۲۶ آبان ۱۳۹۲ - ۱۰:۵۵
کد خبر: ۱۸۹۸۹۴
زیباکلام:

نهضت روشنفکری در غرب با آموزه های ادیان الهی وداع کرده است

خبرگزاری رسا ـ اگر بپذیریم که عرصه مفهوم‌سازی و نظریه‌سازی بالقوه برای هر کسی که همت لازم را داشته باشد و مقدماتی را هم فراهم کرده باشد، گشوده و فراخ است دیگر نمی‌توانیم توفیقی در ارائه تعریف جامع افراد و مانع اغیار از مفهوم یا اصطلاحی داشته باشیم.
سعيد زيباکلام

 به گزارش خبرگزاری رسا، چند سالی است علوم انسانی اسلامی به یکی از دغدغه های پررنگ اندیشمندان و کارشناسان حوزه علم تبدیل شده است. دکتر سعید زیباکلام نظریه پرداز شناخته شده حوزه فلسفه، عضو هیئت علمی گروه فلسفه دانشگاه تهران و نویسنده کتاب معرفت شناسی اجتماعی ـ کتاب سال کشور در سال1385ـ یکی از پیشتازان این حوزه است. با وجود مشغله های کاری و علمی فراوان، مجالی کوتاه دست یافت تا با ایشان در مورد تعریف علوم انسانی اسلامی و کارکرد آن به گفتگو بنشینیم.

 

* امروز ترکیب علوم انسانی اسلامی واژه آشنایی برای اذهان جامعه دانشگاهی و علمی ما است، اما تفاوت هایی در تعریف آن وجود دارد و هر جریانی به نحوی آن را مراد می کند، تعریف جنابعالی از این واژه چیست؟ آیا شما در مقابل اصطلاحاتی چون علوم انسانی بومی این واژه را بهترین اصطلاح برای اهداف ترسیم شده می دانید؟
ارائه تعریف ـ به معنی دقیق جامع افراد و مانع اغیار ـ همانطور که به کرات پیشتر تشریح کرده ام در این زمینه همچون زمینه های بسیار دیگر، کاری شدنی نیست و اگر هم به فرض شدنی باشد، مفیده فایده ای نخواهد بود. اما چرا؟ زیرا پیش از این که بتوان در مقام ارائه تعریف قرار گرفت. باید ابتدائا "علوم انسانی ـ اجتماعی اسلامی" در عالم خارج تحقق پیدا کند، یعنی آثار و مکتوباتی از نویسندگانی تحت این عنوان و با این منظور نوشته شود تا سپس بتوان با توجه به آن آثار ارائه شده تعریفی ارائه کرد. روشن است که اقدام به ارائه تعریف در این صورت، پسینی خواهد بود. و صد البته که این پسینی بودن، نه هیچ عیبی دارد و نه هیچ حسنی. لیکن ضروری است، زیرا تا چیزی، امری، ماجرایی ـ همچون ماجرای علوم انسانی ـ اجتماعی اسلامی ـ به وجود نیاید، صحبت از تعریف آن، همچون گذاشتن درشکه در جلوی اسب است! البته امکان دارد برخی بگویند لیکن ما در هندسه و سایر شعبات ریاضیات به طور پیشینی دست به تعریف می زنیم، فی المثل نقطه، پاره خط، زاویه، و هکذا را تعریف می کنیم. این سخن مقبول و درستی است، لیکن باید توجه کنید که ما با این کار، این موجودات را مفهوما تحدید می کنیم، به طوری که زین پس همه کسانی که آن مفاهیم را به کار می برند تا چیزی بر آن یا به مدد آن بسازند یا اختراع کنند، آن تعاریف را طابق النعل بالنعل مصادره و به کار می گیرند و کمترین تخطی و فراروی از آن ها نمی کنند. البته می توانند تخطی کنند، لیکن سنّتاً و عموماً چنین نمی کنند. در مواقع بسیار بسیار نادری هم که چنین فراروی، یا جره و نقضی صورت گیرد، جامعه ریاضی دانان، آن مطالب تقویم شده و آن تعاریف جدید را نام و عنوانی دیگر می دهند و در هر حال مغایر با عمارتِ سنتاً ساخته شده می دانند و می شناسند.


اما "علوم انسانی ـ اجتماعی اسلامی" نه تنها شکل و شمایل مشخص و تفصیل یافته ای پیدا نکرده، که به زحمت، یا با مماشات بسیار می توان از انعقاد نطفه آن صحبت کرد. واقعیت تلخ یا شیرین (برای جریانات فکری ـ فرهنگی مدرنیستی) این است که چیز قابل عطف و اشاره ای تقویم نشده تا حدود و ثغور و ابعاد و اشکالی یافته باشد تا سپس نوبت به ارائه تعریفِ جامع افراد و مانع اغیار ـ چنانکه ممکن باشد ـ برسد.


