حرام است کسی که ملکه عدالت نداشته باشد رساله بنویسد
به گزارش خبرگزاری رسا، آیت الله حسین مظاهری، استاد اخلاق حوزههای علمیه در درس اخلاق خود که متن آن در پایگاه اینترنتی معاونت تهذیب حوزههای علمیه منتشر شده، به بررسی ملکه عدالت پرداخته است.
بر اساس این گزارش، متن سخنان این استاد اخلاق بدین شرح است:
گرچه بحث ما به یک تناسبی رسید به تجسم عمل و بنا بود که امروز راجع به تجسم عمل صحبت کنم اما دیروز در بحث اصول به یک تناسبی یک بحثی کردم و این بحث برای بعضی از آقایان سنگین آمد و امروز یک مقداری درباره همین بحث، بحث میکنم و انشاءاللَّه میگویم که نباید این گونه بحثها برای ما سنگین باشد بحث که دیروز شد راجع به عدالت بود و اینکه عدالت از نظر فقها یک ملکه است و انسان باید مسلمان یا کسانی که کار اجتماعی دارند باید اینها اهمیت به واجبات بدهند همه و همه به طور خودکار اجتناب از گناه داشته باشند.
به طور خودکار و حتی ترک مروّت داشته باشند به طور خودکار زبان او کلید داشته باشد دیگر احتیاج نباشد اینکه وقتی دروغ میآید وقتی غیبت میآید تحمیل بر خود بکند نه این به طور خودکار ملک است «لهُ ملکةٌ یَقْتَدرو بها علی ترک ذنوب علی ترک الکذب علی ترک الغیبت» و گفتم که این ملکه را از زمان مرحوم علامه که بحثش را کردم دیگر در باب عدالت غالب بلکه ادعای اجماع همیشه باید کرد اینکه این ملکه را در باب عدالت فقها قائل هستند دیروز گفتم فقط آنکه ما سراغ داریم این محروم صاحب مصباح است یعنی مرحوم حاج آقا رضا همدانی که ایشان میگویند ملکه نه اما چون الآن بحث فقهی ندارم دقت در کلام ایشان بکنیم ایشان خودش را آورده اسمش را نیاورده این جور نیست که مرحوم حاج آقا رضا همین جوری بگویند که ترک مطلق این عادل است باید عادل دارای ملکه باشد این را اجماع در مسئله میتوانیم ادعا بکنیم دلالت دلیل به خوبی هست عادل به کسی میگویم که تمام اعضا و جوارح او کلید داشته باشد.
چشم او از اینجا میرود تا خانه محیط آلوده اما یک نگاه شهوت آمیز هم نکرده یک نگاه آلوده هم نشده به طور خودکار در یک ساعت در مجلس نشسته است صحبتها متفرق آمده است و این یک دروغ نگفته است به طور خودکار کلید داشته زبانش خوب اگر مثلاً دری قفل باشد دیگر معلوم است هیچ کس نمیتواند وارد شود این دیگر خیلی احتیاج نیست اینکه یک کسی دم در بایستد نه اصلاً کسی وارد در نمیتواند باشد اگر زبان ما کلید داشته باشد دیگر معمولاً این جوری است و راستی راجع به چشمش گوشش زبانش دستش همه همه به طور ناخودآگاه مخالفت پروردگار عالم از این سر نمیزند به این میگوید عادل معمولاً هم میدانید در کارهای اجتماعی اسلام عدالت میخواهد شیعه عدالت میخواهد رهبر باشد مرجع باشد و امام جماعت باشد قاضی باشد یا رئیس بیتالمال باشد مدیر کل باشد استاندار باشد همه این امور اجتماعی را وقتی که برویم در فقه میبینیم که عدالت شرط است در باب امانت مسلم، کی میتواند امین بر مال مردم باشد بر مال صغار باشد آن که عادل باشد لذا همان جا بحث آن را میکنند اگر ممکن نشد عدالت آن وقت چیز میروند روی صغری اوّل عدول مؤمنین اگر نشد میگویند که صغری باشد لذا آن که از نظر فقه شیعه مسلم است باید در امور اجتماعی همه عادل باشند، عدالت ملکه است.
