فرآیند تولید علم بسیار پیچیدهتر از آن چیزی است که در ظاهر بهنظر میآید
به گزارش سرویس پیشخوان خبرگزاری رسا به نقل از هفتهنامه مثلث، حجتالاسلام و المسلمین سیدمحمدمهدی میرباقری در فرهنگستان علومانسانی قم به نظریه پردازی در نسبت علم و دین میپردازد. وی و یارانش را در این موسسه فرهنگی- فکری میتوان در زمره سرآمدان تولید علوم انسانی اسلامی و تولید در این حوزه دانست. گفتوگو با استاد میرباقری را در مورد ضرورتها و مبانی علم دین که میتواند تبیینی همهجانبه در این راستا باشد میخوانید:
برخی از طرفداران علم سکولار که در بسط علوم انسانی مدرن و سکولار فعلی بهشدت فعال شدهاند، علت پرداختن به علم دینی بهخصوص علوم انسانی اسلامی را دفاع از حکومت ایدئولوژیک میدانند و مدعی هستند علم انسانی یکحقیقت غیرایدئولوژیک دارد. به همین دلیل، یک پدیده جهانی است و اختصاص به مرز و بوم، قومیت و نژاد و فرهنگ خاصی ندارد. بهعبارت دیگر، از آنجا که علوم انسانی کشف حقیقت میکند، ناقد ایدئولوژی است. آنها مدعیاند حکومتهایی که خصلت ایدئولوژیک دارند مثل حکومتهای مارکسیستی و حکومتهای دینی، باعلوم انسانی غرب مبارزه میکنند و همانگونه که ایدئولوژیها عامل واگرایی بین ملتها هستند و ائتلاف آنها را از بین میبرند، علوم انسانی به دلیل جهانی بودن و عاری بودن از رنگ ایدئولوژیک، میتوانند عامل همگرایی ملتها باشند.
این ادعا از چند زاویه قابل نقد است؛ اول اینکه همین موضعگیری خود یک موضعگیری ایدئولوژیک است و کاملا پیداست که براساس مبانی خاصی قابل طرح است که بعدا باید به آن پرداخت. از سوی دیگر، این ادعا که علومانسانی خصلت ایدئولوژیک ندارند و اکتشاف واقع میکنند مصادره به مطلوب است؛ زیرا علوم مدرن خصلت ایدئولوژیک دارند و اساسا علم غیرایدئولوژیک وجود ندارد. علم مدرن حامل ایدئولوژی مدرنیته است و تمدن جدید، تمدن سکولاری است که همه خصلتهای ایدئولوژیک سکولار در آن تجلی کرده است. علومانسانی برآمده از رنسانس هم ایدئولوژیک و هم حامل ایدئولوژی مدرنیته میباشند؛ منتها ایدئولوژیها در علم، به صورت شفاف ظهور پیدا نمیکنند. ظاهر علوم، ناظر به بحث از «هست و نیست» است و با بایدها و نبایدها و ایدئولوژیها ارتباط آشکار و مستقیمی ندارد، ولی حقیقت این است که دانشها حامل ایدهها و ایدئولوژیهای خاص هستند و همانگونه که ایدئولوژیها مرز جدایی صاحبان مکاتب مختلف هستند، دانشها نیز این خصلت را در خود دارند.
انگیزه پرداختن به علوم انسانی اسلامی
کسانی که مدعی علم دینی هستند دقیقا باهمین ادعا مخالفند که علم انسانی، جهانی و غیرایدئولوژیک است و میتواند عامل همگرایی ملتها با ایدئولوژیهای مختلف باشد و آنها را به داوری درباره مسائل انسانی و حلوفصل مسائل جوامع بشری برساند. علم، پیشفرض فلسفی دارد و حامل ارزشهای اخلاقی خاص بوده و نقطه اتصال آرمانها و اخلاقها و فلسفههاست و دوره این ادعا که علم، کشف واقع است و دانشمند کسی است که واقع را آن چنان که هست کشف میکند گذشته است. در معرفتشناسی مدرن و حتی در فلسفههای علمیمدرن این ادعا را نمیپذیرند. جالب این است که دنیای غرب از طریق همین علوم انسانی، ایدئولوژی و سبک زندگی غربی را جهانی کرده است؛ از اینرو، اگر کسی با آن ایدئولوژی مخالف باشد باید با آن علم انسانی هم مخالفت کند.
