۰۶ اسفند ۱۳۹۱ - ۱۹:۳۰
کد خبر: ۱۵۷۸۷۸
آیت‌الله مظاهری:

حرام است کسی که ملکه عدالت نداشته باشد رساله بنویسد

خبرگزاری رسا ـ آیت‌الله مظاهری گفت: حرام است کسی رساله بنویسد که ملکه عدالت نداشته باشد می‏خواهد قضاوت کند عدالت ندارد می‏تواند قضاوت کند؟ نه رهبر است یک دروغ بگوید یک غیبت بکند خودبخود از رهبری می‏افتد یک مرجع تقلید است غیبت کند تصرف در اموال مردم کند خودبخود از مرجعیت می‏افتد لازم نیست کسی او را از مرجعیت بیندازد از رهبریت بیندازد
آيت الله  مظاهري

به گزارش خبرگزاری رسا، آیت الله حسین مظاهری، استاد اخلاق حوزه‌های علمیه در درس اخلاق خود که متن آن در پایگاه اینترنتی معاونت تهذیب حوزه‌های علمیه منتشر شده، به بررسی ملکه عدالت پرداخته است.

بر اساس این گزارش، متن سخنان این استاد اخلاق بدین شرح است:

گرچه بحث ما به یک تناسبی رسید به تجسم عمل و بنا بود که امروز راجع به تجسم عمل صحبت کنم اما دیروز در بحث اصول به یک تناسبی یک بحثی کردم و این بحث برای بعضی از آقایان سنگین آمد و امروز یک مقداری درباره همین بحث، بحث می‏کنم و ان‏شاءاللَّه می‏گویم که نباید این گونه بحث‏ها برای ما سنگین باشد بحث که دیروز شد راجع به عدالت بود و اینکه عدالت از نظر فقها یک ملکه است و انسان باید مسلمان یا کسانی که کار اجتماعی دارند باید این‏ها اهمیت به واجبات بدهند همه و همه به طور خودکار اجتناب از گناه داشته باشند.

به طور خودکار و حتی ترک مروّت داشته باشند به طور خودکار زبان او کلید داشته باشد دیگر احتیاج نباشد اینکه وقتی دروغ می‏آید وقتی غیبت می‏آید تحمیل بر خود بکند نه این به طور خودکار ملک است «لهُ ملکةٌ یَقْتَدرو بها علی ترک ذنوب علی ترک الکذب علی ترک الغیبت» و گفتم که این ملکه را از زمان مرحوم علامه که بحثش را کردم دیگر در باب عدالت غالب بلکه ادعای اجماع همیشه باید کرد اینکه این ملکه را در باب عدالت فقها قائل هستند دیروز گفتم فقط آنکه ما سراغ داریم این محروم صاحب مصباح است یعنی مرحوم حاج آقا رضا همدانی که ایشان می‏گویند ملکه نه اما چون الآن بحث فقهی ندارم دقت در کلام ایشان بکنیم ایشان خودش را آورده اسمش را نیاورده این جور نیست که مرحوم حاج آقا رضا همین جوری بگویند که ترک مطلق این عادل است باید عادل دارای ملکه باشد این را اجماع در مسئله می‏توانیم ادعا بکنیم دلالت دلیل به خوبی هست عادل به کسی می‏گویم که تمام اعضا و جوارح او کلید داشته باشد.

