حرفهای در پستو مانده سید شهیدان اهل قلم؛ از آزادی تا رأی اکثریت!
شهید سید مرتضی آوینی کتاب مهجوری دارد به نام «حکومت فرزانگان» با مروری بر مبانی حاکمیت سیاسی در اسلام که در واقع مجموعهای از تفکرات و آراء و پژوهشهای ایشان در مقالهای بلند در سه فصل و با عنوان «رأی اکثریت، آزادی عقیده و مساوات» است.
این دستنوشتهها شاید مهجورترین یادگارهای قلمی ایشان باشد که البته دلیل این هجر را شاید بتوان حدس زد؛ اما خیلی روشن نیست و تا به حال کمتر به آن پرداخته شده. بگذریم!
به هر حال این متنها گویا و جویای بخشهای مهمی از مبانی فکری و تئوریهای اندیشگی این شهید بزرگوار در موضوعات و مضامین مهمی از مبانی حاکمیت سیاسی اسلام است که البته از مباحث حساس و مهم، به ویژه در دوران معاصر به شمار میآید.
شهید آوینی در این کتاب به سراغ بخشی از مهمترین و خطیرترین و چالش برانگیزترین مباحث سیاسی اسلام و یا همان اسلام سیاسی رفته و مسایل مهمی همچون «آزادی» و «رأی اکثریت» را مورد تحلیل و واکاوی و نقد و نظر قرار داده است.
اهمیت مضاعف این متن از آن جهت است که سید مرتضی آوینی این مسایل را بر اساس نص مبانی سیاسی اسلام و منابع اصیل و مراجع قرآنی و روایی و البته با صراحت و شجاعتی کمنظیر مورد مداقه قرارداده و به نتایج و مراتب جالب توجه و قابل تأملی هم دست یافته است.
نتایجی که چه بسا بتواند گره گشای بسیاری از چالشهای تئوریک امروز نظام سیاسی اسلام و پاسخگوی خیلی از شبهات و سوالات مطروحه در این حوزه باشد؛ که هست.
سرویس اندیشه خبرگزاری رسا تلاش دارد تا ضمن بازخوانی نظریات ارزشمند متفکرین برجستهای همچون سید شهیدان اهل قلم، با انتشار این آثار در پستو مانده و مغفول گشته ایشان، دریچهای نو بر اندیشه دینی و تحلیل و بازشناسی تفکر بزرگان فکر و خرد اسلامی باز نماید. امید آنکه فضلا و اندیشمندان و بزرگان این عرصه، به ویژه نخبگان حوزوی، در هر چه پربارتر شدن باب این نقد و نظر، ما را یاری نمایند.
ضمن دعوت مخاطبان عزیز به مطالعه کامل این کتاب که قطعا حاوی دستاوردهای فکری و آموزههای سودمند و البته تأمل برانگیزی است، شما را به خواندن بخشهای کوتاهی از فصل اول این کتاب با موضوع «رأی اکثریت» دعوت میکنیم.
طرح دقیق موضوع و گشایش منظری نو در این وادی
شهید آوینی ضمن طرح دقیق و اصولی موضوع رأی اکثریت، به بیان ظرایف و دقایقی در مبانی فکری و منظر دینی این بحث در وادی حقیقت میپردازد؛ آیا «رأی اکثریت» معیار حقّ است؟ عصر ما، عصر احیاء مجدّد اسلام و تمهید آن مقدّمات علمی و اجتماعی است که مبنای تمدّن آینده بشریت در کره ارض قرار خواهد گرفت. برای ما مسلمانان و خاصّه مسلمانان ایران، هیچ تردیدی در این زمینه وجود ندارد که از این پس، تاریخ این سیاره به مرحلهای جدید از صیرورت خویش وارد شده که میتوان آن را «عصر توبه بشریت» نامید.