انگیزه پرداختن به علم انسانی از جانب حکومتهایی مثل جمهوریاسلامی که یک حکومت ایدئولوژیک است این نیست که این علوم، نقد و افشاگری میکنند، بلکه آنها ایدئولوژی دیگری را در عرصه حیات اجتماعی حاکم میکنند. اگر بخواهیم در عمل ایدئولوژی خود را محقق سازیم به علم انسانی دیگری نیاز داریم که حامل ایدئولوژی مورد نظر ما باشد. تنها سازوکار تحقق دین در عینیت و در سبک زندگی بشر، علوم دینی و از جمله علوم انسانی دینی هستند؛ بنابراین اگر به دنبال تولید علم دینی هستیم برای جلوگیری از جریان نگرشها، ایدئولوژیها و تفکرات فلسفی غرب در سبک زندگی و اساسا حرکت در مسیر ایجاد سبک زندگی دیگر است. و باتوجه به انقلاب عظیمیکه در منطقه اتفاق افتاده، اگر نتوانیم سبک جدید زندگی و الگوی پیشرفت اسلامی متناسب با اقتضائات بومی را به آنها پیشنهاد کنیم در دام سکولاریسم میانهرو خواهند افتاد و در این صورت، جریانی که غرب در صدد شبکه سازی آنها در دنیای اسلام و انتقال قدرت به آنهاست حاکم میشوند.
پس، پرداختن به علوم انسانی اسلامی نه از سر داعیه قدرت و قدرتطلبی و نه از سر نگرانی از علوم انسانی مدرن و نقد شدن ایدئولوژی خودی است. جامعه دینی و حکومت دینی وقتی محقق میشود که بتواند ایدههای خود و تفکرات حکمی و حکمت دینی خود را به عقلانیت کاربردی و دانشهای کاربردی از جمله علوم انسانی تبدیل کند.
منظور از علم دینی اسلامی
اما مقصود از علم دینی چیست؟ تلقی برخی از علم اسلامی، علمی نقلی است که نگاه دایرهالمعارفی به دین داشته باشد. آنها معتقدند که دین به منزله یک دایرهالمعارف است که در باب همه موضوعات سخن دارد و ما اگر دنبال منابع دینی برویم میتوانیم آن سخن دین را کشف و آن را جایگزین علوم انسانی و علوم دقیق کنیم.
شکی نیست که اسلام جامعیت دارد و نسبت به حوزههایی که مورد نیاز انسان است سخن دارد ولی بیتردید با ابزار موجود نمیتوان از طریق اصول و قواعد به دانشهای نقلی از مقوله علوم انسانی رسید؛ بنابراین، مراد از اینکه باید به علوم انسانی اسلام برسیم این نیست که باید از طریق روش استنباط معارف دینی از منابع دینی، گزارههای علمی یا حتی نظری یا فرضیهها را استخراج کنیم؛ بلکه مقصود این است که اولا، باید مدیریت دینی، حاکم بر فرآیند تحقیقات باشد و ثانیا، مفروضات اساسی و ارزشهایی که علم بهدنبال دستیابی به آنهاست، از دین گرفته شود و به نحوی علم، حامل آن مفروضات اساسی و کارآمد در جهت آن ارزشها گردد. پس، فرآیند تولید علم بهخصوص وقتی در شکل اجتماعی و با انگیزههای اجتماعی تولید میشود کاملا مدیریت پذیر است و مدیریت تحقیقات، جهت آن را معین میکند. از سوی دیگر، مدیریتهایی که برعلوم حاکمند کاملا ایدئولوژیک هستند؛ یعنی برای رسیدن به آرمانهای اجتماعی خود، تحقیقات را مدیریت میکنند.
قائلان به علم دینی معتقدند که مدیریت و سرپرستی دینی باید حاکم بر مسیر تحقیقات اجتماعی شود تا امکان ابتناء تحقیقات بر مفروضات اساسی دینی و حرکت دانش در جهت غایات دینی، میسور و ممکن شود؛ به عبارت دیگر، اگر میخواهیم دین در جهت نیازمندیهای جامعه دینی کارآمد باشد باید مدیریت دینی بر تحقیقات حاکم شود. ادعای دیگر این است که علم مدرن یک مجموعه به هم پیوستهای است که مبتنیبر مفروضات اساسی و در مسیر غایات خاصی شکل گرفته و این دو میتوانند دینی شوند. این نکته به یک بحث جدی معرفتشناسانه منتهی میشود که آیا ما وقتی که جهان را میفهمیم صددرصد آن را کشف میکنیم و صورتی مطابق با واقع در فاهمه ما نقش میبندد، یا اینکه فهم صحیح جهان میتواند معنای دیگری داشته باشد؟
اگر کسی مدعی شود که ما زمانی عالِم میشویم که جهان و موضوعات فهم و مطالعه خود را صددرصد و آن چنان که هست کشف کنیم و صورتی از آن واقعیت در قوای فاهمه ما و در ذهن ما نقش ببندد، رابطه بین اختیار و نحوه فهمیدن را قطع کرده و مدعی شده است که میتوان با گرایشهای مختلف، جهان را یکسان فهمید و دانشمند و عالم شد و به واقع رسید. اما نگرش دیگری میگوید ما جهان را متناسب با اختیار خود میفهمیم؛ یعنی در فرآیند پیچیده فهم، اختیار انسان در لایههای مختلف در نوع فهم جهان، ظهور پیدا میکند. گاهی تصور میشود که همه انسانها پدیدهها را به صورت یکسان رصد میکنند در حالی که در مرحله گردآوری اطلاعات از محیط، حساسیتهای انسان نیز حضور دارد.