چشم او از اینجا می‏رود تا خانه محیط آلوده اما یک نگاه شهوت آمیز هم نکرده یک نگاه آلوده هم نشده به طور خودکار در یک ساعت در مجلس نشسته است صحبت‌ها متفرق آمده است و این یک دروغ نگفته است به طور خودکار کلید داشته زبانش خوب اگر مثلاً دری قفل باشد دیگر معلوم است هیچ کس نمی‏تواند وارد شود این دیگر خیلی احتیاج نیست اینکه یک کسی دم در بایستد نه اصلاً کسی وارد در نمی‏تواند باشد اگر زبان ما کلید داشته باشد دیگر معمولاً این جوری است و راستی راجع به چشمش گوشش زبانش دستش همه همه به طور ناخودآگاه مخالفت پروردگار عالم از این سر نمی‏زند به این می‏گوید عادل معمولاً هم می‏دانید در کارهای اجتماعی اسلام عدالت می‏خواهد شیعه عدالت می‏خواهد رهبر باشد مرجع باشد و امام جماعت باشد قاضی باشد یا رئیس بیت‏المال باشد مدیر کل باشد استاندار باشد همه این امور اجتماعی را وقتی که برویم در فقه می‏بینیم که عدالت شرط است در باب امانت مسلم، کی می‏تواند امین بر مال مردم باشد بر مال صغار باشد آن که عادل باشد لذا همان جا بحث آن را می‏کنند اگر ممکن نشد عدالت آن وقت چیز می‏روند روی صغری اوّل عدول مؤمنین اگر نشد می‏گویند که صغری باشد لذا آن که از نظر فقه شیعه مسلم است باید در امور اجتماعی همه عادل باشند، عدالت ملکه است.

آن وقت در این باب دیروز عرض می‏کردم که چون ملکه را بدست نمی‏شود آورد چون که دیدنی نیست چون که شنیدنی نیست نمی‏شود بدست آورد کاشف می‏خواهد. کاشف قطعی هم نمی‏شود که انسان یقین پیدا کند آن هم مشکل است کم است کاشف ضمی یعنی کاشف حجت که حجت باشد کاشفی که حجت باشد ضمی معتبر است گفتند کفایت می‏کند آن وقت کاشفش را گفتند که یا دو نفر عادل یا چند نفر که عادل نیستند اما شهرت اسمش را می‏گذاریم موجب اطمینان یا رفت و آمد با او که حسن ظاهر کاشف از ملکه یعنی رفت و آمد با او می‏کند آن کارهایش چشم از این می‏کند که ملکه دارد در این باره که گفتم سنگین درآمد یک جمله گفتم و گفتم که درباره اینکه کاشف ترک عدالت باشد آن هم کاشف دارد می‏بینم که یک دروغ گفت خوب این فقه این را گفتند گناه کبیره کاشف است از اینکه ملکه ندارد اما بعضی اوقات یک گناه صغیره یعنی می‏بینم با عمامه‏اش نگاه می‏کند به نامحرم خوب همین نگاه اول و نگاه آلوده کاشف از این است که این ملکه ندارد لذا می‏گفتند احتیاج نیست اصرار بر صغیره آن وقت می‏گفتند.

بعضی اوقات ترک اولاً یعنی تو رساله‏ها آمده ترک مروت بعضی اوقات خلاف مروّت عمل می‏کند کاشف است از اینکه ملکه ندارد یعنی در کارهای خانوادگیش در کارهای اجتماعی در کارهای فردی یک کاری می‏کند انگشت نمای شود جلب توجه همین طور که درباره زن اگر هر کاری بکند که جلب توجه نامحرم بشود حرام است حالا یک دفعه صورتش را می‏نمایند یک دفعه نه طرز راه رفتن به جوری است که جلب توجه می‏کند می‏دانید که حرام است دیگر «و لاتبرَّجن تبرَّجَ الجهلیّةِ»[1] می‏گیردش خودش را برج می‏کند یعنی کاری می‏کند که جلب توجه می‏شود اگر یک طلبه هم در کارهای اجتماعیش در کارهای خانوادگیش در کارهای فردیش توجه مردم را به خودش جلب بکند برای مثال در بازار تخمه بشکند و امثال این‌ها که مثال خیلی دارد همین کاشف از لاابالی‏گری این است.

