۱۶ بهمن ۱۳۹۱ - ۲۳:۴۰
کد خبر: ۱۵۵۴۸۶

دادگاه‌های ساری قهوه‌خانه بود

خبرگزاری رسا ـ نماینده ولی فقیه در گیلان تصریح کرد: تأکید بنده این است که ما باید واقعاً تابع ولایت باشیم و اگر جایی آقا دستوری صادر کرد که برخلاف نظر ما بود باید اطاعت کنیم. این می‌تواند در مقاطع خاص ما را نجات دهد.
حجت الاسلام والمسلمين قرباني، نماينده ولي فقيه در گيلان

به گزارش سرویس پیشخوان خبرگزاری رسا به نقل از جوان، آنچه درپی می‌آید برشی ازخاطرات عالم فرزانه حجت الاسلام والمسلمین زین‌العابدین قربانی‌لاهیجی از دوران انقلاب است که گوشه‌هایی از تاریخ مبارزات انقلاب درگیلان و نیز تعاملات ایشان با هسته‌های تبلیغی و مطالعاتی شهرهای تهران و قم را در بردارد. ایشان علاوه برحضور نمایان در جریان انقلاب، آثار علمی ارجمندی را برای اهل تحقیق به رشته تحریر درآورده‌اند.

با تشکر از جنابعالی به لحاظ شرکت دراین گفت‌وگو، باید گفت خیلی از کسانی که گیلانی نیستند، شناخت بهتری از شما دارند. تألیفات شما را مطالعه و سوابق انقلابی‌تان را بررسی می‌کنند‌. مسلماً قلم‌فرسایی‌ها، تألیفات و ارتباطاتتان با چهره‌های انقلابی و چهره‌های نظام در این شناسایی هر چه بیشتر شما بی‌تأثیر نیست. سخنرانی‌هایتان باعث شد کم‌کم پای شما به سازمان امنیت و اطلاعات کشور (ساواک) هم باز شود و خلاصه یکی از مشتری‌های ثابت آنجا باشید، فکر می‌کنم سال
42 اولین‌بار توسط ساواک بازداشت شدید. حضرتعالی چند بار بازداشت شدید؟ چقدر طول کشید و در کجا بود؟

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم و صلی‌الله علی محمدوآله الطاهرین(ع). از زمان مرجعیت مرحوم آیت‌الله العظمی بروجردی، با شوری که مرحوم شهید نواب صفوی در ما به وجود آورد و باوری که به مرجعیت و آیت‌الله بروجردی داشتیم، فکرمان این بود که مرجع تقلید ولی امر مسلمین است. این تفکر از جمله تفکراتی بود که امام به ما داد. حضرت امام(ره) چون آیت‌الله بروجردی را زعیم و رهبر جهان اسلام می‌دانست، تبعیت از او را واجب می‌شمرد و خودش را تابع آیت‌الله بروجردی می‌دید. در زمان آیت‌الله بروجردی هیچ حرکتی خلاف نظر ایشان نمی‌کرد. مگر به عنوان مشورت و نصیحت به ائمه مسلمین. می‌رفت و به ایشان می‌گفت. در زمان آیت‌الله بروجردی اقدامی سیاسی انجام شد. در آن زمان پپسی‌کولا به وسیله آیت‌الله بروجردی تحریم شد. به آقا گزارش دادند به ازای هر شیشه از این نوشابه،
10 شاهی یا یک قران در راه بیت‌العدل بهائی‌ها مصرف می‌شود و این شرکت مال بهائی‌هاست. آقای بروجردی فتوا دادند: «خوردن پپسی‌کولا و خرید و فروش آن حرام است.» اولین باری که به زندان رفتم حدود سال‌های 38یا 39 بود که به خاطر بیان فتوای آیت‌الله بروجردی در یکی از منبرهایم در لاهیجان اتفاق افتاد. به خاطر بیان جریان پپسی‌کولا مرا گرفتند و به زندان بردند و چند روز نگه داشتند. بعد علمای منطقه اقداماتی کردند که پس از چند روز بیرون آمدم. اولین زندان رفتن من این وقت بود.