دادههایی که انسان از محیط به دست میآورد و حتی سادهترین احساسات، تابع جهتگیریهای اوست. در یک شناسایی ساده تا مرحله فرضیهسازی و اثبات فرضیه و سپس، ایجاد همگرایی بین فرضیهها، [بهترتیب]، نقش اختیار پررنگتر میشود و اراده انسان در کیفیت فهم جهان حضور بیشتری مییابد. در واقع، جهتگیری اختیار به شدت در تفسیر جهان، تاثیرگذار است، اما سطح حضور اختیار انسان در لایههای مختلف فهم، یکسان نیست. مشترکات بین انسانها مثل ادراکات حسی هم بدون جهتگیری ارادی عمل نمیکند؛ لکن در گردآوری اطلاعات محسوس، نقش اراده بسیار کم است. در یک نگاه ساده ممکن است برداشت انسان از یک پدیده طبیعی با برداشت کسانی که ایدئولوژی دیگری دارند نزدیک باشد، اما در این جا هم اراده حضور دارد؛ هر چند نقش اختیار کاهش پیدا کرده است؛ چراکه اراده انسان در این سطح، یک اراده تبعی است و این جا نقطهای است که ادراکات به هم نزدیکتر میشوند. اما آنجا که فیلسوفی مثل ملاصدرا در تبیین جهان، بنیادی اساسی میگذارد و در همه کائنات اصالت را بهوجود میدهد، بهشدت تحت تاثیر نگرش ایمانی و اندیشههای عرفانی خود قرار گرفته و مبتنی بر یک ایمان و یک گرایش، جهان را تبیین میکند. در تفسیر عرفانی، جهان و همه مخلوقات براساس اسماء الهی تفسیر و تبیین شده و حتی نظم فلکی هم مستند به اسماء میشود. این فقط یک ادراک حسی از واقع نیست، بلکه نظریه پردازی است. انسان در این جا بیش از آنکه بهدنبال اکتشاف واقع باشد در پیتفسیر جهان است؛ البته تفسیری که جهان را متناسب با ایدهها و مفروضات اساسی او تفسیر کند و میتواند مفروضات اساسی را تا لایه مفاهیم کاربردی هم پیش برد.
آنجا که دانش به مرز کاربرد عینی نزدیک میشود و به معادلات کاربردی میرسد نیز گرایشها بر تفسیر مناسبات علمی جهان حکومت میکنند و انسان، جهان را متناسب با ایده و مفروضات اساسی خود میفهمد و تفسیر میکند. وقتی اختیار انسان جهتی را انتخاب میکند، این جهتگیری، نوع تعامل انسان و تعامل فاهمه او را با جهان تغییر میدهد؛ یعنی نسبیت ذهن انسان و چگونگی برقراری ارتباط انسان با جهان و فهم از جهان، تابع جهتگیری اراده انسان است.
البته بسیاری این نکته را پذیرفتهاند که انتخاب موضوع مطالعه و تحقیق، تابع ایدههای انسان است ولی بحث دقیقتر این است که فارغ از اینکه چه موضوعی برای مطالعه و تحقیق انتخاب میشود، کیف اختیار و کیف حرکت اراده، در فرآیند فهم از جهان حضور پیدا میکند.