همین کاشف از اینکه این که عدالت ندارد لذا می‏گفتم نباید ما از نظر فقهی سر گناه کبیره بگویم اگر گناه کبیره کرد این کاشف از این است که عدالت ندارد نه آن گناه کبیره گاهی در حال غضب یک فحش می‌دهد در حال غضب یک غیبت می‏کند این کاشف نیست از اینکه ملکه ندارد اما یک دفعه در حال عادی یک نگاه شهوت آمیز می‏کند یا نه در حال عادی یک لاابالی گری شخصی می‏کند در بازار سیگار می‏کشد و یک طرز داش مانند تو کوچه راه می‏رود کاشف از این است که این ملکه ندارد لذا باید برویم و کشف البته کشف ضمی است همه این‌ها اما حجت است که ببینیم کاشف است یا نه آن وقت راجع به همه چیز هم می‏آید حالا گوش دادن، حرف زدن، تصرف در اموال مردم من یادم نمی‏رود بچه طلبه بودم در همین مدرسه صدر خدا رحمت کند مرحوم آقای ظهیرالاسلام را یک واعظی بود در اصفهان یک حجره داشت همین جا مدرسه صدر ایشان خیلی به من علاقه داشت چون هم محله هم بودیم من یک کاری با ایشان داشتم آمدم حجره ایشان کتاب‌های در مقابل ایشان بود من آن کنار نشسته بودم برای اینکه بیکار نباشم کسی آنجا بود نمی‏خواستم حرف‌هایم را بزنم برای اینکه بیکار نباشم بدون اجازه ایشان دست بردم یکی از کتاب‌ها را برداشتم برای مطالعه ایشان یک خنده‏ای کردند گفتند تو هم که بله و ما خیال می‏کردیم تو عادل هستی و این کتاب را برای چه برداشتی چرا اجازه نگرفتی همان وقت انصافاً حالا ایشان شوخی می‏کردند.

امّا چه شوخی است که نصفش جدی نباشد یک مقدار آدم فکر بکند می‏بیند که بعضی اوقات یک چیزهای جزئی کاشف است از خیلی چیزهای کلی ما نباید این روایاتی که از ائمه طاهرین علیه‏السلام صادر شده اختصاص به آن بدهیم سرسری از روایات بگذریم این جمله نهج‏البلاغه مال ما طلبه‏هاست دیگر مال امیرمومنان که نیست حالا سنگین است برای ما اما وقتی برویم توی حالات بزرگان توی حالات علما می‏بینیم نه برای آنها سنگین نبوده این جمله نهج‏البلاغه می‏فرماید که «و اللَّه لَو أَعطیتُ الا قالیم السَّبْعَةَ بِما تحتَ أَفلاکِها علی أَن أعصِیَ اللَّه فی نَملةٍ أَسلُبها جلب شعیرةٍ ما فعلته».

به خدا قسم اگر جهان را به من بدهند و بگویند که یک گناه بکن یک ظلم بکن بدون جهت پوست جو را از دهان مورچه بگیر مورچه یک دانه را دارد می‏برد لانه‏اش من بدون جهت پوسته را بگیرم امیرمومنان می‏فرمایند جهان را به من بدهند بگویند این ظلم را بکن من نمی‏کنم بعضی اوقات همین گرفتن دانه از دهان مورچه کشتن مورچه اینها کاشف است از اینکه آن عدالتی که باید باشد نیست آن روح خداترسی که در عمق جان ما باید باشد نیست من تقاضا دارم اینها سنگین نباشد برای شما اینها را تمرین کنید اینها را با هم مذاکره کنید بعضی اوقات شیطان عجیب است برای خاطر اینکه شیطان انسی هم همین است شیطان انسی هم الان عجیب است بعضی اوقات برای اینکه مطلب را از دست بدهیم یک شبه‏های در مطلب می‏آورد و اصل مطلب را از دست ما می‏گیرد مثلاً در باب همین عدالت که صحبت کردم به ذهن می‏آید به دیگری می‏گوید دیروز چهار و پنج نفر همین را به من گفتند که آقا این عدالتی که تو درست کرده‏ای دیگر نماز جماعت را باید ترک کرد دیگر کی می‏تواند پشت سر کی نماز بخواند یعنی یک شبه می‏اندازد و اصل مطالب را از بین می‏برد نه ما باید ببینیم اصل عدالت این کاشفش آن است بعد هم راستی به دیگران بگویم با خودمان تعهد بکنیم با هم دیگر مذاکره بکنیم و آن عدالتی که اسلام می‏خواهد در خود ایجاد بکنیم حالا من به آن آقایان دیروز جواب می‏دادم می‏گفتم خوب لازم نیست ما خودمان را عادل بدانیم همین مقدار که مردم ما را عادل بدانند کفایت می‏کند و متأسفانه یا غیر متأسفانه خوشبختانه مردم این ها سرشان نمی‏شود و هر که بایستد نماز پشت سرش نماز می‏خوانند و بشناسند یا نشناسند.