آن وقت در این باب دیروز عرض میکردم که چون ملکه را بدست نمیشود آورد چون که دیدنی نیست چون که شنیدنی نیست نمیشود بدست آورد کاشف میخواهد. کاشف قطعی هم نمیشود که انسان یقین پیدا کند آن هم مشکل است کم است کاشف ضمی یعنی کاشف حجت که حجت باشد کاشفی که حجت باشد ضمی معتبر است گفتند کفایت میکند آن وقت کاشفش را گفتند که یا دو نفر عادل یا چند نفر که عادل نیستند اما شهرت اسمش را میگذاریم موجب اطمینان یا رفت و آمد با او که حسن ظاهر کاشف از ملکه یعنی رفت و آمد با او میکند آن کارهایش چشم از این میکند که ملکه دارد در این باره که گفتم سنگین درآمد یک جمله گفتم و گفتم که درباره اینکه کاشف ترک عدالت باشد آن هم کاشف دارد میبینم که یک دروغ گفت خوب این فقه این را گفتند گناه کبیره کاشف است از اینکه ملکه ندارد اما بعضی اوقات یک گناه صغیره یعنی میبینم با عمامهاش نگاه میکند به نامحرم خوب همین نگاه اول و نگاه آلوده کاشف از این است که این ملکه ندارد لذا میگفتند احتیاج نیست اصرار بر صغیره آن وقت میگفتند.
بعضی اوقات ترک اولاً یعنی تو رسالهها آمده ترک مروت بعضی اوقات خلاف مروّت عمل میکند کاشف است از اینکه ملکه ندارد یعنی در کارهای خانوادگیش در کارهای اجتماعی در کارهای فردی یک کاری میکند انگشت نمای شود جلب توجه همین طور که درباره زن اگر هر کاری بکند که جلب توجه نامحرم بشود حرام است حالا یک دفعه صورتش را مینمایند یک دفعه نه طرز راه رفتن به جوری است که جلب توجه میکند میدانید که حرام است دیگر «و لاتبرَّجن تبرَّجَ الجهلیّةِ»[1] میگیردش خودش را برج میکند یعنی کاری میکند که جلب توجه میشود اگر یک طلبه هم در کارهای اجتماعیش در کارهای خانوادگیش در کارهای فردیش توجه مردم را به خودش جلب بکند برای مثال در بازار تخمه بشکند و امثال اینها که مثال خیلی دارد همین کاشف از لاابالیگری این است.
همین کاشف از اینکه این که عدالت ندارد لذا میگفتم نباید ما از نظر فقهی سر گناه کبیره بگویم اگر گناه کبیره کرد این کاشف از این است که عدالت ندارد نه آن گناه کبیره گاهی در حال غضب یک فحش میدهد در حال غضب یک غیبت میکند این کاشف نیست از اینکه ملکه ندارد اما یک دفعه در حال عادی یک نگاه شهوت آمیز میکند یا نه در حال عادی یک لاابالی گری شخصی میکند در بازار سیگار میکشد و یک طرز داش مانند تو کوچه راه میرود کاشف از این است که این ملکه ندارد لذا باید برویم و کشف البته کشف ضمی است همه اینها اما حجت است که ببینیم کاشف است یا نه آن وقت راجع به همه چیز هم میآید حالا گوش دادن، حرف زدن، تصرف در اموال مردم من یادم نمیرود بچه طلبه بودم در همین مدرسه صدر خدا رحمت کند مرحوم آقای ظهیرالاسلام را یک واعظی بود در اصفهان یک حجره داشت همین جا مدرسه صدر ایشان خیلی به من علاقه داشت چون هم محله هم بودیم من یک کاری با ایشان داشتم آمدم حجره ایشان کتابهای در مقابل ایشان بود من آن کنار نشسته بودم برای اینکه بیکار نباشم کسی آنجا بود نمیخواستم حرفهایم را بزنم برای اینکه بیکار نباشم بدون اجازه ایشان دست بردم یکی از کتابها را برداشتم برای مطالعه ایشان یک خندهای کردند گفتند تو هم که بله و ما خیال میکردیم تو عادل هستی و این کتاب را برای چه برداشتی چرا اجازه نگرفتی همان وقت انصافاً حالا ایشان شوخی میکردند.
