبب اعتقاد و اخلاص آنان بود؛ وقتی والد بزرگوار ما به جبهه میآمد، در بین فرماندهها بر سر اینکه کدام قسمت بروند نزاع در میگرفت. آنان معتقد بودند اگر یک بزرگی در یک بخشی حضور پیدا کند با این حضور برکاتی را به همراه دارد که برای دفاع مؤثر است.
عشق به روحانیت به سبب اعتقاد به دین بود
زمانی که در جبهه غرب پس از چنگوله و در خط مقدم حضور داشتم، در سنگر فرماندهی که سنگر محدودی هم بود نشسته بودیم، صحبت از این شد که به دست چه کسی معمم شدم، من گفتم از افتخاراتم این است که امام(ره) عمامه بر سر من گذاشته است.
همین که این حرف را زدم یک دفعه فرمانده عمامهام را گرفت و شروع کرد به بوسیدن و اشک ریختن؛ عشق به روحانیت به سبب اعتقاد به دین بود و این را بارها و بارها با چشم خود دیده بودم.
در یکی از سفرهای جنوب پیرمردی را دیدم که هفتاد سال داشت؛ به اندازهای روحیه این فرد بالا بود و چنان با رشادت عمل میکرد که تمام رزمندهها میگفتند فلانی تنها برای شهادت آمده است؛ این امر نشان میداد که رسیدن به فوز شهادت افتخار بزرگی است که نصیب هرکسی نمیشود. /919/د102/ن
ارسال نظرات