همین مقدار هم چون یقین دارد یقین آن هم عوامانه است حجت است کفایت می‏کند ولی این ها همه به درد واقعیت‏ها و به درد اخلاق و امثال اینها نمی‏خورد ما برویم راستی بشویم عادل ما طلبه‏ها راستی باید بشویم عادل از همین کتابی که مثال زدم خدا رحمتش کند مرحوم حاج زهیر از همین جا باید شروع کنیم باید شروع کنیم تا برسد به آنجا که «و اللَّه لَو أعطیتُ الا قالیمَ السَّبعةَ بِما تحتَ افلاکِها علی أَن أعصی اللَّه فی نملةٍ أسلبها جلب شعیرة ما فعلته» مرحوم آیت‏اللَّه العظمی استاد عزیز ما آقای داماد به من می‏گفت که دم مرگ مرحوم حاج شیخ عبدالکریم آیت‏اللَّه العظمی مؤسس حوزه یک مقدار پول سهم امام پیش مرحوم آیت‏اللَّه آقای صدر بود مرحوم آقای صدر خود یک آیت‏اللَّه بالای بود مرحوم آقای حجت مرحوم آقای خوانساری که مرحوم آقای حاج شیخ حوزه را به این سه نفر سپردند وقت مرگ گریه می‏کردند که حوزه در مخاطره است و این سه تعهد کردند و انصافاً هم خوب حوزه‏داری کردند هر سه عالی این مرحوم آقای صدر مثل اینکه امانت دار مرحوم حاج شیخ بوده است پول پیش ایشان بوده است آقای داماد می‏گفتند دم مرگ مرحوم آقای صدر خلوت کردند سه نفری بودیم گفتند آقا این پول که پیش من است اجازه بدهید بدهم به دو پسرهایتان برای اینکه این دو پسرها هر دو طلبه هستند متّقی هستند و هیچ چیزی هم ندارند اینها امشب شام شب ندارند و این به جا است این کار را بکنیم و من تصدیق می‏کنم که این به جا است مرحوم حاج شیخ یک نگاهی کردند.

به مرحوم آقای صدر گفتند آقا من پسر یک کاسبی بودم و بابایم مُرد و مادرم روی دست من ماند و وقتی خدا بخواهد این جور شد که من مادرم را برداشتم آمدم کربلا پیش مرحوم فاضل اردکانی یکی از مراجع بزرگ در کربلا بوده و ایشان منرا فرستاد پیش میرزای بزرگ رفتم پیش میرزای بزرگ، میرزا فرمودند که مادرت برود در اندرون و خودت هم بمان بیرون و بالاخره اینجا زندگی کنید تا ببینیم از خدا چه می‏آید و بالاخره همان وقت مرحوم میرزا من را پذیرفت و یک روز نشد که در بمانم تا الان اگر پسرهای من متدین باشند طلبه یک روز در نخواهد ماند خدا به فریادشان می‏رسد و اگر هم متدین نباشند برا چه سهم امام به آنها بدهم بنابراین سهم امام‏ها را به مجرد اینکه من مُردم تقسیم کن همین جور که شهریه می‏دادی شهریه را بده تا این سهم امام تمام بشود و این را دیگر مرحوم آیت‏اللَّه حائری برای من تعریف کردند وقتیکه ایشان مردند پیش مرحوم صدر سهم امام بود اما ششصد تومان ایشان مقروض بود که مرحوم حائری به من می‏گفتند یک مقدارش صرف عروسی من کرده بودند عروسی من را نمی‏خواستند از راه سهم امام باشد قرض کرده بودند و شش صد تومان قرض شخصی داشتند برای اینکه مخارج شخصی داشتند و نگران بودند دم مرگ که این ششصد تومان چی می‏شود و آن کسی که این شش صد تومان را بستانکار بود آوردیمش خدمت مرحوم حاج شیخ، مرحوم حاج شیخ را راضی کرد گفت آقا من شما را بری ضمه کردم مرحوم حاج شیخ مثل اینکه خدا دنیا را بهش داد گفت خدا تو را رحمت کند که من می‏میرم و دِیْن کسی به ضمه من نیست این مرحوم حاج شیخ است به فکر حوزه خیلی حتی مشهور است در قم در میان علما در میان مراجع مشهور بود یک خانه برای ایشان خریدند ایشان شهریه نتوانست بدهد خانه را فروخت برای شهریه داد دو دفعه خانه خریدند نتوانست شهریه بدهد خانه را فروخت و شهریه داد.