امّا چه شوخی است که نصفش جدی نباشد یک مقدار آدم فکر بکند میبیند که بعضی اوقات یک چیزهای جزئی کاشف است از خیلی چیزهای کلی ما نباید این روایاتی که از ائمه طاهرین علیهالسلام صادر شده اختصاص به آن بدهیم سرسری از روایات بگذریم این جمله نهجالبلاغه مال ما طلبههاست دیگر مال امیرمومنان که نیست حالا سنگین است برای ما اما وقتی برویم توی حالات بزرگان توی حالات علما میبینیم نه برای آنها سنگین نبوده این جمله نهجالبلاغه میفرماید که «و اللَّه لَو أَعطیتُ الا قالیم السَّبْعَةَ بِما تحتَ أَفلاکِها علی أَن أعصِیَ اللَّه فی نَملةٍ أَسلُبها جلب شعیرةٍ ما فعلته».
به خدا قسم اگر جهان را به من بدهند و بگویند که یک گناه بکن یک ظلم بکن بدون جهت پوست جو را از دهان مورچه بگیر مورچه یک دانه را دارد میبرد لانهاش من بدون جهت پوسته را بگیرم امیرمومنان میفرمایند جهان را به من بدهند بگویند این ظلم را بکن من نمیکنم بعضی اوقات همین گرفتن دانه از دهان مورچه کشتن مورچه اینها کاشف است از اینکه آن عدالتی که باید باشد نیست آن روح خداترسی که در عمق جان ما باید باشد نیست من تقاضا دارم اینها سنگین نباشد برای شما اینها را تمرین کنید اینها را با هم مذاکره کنید بعضی اوقات شیطان عجیب است برای خاطر اینکه شیطان انسی هم همین است شیطان انسی هم الان عجیب است بعضی اوقات برای اینکه مطلب را از دست بدهیم یک شبههای در مطلب میآورد و اصل مطلب را از دست ما میگیرد مثلاً در باب همین عدالت که صحبت کردم به ذهن میآید به دیگری میگوید دیروز چهار و پنج نفر همین را به من گفتند که آقا این عدالتی که تو درست کردهای دیگر نماز جماعت را باید ترک کرد دیگر کی میتواند پشت سر کی نماز بخواند یعنی یک شبه میاندازد و اصل مطالب را از بین میبرد نه ما باید ببینیم اصل عدالت این کاشفش آن است بعد هم راستی به دیگران بگویم با خودمان تعهد بکنیم با هم دیگر مذاکره بکنیم و آن عدالتی که اسلام میخواهد در خود ایجاد بکنیم حالا من به آن آقایان دیروز جواب میدادم میگفتم خوب لازم نیست ما خودمان را عادل بدانیم همین مقدار که مردم ما را عادل بدانند کفایت میکند و متأسفانه یا غیر متأسفانه خوشبختانه مردم این ها سرشان نمیشود و هر که بایستد نماز پشت سرش نماز میخوانند و بشناسند یا نشناسند.
همین مقدار هم چون یقین دارد یقین آن هم عوامانه است حجت است کفایت میکند ولی این ها همه به درد واقعیتها و به درد اخلاق و امثال اینها نمیخورد ما برویم راستی بشویم عادل ما طلبهها راستی باید بشویم عادل از همین کتابی که مثال زدم خدا رحمتش کند مرحوم حاج زهیر از همین جا باید شروع کنیم باید شروع کنیم تا برسد به آنجا که «و اللَّه لَو أعطیتُ الا قالیمَ السَّبعةَ بِما تحتَ افلاکِها علی أَن أعصی اللَّه فی نملةٍ أسلبها جلب شعیرة ما فعلته» مرحوم آیتاللَّه العظمی استاد عزیز ما آقای داماد به من میگفت که دم مرگ مرحوم حاج شیخ عبدالکریم آیتاللَّه العظمی مؤسس حوزه یک مقدار پول سهم امام پیش مرحوم آیتاللَّه آقای صدر بود مرحوم آقای صدر خود یک آیتاللَّه بالای بود مرحوم آقای حجت مرحوم آقای خوانساری که مرحوم آقای حاج شیخ حوزه را به این سه نفر سپردند وقت مرگ گریه میکردند که حوزه در مخاطره است و این سه تعهد کردند و انصافاً هم خوب حوزهداری کردند هر سه عالی این مرحوم آقای صدر مثل اینکه امانت دار مرحوم حاج شیخ بوده است پول پیش ایشان بوده است آقای داماد میگفتند دم مرگ مرحوم آقای صدر خلوت کردند سه نفری بودیم گفتند آقا این پول که پیش من است اجازه بدهید بدهم به دو پسرهایتان برای اینکه این دو پسرها هر دو طلبه هستند متّقی هستند و هیچ چیزی هم ندارند اینها امشب شام شب ندارند و این به جا است این کار را بکنیم و من تصدیق میکنم که این به جا است مرحوم حاج شیخ یک نگاهی کردند.