اینک اما فرض می کنیم آن تلاش های تقویمی سالیانی است که بذل و انجام شده و می توان قائل شد که چیزی به نام علوم انسانی ـ اجتماعی اسلامی تحقق یافته است. آیا در این صورت می توانیم از تعریف "علوم انسانی اجتماعی اسلامی" سخن بگوییم؟ پاسخ این است که با توجه به این که علوم انسانی ـ اجتماعی اسلامی هم چون علوم انسانی ـ اجتماعی زاده غرب، ماجرایی است ذو ابعاد و پر شاخ و برگ، تلاش برای ارائه تعریف ناکام خواهد ماند. زیرا به تعداد عالمان انسانی-اجتماعیِ نوآور و نظریه‌ساز، مفهوم‌سازی و نظریه‌سازی در شعب علوم انسانی ـ‌ اجتماعی رخ خواهد داد و این یعنی به تعداد این قبیل عالمان در حوزه علوم و اندیشه سیاسی، به عنوان مثال، با مفهوم‌سازی و نظریه‌سازی در باب عدالت، آزادی، تساهل، سعادت، حکومت و امثال این قبیل مفاهیم بنیانی تر و نیز مفاهیم کمتر مبنایی مواجه خواهیم شد. آیا روشن نیست که در این صورت نمی توان حاصل تلاش های یکی از این عالمان را اسوه و مجسمه علو و اندیشه سیاسی محسوب کرد و مابقی را حذف و طرد کرد؟ نیز، آیا روشن نیست که نمی توان از ابتدا میزان و معیاری برای مفهوم‌سازی و نظریه‌سازی تعیین و اعلام کرد؟ ایضاً، آیا روشن نیست که نمی توان و هم نیز نباید به عالمان دانشگاهی و حوزوی حکم کرد که تلاش های مفهومی و نظری شان باید مطابق با این یا آن معیار و میزان باشد؟ آیا روشن نیست که حکم کننده، خوندنیز عالمی است هم شأن و کسوت سایر عالمان، و نتیجتاً در عرض دیگران قرار می گیرد، نه در رتبه ای بالاتر در سلسله مراتب نظامی یا انتظامی؟! البته پر واضح است که منطقاً چنین صدور احکامی امکان پذیر است. لیکن آشکار است که چشمه علم ورزی و نظریه‌سازی را نه فقط از جوشش و فوران انداخته ایم که چیزی از چشمه باقی نخواهد ماند.


با این وصف، اگر بپذیریم که عرصه مفهوم‌سازی و نظریه‌سازی بالقوه برای هر کسی که همت لازم را داشته باشد و مقدماتی را هم فراهم کرده باشد، گشوده و فراخ است، در این صورت با واقعیتی مواجه می شویم که همواره در طول تاریخِ مفهوم‌سازی و نظریه‌سازی ها در علوم انسانی، علوم اجتماعی و علوم طبیعی با آن مواجه بوده ایم. و این یعنی، دیگر نمی توانیم توفیقی در ارائه تعریف جامع افراد و مانع اغیار از مفهوم یا اصطلاحی داشته باشیم. این سخن البته به این معنا نیست که نمی توان تلقیِ بسیار انعطاف پذیر و متساهلانه ای از مفهوم یا اصطلاحی داشت. آری! می توان. و ضمناً این قبیل تلقی ها نیز، هم مفید امور اجرایی و مدیریتی است و هم مانع از ابداعات جدید و در نتیجه مفهوم‌سازی‌ها و نظریه‌سازی‌های خلافِ عرف و سابقه نمی شود. این را نیز بیفزایم که در مواردی در تاریخ علوم طبیعی ما شاهد بروز اجماعی بر سر واژه ها یا اصطلاحاتی بوده ایم، لیکن این اجماع ها و تعاریف حاصل از آن ها، همچون همه اجماع ها، پدیداری اجتماعی-تاریخی اند و در نتیجه قابلیت افول و نزول دارند ولو این که عمری طولانی را پشت سر داشته باشند. اینکه آیا در آینده در علوم پایه ای اجتماعی و انسانی چنین اجماع هایی رخ خواهد داد یا نه، فقط آن علیمِ حکیمِ حق می تواند بداند و لاغیر. اما روشن است که هیچ منع منطقی ندارد.


با این اوصاف، باید روشن باشد که چرا امروزه زمینه برای اقدام به ارائه تعریف از "علوم انسانی-اجتماعی ِ اسلامی" ابداً فراهم نیست و اگر تلاشی هم صورت بگیرد، لاجرم از نوع تحکم های پنهان نظامی-انتظامی خواهد بود. و در نتیجه، این قبیل اقدام ها هیچ سود و ثمره ای برای تلاش های جدی و نوآورانه عالمان پژوهش-شناس پژوهشگر نخواهد داشت.