این خانه‏ای که مرحوم حاج آقا مرتضی در آن زندگی می‏کردند این به نام خودشان بود دیگر در زمان خودشان خانه‏ای خریدند به نام دو تا پسر که دیگر ایشان حق فروش نداشته باشند نتوانند بفروشند اما در تصرف در مال مردم برای خود خیال نکنید که فقط مرحوم حاج شیخ خیلی‏ها این جور مقسمی داشت مرحوم آقای حجت این آدم مقدسی بوده انصافاً با من رفیق بود خیلی می‏گفت من یک روز خدمت مرحوم حجت نشسته بودم یک تبریزی آمد سهم امام بدهد و این تبریزی سهم امام را داد آنوقت به من گفت که به من اجازه بده من بروم دست آقا را ببوسم و این پول را هم خودم بدهم به آقا گفتم مانعی ندارد آمد خدمت اقای حجت و مرحوم آقای حجت هم با ایشان گرم گرفتند و سلام و تعارف بعد می‏خواستند دست آقا را ببوسند دست داد وقتی دست داد به مرحوم آقای حجت دیدم که رنگ مرحوم آقای حجت گرم شد و بنا کرد بلرزد و او خداحافظی کرد و رفت من به مرحوم آقای حجت گفتم چی شده گفت که وقتی این دست به من داد این تاولهای دست این زبری دست این بر اثر کار دیدم این پولها بر اثر این کار است می‏خواهم بخورم می‏خواهم تقسیم کنم این کار کرده با این ارادت آمده دست منرا می‏بوسد و این پول را به من می‏دهد درست صرف می‏شود یا نه آیا این آقا که این جور کار می‏کند این جور پول به من می‏دهد من درست صرف می‏کنم یا نه اینها زیاد است که راستی وقتی آدم برود در زندگیشان می‏بیند که همین مصداق «و اللَّه لَو أعطیتُ الا قالیم السبعة بما تحتَ افلاکِها علی أَن أعصی اللَّه فی نملةٍ أسلبها جلب شعیرة ما فعلته» و این را هم بگویم از وقتی به دنیا آمدند که این حالت را پیدا نکردند مبارزه کردند راستی کار کردند همین طور که مجتهد جامع الشرائط شد یک بال دیگر به نام عدالت پیدا کرد.