و دومین‌بار؟

دومین زندان رفتنم بعد از
15 خرداد 42 بود. مرحوم آیت‌الله آسیدمرتضی لنگرودی به رحمت خدا رفت، یکی از علمای این شهر مجلس بزرگی برای ایشان گرفت و از من که در آن زمان به قول امروزی‌ها تازه گل کرده بودم، به عنوان سخنران دعوت کرده بودند. خب حادثه 15 خرداد 42 پیش آمده بود و من هم داشتم منفجر می‌شدم که در آن منبر هر چه داشتم، گفتم. یک سخنرانی آتشین کردم. سابقه این سخنرانی در پرونده ساواک من وجود دارد. بعد از آن سخنرانی مرا گرفتند. سرهنگ شیخ‌الاسلامی، رئیس ساواک وقت بود. مرا به رشت احضار کرد. وقتی وارد اتاقش شدم، بدون هیچ حرف و حدیثی چنان سیلی محکمی به من زد که عمامه از سرم افتاد و با یک لگد محکم مرا نقش زمین کرد!

همین شهربانی سابق که در میدان شهرداری است یا ساختمان دیگری بود؟

ساختمان دیگری بود. شروع کرد به اهانت کردن و بعد زندانی‌ام کرد. من آن وقت دوستانی داشتم که اداری بودند و با مقامات ارتباط داشتند. اینها برای نجاتم آمدند و واسطه شدند، به‌علاوه پدر زنم آیت‌الله کوشالی در لاهیجان حرمتی داشت و دستگاه امنیتی فکر می‌کرد ممکن است مردم قیام کنند و برای همین مرا آزاد کرد.

 
این موارد در گزارش‌هایی که ساواک علیه من داد، الان در مرکز اسناد هست. گفته‌اند ایشان را زیاد در زندان نگه ندارید ممکن است حوادثی در منطقه پیش بیاید. بالاخره پس از چندی مرا آزاد کردند، ولی تحت نظر داشتند. یک مدتی از منبر رفتنم جلوگیری کردند و به من اجازه منبر رفتن را ندادند. در همین زمان‌ها ارتباطمان با بیت امام تنگاتنگ بود. اطلاعیه‌هایی که امام می‌داد، سخنرانی‌هایی که امام می‌کرد، نوارهایی که در این زمینه بود می‌گرفتیم و در منطقه پخش می‌کردیم. سومین مرحله‌ای که مرا به زندان بردندبه خاطرآن بود که مرحوم آیت‌الله بهشتی یک جلسه حکومت اسلامی در قم به وجود آورده بود،
40 نفر از شخصیت‌های علمی حوزه در آن شرکت می‌کردند. آیت‌الله مشکینی، آیت‌الله مصباح، آیت‌الله گیلانی، آیت‌الله مهدوی‌کنی، آیت‌الله امامی‌کاشانی و خیلی‌های دیگر بودند. همه هم از تأثیرگذاران بودند. بنده را هم در آن جلسه دعوت کرده بودند. راجع به حکومت اسلامی کتاب‌هایی در میان ما توزیع کرد و گفت:«اینها را دو نفر، دو نفر فیش‌برداری کنید.» از جمله مقدمه ابن‌خلدون را در اختیار من‌آقای‌هاشمی‌رفسنجانی  گذاشت. من و آقای‌هاشمی مقدمه ابن‌خلدون و یک کتاب عربی دیگر را که الان اسمش خاطرم نیست، فیش‌برداری کردیم. علی‌الظاهر باید آن فیش‌ها در خانه ودرمیان اسنادآیت‌الله بهشتی موجود باشد. پس از مدتی آقای بهشتی از طرف آیت‌الله خوانساری به مرکز اسلامی آلمان رفت و جلسه ما تقریباً نیمه تعطیل و تعطیل شد. گزارشگران ساواک این مورد را که اسم من هم بود گزارش کردند. سراغم آمدند و کتابخانه و نوشته‌هایم را تفتیش و بررسی کردند. گفتم ما قصد براندازی حکومت را نداریم، بلکه مسئله مورد تحقیقمان این است که بعد از پیغمبر حکومت اسلامی مال علی(ع) بود یا ابوبکر؟ به عنوان شورا بود یا به عنوان تنصیص؟ ما در این باره تحقیق می‌کردیم و به اصطلاح یک حرکت اعتقادی است، نه براندازی حکومت. برای اینکه گوشی را دست آیت‌الله بهشتی بدهم یک نامه برای ‌هامبورگ نوشتم و گفتم که مرا خواستند و خیال کردند علی‌آباد هم شهر است و ما در مورد براندازی کار می‌کنیم.

