آقای منتظری گفت امام مخالف همکاری با مجاهدین بود، ما نظر خودمان را اعلام کردیم/ نقل فتوا، انقلاب را پالایش کرد
به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا، اسدالله بادامچیان در بخش نخست گفت وگو با رسا با بیان این که امام رضوان الله تعالی علیه، انقلاب را در سال 41، به صورت حزبی و تشکیلاتی شروع نکردند، گفت: بعد روز 13 خرداد 42 که ما راهپیمایی عاشورا را با نظر امام راه انداختیم از مسجد حاج ابوالفتح آمدیم رفتیم تا دانشگاه و برگشتیم مسجد امام. افراد مذهبی جبهه ملیها، دور از نظر اصلی جبهه ملی، اعلام کردند که ما هم فردا از مسجد امام راهپیمایی داریم. ما هم گفتیم این راهپیمایی از ما نیست.
بخش دوم گفت وگوی خبرگزاری رسا با آقای بادامچیان به این شرح است:
رسا ـ جالب است که شما جزو موافقین همکاری با مجاهدین آن روز و منافقین آینده بودید! طبق نقل شما، بزرگان هم موافق این همکاری بودهاند و این نشان میدهد یا این حرکت در آغاز سالم بوده یا توانستهاند قالب و چهره مقبولی از خودشان به نمایش بگذارند. لذا ماجرای تغییر رویکرد اینها و جدایی میان آنان با نهضت اسلامی، باید مهم باشد. آیا هدایت امام باعث این روشنگری شد؟ چون گفتید امام اینها را 49 شناخته بود اما 54 اعلام کرد.
ببینید! بعد از این که بحث مبارزه مسلحانه پیش آمد و ما در منزل آقای لاجوردی [آن تصمیم را گرفتیم] برای خودمان نرفتیم، مهم نبود، ما برای وظیفه رفتیم. تا این که در سال 53 من دستگیر شدم. من در زندان کمیته مشترک، با آقای صادق زیبا کلام، چهل روز در انفرادی بودم و ایشان را تخلیه اطلاعاتی نابی کردم چون خارج بود و داخل آمده بود. قبلا هم گیر افتاده بود زندان رفته بود، زندان قصر رفته بود. خدا خیلی به ما عنایت کرد که این مطالب به ما منتقل شد. من همانجا احساس کردم که منافقین دچار انحرافاند. بعد با آن حسین خراسانی که از عناصر اصلیشان بود و جزء فراری دهندههای اشرف دهقان بود، همبند شدیم. او را که بررسی کردیم دیدیم نه! دقیقا انحراف است. آمدیم در قصر دیدیم عجب انحرافی! عجب التقاطی است!
این جزوات فرقان، مال گودرزی نیست! گودرزی طلبهای بود که در مدرسه شیخ عبدالحسین با ما درس میخواند این نبود که بتواند چنین چیزهایی بنویسد. من در بردنش به آن مدرسه از مدرسه مرحوم آشیخ سعید در مسجد جامع، خودم بودم و در ارتباط بودم، این استعداد و امکان این که این مطالب را دربیاورد نداشت. اینها را در زندان به عنوان تفسیر راه انداختند به این دادند این منتشر کرد. خب اینجا متوجه شدیم عجب انحرافی، عجب التقاطی، عجب سلطهطلبی و عجب دیکتاتوری تشکیلاتی و عجب چیز عجیبی است!
تا این که اردیبهشت 55 ما را بردند اوین در محضر علما. آنجا آقای طالقانی تفسیر میگفت. مرحوم آقای لاجوردی بحث کرد و گفت اینها این تفسیرهای شما را میگیرند و تغییرش میدهند و میگویند اینها گفتههای آقای طالقانی است! آقای طالقانی گفتند اینها مال من نیست. محمد محمدی گرگانی از سران اینها که آنجا بود بود، به آقای لاجوردی گفت اینجوری نیست! لاجوردی گفت این جوری نیست یعنی چه؟! و مواردی را از زبان منافقین نقل کرد. آقای طالقانی گفت من که اینها را نگفتم! گفتم بله اینها این مطالب را به نام شما تمام میکنند؛ دروغ میگویند! لذا بحث در گرفت! قرار شد مرحوم آقای مهدوی و آقای انواری و آقای ربانی شیرازی با هم دیگر بنشینند با محمد محمدی، مسائل را بررسی کنند. شبها بررسی کردند و بعد از یک هفته گفتند تمام اینها انحراف و التقاط و غلط است!