به مرحوم آقای صدر گفتند آقا من پسر یک کاسبی بودم و بابایم مُرد و مادرم روی دست من ماند و وقتی خدا بخواهد این جور شد که من مادرم را برداشتم آمدم کربلا پیش مرحوم فاضل اردکانی یکی از مراجع بزرگ در کربلا بوده و ایشان منرا فرستاد پیش میرزای بزرگ رفتم پیش میرزای بزرگ، میرزا فرمودند که مادرت برود در اندرون و خودت هم بمان بیرون و بالاخره اینجا زندگی کنید تا ببینیم از خدا چه میآید و بالاخره همان وقت مرحوم میرزا من را پذیرفت و یک روز نشد که در بمانم تا الان اگر پسرهای من متدین باشند طلبه یک روز در نخواهد ماند خدا به فریادشان میرسد و اگر هم متدین نباشند برا چه سهم امام به آنها بدهم بنابراین سهم امامها را به مجرد اینکه من مُردم تقسیم کن همین جور که شهریه میدادی شهریه را بده تا این سهم امام تمام بشود و این را دیگر مرحوم آیتاللَّه حائری برای من تعریف کردند وقتیکه ایشان مردند پیش مرحوم صدر سهم امام بود اما ششصد تومان ایشان مقروض بود که مرحوم حائری به من میگفتند یک مقدارش صرف عروسی من کرده بودند عروسی من را نمیخواستند از راه سهم امام باشد قرض کرده بودند و شش صد تومان قرض شخصی داشتند برای اینکه مخارج شخصی داشتند و نگران بودند دم مرگ که این ششصد تومان چی میشود و آن کسی که این شش صد تومان را بستانکار بود آوردیمش خدمت مرحوم حاج شیخ، مرحوم حاج شیخ را راضی کرد گفت آقا من شما را بری ضمه کردم مرحوم حاج شیخ مثل اینکه خدا دنیا را بهش داد گفت خدا تو را رحمت کند که من میمیرم و دِیْن کسی به ضمه من نیست این مرحوم حاج شیخ است به فکر حوزه خیلی حتی مشهور است در قم در میان علما در میان مراجع مشهور بود یک خانه برای ایشان خریدند ایشان شهریه نتوانست بدهد خانه را فروخت برای شهریه داد دو دفعه خانه خریدند نتوانست شهریه بدهد خانه را فروخت و شهریه داد.
این خانهای که مرحوم حاج آقا مرتضی در آن زندگی میکردند این به نام خودشان بود دیگر در زمان خودشان خانهای خریدند به نام دو تا پسر که دیگر ایشان حق فروش نداشته باشند نتوانند بفروشند اما در تصرف در مال مردم برای خود خیال نکنید که فقط مرحوم حاج شیخ خیلیها این جور مقسمی داشت مرحوم آقای حجت این آدم مقدسی بوده انصافاً با من رفیق بود خیلی میگفت من یک روز خدمت مرحوم حجت نشسته بودم یک تبریزی آمد سهم امام بدهد و این تبریزی سهم امام را داد آنوقت به من گفت که به من اجازه بده من بروم دست آقا را ببوسم و این پول را هم خودم بدهم به آقا گفتم مانعی ندارد آمد خدمت اقای حجت و مرحوم آقای حجت هم با ایشان گرم گرفتند و سلام و تعارف بعد میخواستند دست آقا را ببوسند دست داد وقتی دست داد به مرحوم آقای حجت دیدم که رنگ مرحوم آقای حجت گرم شد و بنا کرد بلرزد و او خداحافظی کرد و رفت من به مرحوم آقای حجت گفتم چی شده گفت که وقتی این دست به من داد این تاولهای دست این زبری دست این بر اثر کار دیدم این پولها بر اثر این کار است میخواهم بخورم میخواهم تقسیم کنم این کار کرده با این ارادت آمده دست منرا میبوسد و این پول را به من میدهد درست صرف میشود یا نه آیا این آقا که این جور کار میکند این جور پول به من میدهد من درست صرف میکنم یا نه اینها زیاد است که راستی وقتی آدم برود در زندگیشان میبیند که همین مصداق «و اللَّه لَو أعطیتُ الا قالیم السبعة بما تحتَ افلاکِها علی أَن أعصی اللَّه فی نملةٍ أسلبها جلب شعیرة ما فعلته» و این را هم بگویم از وقتی به دنیا آمدند که این حالت را پیدا نکردند مبارزه کردند راستی کار کردند همین طور که مجتهد جامع الشرائط شد یک بال دیگر به نام عدالت پیدا کرد.