حالا به واقع موضوع تحقیق جنابعالی چه بود؟

مسئله تحقیق ما ولایت امیرالمؤمنین(ع) بود، حکومت علوی بود. به هرحال پس از چندی ما را آزاد کردند و قسمتی از کتاب‌هایم را بردند. خواستم گوشی را دست آیت‌الله بهشتی بدهم و این نامه رفت و آیت‌الله بهشتی نامه‌ای نوشت که الان جواب نامه در اسنادم هست. در آن نامه ایشان خیلی قدرتمندانه حرف زدند و گفتند: «اینها حتی از بحث کردن مسائل علمی هم هراس دارند» و در این نامه اسامی بسیاری از دوستان مکتب اسلام و... را نام برد و برای آنها سلام فرستاده و اظهار لطف و محبت کرده است. چهارمین زندان من که سرنوشت‌ساز بود و منجر به این شد که مرا به شش ماه حبس محکوم کنند، در سال
50 بود. در این سال‌ها مرحوم آیت‌الله آسید اسدالله اشکوری، نماینده امام در لنگرود بود و معمولاً برای محرم‌ها و صفرها از من دعوت می‌کرد و در مسجدش که در انزلی محله لنگرود قرار داشت، منبر می‌رفتم. وقتی ایشان فوت کردند بچه‌های انقلابی از آن جمله مرحوم لاهوتی و وابستگان ایشان مرا برای سخنرانی دعوت کردند و بنده به آن مجلس رفتم. بعضی از وعاظ‌السلاطین هم در آن جلسه بودند. من نقش روحانیت را در جامعه تبیین کردم تا رسیدم به نقش حضرت امام. اسم امام را که بردم دو ماشین مهمانی که از قم در آن مجلس شرکت داشتند و نسبتی هم با آقای اشکوری داشتند، تا اسم امام را شنیدند و تعدادشان هم کم نبود، شروع کردند به صلوات فرستادن و مردم هم به تبع آنها صلوات فرستادند. مجلس حالت ویژه‌ای پیدا کرد و حالت انقلابی به خود گرفت. در گیلان رسم نبود مردم با شنیدن نام امام صلوات بدهند. معمولاً اسم نمی‌بردند و من از بعضی از وعاظ‌السلاطین که در مجلس هم بودند اسم نبردم و این عمل خیلی برای آنها گران تمام شد.

 

بعد از اینکه مجلس تمام شد، ساواک چهار نفر را احضار کرد تا از آنها گزارش تهیه کند. یکی از آنها پدر یکی از وزرای گذشته این کشور و رئیس بانک هم بود و بعضی از بازاری‌هایی را که الان در پرونده‌ من اسامی‌شان هست، از آنها توضیح خواستند که فلانی مردم را دعوت به قیام علیه نظام کرد؟ نام امام را برد و مردم را ترغیب کرد دنبال ایشان حرکت کنند؟ علیه شاه قیام کنند؟ بعضی از آنها انصافاً خدا و پیغمبری خوب حرف زدند و برخی گفتند ما از اول نبودیم. به‌غیر از چهار نفر، آیت‌الله ضیایی را هم به‌عنوان شاهد خواسته بودند، چون آن گروه مهمان برای آستانه آمده بودند و من هم با اینها آمده بودم و فقط به آقای لاهوتی گفته بودم از مردم تشکر کنید که در آن جلسه شرکت کردند. این مورد اخیر هم به جمع اتهامات من اضافه شده بود.

