۱۱ مرداد ۱۳۹۳ - ۱۰:۱۹
کد خبر: ۲۱۴۹۷۰
باید از کودک این شهر بپرسی غم چیست؛

سروده های طلبه مشهدی در همدردی با مظلومان غزه و عراق

خبرگزاری رسا ـ همزمان با جنایات داعش و صهیونیست ها در عراق و غزه، طلبه شاعر مشهدی اشعاری در همدردی با مظلومان و شهدای فلسطینی و عراقی سروده است.
غزه

 به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا در مشهد، حجت الاسلام مسعود یوسف پور، طلبه جوان مشهدی که با وجود تجربه نه چندان زیاد، ید طولایی در سرودن اشعاری پرمغز و با سبک نوین، پیرامون موضوعات روز دارد، این روزها و همزمان با فجایع عراق و غزه نیز ساکت ننشسته و در این رابطه سروده هایی داشته است.

 

وی پیش از این نیز در مذمت اقدام شاهین نجفی و نبش قبر حجر ابن عدی اشعاری سروده که بسیار مورد استقبال واقع شده است.

 

گفتنی است تاکنون کتاب های «سوره بهشت» شامل مدح و مرثیه چهارده معصوم(ع)، «سر رسید غم» با موضوع عاشورا و محرم و «جمهوری دل» شامل اشعاری با محوریت رهنمودهای رهبر معظم انقلاب از این شاعر طلبه به چاپ رسیده است. وبلاگ شخصی این طلبه هنرمند نیز به نشانی www.m-yousofpoor72.blogfa.com در دسترس علاقه مندان قرار دارد.

 

باز هم موسم غم، موسم غمگینی هاست

شعرم امروز پر از درد فلسطینی هاست

 

داغ این جنگ نفس گیر، شکسته ست مرا

روزه ی وا شده با تیر...شکسته است مرا

 

قسمت اینهمه دل، خون جگرها شده است

اشک ها،اسلحه ی گرم پدرها شده است

باید از کودک این شهر بپرسی در جنگ

که گرفته ست چرا جای عروسک را سنگ؟

 

باید از کودک این شهر بپرسی غم چیست

درد زخمی که نیامد به هم از مرهم چیست

 

باز هم قافیه را کرده غمت بارانی

آه، عکس تو مرا ریخت بهم...میدانی؟

 

راستی خوب نشد حال دل تنهایت؟

برنگشته ست هنوز از سفرش بابایت؟

 

عادتت گشته که هرروز بباری حتما

مادرت نیست ولی عمه که داری حتما؟!

 

راستی ناقه ی عریان که ندارد غزه؟

با خودش خار مغیلان که ندارد غزه؟!

 

باز خوب است ندیدی تو شبی...ای تنها

سر بابای خودت را وسط تشت طلا

 

وای از داغ پریشان شدن یک دختر

وای از آن تشت، از آن نیزه، از آن خاکستر

 

***

شهر، پای پیاده، دیر شدن...

باز هم قحط تاکسی رانیست

عابری مانده در خیابان، دید

چاره ای جز قطار شهری نیست

....

چشمش افتاد سمت تابلویی

یک فلش...ایستگاه نزدیک است

رفت یک چارراه بالاتر

دیگر انگار راه نزدیک است

.....

 پله ها را شمرد و پایین رفت

دید دارد قطار می آید

کارت را زد....کنارتر بروید!

عابری بی قرار می آید

........

راه بسیار، عابری خسته

وقت خواب ست، این فضا عالی ست!

با زبان اشاره بین قطار

یکنفر گفت: صندلی خالی ست

......

عابر آمد پس از تشکرها

روی یک صندلی نشست آرام

استخوان های گردنش را هم

از سر خسته گی شکست آرام

.......

خسته گی های راه و مقصد دور

خواب اینجا، چقدر شیرین است

آی عابر! قطار، میدانی

مقصد بعدی اش"فلسطین" است?

.....

لطف کن ایستگاه بعدی را

گریه کن...بعد ازآن بگیر بخواب

یا شده روی پا بایست کمی

ننشین...ایستگاه را دریاب!

......

آی عابر صداش می آید?

در همین فاصله...همین شب تار

دل صد ها یتیم می لرزد

مثل این لرزه های ریل و قطار

.....

آه...یک تیر باز در تاریخ

حنجری را نشان گرفت و درید

بانی اینهمه مصیبت کیست?

مرگ بر شمر و ابن سعد و یزید

.....

قحطی آب آن طرفها نیست

چشمه ی اشک خوب میجوشد

تشنه ای هم به نام اسرائیل

دارد از خون غزه مینوشد

 ....

ظاهرا بین مهره ی کمر-

هر پدر، فاصله زیاد شده

باز یک طفل تیر خورده گلوش

چقدر حرمله زیاد شده!

......

این گلوها زیاد باریک اند

شعبه ای از سه شعبه هم کافیست

باز خوب است بین این مردم

عادت نبش قبر کردن نیست!

.....

گرچه این شهر، داغدیده ست و

آسمانش مدام شعله ور است

باز خوب است خیمه اینجا نیست

خیمه آتش گرفت درد سر است!

.....

دختری مانده این حرامی ها

جان او را چرا نمیگیرند?

همه فهمیده اند انگاری

دختران از فراق میمیرند

....

آی عابر! بلند شو از خواب

اصل این داغ، سهم دیگری است

مقصد تو کجاست? فکر کنم

رد شدیم...ایستگاه آخری است

 

***

ویزای من کجاست؟ گذرنامه ام کجاست؟
داعش خبر رسیده که نزدیک کربلاست


من مرد نیستم نکشم تیغ رویشان
مانند شیر، حمله میارم به سویشان


این جنگ، جنگ با همه ابنای حیدر است
وهابی کثیف! نفسهای آخر است


چیزی نمانده است به پایان داستان
جولان بده، برای خودت هی رجز بخوان


من از تبار آینه، تو از تبار سنگ
من شیر شرزه ام، تو شغال پریده رنگ


از حق شبیه آینه لبریزم و پرم
من نرمه شیشه هم بشوم باز میبرم


دریای خشم هستم و طغیان، سوال کن
طوفان منم، ز مردم تهران سوال کن


مردم! قسم به روز، که شب روبه انتهاست
جنگ و جدال و خشم و غضب روبه انتهاست


عمر سیاهه لشکر دشمن طویل نیست
داعش مگر مرادف اصحاب فیل نیست؟


بر نیزه اش زدند برای فریب ها
قرآن نخوانده اند که این نانجیب ها


حالا سپاه ابرهه و بغض آسمان....
چیزی نمانده است به پایان داستان

 930/پ203/ب

ارسال نظرات