قضایا که به اینجا رسید خب ما در زندان اوین با آقای منتظری و طالقانی و مهدوی رحمت الله علیه و بقیه بزرگان، آقای هاشمی و انواری و اینها بودیم وقتی بحث التقاط منافقین شد، مرحوم لاجوردی به آقای منتظری گفت: پس شما چرا اجازه داده بودید ما سهم مبارک امام را بدهیم به اینها؟ آقای منتظری گفت: راستش امام اجازه نداد به ما؛ امام مخالف بود! مرحوم لاجوردی گفت: پس چرا مخالفت امام را به ما منتقل نکردید؟ گفت: ما تشخیص خودمان بود که به شما و دیگران گفتیم؛ اجتهادمان این بود دیگر! گفتیم ما اجتهاد شما را کار نداشتیم ما فتوای امام را میخواستیم! یکی از بحثهای اعتراض انگیزی که ما داخل زندان با آقای منتظری داشتیم همین بود که شما چرا حرف امام را برای ما که مقلد امام هستیم نمیزدید؟
رسا ـ پیامد این مسئله چه بود؟
روزی که ما از اینها بنا به نظر آقایان علما جدا شدیم و فهمیدیم القاط دارند، اینها زمین خوردند! خب آن موقع اینها نیاز نداشتند بانک بزنند. بعد که حمایت ما قطع شد رفتند بانک زدند چون دیگر کسی به ایشان پول نمیداد. خب برای ما هم جالب بود. از همان زندان اوین که نقل فتوا درآمد این منافقین جدا شدند. قبل از آن تا سال 54 کمک میشدند همراهی میشدند همه به عنوان اینکه اینها مجاهد خلقاند و خود این حرکت، یک چیز قابل توجهی بود آن روزگارها. در این گیر و دار که اینها به انحراف کشیده شدند، نقل فتوا در حقیقت، پالایشگر مبارزین و مجاهدین متدین و انقلابی از افکار انحرافی و التقاطی و نفاق بود.
جالبتر این که خود اینها هم با یکدیگر جنگ قدرت کردند. مجاهدین خلق به چریکهای فدایی خلق میگفتند شما باید تابع ما باشید یعنی شما اگر مارکسیسم را صحیح میدانید ما اصلش هستیم بیایید تابع ما باشید؛ چریکهای مارکسیست میگفتند نخیر! ما اداره کننده هستیم شما بیایید تابع ما بشوید. نمونه جنگ قدرت این بود که یک دستگاه قوی داشتند که صدای بیسیمهای ساواک و اینها را میگرفت. حسن شاهسوندی هم مسئولش بود و تمام پیامهای ساواک را میگرفت؛ لذا یک مدتی ما هیچ دستگیری و کشته نداشتیم؛ مگر اتفاقی کسی گیر میافتاد و از طریق او افراد دیگر گیر میافتادند. وقتی در کرج، مارکسیستها لو رفتند خب، شاهسوندی گرا را گرفته بود اما مجاهدین به فداییها نگفته بودند! لذا ظرف دوماه، نزدیک شصت نفر از سران کمونیستهای چریک کشته شدند! بعداز دعوا سال 55 از ایشان پرسیدند چرا این اخبار مخفی بیسیم را ندادید؟ گفتند ما معتقد بودیم اینها باید تضعیف بشوند تا زیر بال ما بیایند! این یعنی سلطه طلبی! این نکته قابل توجهی است که آن روزگار چه مسائلی بوده است! بعضیها خیال میکنند مبارزه همین جوری صاف آمده رفته جلو و بیسر و صدا انجام شده!