آقای ضیایی در جواب بازجویان چه گفته بودند؟ 

آقای ضیایی را خواسته بودند که ایشان چه گفته است؟ آقا فرمودند:«ایشان از مردم درخواست صلوات نکرده است و مردم بعد از شنیدن نام و تجلیل از روحانیت، خودشان صلوات فرستادند» در هر صورت این افراد شهادت‌هایشان را دادند. بعضی از روی ترس، بعضی‌ها هم دروغ گفتند و واقعیت‌ها را نگفتند و با دستگاه همکاری کردند، سرانجام آمدند و بنده را گرفتند و به زندان بردند. این زندان سال
52 بود و برایم زندان سختی بود.

کجا بازداشت بودید؟

شهربانی رشت. در یک اتاق
11 نفره زندانی بودیم. به دلیل کمبود جا در طول این شش ماه، همه به پهلو می‌خوابیدیم و همان پهلو هم بیدار می‌شدیم! یعنی وضع ما اینقدر بد بود.

جنابعالی با این شرایط، دو جلد ترجمه الغدیر را داشتید؟

آری، وضع ما به اینگونه بود. روزها زندانی‌ها می‌رفتند قدم می‌زدند و من در اتاق می‌نشستم و کار ترجمه را انجام می‌دادم. گاهی شبانه‌روز
13 ساعت کار می‌کردم و جلد پنجم الغدیر را که جلد نهم و دهم ترجمه الغدیر است در این ایام ترجمه کردم. ساعت 11 شب برق را خاموش می‌کردند، دیگر همه باید می‌خوابیدیم، صبح هم ساعت فلان برق را روشن می‌کردند. معمولاً وقتی برق روشن می‌شد همه زندانی‌ها می‌رفتند و در راهرو راه می‌رفتند و قدم می‌زدند، ولی من آنجا می‌نشستم و ترجمه می‌کردم و این از برکات آن ایام زندان من بود که خداوند به من توفیق داد دو جلد الغدیر را توانستم ترجمه کنم. در این مرحله از زندان یک عده بودند که میل داشتند من محکوم شوم.

از گیلانی‌ها بودند یا از مسئولان؟

بعضی از وعاظ‌السلاطین بودند. چیزی که خیلی رنجم می‌داد این بود که در طول این شش ماهی که زندانی بودم، هیچ‌یک از روحانیون شناخته‌شده رشت به ملاقاتم نیامدند، وقتی هم از زندان آزاد شدم، هیچ‌یک از اینها در لاهیجان به دیدنم نیامدند. ساواک اینها را تهدید کرده بود و آن عده از وعاظ‌السلاطین که با ساواک همکاری می‌کردند، روحانیت را تهدید می‌کردند که اگر بروید از روحانیت گیلان فاصله گرفته‌اید، چنین و چنان و آن بیچاره‌ها هم می‌ترسیدند، درحالی که مرحوم آیت‌الله فاضل‌لنکرانی از قم به دیدنم آمد و
4 هزار تومان در آن زمان به من کمک کرد.

 

 مرحوم آیت‌الله آقا رضا صدر، برادرمحترم امام موسی صدر به دیدنم آمد و اظهار لطف فراوان کرد و آیت‌الله آقا رضی شیرازی که نوه مرحوم میرزای بزرگ از مجتهدان بزرگ تهران است ـ‌که من در ماه رمضان و ماه‌های صفر در مسجد ایشان، مسجد شفا منبر می‌رفتم‌ـ آمد. آیت‌الله شهرستانی به اتفاق دو نفر از علمای مازندران به دیدنم آمدند. به من کمک مالی کردند و از من احوالپرسی کردند، ولی این آقایان گیلانی هیچ‌یک به دیدنم نیامدند.