این «توبه» که آثار آن اکنون به روشنی در سراسر کره زمین تشخیصپذیر است، به سرعت به انحطاط تمدّن کنونی بشر که ریشه در «استکبار شیطان» دارد خواهد انجامید و اهل زمین، اهلیت ولایت آل محمد(ع) را خواهند یافت و ظهور موعود اوّلین و آخرین را ادراک خواهند کرد؛ چرا که او عینِ ظهور و حضور است و این مائیم که در غیبتیم و محجوب و اینچنین بر ماست که حجابهای ظلمت را به یکسو زنیم و اهلیتِ حضور بیابیم و زمینههای رجعت به مبانی اسلام را در همه ابعاد فراهم کنیم.
بحث حاضر: «آیا رأی اکثریت معیار حقّ است؟» با توّجه به آنچه گفته شد، از مهمترین مباحثی است که باید در جهت «رجعت به مبانی حاکمیت سیاسی در اسلام» مطرح شود و به نتایج مطلوب دست پیدا کند؛ چرا که از یک طرف امروز در همه نظامهای حکومتی کره زمین «رأی اکثریت» معیار مطلقی است که هیچ معیار و میزان دیگری را یارای همسنگی با آن نیست و نظام جمهوری اسلامی ایران نیز ظاهراً متشابه با نظامهای حکومتی اروپایی و غیر اروپایی، دارای «نظام پارلمانی» است که مبتنی بر یک «قانون اساسی» مشخص و «آراء اکثریت» قانونگذاری میکند. در ادمه شهید آوینی، اشارهای جدی و تأمل برانگیز بر یک موضوع حساس و غفلت فراگیر در حوزه اندیشه دینی و وظایف نخبگان و فضلای این عرصه دارد؛
امّا از طرف دیگر، هنوز ما فرصت و توفیق آن را نیافتهایم که به تحقیق در «مبانی حاکمیت سیاسی در اسلام» بپردازیم و «تأسیسات و فرهنگ سیاسی» حاکم بر جامعه خویش را منطبق با «معیارهای اصیل و حقیقی» بازسازی کنیم... .
رأی اکثریت به مثابه حقّ نظامهای حکومتی تمدّن امروز بشری صرف نظر از اختلافاتی که در جزئیات فیمابین آنان وجود دارد، همگی مبتنی بر «رأی اکثریت به مثابه حقّ» میباشند. حتّی در جوامع اشتراکی که ظاهراً دیکتاتوری «پرولتاریا» یا «طبقه کارگر» وجود دارد، همین معنا به صورت دیگری در «شوراها» و «تشکیلات متمرکز حزبی» و «انتخابات» ظهور پیدا کرده است. امّا آیا به راستی در حکومت اسلامی، «رأی اکثریت» میتواند به مثابه «حقّ مطلق» معتبر باشد یا خیر؟ و در این صورت اخیر، جایگاه «مردم» در حکومت اسلامی کجاست؟
البتّه ریشه عظیمترین اتّفاقات تاریخ اسلام را، هر چند با صورتهائی دیگر، باید در همین مسأله جستجو کرد. مسأله «وصایت یا شورا؟» در حقیقت محور تمامی مسائل مختلفی است که تاریخ اسلام را سیر و صورتی اینچنین بخشیده است؛ امّا در این جا قصد ما بر آن نیست که این مسأله را از جنبه تاریخی آن بررسی کنیم؛ چرا که قضاوت ما نهایتاً به شناخت ما از «حقّ» و مبانی آن در قرآن باز میگردد؛
نظر قرآن
آنچه در مجموع از آیاتِ قرآن برمیآید، این است که «اکثریت به مثابه معیار حقّ» به طور کلّی متناقض با نظر قرآن در مورد «اکثریت» است و هیچ راهی برای جمع این دو نظر وجود ندارد. قرآن مجید با تعبیراتی بسیار عجیب و حتّی در اکثر موارد بسیار شدیداللّحن، نه تنها «رأی اکثریت» را «معیار مطلق حقّ» نمیداند، بلکه برخلاف آن، «رأی اکثریت» را غالباً باطل میشمارد.