نسبت علم دینی با محیط اجتماعی و تاریخی
مدعیان علم دینی معتقدند که درباره هرمحقق و پژوهشگری که آغاز به پژوهش میکند، یک سوال جدی وجود دارد که آیا وی منتزع و بهصورت یک جزیره مستقل در جهان عمل میکند و هیچ عامل دیگری در شکلگیری فهم او دخیل نیست یا اینکه فهم انسان با محیط او پیوند دارد و انسان درون محیط اجتماعی خود میفهمد و اگر محیط اجتماعی او متفاوت میشد، فهم دیگری پیدامیکرد؟ در اینجا بحث تا حدودی به جامعهشناسی علم نزدیک میشود. از این بالاتر، آیا انسان وقتی میفهمد، فقط در ارتباط با جامعه میفهمد و فهم از طریق جامعه به انسان القاء میشود، یا جهان بزرگتری وجود دارد و انسان درون آن جهان بزرگتر پژوهش میکند و در پژوهش خود، با جهانهای بزرگتری از جمله با تاریخ اجتماعی خود، مرتبط میشود؟
اگر محقق، تاریخ گذشته علم خود را که حاصل یک فرآیند پیچیده اجتماعی و تاریخی است نادیده بگیرد و از صفر شروع کند، هرگز به نتیجهای که متکی بر دانش گذشتگان باشد نمیرسد. یک محقق هنگام پژوهش، با ارادههای انسانی و اجتماعی و تاریخی گذشته مرتبط میشود و تحتتاثیر آنها قرار میگیرد و به نسبتی، حاصل تلاش و اراده آنها را میپذیرد. حتی فراتر از این، انسان هنگام تحقیق درون یکی از دو شبکه نور یا شبکه ظلمت قرار میگیرد. انسان نه تنها در افعال و رفتار خود تحت ولایت نور و حضرت حق یا تحت ولایت اولیای نار قرار میگیرد (اللّهُ وَلِی الَّذِینَ آمَنُواْ یخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُواْ أَوْلِیآوهُمُ الطَّاغُوتُ یخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ[1])، بلکه افعال قلبی و افعال پژوهشی انسان هم اینگونه است. انسان مستقل از جهان، پژوهش نمیکند، بلکه یا به سلسله انوار متصل میشود یا به سلسله ظلمات. بنابراین حاصل این فرآیند پیچیده، یا جریان ولایت اولیای نار یا جریان ولایت اولیای نور در فاهمه انسان خواهد بود.
به بیان دیگر، بعد از مرحله تحلیل روانشناسانه معرفت، نوبت به جامعهشناسی معرفت میرسد. در این مرحله، معرفت امری وابسته به جامعه است و نظام دانشها نیز حاصل مناسبات اجتماعی است. در یک مرحله فراتر از این، بحث تکامل تاریخی معرفت مطرح میشود؛ یعنی معرفت، تکامل تاریخی دارد که این تکامل نیز تحتتاثیر حکمت و فلسفه تاریخ قرار میگیرد. به تعبیری، واحد مطالعه در معرفتشناسی، یا فرد یا جامعه یا تاریخ است که هر یک، نتایج متفاوتی دارند.
یک فیلسوف تاریخ که تاریخ اجتماعی انسان را برآمده از پیچیدهتر شدن جهان مادی میبیند، فرآیند تکامل تاریخی معرفت را کاملا مادی تفسیر میکند؛ مثلا در ماتریالیسم تاریخی، معرفت انسان، حاصل تکامل روابط تولیدی است که متناسب با تکامل روابط تولیدی ـ که از آن گاهی به روابط اقتصادی تعبیر میشودـ تکامل در فرد و طبقات اجتماعی ایجاد میشود و در نتیجه، فهم کاملا طبقاتی تفسیر میگردد؛ بنابراین ابتدا میپرسند این انسان متعلق به کدام طبقه و کدام دوره تاریخی است تا بتوان گفت چگونه میفهمد. در واقع، فهمی را که ما گاهی در روانشناسی معرفت به صورت جزیرهای تعریف میکنیم آنها در فلسفه تاریخ تعریف میکنند و میگویند ابتدا باید مشخص شود که این فرد در کدام مرحله تاریخ و جزو کدام طبقه اقتصادی است تا روشن شود که پدیدهها را چگونه میفهمد. فلسفههای سکولاری که پس از رنسانس در غرب تولید شدهاند، مانند فلسفه دکارت که بهشدت برمسیر پیچیده جریان تجدد تاثیرگذار بودهاند نیز، محال است پیش از رنسانس تولید شوند. آنها متعلق به یک مرحله تاریخی هستند و محال است در جامعه مومنین تولید شوند؛ یعنی محال است که فلسفه دنیای اسلام به نقطهای برسد که دکارت و هگل به آن رسیدند. فلسفهها و دانشها تابع مرحله خاصی از تاریخ هستند که در آن مرحله از تکامل ارادههای انسانی، سطحی از دانش متناسب با جهتگیری آن مرحله ظهور پیدا میکند؛ یعنی علمی که پس از رنسانس در دنیای غرب تولید شده است هرگز در فرآیند توسعه جوامع دینی پیدا نمیشود. زادگاه این علوم، غرب است و متناسب با کیف اختیار و اراده اجتماعی و متناسب با مرحله تاریخی جریان ارادههای باطل آنها شکل میگیرد. از همین منظر، میتوان فلاسفه و دانشمندان را در فلسفه تاریخ الهی تحلیل کرد و مشخص کرد که آنها در کدام مرحله از تکامل تاریخ و عضو کدام جامعه هستند؟ آیا فلان فیلسوف، عضو جامعه مومنین است یا عضو جامعه کفار؟
براساس آنچه گفته شد، کسانی که مدعی علمدینی هستند در ورود به حوزه معرفتشناسی از نقطهای که فرد و دستگاه ادراکی فرد را مورد مطالعه قرار میدهند ـ چه بهشکل روانشناختی و چه بهشکل فلسفی ـ فاهمه انسان را از اختیار او جدا نمیکنند و نمیپذیرند که قوای ادراکی انسان، مستقل از سایر قوای اوست، بلکه بین آنها ارتباط برقرار میکنند و ادعا میکنند که قوه فاهمه انسان با نیازهای دیگر او مرتبط است. انسان نیازهای جسمی و نیازهای روانی و قوه فاهمه دارد که به هم پیوسته هستند؛ برای مثال در دستورات اخلاقی و در روایات آمده است که، علم در گرسنگی قرار داده شده است و عدهای که در سیری بهدنبال علم میگردند به علم نمیرسند. این بدان معناست که بینهاضمه انسان و فهم او ارتباط وجود دارد و نمیتوان گفت که فهم، ربطی به خوردن ندارد و نوع تغذیه انسان در فاهمه او اثرگذار نیست، بلکه فاهمه انسان درون منظومه وجودی او عمل میکند و منظومه وجودی انسان با اختیار وی مرتبط است و کیف اختیار او در ساماندهی کل دستگاه وجودیاش و از جمله قوای فاهمه، موثر است. اگر انسان در جهان بندگی کند این اختیار، کیف عملکرد دستگاه ادراکی را تحتتاثیر قرار خواهد داد. مدعیان علم دینی، رابطه معرفت انسانی را با نظام اجتماعی میبینند و میگویند که انسان در درون یک جامعه میفهمد. سپس، سیر رابطه معرفت انسان را با مرحله تکامل تاریخی مرتبط میکنند و در همین ارتباطها براساس انسان شناسی و جامعهشناسی و فلسفه تاریخ، نظام اختیارات حقوباطل را میبینند و معتقد میشوند که انسانها امکان اراده حق و باطل دارند و اگر اراده آنها در مسیر حق حرکت کند فهمشان تحتتاثیر اراده حق قرار میگیرد و اگر در مسیر باطل حرکت کند، فهمشان تحتتاثیر اراده باطل قرار میگیرد. همچنین وقتی وارد فضای جامعهشناسی علم میشوند مدعی هستند که جامعه یا جوامعی به سوی تکامل پرستش یا به سمت توسعه ارضاء نفس حرکت میکنند؛ بنابراین، نوع فهم از جهان و دستاورد علمی آنها تابع ارادههای اجتماعی آنهاست؛ مثلا فهم انسانی که دارای نگرش سکولاریستی است و در مرحلهای از تکامل تاریخ مادی که مرحله اوج تمدن مادی است وارد میدان پژوهش شده است؛ (امثال دکارت و هگل)، فهمیمتناسب با جهتگیری اراده آنها و سمت و سوی جامعه آنها و نیز متناسب مرحله تکامل تاریخی آنهاست.
مدعیان علم دینی وقتی در فلسفه تاریخ، جریان حقوباطل را تعریف میکنند، آن را به روابط اقتصادی و تولیدی پیوند نمیدهند و معتقد نیستند که طرفدار روابط قدیم، باطل هستند و یا طرفداران ابزار مدرن اقتصادی و ابزار تولید جدید، حق هستند! آنها مانند مارکسیستها جهان را تحلیل نمیکنند، بلکه معتقد به ستیز جبهه انبیاء و جبهه فراعنه هستند و طرفداران انبیاء را برحق و طرفداران فراعنه را باطل میدانند. بنابراین، انسان بلافاصله با شروع فهم، یا درون جامعه ایمانی و در متن جامعه انبیاست یا در جامعه بیایمانی و در متن جامعه فراعنه قرار دارد؛ و جامعه انبیاء و فراعنه را نیز به دستگاه عالم ملکوت و دستگاه شیطان پیوند میدهند. به عبارت دیگر، این دسته معتقدند فهم تاریخی دستگاه حق (اراده تاریخی جبهه حق) و ارادههای اجتماعی و اراده پژوهشگر، در فهم جهان موثر است و رابطه فهم انسان را با اراده خود و رابطه فهم انسان را با جامعهای که در آن زیست میکند و عضو آن جامعه شده و عضویت آن را پذیرفته برقرار میکند؛ همچنین رابطه فهم انسان را با جامعه تاریخی که عضو آن شده است برقرار میکند. کسی که عضو جامعه انبیاء باشد با مشاهده جهان میگوید: «إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّیلِ وَالنَّهَارِ لآیاتٍ لِّأُوْلِی الألْبَاب».