رسا ـ با این حساب، آیا همه جریانها و شخصیتهای انقلابی، یک نظر شدند؟ چون فرمودید برخی از ابتدا با همکاری با اینها مخالف بودند.
در داخل زندان وقتی نقل فتوا شروع شد خب زندان و فضای مبارزه دست سازمان منافقین بود هنوز هم آن انحراف، پابرجا بود. وقتی فتوا را آقای منتظری گفت، من با مرحوم آقای طالبیان (معلم گروه ابوذر) و آقای کچویی رفتیم خدمت آقای ربانی شیرازی که با آقای منتظری نشسته بودند باهم مباحثه میکردند. گفتیم یک متن بنویسید که حفظ کنیم تا بتوانیم هر جا که میرویم همان را مطرح کنیم چون منافقان این مسئله را تحریف میکنند و هر کس یک حرفی میزند. آقای ربانی شیرازی با کمک آقای منتظری یک متنی نوشت که بنابر موازین اسلامی، کمونیستها نجس هستند و مسلمانها باید در زندان با اینها زندگی مشترک نداشته باشند. ولی مخالفتی هم نکنند که رژیم از آن بهره ببرد. (این متن را سال 59 من در کتاب نگرشی بر مجاهدین خلق ایران که به نام علی حقجو نوشتم، آوردهام. در کتاب تحزب و تشکل از دیدگاه علمی و تاریخی هم نوشتهام.) با انتشار این متن بلافاصله مخالفتها از داخل بند یک اوین شروع شد که این آقای موسوی خوئینیها و اینها همراه نبودند دیگر، تیم محمد محمدی و اینها هم که جزء منافقین بودند. محمدی نشسته بود پهلوی من شروع کرد گریه کردن که ما تا دیروز مجاهد بودیم حالا شدیم منافق! گفتم خب حالا کی به تو گفته منافق؟ خب برگرد بگو میگویند التقاط دارید انحراف دارید چرا این حرفها را میزنید؟
رسا ـ آیا این تمهید علما که فتوا باعث سوء استفاده رژیم طاغوت نشود، کارگر افتاد؟
نتیجه این شد که از آنجا به بعد خود سازمان منافقین به شدت عکس العمل نشان داد و گفت این صدای ساواک است که از حلقوم طالقانی و منتظری بیرون میآید! بعد هم شروع کردند جوسازی. همینهایی که تا دیروز طالقانی منتظری میکردند گفتند این صدای ساواک است که از حلقوم منتظری طالقانی میآید بیرون! که این خیلی به ضررشان تمام شد و آخرش رسیدند به اینجا که موسی خیابانی به توسط لاهوتی پیام مجاهد به روحانیت را به زندانیان قصر داد در سال 56 که: راه ما از راه روحانیت جدا است. خلقها راه ما را میروند و معلوم میشود که راه ما ... ساواک هم با مسعود رجوی هماهنگی داشت برخلاف همه این ها که خیال میکنند اهل مبارزه بوده!
رسا ـ به نظر میرسد نقل فتوا باید گروههای اسلامی را متحد کرده باشد اما گفتید واکنش همه یکسان نبوده است.
بله! پس از آن ماجرا، در داخل زندان هم اختلاف شد و بحث پیش آمد. خب یک عده این منافقین بودند که جدا شدند، در مقابل هم چند دستهگی شد؛ یک عده ما بودیم که تیم ما را با همراهی ساواک بردند بند 2 و مشهور کردند به« اتاق دوییها»! که ما مشکلی نداشتیم. (این خاطرات را من در کتاب شهید لاجوردی اسطوره مقاومت نوشتهام). جالب است بعضی از علمای بزرگ مبارز شریف بودند نیامدند جزو جمع ما و گفتند نمیشود و ما وظیفه نمییابیم. یک دسته دیگر، مثل رجایی و عزت مطهری و این تیپ آدمها با نظر خود ما جدا شدند چون وقت مبارزه بود و قرار شد همراه جمع باشند اما رعایت نجس و پاکی کنند و مرزهایشان را جدا کنند. یک بخش هم آقای بهزاد نبوی و اینها بودند که اینها هم شدند آن وری! بعد هم یواش یواش در اثر این بحثها و اختلافها یک جریان سوم پدید آمد که جواد منصوری و اینها بودند و گفتند: « ما افکار این اتاق دوییها را قبول نداریم، منافقین را هم قبول نداریم». ما این دسته سوم را تقویت کردیم.