علت آزادی شما چه بود؟

در این مرحله از زندانی شدن، دادگاه بدوی مرا آزاد کرده بود. علت آزادی‌ام هم در پرونده هست و آن اینکه سروانی به نام اتابکی که الان شاید مقام تیمساری داشته باشد و مدتی در نظام جمهوری اسلامی دادستان دادگاه نظامی قضات بود، مرا که به دادگاه بردند، ایشان آمدند آرام زیر گوشم گفتند:«من سروان اتابکی هستم. شما که در شب‌های چهارشنبه در مؤسسه صادقیه تهران بنا به دعوت آیت‌الله مهدوی‌کنی چهار شب دعوت شده بودید و سخنرانی کردید، پای منبرتان بودم. مؤسسه مال پسرعمو و دامادم آقای حاج اتابکی است.» وی افزود:«من دو شب پای منبر شما بودم، از حرف‌های شما استفاده کردم و خودم منظومه حکمت را پیش آقا رضا صدر، برادر امام موسی صدر خوانده‌ام و از شاگردان او هستم. امروز به خاطر محاکمه شما داماد و پسرعمویم از تهران آمدند، منزلم هستند و گفتند: ما ناهار نمی‌خوریم تا خبر آزادی قربانی را برای ما بیاورید.»

 

 

رفت پیش سرهنگ پایورپور؛ ایشان جزو دادستان‌های محاکمه دکتر مصدق بود. خیلی قدر بود. رفت از ایشان درخواست کرد که شما مسئولیت دادستانی ایشان را به عهده نگیرید، سروان لطیفی این مسئولیت را بر عهده بگیرد، چون پایورپور خشن و آدم کارکشته‌ای بود، ولی سروان لطیفی آدم لطیفی بود و می‌خواست کارمان را سبک کند و او هم قبول کرد. رفت پیش بازپرس پرونده‌ام که باید از من بازجویی می‌کرد. بازپرس من هم سروان حسن ابطحی بود. به او گفت این فلانی، یعنی من این جوری است، آن جوری است، با آقا رضای صدر ارتباط داشته است، من پای منبرش نشسته‌ام، آدم باسواد و صاحب قلم و فلان و بهمان است. گفت:«مراعات حال ایشان را بکنید». این حرف‌ها را زمانی به ابطحی گفت که این شخص از من نصف صفحه بازجویی کرده بود. سروان ابطحی مرا از اتاق بازجویی بیرون فرستاد و پس از چندی احضار کرد و با ملایمت با من برخورد کرد و گفت:«چرا امثال شما را می‌گیرند و به زندان می‌آورند؟» 

پس بازجویی از این رو به آن رو شد؟ 

بله، از این رو به آن رو شد. گفت این نصف صفحه‌ای که به شما دادم به من بدهید. دادم و آن را پاره کرد و انداخت دور و گفت:«من هر چه سؤال می‌کنم، تو جواب همان را بنویس». یعنی سعی کرد کمکم کند و بالاخره به‌گونه‌ای مسائل را منعکس کرد که اصلاً چیزی برای محکومیت من وجود نداشت و ما بیرون آمدیم. دادگاه ما تشکیل شد و در دادگاه هم این سروان اتابکی، با همه اعضای دادگاه، یعنی سرهنگ عظیمی، رئیس دادگاه، آقای پرتو و دیگران همه را دیده و سفارش کرده بود و آنها هم بنده را تبرئه کردند و به من گفت:«شما از زندان بیرون می‌روید. فردا نه، پس‌فردا من و آقا رضا صدر به دیدنتان می‌آیم». همین کار را هم کرد. روز بعدش به دیدنم آمدند، منتها شب پیشم نماندند و گفتند:«اینجا امن نیست و ممکن است مأمورین در تعقیب ما و ما را تحت نظر گرفته باشند. ما از اینجا می‌رویم» و رفتند، شب را در منزل پرشکوه آقای صیحانی ماندند. اما ساواک اعضای دادگاه را توبیخ کرد که چرا ایشان را آزاد کردید؟ باید محکوم شود.

 

 تقاضای تجدیدنظر کرد. پرونده‌ام را به ساری فرستادند. ساری دیگر دادگاه نبود، قهوه‌خانه بود. فحش خواهر و مادر می‌دادند. خلاصه ما را به شش ماه حبس محکوم کردند و تحویل زندان رشت دادند و به دنبال این محکومیت پنج سال ممنوع‌المنبر و پنج سال ممنوع‌الخروج از کشور شدم. ما دیگر از این زمان منزوی منزوی شدیم.