[2] او در هنگام سحر به آسمان نگاه میکند و احساس باطنی سرشاری به او دست میدهد که این، به دلیل پیوند او با جامعه تاریخی انبیاء است. کسی که این پیوند را ندارد، این احساس را هم ندارد و این احساس از آن پیوند، در فاهمه انسان جریان نمییابد. کسی که ماتریالیست است و جهان را فرآیند پیچیدهتر شدن ماده میبیند وقتی بهجهان نگاه میکند جز یک نظام کروکور چیزی نمیبیند؛ بنابراین، احساس یک فرد مومن به او دست نمیدهد. احساسی که به مومن دست میدهد بهدلیل پیوند قوای فاهمه او اعم از قلب، فکر و حس با جهانهای معنویای است که مربوط به دستگاه انبیاء و عوالم غیب است. هرچه پیوند با جامعه انبیاء قویتر و مراحل ایمان کاملتر باشد، فهم از جهان متفاوتتر میشود. فهم حسی از جهان هم دقیقا همینگونه است؛ حتی فهم ریاضی از جهان نیز متفاوت میشود. آیا تناسبات ریاضی جهان، تناسبات پیچیدهتر شدن ماده است یا تناسبات ظهور اراده الهی و نظام ارادهها در جهان؟ بدینترتیب دو دستگاه ریاضی متفاوت درست میشود.
از این نگاه، کیفیت اختیار انسان علاوه براینکه در انتخاب موضوع، موثر است در کیفیت فهمیدن موضوع هم موثر است. کیفیت فهم انسان تابع جامعهای است که عضو آن شده است. این عضویت به معنی عضویت در جغرافیای طبیعی نیست، بلکه منظور جغرافیای ایدئولوژیک است. ممکن است شخصی در ظاهر در جامعه فراعنه زندگی کند ولی عضو جامعه انبیاء باشد؛ مومن آلفرعون جهان را هم جهت با حضرت موسی (علی نبینا و علی آله و علیه السلام) میفهمد ولو اینکه در کاخ فرعون زندگی کند و همسر حضرت نوح (علی نبینا و علیآله و علیهالسلام)، جهان را مثل کفار میفهمد؛ هرچند در خانه حضرت نوح (علینبینا و علیآله و علیهالسلام) زندگی کند. اینکه اراده انسان عضویت کدام جامعه را قبول کرده و به تعبیری بهکدام نظام ولایت تولی پیدا کرده باشد در درک و فهم انسان موثر است. انسان اگر جزو جامعه انبیا و عالم ملائکه شد، جهان را ملکوتی میفهمد و به محض آغاز فهمیدن، القائات ملکوتی در فاهمه او واقع میشود. مثل گیرندهای که میتواند امواج شبکههای متفاوتی را دریافت کند.
از این منظر، این عده یک فرآیند کاملا پیچیدهتری را برای فهم مطرح میکنند و معتقدند که فهم، دینی و غیردینی و صواب و ناصواب دارد. این نوع معرفتشناسی که رابطه معرفت انسان را با سایر قوای او، با جهتگیری اختیار، با جایگاه اجتماعی، با مرحله تاریخی و با جریان حق و باطل در تاریخ و تکوین گرهمیزند، با نگاهی که معتقد است انسان در فهمیدن جهان، آن را آنچنان که هست کشف میکند، بسیار تفاوت دارد.
معتقدان به جهانی بودن علم میگویند انسان ممکن است در مرحله گردآوری، از یک منبع دینی هم اطلاعی به دست آورد اما در مرحله داوری و قضاوت درباره اینکه آیا این علم، صواب است یا ناصواب، دیگر دینی و غیردینی بودن معنا ندارد، یعنی علم با روشهای مقبول خود اثبات یک نظریه و یک فرضیه را به عهده میگیرد و بعد هم اثبات میکند که آن، مطابق با واقعیت است. ولی کسانی که معتقد به علم دینی هستند این ادعا را انکار میکنند. البته در غرب نیز بعد از مدرنیته نگاههای پوزیتیویستی نقد شده و بهشدت، تاثیر فضاهای اجتماعی و حتی مراحل پیمایش تاریخی و نوع شخصیت انسان را برفهم پذیرفتهاند و میگویند بیشاز آنکه انسان جهان را کشف کند آن را تفسیر میکند.