عدالت بالا است دیگر سهم امام را برای حوزه و صرف تقویت حوزه چونکه مال امام زمان خیلی برایش آسان است اما همین پول را یک تومانش را دادند به پسرش برایش خیلی مشکل است مرحوم آقای قرهی به من میگفت من ماهی بیست و پنج تومان میدادم به احمدآقا بنای شهریه این جور بنا بود به من گفته بودند بیست و پنج تومان و یک ماهی احمد آقا زنش مریض شد بردیمش بیمارستان بیست و پنج تومان اضافه دادم حضرت امام از نجف برای من نوشتند که این دفعه پنجاه تومان چرا، چرا دلیلش را ننوشتید و نوشته بودید پنجاه تومان احمدآقا همین آقای قرهی به من میگفت که من موقعیکه من چیز مینوشتم میرفت خدمت امام آن را روی کاغذ باطل مینوشتم یکوقت کاغذ نداشتم روی کاغذ سفید نوشتم همان وقت ایشان روی کاغذ سفید نوشته بودند که این حرفها را توی کاغذ باطله هم میشود نوشت برای چه توی کاغذ سفید نوشتی زیاد است اینها ولی معمولاً مراجع بزرگوار علمای مقید علمای سلف اینها خیلی تقیّد داشتند به مال مردم خیلی تقید داشتند به زبانشان، رفتارشان، کردارشان، همین مرحوم حاج شیخ عبدالکریم که البته اینها استاد خیلی تأثیر دارد فوقالعاده اینها بزرگان همنشین هم مباحثه اینها خیلی تأثیر دارد.
ایشان یعنی همین مرحوم حاج شیخ میفرمایند که حاج سید محمّد فشارکی این حاج سید محمد یکی از مراجع بزرگ است و راستی حتی رسید به آنجا که مرحوم میرزای بزرگ یعنی شاگرد مرحوم میرزا بود و مرحوم میرزا میگوید من از حاج سید محمد استفاده میکنم و عجیب بوده از نظر علمی خیلی بالا بوده اما سهم امام مصرف نمیکرده و میگفته فقیرتر از من هم هست هر چه میگفتند مال تو همه شهریه را بگیر میگفته که نه عجیب اینجا است مرحوم حاج شیخ گفته بودند«مرحوم آقای داماد برایم نقل کردند» من شهریه را میگرفتم و میدادم به ایشان به عنوان تبرک و ایشان نمیدانستند این شهریه من است و من گرسنه میماندم اما شهریه را میدادم به ایشان «سه تومان» و ایشان چون زن و بچه داشتند به سختی خودشان را اداره میکردند یعنی این شاگرد به آن مرجع تقلید پول میداده و شهریه خود را خود گرسنه میمانده و شهریه خود را میداده به ایشان که بعد که مرحوم حاج سید محمّد مریض بودند مرحوم حاج شیخ حتی لگن زیر ایشان میگذاشتند پرستاری ایشان را میکردند وقتی حاج سید محمد از دنیا رفت مرحوم حاج شیخ مدتها در سامرّا ماندند درس نخواندند برای پرستاری زن و بچه این حاج سید محمد باچی سرپرستی میکرد با همان دو سه تومان شهریه آن نمیگرفت میگفت لیاقت ندارم او میگرفت میداد به استاد، خود گرسنه میماند اینها چیزی نیست که تاریخ باشد اینها چیزی است که همهاش حدس نیست نقل نیست بلاواسطه اینست مثل آقای داماد مرحوم حاج شیخ دیگر نمیتوانیم بگوئیم مرحوم حاج شیخ خلاف واقعه میگفته مرحوم داماد خلاف واقع میگفته همین صاحب مصباح این مرد بزرگ این حاج آقا رضا همدانی خیلی مرد بزرگی است این هم مباحثه بوده است با مرحوم میرزای بزرگ، مرحوم میرزای بزرگ به زور مرجعیت را قبول کرد با یک حالت عجیب و غریبی گفتند وقتی مرجعیت را روی شانه ایشان گذاشتند مثل اینکه مار ایشان را گزید قبول کردند مابقی فرار کردند مثل حاج آقا رضا قبول نکردند.