نمونه آیاتی که در این زمینه وجود دارد، آن همه است که به ناچار باید تنها به منتخبی از آنان بسنده کرد. در بعضی از این مجموعه آیات آن همه صراحت همراه با شدّت لحن موجود است که ما را از هر گونه تأویل و تفسیری بینیاز میکند. مثلاً آیه مبارکه 116 از سوره «انعام» که میفرماید: «وَ اِن تُطِعْ اَکْثَرَ مَنْ فِی اْلاَرْضِ یضِلّوکَ عَنْ سَبیلِ اللّهِ اِنْ یتَّبِعونَ الاَّ الظَّنَّ وَ اِنْ هُم الاّ یخْرُصونَ؛ و اگر از اکثریت مردم کره زمین اطاعت کنی، تو را از راه خدا گمراه خواهند کرد، که آنان جز از «ظنّ» تبعیت نمیکنند و جز «دروغ» نمیورزند.»
و یا در آیه مبارکه 78 از سوره «زخرف» میفرماید: «لَقَدْ جِئْناکُم بِالْحقّ ولکِنَّ اَکْثَرَکُمْ لِلْحقّ کارِهونَ؛ ما حقّ را برای شما آوردیم، امّا اکثریت شما مردم از حقّ کراهت داشتید»(1) «کراهت از حقّ» در اینجا صفتی است که قرآن برای اکثریت ذکر میکند.
و یا در آیه مبارکه 106 از سوره «یوسف» میفرماید: وَ ما یؤْمِنُ اَکْثَرُهم بَاللّهِ اِلاّ وَهُم مُشْرِکونَ؛ و اکثریت مردم بهخدا ایمان نمیآورند، مگر آنکه مشرک هستند. این آیه مبارکه ناطق بدین معناست که ایمان اکثریت مردم در آمیخته با شرک است.
و در آیات دیگر اجمالاً اکثریت خلق را به صفاتی از این قبیل متّصف میدارد؛ «اَکْثَرَ النّاسِ لا یشْکُرونَ»(243 بقره)؛ «اَکْثَرَ النّاسِ لا یعلَمونَ»(187 اعراف)؛ «اَکْثَرَ النّاسِ لا یؤمِنونَ»(17 هود)؛ «اَکْثَرکُمْ فاسِقونَ»(59 مائده)؛ «اَکْثَرُهُم لا یعْقِلونَ»(103 مائده)؛ «اَکْثَرَهُم یجْهَلُونَ»(111 انعام)؛ «وَ ما یتَّبعُ اَکثَرُهُم اِلاّ ظَنّاً»(36 یونس)؛ «اَکثَرُهُمُ الْکافِرونَ»(83 نحل)... و بالاخره مجموعه آیات قرآن درباره «اکثریت» حکایت از این دارد که تمایلات اکثریت نه تنها با حقّ سازش ندارد، بلکه غالباً متناقض آن است.
در جلد هفتم ترجمه تفسیر «المیزان» صفحات 172 و 173 آمده است: «و اینکه گفتیم روش اسلام به پیروی از حقّ است، نه سازش با تمایلات مردم، از روشنترین مطالبی است که از قرآن مجید به دست میآید. خدا میفرماید: هُوَ الَّذی اَرْسَلَ رَسولَهُ بِالهُدی و دینِ الْحقِّ(توبه 33) و میفرماید: «وَ اللّهُ یقْضی بِالحقّ»(مؤمن 20) و در توصیف مؤمنین چنین میفرماید: «وَ تَواصَوا بِالْحَقِّ»(عصر 3) و میفرماید: «لَقَد جِئناکُم بِالْحقّ وَلکنَّ اَکْثَرَکُم لِلْحقّ کارِهونَ»(زخرف 78).