افزون بر این ها، این که آیا این واژه بهترین اصطلاح برای اهداف ترسیم شده از این طرح است، باید اعتراف کنم که از "اهداف ترسیم شده" در این رابطه اطلاعی ندارم. اما این بی اطلاعی چندان اهمیتی ندارد زیرا صرف نظر از چیستی یا چگونگی آن اهداف و آن طرح، این سؤال بسیار شگفت انگیز است! به راستی چه اهمیتی دارد که این واژه یا هر واژه دیگری را برای نامیدن اهداف ترسیم شده – هرچه هستند – اختیار کنیم؟ حیرت انگیز است زیرا مگر این نام ها یا واژه ها قرار است کاری برای ما بکنند؟ چه قدر خوب بود اگر یک بار هم که شده خود را بسیار جدی با این سؤال ها مواجه کنیم که مگر "اهداف ترسیم شده" به این یا آن خواندن شان اعتراض یا عصیان می کنند؟ و یا از تحقق شان ممانعت می کنند؟ و یا کلاً موافقت یا مخالفت شان معنی و مفهومی دارد؟ به راستی چرا فکر می کنیم این نامگذاری ها کمترین اهمیت را دارد؟ آیا به جا نیست از منشأ این قبیل تصورات و اندیشه ها سؤال کنید، اندیشه هایی که پژوهش را هم در دانشگاه و هم در حوزه صدمات بسیار زده است؟

 

*علوم انسانی اسلامی چه کارکردی برای جامعه ما خواهد داشت؟ در واقع علوم انسانی موجود چه ایرادی دارند که ما تحول در آن ها را لازم می دانیم؟
این سؤال بسیار کج و بسیار پر کاربردی است و رایحه گزنده و نامبارک سیطره جوّ فنی-مهندسی ِ حاکم بر تقریباً تمام مراجع و مصادر سیاست¬گذاری را به مشام می رساند! بهتر است سؤال شود: علوم انسانی-اجتماعی ِ اسلامی را برای چه می خواهیم؟ و پاسخ بی هیچ قید و شرط و ابهام و اطاله ای: برای اینکه می خواهیم جامعه و فرهنگ و اقتصاد و سیاست مان را با آن ببینیم و با آن تدبیر و تنظیم و مدیریت کنیم. و به اختصار تمام: برای این که می خواهیم با آن زندگی کنیم.


اما این که "علوم انسانی-اجتماعی ِ موجود چه ایرادی دارد" بازمی گردد به این که علوم انسانی-اجتماعی ِ موجود محصول تلاش های انسان متفکر غربی است برای فهم و رفع و دفع مسائل و معضلات و حاجات و آلام و آرمان های جوامع غربی. علوم انسانی-اجتماعی غربی در خلاء و یا در فضاهایی در لابلای کهکشان ها زاییده و پروده نشده است. انسان هایی سرشار از تعلقات و تلقیاتی خاص در جوامعی با معضلات و آلام و آرزوها و نیازهایی خاص، مترصد فهم آن معضلات و آلام شدند و با توجه به نیازها یا خواسته ها و آرزوها و آرمان هایی تلاش کردند اوضاع مطلوب دیگری را فراهم کنند. حاصل آن تلاش های تفهمی یا شناختی همان است که ما امروزه علوم اجتماعی غربی –جامعه شناسی، اقتصاد و علوم سیاسی- می خوانیم. البته این امکان وجود دارد که در برخی مواضع و مسائل، شباهت ها یا قرابت-هایی کم یا زیاد میان جوامع غربی و جوامع اسلامی وجود داشته باشد. ایضاً امکان دارد در پاره ای از آلام و نیازها و یا حتی آرزوها و آرمان ها شباهت هایی داشته باشند. لیکن مهم است تأکید کنیم که از پیش نمی توان و نباید بنای پژوهش ها را بر انطباقی جهان¬شمول گذاشت. قدر مسلم این است که غرب امروز ماجرای بسیار تحول¬آفرینی موسوم به نهضت روشنفکری قرن هجدهم را در انبان تجربه فکری-فرهنگی خود دارد. و آن تجربه بسیار مبنایی یا با آموزه های ادیان الهی سر ناسازگاری دارد و یا دست کم با آن¬ها وداع کرده است. حال آن که در جوامع اسلامی و دست کم در ایران روی¬هم¬رفته طالب آن هستیم که نظام اجتماعی-اقتصادی و سیاسی خود را هر چه بیشتر موافق آن آموزه ها سامان بدهیم. این میل و ارادت البته قدمت چندان طولانی هم ندارد. با این وصف به طور روزافزونی دانشگاهیان و حوزویان اظهار تمایل می کنند که جامعه و فرهنگ و سیاست¬گذاری¬های ما هر چه بیشتر و بیشتر موافق آموزش های کتب و رسل الهی باشد. /916/د102/ع

ارسال نظرات