مراد اینجا است به مرحوم میرزا گفتند که مرحوم حاج آقا رضا از نظر فقر با دامادش لحافدوزی میکند و در اثر استفاده لحافدوزی خود را اداره میکند توی خانه یک مرجع تقلید لحافدوزی میکرد میتوانست که این طرف و آن طرف بزند که میتوانست میشد نمیگویم شماها این جور باشید نه میشود نه باید گفت نه میخواهم اما مراد این است که سنگین نباشد برای شما که بگوئیم عدالت ملکه است باید این ملکه را داشته باشیم بگوییم که بعضی اوقات یک حیف و میلها از این است که این ملکه در کار نیست یک کتاب برداشتن نشان از این است که ملکه در کار نیست تصرف در مال مردم ولو خیلی مختصر نشان از این است که ملکه نیست این مراد است نه اینکه ما لحافدوزی بکنیم آنوقت مرحوم میرزای بزرگ فهمید که مرحوم حاجآقا رضا لحافدوزی میکند خیلی ناراحت شد معلوم است که ناراحت میشود که چرا من نفهمیدم چرا نمیگوید چرا بررسی نمیکند تحقیق نمیکند آنوقت با یک عذرخواهی بالای ماهی ده تومان فرستاد خدمت ایشان خودشان گفتند اگر من بیایم بد است چون هم مباحثهای هستیم حالا اینکه اعلم از من است بهتر از من است و من بروم پول به ایشان بدهم زشت است بروید از ایشان عذرخواهی بکنید حالا اینجا وقتی پول را دادند به ایشان گفتند من که صرف نمیکنم اما چون ایشان امر میکنند چشم ولی من خرج و مخارجم 3 تومان است نه 10 تومان 7 تومان را برگرداندند گفتند تشکر میکنم از شما چشم از این به بعد لحافدوزی نمیکنم از این به بعد شهریه قبول میکنم اما مخارج من سه تومان است شما ماه سه تومان به من بدهید هفت تومان برگرداندند آقا زیاد است این بعضی اوقات چون آدم خودش یک عمری یک جور دیگر زندگی کرده اینها برایش خرافات میشود اینها برایش مصیبت میشود اینها برایش دروغ میشود.
اما وقتی برویم توی سطح این اهل دلها برویم توی سطح این اولیاءاللَّه ببینیم راستی اینها تصرف کردن در اموال من یادم نمیرود بچه بودم خیال نکنید همهاش راجع به ما اهل علم است من بچه بودم یک آدم عامی بیسواد هم بود میشناختمش حتی میگفتند این خیلی تقیّد به ظواهر شرع هم ندارد این یک کسی مرده بود چهل نماز بهش داده بودند که تو برو بده به آقایان این آمده بود کسی را پیدا نکرده بود این چهل نماز را آورده بود پیش پدر من کی مثلاً ساعت 9 شب دو سه ساعت از شب رفته پدر من میگفت من یکی از اینها را قبول میکنم مجانی هم میکنم پولش هم برای خودت گفت نه گفت خوب پولش را هم بر میدارم یکی را من میخوانم بیشتر از یکی که نمیتوانم بخوانم مابقی را باید اینطرف و آنطرف بدهی به آقایان مراد این است این بنا کرد مثل باران گریه کردن گفت آقا تو را به خدا قسم این مار سیاه را از روی دست من بردار و راستی این جور است «اللهم انی اعوذ بک من نِقاشِ الحساب» سخت است مشکل است و نمیدانم ما بالاخره باید همین جور که خوب درس میخوانیم «که این هم جایش خالی شده» خوب هم تقوا پیدا بکنیم یعنی دوش به دوش برویم جلو وقتی شرح لمعه تمام شد باید ملکه تقوا درست شده باشد وقتی مجتهد جامع شرایط باشد آن ملکه تقوا باید برو جلوتر بالا، بالا باید برسد به آنجاها مشهور است که میگویند مرحوم شیخ انصاری را برایش از ایران پول آوردند درهم و دینار بود ریختند گوشه اتاق یک تپه پول شد آن آقای طلبه گفته بودند پهلوی شیخ انصاری نشسته بودم هر دو داشتیم مطالعه میکردیم.