در این آیه اعتراف کرده است که «حقّ» سازشی با تمایلات اکثریت و هوی و هوسهای ایشان ندارد و سپس لزوم موافقت با اکثریت و هواهای ایشان را بهنام اینکه موجب فساد است، رد نموده میفرماید: «بَل جائَهمْ بِالْحقِّ وَ اَکثَرُهُمْ لِلْحقِّ کارِهون. وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحقُّ اًهْوائَهُم لَفَسَدَت السّمواتِ و الْاَرضُ و مَنْ فیهنَّ بَلْ آتَیناهُم بِذِکْرِهِمْ فَهُم عَنْ ذِکْرِهِمْ مُعرِضونَ؛ بلکه در(کمال عقل) دین حقّ را بر آنها آورده و لیکن اکثر آنها از حقّ متنفرند و اگر حقّ تابع هوای نفس آنان شود، همانا آسمان و زمین و هرچه در آنهاست فاسد خواهد شد. بلکه ما برای تذکّر آنها قرآن را فرو فرستادیم و آنان به ناحقّ از او اعراض کردند»(70 و 71 مؤمنون) و ما میبینیم که جریان حوادث و روزافزون شدن حجم فساد، مفادّ این آیه را تصدیق میکند.(پایان سخن علاّمه)
بیان حضرت علاّمه در این زمینه، ناظر بدین معنای بسیار ظریف است که سرچشمه «حقّ» در درون انسان و ذهن او نیست؛ بلکه «حقّ» متبوع انسان و دارای واقعیت خارجی است و در نهایت این انسان است که خود را، علم و ادراک و اعمال خود را با میزان «حقّ» میسنجد؛ نه اینکه حقّ تابع علم و ادراک و اعمال انسان باشد.
حال آنکه در تمدّن امروز بشری، «تمایلات اکثریت» و «قوانین مدنی» میزان و معیار حقّ است. البتّه ظهور این مطلب به طرز تلقّی بشر امروز از «انسان» باز میگردد و همه مکتبهای فلسفی جهان امروز شاخ و برگهای درختی هستند که ریشه در خاکِ «اومانیسم» دارد.
«اومانیسم» را در ایران همواره به «مکتب اصالت انسان» و یا «انسانگرایی» ترجمه کردهاند و در مقام تحسین و تمجید، آن را با بیانِ اسلام در اطراف انسان و خلیفگی و امانتداری او قیاس کردهاند؛ حال آنکه «اومانیسم» مکتبی است که اگر هم دَم از خلیفگی و جانشینی انسان بزند، مقصدش خلیفهای است که آفریدگار را به اعتزال کشانده و خود بر اریکه او تکیه زده است!
هر چند که غالباً خودِ آنان نیز صراحتاً این مدّعای شرکآمیز را گستاخانه بر زبان راندهاند و اِبا نداشتهاند از آنکه به «لا مذهبی» شناخته شوند [و حتّی چه پنهان! که در نظام ارزشی منوّر الفکری، «لا مذهبی» افتخاری بزرگ است!] و ای کاش که «اومانیسم» مکتبی بود در کنار سایر مکاتب و نه اینچنین است: «اومانیسم بعد از «رنسانس» رَحِمِ پرورش همه مکتبهای فلسفی و روشهای سیاسی و قوانین مدنی و میثاقهای بینالمللی بوده است.»
قصد ما در اینجا نقد «اومانیسم» نیست، بلکه سخن از «حقّ» بود و اینکه «حقّ» متبوع است، نه تابع و باید که «تمایلات اکثریت» را با «حقّ» سنجید، نه آنکه معیار حقّ تمایلات اکثریت قرار بگیرد. از نظر قرآن، فطرتِ آفرینش مبتنی بر «حقیقت» است و بدین ترتیب «حقّ» عین واقعیت خارجی است.