جنابعالی پنج سال هم نمی‌توانستید منبر بروید، سخنرانی کنید، حضور سیاسی و علمی داشته باشید. شدیداً هم تحریم در تحریم و درحال تحمل مجازات بودید. در فرازی از زندگینامه شما خواندم که عزیزانی در این سال‌ها به شما کمک کردند. درباره این افراد کمی صحبت کنید.

واقعاً برایم خیلی سخت بود. در آن زمان هفت بچه داشتم که با من و خانمم می‌شدیم
9 نفر و هیچ منبع درآمدی نداشتیم. آیت‌الله بهشتی یک قماش‌فروشی در تهران پیدا کرد که ارتباط تجاری با یک قماش‌فروش لاهیجانی به نام سیداسدالله شرفی داشت. این شخص آخوندزاده، مسلمان و جزو مریدان پدر خانمم بود. آیت‌الله شهید بهشتی با این واسطه‌ها هر ماه 1500 تومان برایم می‌فرستاد و هیچ‌کس هم نمی‌دانست قضیه چیست؟

دیگر از چه طریقی کمک می‌رسید؟

مرحوم آیت‌الله مطهری برای دیدن آیت‌الله منتظری که در خلخال تبعید بود، سفری به خلخال کرده بود و در مراجعت با دو نفر از تجار به دیدن من در لاهیجان آمدند و شب را در منزلم ماندند. از من پرسید:«شما چه کار می‌کنید؟ از نظر زندگی چه می‌کنید؟» پاسخ دادم:«آقای بهشتی چنین کاری می‌کند». گفتند:«ما هم برای شما یک کار فرهنگی داریم». نهج‌البلاغه موضوعی را که آقایان آسید محمدخامنه‌ای برادر حضرت آقا، امامی‌کاشانی، مهدی‌کنی،‌هاشمی رفسنجانی و. . . روی آن کار می‌کردند و آقای معادی‌خواه تنظیم‌کننده این کار هستند، حالا که آقای معادی‌خواه به زندان رفتند، ما آن پژوهش‌ها را می‌آوریم به شما می‌دهیم و شما کارش را ادامه دهید.
یک ثلث از نهج‌البلاغه موضوعی را که آقای معادی‌خواه کار می‌کرد، من انجام داده‌ام و از آقای معادی‌خواه گله دارم که در چاپ نهج‌البلاغه موضوعی خود، یک کلمه از من اسم نبرد و آیت‌الله مطهری بابت این کار حدود
39هزار تومان به مرور زمان به من کمک کرد و فرمود این بودجه را آقای‌هاشمی تأمین کرده است و من تقریباً زندگی‌ام را از این راه اداره می‌کردم. البته دوستان مؤمنی هم در لاهیجان، لنگرود، آستانه اشرفیه و به‌خصوص برادرم حاج غلامعلی قربانی و... داشتم که سهم امام و هدیه می‌آوردند، چون نماینده امام بودم. سهم امام می‌آوردند. کمک می‌کردند. دست ما را می‌گرفتند و آن روزگار برایم روزگار بسیار سختی بود.

 

همان وقت آیت‌الله مطهری به من پیشنهاد کرد:«شما که نمی‌توانید جایی نماز بخوانید، منبر که نمی‌توانید بروید، سخنرانی هم که نمی‌توانید بکنید، در تهران مسجدی هست به نام مسجد ابوالفضل و پیشنمازی داشت که فوت کرده یا کنار رفته و الان این مسجد آماده است. آقای آسیدعبدالکریم موسوی اردبیلی خانه‌اش کنار این مسجد است. آقای محمدجواد باهنر و آقای آقا رضی شیرازی خانه‌شان نزدیک این مسجد است. شما بیایید آنجا نماز بخوانید. منبرهای شما را ما می‌رویم».

ظاهراً بعد از مدتی ساواک ازفعالیت شما در همان‌جا هم ممانعت کرد.