عدالت بالا است دیگر سهم امام را برای حوزه و صرف تقویت حوزه چونکه مال امام زمان خیلی برایش آسان است اما همین پول را یک تومانش را دادند به پسرش برایش خیلی مشکل است مرحوم آقای قرهی به من می‏گفت من ماهی بیست و پنج تومان می‏دادم به احمدآقا بنای شهریه این جور بنا بود به من گفته بودند بیست و پنج تومان و یک ماهی احمد آقا زنش مریض شد بردیمش بیمارستان بیست و پنج تومان اضافه دادم حضرت امام از نجف برای من نوشتند که این دفعه پنجاه تومان چرا، چرا دلیلش را ننوشتید و نوشته بودید پنجاه تومان احمدآقا همین آقای قرهی به من می‏گفت که من موقعیکه من چیز می‏نوشتم می‏رفت خدمت امام آن را روی کاغذ باطل می‏نوشتم یکوقت کاغذ نداشتم روی کاغذ سفید نوشتم همان وقت ایشان روی کاغذ سفید نوشته بودند که این حرفها را توی کاغذ باطله هم می‏شود نوشت برای چه توی کاغذ سفید نوشتی زیاد است اینها ولی معمولاً مراجع بزرگوار علمای مقید علمای سلف اینها خیلی تقیّد داشتند به مال مردم خیلی تقید داشتند به زبانشان، رفتارشان، کردارشان، همین مرحوم حاج شیخ عبدالکریم که البته اینها استاد خیلی تأثیر دارد فوق‏العاده اینها بزرگان همنشین هم مباحثه اینها خیلی تأثیر دارد.

ایشان یعنی همین مرحوم حاج شیخ می‏فرمایند که حاج سید محمّد فشارکی این حاج سید محمد یکی از مراجع بزرگ است و راستی حتی رسید به آنجا که مرحوم میرزای بزرگ یعنی شاگرد مرحوم میرزا بود و مرحوم میرزا می‏گوید من از حاج سید محمد استفاده می‏کنم و عجیب بوده از نظر علمی خیلی بالا بوده اما سهم امام مصرف نمیکرده و می‏گفته فقیرتر از من هم هست هر چه می‏گفتند مال تو همه شهریه را بگیر می‏گفته که نه عجیب اینجا است مرحوم حاج شیخ گفته بودند«مرحوم آقای داماد برایم نقل کردند» من شهریه را می‏گرفتم و می‏دادم به ایشان به عنوان تبرک و ایشان نمی‏دانستند این شهریه من است و من گرسنه می‏ماندم اما شهریه را می‏دادم به ایشان «سه تومان» و ایشان چون زن و بچه داشتند به سختی خودشان را اداره می‏کردند یعنی این شاگرد به آن مرجع تقلید پول می‏داده و شهریه خود را خود گرسنه می‏مانده و شهریه خود را می‏داده به ایشان که بعد که مرحوم حاج سید محمّد مریض بودند مرحوم حاج شیخ حتی لگن زیر ایشان می‏گذاشتند پرستاری ایشان را می‏کردند وقتی حاج سید محمد از دنیا رفت مرحوم حاج شیخ مدتها در سامرّا ماندند درس نخواندند برای پرستاری زن و بچه این حاج سید محمد باچی سرپرستی می‏کرد با همان دو سه تومان شهریه آن نمی‏گرفت می‏گفت لیاقت ندارم او می‏گرفت می‏داد به استاد، خود گرسنه می‏ماند اینها چیزی نیست که تاریخ باشد اینها چیزی است که همه‏اش حدس نیست نقل نیست بلاواسطه اینست مثل آقای داماد مرحوم حاج شیخ دیگر نمی‏توانیم بگوئیم مرحوم حاج شیخ خلاف واقعه می‏گفته مرحوم داماد خلاف واقع می‏گفته همین صاحب مصباح این مرد بزرگ این حاج آقا رضا همدانی خیلی مرد بزرگی است این هم مباحثه بوده است با مرحوم میرزای بزرگ، مرحوم میرزای بزرگ به زور مرجعیت را قبول کرد با یک حالت عجیب و غریبی گفتند وقتی مرجعیت را روی شانه ایشان گذاشتند مثل اینکه مار ایشان را گزید قبول کردند مابقی فرار کردند مثل حاج آقا رضا قبول نکردند.