بیان قرآن در این زمینه بسیار بسیار شیرین و جذّاب است: «مَثَلُ الّذینَ کَفَروا بِرَبِّهم اَعْمالَهُمْ کَرَماد اشْتَدَّتْ بِهِ الرّیحُ فی یوْمٍ عاصِفٍ لا یقْدِرونَ مِمّا کَسَبوا عَلی شَیْءٍ ذلِکَ هُوَ الضّلالُ البَعیدُ اَلَمْ تَرَ أنَّ اللَّهَ خَلَقَ السَّمواتِ وَاْلاَرْضَ بالْحقّ اِنْ یشَأ یذْهِبْکُمْ وَ یأْتِ به خلقٍ جَدیدٍ و ما ذلک علی اللَّه به عزیز؛ تمثیل آنان که به پروردگار خویش کفر ورزیدند، اعمالشان همچون خاکستری است که در روزِ تندباد شدید، بادی شدید بر آن بوزد و از همه کوشش خود هیچ نتیجهای نبرند؛ این همان ضلالت دور از طریق نجات است. (ای بشر) آیا ندانستی خدا آسمانها و زمین را به حقّ آفریده و اگر بخواهد جنس بشر را در زمین نابود سازد و خلقی دیگر از نو آفریند؟ و این کار اصلاً بر خدا دشوار نیست.»
از خاکستری که اینچنین باد شدیدی بر آن بوزد چه باقی میماند؟ هیچ! و با توجّه به اینکه حیاتِ اخروی انسان همان حقیقت اعمال اوست که ظهور پیدا میکند، این تمثیل از واقعیت بسیار دردناکی پرده بر میدارد؛ میفرماید: اعمال آنان که به خدا کفر ورزیدند همچون خاکستری دستخوش بادی عاصف است و چون موجودیت اخروی انسان، در حقیقت، متناسب با اعمال اوست، کفّار در آخرت گمشدگانی هستند که دور از حقّ و محروم از لقاء او در ظلمات جهنّم پراکندهاند و این همان «ضلالت بعید» است.
و بعد در بیان علّت آن میافزاید: «مگر نمیبینی که پروردگار آسمانها و زمین را مبتنی بر» حقّ آفریده است؟ یعنی اگر کفّار در ظلمات ضلالتِ بعید همچون خاکستری دستخوش باد گم میشوند، بدین علّت است که حقّ عین واقعیت خارجی است و جز «حقّ» هر چه هست، فانی است. در بیان این معنا آیات دیگری آمده است: «کُلُّ مَنْ عَلَیها فانٍ وَ یبْقی وَجْهُ رَبِّکَ ذوالْجَلالِ وَالْاِکرامِ؛ هر چه روی زمین است دستخوش مرگ و فناست و وجه پروردگار صاحب جلال و اکرام است که باقی میماند.» و یا «کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ اِلاّ وَجْهَهُ؛ همه چیز جز وجه اللَّه فانی است» - این آیات بیانگر این نکته بسیار زیبا نیز هستند که «اعمال حقیقی»، «وجهی» است که پروردگار بدان تجلّی دارد و اینچنین است که در عالم وجود، هیچ چیز جز «وجه او» باقی نمیماند. این حدیث که «بِالْعَدْلِ قامَتِ السَّمواتُ وَ الارض» نیز بیان همین معناست: «عدل» از جلوههای «حقّ» است و آسمانها و زمین، چه در «قالب و ظاهر» و چه در «باطن» بر «عدل» استواری دارد.