رسا ـ چرا؟
چون بخش سوم بود که از منافقین جدا میشد. اما منافقین با همه ما دعوا کردند و جبهه مقابل شدند و دستشان رو شد. البته قرار ما این نبود که سرکوب سیاسی بکنیم، هدف این بود که دستشان رو بشود و حرکت پالایش بشود. به عنوان این بود که مرزبندیها مشخص بشود تا بعد.
رسا ـ مبارزان واقعا این را یک مسئله شرعی میدانستند یا یک امر راهبردی؟
نه! واقعا ببینید برکت اسلام چقدر زیبا است. این که من عرض میکنم از یک امر ساده اسلام که آقا کمونیستها نجساند و باید از ایشان اجتناب کرد و دیگر نمیشود کمون مشترک داشت، سر سفره مشترک نمیشود نشست؛ منتها با هم دعوا نکنیم، (نقل فتوا این بود دیگر) همین امر ساده، تمام این مرزها را مشخص کرد.
ما خب در زندان کمیته مشترک در یک سلول که بودیم با کمونیست و غیر کمونیست آنجا غذا میخوردیم، چون زیر شکنجه بودیم هر یک چیزی که لو میرفت، یک ضرر بود. آنجا باید روحیهشان حفظ میشد. اما بعد از این دیگر، راه ما جدا شد.
بعدها هم امثال آقای بهزاد نبوی آمدند در مجاهدین انقلاب تحلیل کردند که این بحث نجس پاکی، مقدس مآبی و اینها بود! و برای این بود که اینها آدمهای مقدس مآبی بودند! نه ما مقدس مآب نبودیم.
شما ببینید امروز ه
م اسلام، کار خودش را میکند. این مرتضی پاشایی که فوت کرد، خب جوانها به او علاقهمند بودند سرطان هم گرفته بود یک آوازی هم میخواند ماه رمضان در برنامه ماهعسل هم خوانده بود خیلی احساس نمیکردند که آدم ناجوری است خلاصه در تشییعاش یک جمعیت عظیمی آمد. استکبار و اینها خیال کردند حالا یک فرصتی است برای مبارزه با اسلام و انقلاب و لذا بیبیسی و صدای آمریکا، مراسم را مستقیم پخش کردند. خب این مرتضی پاشایی پدرش متدین است و مکبر شرکت نفت است. جزو حراست شرکت نفت است. آدم خوبی است و مادرش هم چادری است. در تشییع جنازه رفت آن بالا گفت پسرم وصیت کرده روضه علی اکبر بخوانم! تا روزه علی اکبر خواند بیبیسی و اینها بند آمدند دیدند این نشد! من دیدم امام حسین علیه السلام بعد از هزار و سیصد و هفتاد سال با یک روضه علی اکبر، استکبار جهانی را میزند زمین. واقعا روضه اباعبدالله، انقلاب را نگه میدارد.
خب ببینید امام که با بینشترین و عاقلترین آدم دنیای معاصر ما است انصافا چقدر قشنگ عمل کرده! چقدر قشنگ عمل کرده! حالا آنجا این نجس و پاکی مرز را به هم ریخت. تمام التقاط را به باد داد. از این جا دو مرتبه آن حرکت عظیم، سالم شد و توسط آیت الله شهید مطهری به امام گزارش داده شد. ایشان در اردیبهشت 56 محضر امام رسید و مسائل را برای امام گفت.
/گ402/ج
ادامه دارد ...
گفت وگو از حامد عبداللهی