نسبت کارآمدی عینی با دینی شدن علم
اکتشاف جهان به معنای فهم برابر نیست. البته این تفسیر اکتشافی ممکن است بهگونههای مختلفی اتفاق بیفتد و کارآمدی هم داشته باشد. اگر تفسیر اکتشافی، حاصل پیوند انسان به جریان پیچیده تاریخی و تکوینی دستگاه طغیان و سرکشی در مقابل خدا و جریان ظلمت باشد، آنچه کشف میشود در جهت توسعه طغیان، کارآمدی دارد و اگر جزئی از یک جریان پیچیده الهی باشد در جهت گسترش ایمان، کارآمدی خواهد داشت. البته باید دانست که کارآمدی، نشانه حقانیت و علامت تطابق با واقع نیست؛ تفسیرهای جهان ممکن است متفاوت باشد و در عین حال کارآمدی نیز داشته باشد. برای مثال در طب سنتی و طب مدرن و طبهای دیگر موجود در جهان، ابتدا بیماری را تحلیل و آسیب شناسی میکنند و سپس نسخه درمان تجویز میکنند. این نسخهها همه به نسبتی کارآمد هستند. طب قدیم قائل به مزاج و اخلاط اربعه است و تعادل مایعات را براساس اخلاط اربعه تفسیر میکند که البته کارآمدی هم دارد. حتی امروز نیز کسی که با طب سنتی آشناست براساس همان تحلیل، نسخه مینویسد و درمان میکند. آن پزشکی هم که براساس طب سلولی طبابت میکند و ادبیات طب قدیم را قبول ندارد و حتی آن را نمیفهمد، با ادبیات دیگری تحلیل میکند و در عمل هم کارآمدی دارد که این کارآمدیها به معنی کشف مطابق با واقع نیست. بنابراین، اگر نظریه، نسبتی با واقع و در نتیجه، کارآمدی داشت، نه به معنی اکتشاف برابر است و نه به معنی حقانیت، بلکه تفسیری کارآمد از جهان است. البته پیداست که هرتفسیری کارآمد نیست؛ بنابراین تخیلات و اوهام هرگز بهعنوان علم مطرح نمیشود و باید مرز بین تخیل و علم را حفظ کرد. اما از سوی دیگر، هر تفسیر کارآمدی، اکتشاف برابر نیست؛ چرا که این یک مغالطه معرفتشناسانه است که باب پذیرش حقوباطل در علم و علم دینی و غیردینی را مسدود میکند.
بیشک علم دینی باید کارآمدی عینی هم داشته باشد، بهخصوص وقتی بهعلوم کاربردی نزدیک میشود. حتی در حوزه اعتقادات التزامیهم منطق حجیت باید به کارآمدی عینی قید بخورد. باید توجه داشت که این کارآمدی، کارآمدی در جهت است؛ یعنی اگر تئوریهای دینی در جهت ارضای شهوات کارآمد نبودند به این معنا نیست که دین، کارآمد نیست بلکه معنایش این است که دین اصلا این نوع کارآمدی را قبول ندارد و به دنبال ایجاد کارآمدی دیگری است. اگر تئوریهای تولید شده در پیشبرد جامعه دینی به سمت مقاصد الهی موفق نبود، باید در مبانی آنها تجدید نظر کرد؛ یعنی باید در مبانیای که از دین استنباط شد و بهعنوان اصول پایه و مفروضات علم پذیرفته شدهاند تردید کرد؛ چرا که شاید دین، غلط فهم شده باشد که بههمین جهت، تئوریها توانایی حل معضلات جامعه دینی را ندارد. البته این اشکال به دین نیست بلکه اشکال به معرفت دینی انسان است، معرفت دینی حتما باید با کارآمدی در جهت، تناسب داشته باشد و در غیر این صورت، ضعف دارد. اگر انسان دین را به نحوی بفهمد که نتواند این فهم و معرفت را در خدمت حکومت دینی و حلمعضلات اجتماعی مسلمین قراردهد، میتوان نتیجه گرفت دین را اشتباه فهمیده است. بنابراین، معرفت دینی باید با کارآمدی نسبت برقرار کند و اگر کارآمدی در جهت نداشت ابطال میشود.
چشمانداز پیشرو در تولید علم دینی
مباحث معرفتشناسانه جهتداری علم نیاز به پیگیری دارد و تا بحثهای کاربردی، فاصله زیادی دارد. در این زمینه هیچ یک از لایههای بحثها نباید نادیده گرفته شود. بحثهایی که در حوزه مباحث آکادمیک دنبال میشوند، در لایههای بعدی هم باید دنبال شوند. آنچه در حال حاضر بهخصوص باید توسط نخبگان کشور که دراین حوزهها وارد شدهاند و ندای مقام معظم رهبری (مدظله) را لبیک گفتهاند انجام گیرد، گفتمانسازی نسبت به این مباحث و پس از آن تجزیه و تحلیل دانش مدرن است.