در پاسخ به این سؤال که: «پس چیست این مظالم و بیعدالتیها که کره ارض را پوشانده است؟» باید گفت: دنیا عالم بروز و ظهور «ماهیات» است و «ماهیات» حجاب یکدیگر و حجاب «حقّ»اند؛ اگر نه هیچ چیز جز «حقّ» و «عدل» در دنیا وجود ندارد. امّا از آنجا که ما «ارتباط» خویش را با «حقّ» از طریق «اسباب» و «علل» و «ماهیات» و «هویت»ها برقرار میداریم، «حقّ» در عمقی دور از دسترس حواسّ ما و به اصطلاح در باطن عالم قرار میگیرد، حال آنکه اصلاً قوام عالم به «حقّ» است و به «عدل».(«عدل» را «وضعیت حقیقی اشیاء» معنا کردهاند)
چرا «تمایلات اکثریت» با «حق» سازش ندارد؟
امّا اکثر مردم تنها با آن سطوحی از عالم ارتباط برقرار میکنند که در حیطه ادراک حسّی آنهاست و کماند آنان که با عمق و باطن عالم الفت یافتهاند. علامه شهید مطهری(ره) در یکی از مباحث خویش در زمینه «وجود» و «ماهیت» میفرمایند که «فکر ابتدایی هر کسی، فکر «اصالت الماهیتی» است» و علّت آن نیز روشن است؛ آثاری که از اشیاء پدید میآید، اعتباراً به ماهیت آنان برمیگردد و اکثریت مردم شناختشان از هستی و ارتباطشان با آن از طریق همین آثار و مشخصّاتی است که آنها را استقلالاً به «خودِ اشیاء» نسبت میدهند.
امّا از آنجا که موجودات عین فقر و ربط به «وجود حقیقی» هستند و «استقلال در وجود» تنها از آنِ اوست، اگر ما آثار اشیاء را مستقلاً به «خود آنان» نسبت دهیم و ارتباط آنها را با «حقیقت وجود» در نظر نگیریم، دچار «شرک» شدهایم. بدین ترتیب، فرموده قرآن مجید که «ما یؤمِنُ اَکثَرُهُمْ بِاللَّهِ اِلاّ وَ هُمْ مُشرِکون» ناظر بر همین معناست.
«قانون اکثر» و «رأی اکثریت»
علامه طباطبائی رضوان اللَّه تعالی علیه در ادامه همان بحث در جلد هفتم «المیزان» میفرمایند: «حقّ عبارت از یک امر واقعیتدار خارجی است که انسان در مرحله عقیده آنان را باور داشته و در مرحله عمل از آن پیروی میکند و امّا ذهن و ادراک انسان صرفاً یک وسیلهایست که با آن میتواند حقّ را به دست آورده و آنچه را که مقابلش قرار میگیرد، مانند آینه از خود منعکس سازد.»
با توجّه به این امور روشن میشود: حقّ که عبارت از وقوع دائم یا «وقوع اکثر» است، صفتِ خارجی است، نه صفتِ علم و ادراک. به این معنی که این خارج است که به طور دائم یا به طور اکثر وقوع مییابد و به عبارت دیگر، حقیقت به آن معنی که گفتیم، «صفتِ معلوم» است نه «صفتِ علم».
بنابر این «وقوع دائم» یا «وقوع اکثر» به همان وجهی که گفته شد، از مصادیق حقّ است؛ امّا آراء و عقاید و نظریات اکثریت در مقابل اقلیت، نمیتوان آن را همیشه حقّ دانست. بلی، اگر مطابق با واقع خارج بود، حقّ است و اگر مطابق با واقع عینی نبود، حقّ نیست... . بهترین بیانی که این معنی را افاده کرده و میگوید که نظر اکثریت همیشه حقّ و واجب الاتّباع نیست، این آیه است: «بَلْ جائَهُمْ بِالْحقّ وَ اَکْثَرُهُمْ لِلْحقّ کارِهونَ؛ بلکه حقّ را برایشان آورد در حالی که اکثر آنان نسبت به حقّ کراهت دارند».