مراد اینجا است به مرحوم میرزا گفتند که مرحوم حاج آقا رضا از نظر فقر با دامادش لحاف‏دوزی می‏کند و در اثر استفاده لحاف‏دوزی خود را اداره می‏کند توی خانه یک مرجع تقلید لحاف‏دوزی می‏کرد می‏توانست که این طرف و آن طرف بزند که می‏توانست می‏شد نمی‏گویم شماها این جور باشید نه می‏شود نه باید گفت نه می‏خواهم اما مراد این است که سنگین نباشد برای شما که بگوئیم عدالت ملکه است باید این ملکه را داشته باشیم بگوییم که بعضی اوقات یک حیف و میل‏ها از این است که این ملکه در کار نیست یک کتاب برداشتن نشان از این است که ملکه در کار نیست تصرف در مال مردم ولو خیلی مختصر نشان از این است که ملکه نیست این مراد است نه اینکه ما لحاف‏دوزی بکنیم آنوقت مرحوم میرزای بزرگ فهمید که مرحوم حاج‏آقا رضا لحاف‏دوزی می‏کند خیلی ناراحت شد معلوم است که ناراحت می‏شود که چرا من نفهمیدم چرا نمی‏گوید چرا بررسی نمی‏کند تحقیق نمی‏کند آنوقت با یک عذرخواهی بالای ماهی ده تومان فرستاد خدمت ایشان خودشان گفتند اگر من بیایم بد است چون هم مباحثه‏ای هستیم حالا اینکه اعلم از من است بهتر از من است و من بروم پول به ایشان بدهم زشت است بروید از ایشان عذرخواهی بکنید حالا اینجا وقتی پول را دادند به ایشان گفتند من که صرف نمی‏کنم اما چون ایشان امر می‏کنند چشم ولی من خرج و مخارجم 3 تومان است نه 10 تومان 7 تومان را برگرداندند گفتند تشکر می‏کنم از شما چشم از این به بعد لحاف‏دوزی نمی‏کنم از این به بعد شهریه قبول می‏کنم اما مخارج من سه تومان است شما ماه سه تومان به من بدهید هفت تومان برگرداندند آقا زیاد است این بعضی اوقات چون آدم خودش یک عمری یک جور دیگر زندگی کرده اینها برایش خرافات می‏شود اینها برایش مصیبت می‏شود اینها برایش دروغ می‏شود.

اما وقتی برویم توی سطح این اهل دل‏ها برویم توی سطح این اولیاءاللَّه ببینیم راستی اینها تصرف کردن در اموال من یادم نمی‏رود بچه بودم خیال نکنید همه‏اش راجع به ما اهل علم است من بچه بودم یک آدم عامی بی‏سواد هم بود می‏شناختمش حتی می‏گفتند این خیلی تقیّد به ظواهر شرع هم ندارد این یک کسی مرده بود چهل نماز بهش داده بودند که تو برو بده به آقایان این آمده بود کسی را پیدا نکرده بود این چهل نماز را آورده بود پیش پدر من کی مثلاً ساعت 9 شب دو سه ساعت از شب رفته پدر من می‏گفت من یکی از اینها را قبول می‏کنم مجانی هم می‏کنم پولش هم برای خودت گفت نه گفت خوب پولش را هم بر می‏دارم یکی را من می‏خوانم بیشتر از یکی که نمی‏توانم بخوانم مابقی را باید اینطرف و آنطرف بدهی به آقایان مراد این است این بنا کرد مثل باران گریه کردن گفت آقا تو را به خدا قسم این مار سیاه را از روی دست من بردار و راستی این جور است «اللهم انی اعوذ بک من نِقاشِ الحساب» سخت است مشکل است و نمی‏دانم ما بالاخره باید همین جور که خوب درس می‏خوانیم «که این هم جایش خالی شده» خوب هم تقوا پیدا بکنیم یعنی دوش به دوش برویم جلو وقتی شرح لمعه تمام شد باید ملکه تقوا درست شده باشد وقتی مجتهد جامع شرایط باشد آن ملکه تقوا باید برو جلوتر بالا، بالا باید برسد به آنجاها مشهور است که می‏گویند مرحوم شیخ انصاری را برایش از ایران پول آوردند درهم و دینار بود ریختند گوشه اتاق یک تپه پول شد آن آقای طلبه گفته بودند پهلوی شیخ انصاری نشسته بودم هر دو داشتیم مطالعه می‏کردیم.