بله، بنده دو ماه و نیم بیشتر آنجا نماندم، چون بعد از ظهر روزهای پنج‌شنبه آقایان مهدوی‌کنی و‌هاشمی‌رفسنجانی می‌آمدند و با آنها بحث نهج‌البلاغه موضوعی را پیگیری می‌کردیم. آقای‌هاشمی هر وقت می‌آمد، یک نوار یا اطلاعیه یا خبری برایم می‌آورد. بعد هم مسجد ما شده بود مجمع بچه‌های انقلابی. هفت شب آقای مطهری را دعوت کردند تا به مناسبت غدیر سخنرانی کند و آقایان ناطق‌نوری و معزی جزو سخنرانان مسجد من بودند. آن مسجد پایگاه انقلابیون شده بود. وقتی ساواک اوضاع را اینگونه دید، هیئت امنای مسجد را خواست و گفت ایشان حق ندارد اینجا نماز بخواند. نمازش ممنوع است. به من گفتند:«بفرمایید بروید» و ما را از آنجا بیرون کردند. در همان روزها از چالوس آمده بودند تا از طریق من از مرحوم آیت‌الله مطهری دعوت کنند که سه شب در چالوس سخنرانی کند. من هم درخواست اهالی محترم چالوس را به معظم‌له عرض کردم و ایشان قبول کردند. وقتی آقای مطهری می‌خواست برود چالوس، من همراه ایشان با هواپیما به رامسر آمدم. هم آقای مطهری رفت چالوس و من به لاهیجان آمدم، اما پس از چند روز مبتلا به مرض تیفویید شدم.
40 روز تا پای مرگ پیش رفتم که خانمم شب‌ها چند مرتبه می‌آمد در را باز می‌کرد، ببیند من زنده هستم یا خیر! مثل اینکه خداوند می‌خواست زنده باشم و آن بحران را تا پیروزی انقلاب طی کنم، ولی در آن ایام مرحوم مطهری هر چند شب یک‌بار تلفنی از من احوال می‌گرفت. به هرحال روزگار با دشواری خاصی می‌گذشت. 

با تشکر از جنابعالی که پذیرای این گفت‌وشنود شدید. در پایان اگر سخنی برای خوانندگان دارید بفرمایید. 

تأکید بنده این است که ما باید واقعاً تابع ولایت باشیم و اگر جایی آقا دستوری صادر کرد که برخلاف نظر ما بود باید اطاعت کنیم. این می‌تواند در مقاطع خاص ما را نجات دهد. اینکه می‌بینید بعضی‌ها در بین راه بریدند و آلت دست بیگانگان شدند به خاطر این است که امام زمان و رهبرشان و ولی‌فقیه‌شان را نشناختند و منهای ولایت دارند حرکت می‌کنند‌. ان‌شاءالله امیدوارم با معرفتی که ما از منبع عارف اسلامی به دست می‌آوریم و با حضور گسترده و پرشور در صحنه‌های دینی و با تبعیت از رهنمودهای ولی امر بتوانیم خود را آماده یک خیز بلند در این لحظات حساس که دنیای اسلام به ما نیازمند است کنیم. امروزه دنیا از سازمان ملل، دادگاه لاهه و غیره ناامید و رویگردان شده‌اند و به اسلام روی آورده‌اند که نتیجه این تمایلات قیام مردم کشورهای اسلامی است و امریکا و غرب و نهادهای بین‌المللی هرگز نمی‌توانند پاسدار حق و عدالت باشند. نتیجه اقدامات امریکا در بحرین و لیبی را می‌بینیم؛ عربستان سعودی با آن همه تجهیزات جنگی که از امریکا خریده برای جلوگیری از کشته شدن فلسطینی‌ها هیچ اقدامی نمی‌کند ولی برای سرکوب مسلمانان بحرین لشکر‌کشی می‌کند و ما باید آماده باشیم تا بتوانیم در مقابل قویه قهریه دشمن با قوه قهریه اقدام کنیم و این میسر نمی‌شود مگر با اطاعت از مقام معظم رهبری حضرت آیت‌الله خامنه‌ای./971/پ202/ج

 

ارسال نظرات