چه آنکه اگر نظر اکثریت همیشه حقّ میبود، ممکن نبود که دیگر از حقّ کراهت داشته و با آن مبارزه کند و با این ترتیب روشن است که پیروی از نظر و فکر اکثریت، به نام اینکه این یک سنّت و ناموس طبیعی است، امری فاسد است. چه آنکه بطوریکه بیان داشتیم، این ناموس طبیعی مربوط به واقعیتهای خارجی است و این موجودات و حوادث خارجی هستند که در پیدایش و ظهور خود تابع «قانون اکثر» میباشند و البتّه انسان هم در تنظیم اراده و حرکات و افعال خود تابع همین قانون است؛ ولی این نه به آن معنی است که نظر و فکر اکثریت را ملاک کار خود قر ار داده و از آن پیروی میکند، بلکه به این معنی است که اعمال و افعال خود را بر این پایه استوار میکند که به طور اکثر دارای مصلحت باشد و قرآن مجید نیز در تشریع احکام و در نظر گرفتن مصالح آنها، از همین قانون پیروی فرموده است و احکامی را جعل فرموده که به طور اکثر دارای مصلحت میباشند.(پایان فرمایش علاّمه رحمه اللَّه) [برای ادراک قانون «وقوع اکثر» ناچار باید به ذکر مثلی بپردازیم]:
اگر مطلقاً «نماز طولانی و صبورانه» را با «نماز تند و شتابزده» مقایسه کنیم، مسلّماً عقل به انتخاب نماز طولانی و صبورانه حکم میکند. پس انسان چگونه میتواند این توصیه روایات را معنا کند که امام جماعت را به تُند خواندنِ نماز سفارش میکنند؟ حکمتِ «تند خواندنِ نماز جماعت» قانون «وقوع اکثر» است؛ چرا که شریعت الهی احکام و فرائض را به گونهای تشریع کرده است که بتواند به طور اکثر دارای مصلحت باشد.
اگر عالم محلّ ظهور «مطلقِ حقیقت» نیست و «حقّ» به کمال در آن ظاهر نمیشود و وقوع پیدا نمیکند، از آن است که دنیا عالم ماهیات است [و به تعبیر حضرت امام علی(ع) در «دررالکلم»، «اَلْکَمالُ فِی الدُّنیا مَفْقودٌ؛ کمال در دنیا گمشدهایست»] و پروردگار متعال اینچنین تقدیر فرموده است که «حقّ» نهایتاً در پی تأثیر مجموعهای از اسباب و علل و ماهیات متعارض در یکدیگر وقوع یابد.
آیاتی که ناطق به مبارزه حقّ و باطل است بر همین معنا اشاره دارد: «بَلْ نَقْذِفُ بِالْحقّ عَلَی الْباطِل فَیدْمَغُهُ فَاذا هُوَ زاهِقٌ ولَکُمُ الْوَیلُ مِمّا تَصِفُونَ؛ بلکه، همواره حقّ را بر باطل پیروز میگردانیم تا باطل را محو و نابود سازد و وای بر شما از آنچه خدا را بدان متّصف میکنید.»(انبیاء / 19) و یا این بیان تمثیلی صریح: «...و کَذلِکَ یضْرِبُ اللَّهُ الْحقّ وَالْباطِلَ فَاَمَّا الزَّبَدُ فَیذْهَبُ جُفاءً وَاَمّا ما ینْفَعُ النّاسَ فَیمْکُثُ فِی الْأرضِ کَذلِکَ یضْرِبُ اللَّهُ الْأمْثالَ»(رعد/17)
این تمثیل بر این معنای بسیار ظریف دلالت دارد که هر چند دنیا در ظاهر محلّ تاخت و تاز و جلوهفروشی باطل است، امّا در نهایت «باطل» همچون کفی که سیل آب را پوشانده است فروخواهد نشست و بدین ترتیب آنچه حقیقتاً مردمان را سود رساند، بر زمین باقی خواهد ماند و عاقبت از آن متّقین است. وقتی به سیلاب مینگرید، کفی که جریان آب را پوشانده است، شما را به اشتباه نیاندازد؛ هر چند که در این جوش و خروش چند روزه جلوهها همه از آنِ کفِ باطل است؛ امّا در زیر این کف و در بطنِ سیلاب، حقّ است که جریان دارد.