شیخ کار او را تمام کرد و رفت این پولها ماند که بیایند ببرند یک دفعه این پولها دل منرا بُرد نگاه به زرد و سرخها میکردم به این طلاها و نقرهها میکردم یک وقت شیخ متوجه شد که پولها دل منرا برده یک جمله گفت رو کرد به من گفت میدانی این پول چقدر پیش من ارزش دارد فضله در مستراح چقدر ارزش دارد این همین مقدار پیش من ارزش دارد یعنی حرامش البته مراد حرامش بود یعنی همین جوری تصرف بکنم مثل اینکه تصرف در فضله بکنم. دلت را نبرد و راستی چنین است آنکه بحث امروز بحث کردم برای خاطر این است که میخواهم بگویم آقایان سنگین نباشد این حرفها برایتان این سنگین شدن یک توجیه میآورید از اصل قضیه منحرف میشوید ما طلبهها باید ملکه عدالت داشته باشیم اگر ملکه عدالت نداشته باشیم لنگ هستیم حالا برویم توی فقه و درستش بکنیم و اگر ما امام جماعت باشیم خودمان را عادل ندانیم و دیگران ما را عادل بدانند کافی است این ها خیلی خوب اما یک مرجع تقلید میخواهد تصرف در این پول بکند جایز هست یا نیست اگر عادل نباشد جایز نیست این سهم امام را بگیرد نمیتواند.
حرام است دیگر اینکه نمیتوان گفت که خودش را عادل بداند یا نداند حالا توی امام جماعت یک توجیه فقهی داریم یک قدری بروید بالاتر بشوید مرجع تقلید این مرجع تقلید را برایش سهم امام میآورند این میخواهد قبول بکند باید کی باشد باید عادل باشد اگر عادل باشد میخواهد رساله بنویسد میتواند بدون عدالت رساله بنویسد؟ حرام است، حرام است کسی رساله بنویسد که ملکه عدالت نداشته باشد میخواهد قضاوت کند عدالت ندارد میتواند قضاوت کند؟ نه رهبر است یک دروغ بگوید یک غیبت بکند خودبخود از رهبری میافتد یک مرجع تقلید است غیبت کند تصرف در اموال مردم کند خودبخود از مرجعیت میافتد لازم نیست کسی او را از مرجعیت بیندازد از رهبریت بیندازد خود به خود از مرجعیت میافتد حالا اگر تو نماز جماعت یک کارهایی بکنیم درستش بکنیم اما دیگر وقتی که فضلا شماها بروید بالاتر بشود مرجع بشود رهبر بشود قاضی بشود امانتدار مردم دیگر آنجا که عدالت واقعی است و میخواهیم این عدالت را این عدالت باید باشد ما طلبهها مثل آهنگر که چکش آلت دست او است عدالت آلت دست ما است اگرچه جور آهنگر چکش نداشته باشد نمیتواند کار بکند چه طور اگر یک نویسنده قلم نداشته باشد نمیتواند کار بکند ما طلبهها اگر عدالت نداشته باشیم نمیتوانیم کار بکنیم نمیشود و عدالت هم یعنی ملکه یعنی به طور ناخودآگاه باید زبان من کلید داشته باشد دروغ نگویم غیبت نکنم تهمت نزنم شایعه قبول نکنم نگویم و بالاخره گناه زبان من نداشته باشد آنهم به طور ناخودآگاه حالا الحمدلله همه دارید دیروز میگفتم تقوی مرتبه چهاردهم آن عصمت است همین طور که شیخ انصاری میگوید لذا چونکه مقوله به تشکیک است هر چه داریم بالاتر از آن مطلوب است.
خدایا قسمت میدهیم به این اولیاء دین که افتخار برای روحانیت هستند به این افرادی که حرفشان برای ما لذتبخش است کارشان برای ما شیرین است خدایا ما را از زمره اینها قرار بده./993/د101/ن