شیخ کار او را تمام کرد و رفت این پولها ماند که بیایند ببرند یک دفعه این پولها دل منرا بُرد نگاه به زرد و سرخ‏ها می‏کردم به این طلاها و نقره‏ها می‏کردم یک وقت شیخ متوجه شد که پولها دل منرا برده یک جمله گفت رو کرد به من گفت می‏دانی این پول چقدر پیش من ارزش دارد فضله در مستراح چقدر ارزش دارد این همین مقدار پیش من ارزش دارد یعنی حرامش البته مراد حرامش بود یعنی همین جوری تصرف بکنم مثل اینکه تصرف در فضله بکنم. دلت را نبرد و راستی چنین است آنکه بحث امروز بحث کردم برای خاطر این است که می‏خواهم بگویم آقایان سنگین نباشد این حرفها برایتان این سنگین شدن یک توجیه می‏آورید از اصل قضیه منحرف می‏شوید ما طلبه‏ها باید ملکه عدالت داشته باشیم اگر ملکه عدالت نداشته باشیم لنگ هستیم حالا برویم توی فقه و درستش بکنیم و اگر ما امام جماعت باشیم خودمان را عادل ندانیم و دیگران ما را عادل بدانند کافی است این ها خیلی خوب اما یک مرجع تقلید می‏خواهد تصرف در این پول بکند جایز هست یا نیست اگر عادل نباشد جایز نیست این سهم امام را بگیرد نمی‏تواند.

حرام است دیگر اینکه نمی‏توان گفت که خودش را عادل بداند یا نداند حالا توی امام جماعت یک توجیه فقهی داریم یک قدری بروید بالاتر بشوید مرجع تقلید این مرجع تقلید را برایش سهم امام می‏آورند این می‏خواهد قبول بکند باید کی باشد باید عادل باشد اگر عادل باشد می‏خواهد رساله بنویسد می‏تواند بدون عدالت رساله بنویسد؟ حرام است، حرام است کسی رساله بنویسد که ملکه عدالت نداشته باشد می‏خواهد قضاوت کند عدالت ندارد می‏تواند قضاوت کند؟ نه رهبر است یک دروغ بگوید یک غیبت بکند خودبخود از رهبری می‏افتد یک مرجع تقلید است غیبت کند تصرف در اموال مردم کند خودبخود از مرجعیت می‏افتد لازم نیست کسی او را از مرجعیت بیندازد از رهبریت بیندازد خود به خود از مرجعیت می‏افتد حالا اگر تو نماز جماعت یک کارهایی بکنیم درستش بکنیم اما دیگر وقتی که فضلا شماها بروید بالاتر بشود مرجع بشود رهبر بشود قاضی بشود امانت‏دار مردم دیگر آنجا که عدالت واقعی است و می‏خواهیم این عدالت را این عدالت باید باشد ما طلبه‏ها مثل آهنگر که چکش آلت دست او است عدالت آلت دست ما است اگرچه جور آهنگر چکش نداشته باشد نمی‏تواند کار بکند چه طور اگر یک نویسنده قلم نداشته باشد نمی‏تواند کار بکند ما طلبه‏ها اگر عدالت نداشته باشیم نمی‏توانیم کار بکنیم نمی‏شود و عدالت هم یعنی ملکه یعنی به طور ناخودآگاه باید زبان من کلید داشته باشد دروغ نگویم غیبت نکنم تهمت نزنم شایعه قبول نکنم نگویم و بالاخره گناه زبان من نداشته باشد آنهم به طور ناخودآگاه حالا الحمدلله همه دارید دیروز می‏گفتم تقوی مرتبه چهاردهم آن عصمت است همین طور که شیخ انصاری می‏گوید لذا چونکه مقوله به تشکیک است هر چه داریم بالاتر از آن مطلوب است.

خدایا قسمت می‏دهیم به این اولیاء دین که افتخار برای روحانیت هستند به این افرادی که حرفشان برای ما لذت‏بخش است کارشان برای ما شیرین است خدایا ما را از زمره اینها قرار بده./993/د101/ن

ارسال نظرات