در مرحله بعد باید آن اندیشههای بنیادین و معرفتشناسانه را با تحلیل علم مدرن بهاثبات رساند و سپس وارد رشته خود شده و آن علم را تحلیل کرد و به مبانی و مفروضات اساسی رسید؛ سپس باید نقش آن مفروضات اساسی را در نظریاتی که در آن دانش هست پیگیری کرد؛ یعنی آنچه را در حوزه معرفتشناسی و آکادمیک ادعا میشود بهصورت علمی و با یک شیوه پژوهش دیگری در حوزه خود به اثبات رساند. در گام دوم باید بتوان در هر حوزهای اثبات کرد که علم مدرن، محصول مفروضات و ارزشهای خاصی است و علاوه بر این باید بتوان نقش این مفروضات و ارزشها را در نظریههای آن علم و در کارآمدی آن به اثبات رساند؛ گام بعد هم این است که به تدریج به سمت روش علم حرکت کرده و روشهایی را تعبیه کرد که آن روشها بتوانند مسیر پژوهش را به سمت امکان دخالت مفروضات مورد نظر پیش ببرند. ازاینرو، فرآیند تولید علم بسیار پیچیدهتر از آن چیزی است که در ظاهر، بهنظر میآید. مثلا کسانی که در موضوع جامعهشناسی علم تامل میکنند در بسیاری موارد، با آنچه در حال حاضر گفته میشود بهشدت مخالفت میکنند. این عده معتقدند ابتدا باید فضای اجتماعی ایجاد شود تا در آن فضا دانش تولید شود؛ نمیتوان بدون وجود این فضا، دنبال تولید دانش بود. این ادعا هم با آنکه درست است، اما دقیق نیست. درست است که فضای اجتماعی در تولید دانش اثرگذار است، اما به این معنا نیست که نباید متناسب با فضاهای جدید، دانش را مدیریت کرد. پس، باید توجه کرد که مسیر دستیابی به علم دینی، بسیار پیچیده است که عوامل و متغیرهای مختلفی را باید در آن محاسبه کرد.
بحمدلله در حال حاضر ما در مسیر تولید علم دینی قرار گرفتهایم و بسیاری از عوامل آن هم به تدریج محقق شده است. حکومتی که دنبال تکامل معنوی جهان و به دنبال حل نیازمندیهای بشر است نقطه بحران برای تمدن مادی و دانشهای مادی است. علت اینکه تمدن مادی غرب مجبور میشود اصول اساسی خود مثل دموکراسی را زیرپا گذاشته و دست به اردوکشی نظامی در جهان اسلام بزند این است که معادلات علمی آنها در کنترل ارادههای انسانی شکست خورده است؛ از این رو، ناتوانی دانش سکولار برای ایجاد یک آینده مناسب، ایجاد یأس نسبت به آنها در جامعه جهانی در این زمینه و ایجاد ایدههای گرایش به معنویت و حضور معنویت در عرصه حیات اجتماعی، بسترهای اجتماعی متناسبی را در جهان ایجاد کرده است. در توجه به این مساله باید یک برنامه جامع داشت و همراه با هدایت جریانهای اجتماعی، به مدیریت تحقیقات هم پرداخت. در بحث مدیریت تحقیقات هم نیاز به طراحی یک نظام جامع وجود دارد. نقطه آغاز آن نقد و سپس نقض دانش مدرن و طرح علم جدید است؛ یعنی رساندن نقد به مبانی و سپس حرکت به سمت مبانی دینی و طراحی جدید، که آن هم مسیر پیچیدهای دارد.
این نکته را هم باید در نظر داشت که چگونه میتوان دانش دینی را جهانی کرد. غرب ایدئولوژی خود را در داعیه دانش مداری پنهان کرده است و از طریق کارآمدی دانش و کنترل حواس، دانش خود را جهانی کرده است. ما هم در اشکال مختلف باید بتوانیم دانش خود را جهانی کنیم. دانش، لایههای مختلفی دارد؛ از دانشهای بنیادی تا دانشهای کاربردی و هر کدام هم برای اینکه بتوان آن را جهانی کرد مسیر خود را باید طی کند. باید گفتوگوهای نخبگانی برقرار شود و نیز باید کرسیهای آزاد نظریهپردازی در مقیاس ملی و در مقیاس دنیای اسلام و در مقیاس جامعه جهانی برگزار گردد. مهمتر اینکه باید علوم دینی خود را به مرحله کارآمدی برسانند؛ یعنی باید یک تمدن کارآمد دیگری را که بتواند نیازهای اجتماعی را پاسخ دهد طراحی کرد. اگر آن تمدن کارآمد ایجاد شود عقلانیتش با تکیه بر کارآمدیاش به امضای جامعه جهانی هم خواهد رسید. /971/پ203/ر