بدین ترتیب، هر چند که دنیا محلّ ظهور و بروز «مطلقِ حقّ» نیست و حقیقت همواره در این غفلتکده از ورای حُجُب ماهیات و هویتها تجلّی دارد، امّا وقوع اکثر و دائم با حقّ است، نه باطل؛ چرا که باطل از «اَعدام»(عدمها) است و «وجود» ندارد؛ بلکه این فقدان و نبودِ حقّ است که چون باطل جلوه میکند و ذهن ما برای آن «انتزاعِ وجود» میکند. بنابراین، نباید این معنا ما را فریب دهد که چون حقّ در عالم «وقوع اکثر» دارد، ما باید «نظرِ اکثریت» را معیار حقّ قرار دهیم و برای آن حقیقت ذاتی قائل شویم و آن را واجب الاتّباع بدانیم.
«منطق عقل» و «منطق حواس»
انسان موجودیست که از یک سو محدود در حدود حیوانی است و از سوی دیگر، در معراجِ خلیفگی ربّ العالمین جبرائیل نیز هم بالِ او نیست و این اوست که از «سدرة المنتهی» نیز در میگذرد و امّا خلیفگی انسان موکول بدانست که بین این وجودِ حیوانی و آن موجودیتِ روحانی، تعادلی شایسته برقرار کند؛ امّا صد افسوس که غرایزش او را به تبعیت از منطق حواس وادار میکند و عقل را وا میگذارد!
و این روش اکثریت است؛ چرا که این(وجود حیوانی) «عاجله» است و آن یکی(موجودیت روحانی) «آخرة» - «عاجله» را نقد میپندارد و «آخرت» را نسیه: «بَلْ تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ وَتَذَرونَ الْآخِرةَ»(قیامت/20 و 21) بلکه عاجله(دنیای عاجل) را دوست دارند و آخرت را واگذارند و این همه از آنجاست که «مکر شب و روز» او را فریفته است و میپندارد که آخرت دور است. از این سو، شیطان همسو با مقتضای شهوت و غضب انسان، حیات دنیا را میآراید و از آن سو تبعیت از حقّ بر او سنگین مینشیند.
امّا سرانجام «حقّ» از میان تأثیرات متعارض اسباب و علل و از طریق «وقوعِ اکثر و دائم» ظاهر میشود و نهایتاً به زهوقِ باطل میانجامد. نظیر این معنا از این مطلب نیز به دست میآید که هر چند جهان در مجموع صیرورتی تکاملی دارد و به سوی تعالی میرود، امّا این بدان مفهوم نیست که همه پدیدهها، پدیدههایی تکاملی باشند.
جهان در چشم ما مجموعهایست از حقّ و باطل و حقیقت و اعتبار و وجود و ماهیت و اصول و فروع و تقدیر اینچنین واقع شده است که راه تعالی و تکامل انسان از میان تأثیر متقابل این اسباب و علل متعارض و متزاحم بر یکدیگر هموار شود و حقّ هم همین است که در این مسیر فقط معدودی از انسانها به فلاح برسند و نه همه آنها بلا استثناء.
و امّا اصولاً این صحنه آزمایش و «امتحان» در جهت ظهور و عالمگیر شدن حقّ است که تقدیر شده است: «لِیمَحِّصَ اللَّهُ الَّذینَ آمَنوا و یمْحقِّ الکافرین؛ تا آنکه اهل ایمان را از هر عیب و نقص پاک و کامل کند و کافران را به کیفر ستمکاری محو و نابود گرداند»(آل عمران/141) و «لِیمیزَ اللَّهُ الْخَبیثَ مِنَ الطَّیبِ...»(انفال/37) و این سیر در نهایت بدانجا خواهد رسید که در جامعه موعود آخرالزّمان، «رأی و نظر اکثریت مردم» با «معیارهای حقّ» بر یکدیگر انطباق خواهند یافت و همین است معنای «مدینه موعود» یا «مدینه فاضله». از روایاتی که درباره جامعه موعود آمده است، این معنا با صراحت قابل دریافت است.
محمد رضا محقق
1327/703/ر