۱۹ فروردين ۱۳۹۴ - ۰۹:۰۸
کد خبر: ۲۵۳۶۵۴

بازخوانی مجاهدت‌های فکری شهید آوینی

خبرگزاری رسا ـ شهید آوینی در کتاب «آغازی بر یک پایان» انقلاب اسلامی و پایان انتظار را به بحث می‌کشد و می‌آورد: امام خمینی پیامبر تازه ای نبود، اما از یادآوران بود، چونان اسلاف خویش دوره‌ای از جاهلیت را شکست و عصر دیگری از دین داری را آغاز کرد.
شهيد آويني

به گزارش سرویس پیشخوان خبرگزاری رسا، بیستم فروردین، مصادف است با سالگرد شهادت سید شهیدان اهل قلم، آقا سید مرتضی آوینی عزیز. به همین منظور سعی می‌کنیم   به بازخوانی برخی از آثار کمتر پرداخته شدهوی بپردازیم.

 

فاینما تولوا فثم وجه الله ... کتاب «آغازی بر یک پایان»» با موضوع (انقلاب اسلامی و پایان انتظار) نوشته استاد شهید مرتضی آوینی است. این کتاب مجموعه‌ای از مقالات نگارنده است که بیش تر وجههنظر اعتقادی و سیاسی او را نشان می‌دهد و در چهار بخش تنظیم شده است و دارای فهرستی با چنین مضامینی است: روزگار نو، داغ بی تسلی، امام (ره) و حیات باطنی انسان، دهه شصت و امام خمینی، گرداب شیطان، در برابر فرهنگ واحد جهانی ...

 

در بخش از داغ تسلی چنین آمده: داغ‌های همه تاریخ را ما به یک باره دیدیم، چرا که ما امت آخرالزمانیم، و خمینی، این ماه بنی هاشم، میراث داار صاحبان عهد بود در شب یلدای تاریخ. در عصر ادبار عقل و فلک زدگی بشر، در زمانه غربت حق، در عصری که دیگر هیچ پیامبری مبعوث نمی‌شد و هیچ منذری نمی‌آمد، خمینی میراث دار همه انبیا و اسباط ایشان بود و داغ او بر دل ما، داغ همه اعصار، داغی بی تسلی.

 

امام (ره) ما را آموخت که «عرفان را با مبارزه جمع کنیم» و خود بهترین شاهد بود بر این مدعا که عرفان هین مبارزه است، و از این پس دیگر چه داعیه ای می‌ماند برای آنان که عرفان را به مثابه امری کاملا شخصی بهانه واماندگی خویش می‌گرفتند؟ او کتاب و سنت را در وجود خویش گشود و ما دانستیم که جهاد اصغر شرط لازم جهاد اکبر است و اولیای مقرب خدا در تمام طول تاریخ همواره بر همین شیوه زیسته‌اند.

 

آوینی با «آغازی بر یک پایان» انقلاب اسلامی و پایان انتظار را به بحث می‌کشد

آوینی با «آغازی بر یک پایان» انقلاب اسلامی و پایان انتظار را به بحث می‌کشد و همچنین در بخش دهه شصت و امام خمینی، دهه شصت را دههامام خمینی نامیده و چنین می‌گوید:دهه شصا، دهه امام خمینی بود و از این پس دهه‌ها هر چه بیایند به جز او انتساب نخواهند داشت. این او بود که هر آن چه در تقدیر تاریخ انسان این عصر بود ظاهر کرد. حیات انسان‌هایی چون او نفخه ای از نفخات روح اللهی است که در تن انسان می‌دمد، در تن زمین مرده، و آن را حیات می‌بخشد. امام خمینی انسانی چونان دیگران نبوده؛ از قبیله انبیا و اصحاب آنان بود و مصداقی از مصادیق معدود «نبأ عظیم»... که هر هزار سال یکی می‌رسد، و مراد از این «هزار»، عدد هزار نیست؛ مراد آن است که او از خیل یادآوران است و مورد خطاب انما انت مذکر.

 

امام خمینی پیامبر تازه ای نبود، اما از یادآوران بود، از مخاطبان انما انت مذکر، که عهد فطری مردمان با خداوند را به آنان یادآوری کرد و بعد از چند قرن که از هبوط بشر در مصداق جمعی کلی می‌گذشت، چونان اسلاف خویش- از ابراهیم و اسماعیل تا محمد (ص)- دوره ای از جاهلیت را شکست و عصر دیگری از دین داری را آغاز کرد. این عصر تازه را باید «عصر امام خمینی» نام نهاد، چنان که حق آن بود که اعصار پیشین را نیز به انبیا و اوصیا و یادآوران دیگر انتساب می‌دادند.

 

وجود امام خمینی و برکات آن را تنها کسانی می‌توانند حقیقتا درک کنند که در جست و جوی تاریخ تحول باطنی انسان بر کره زمین- که خاستگاه تحولات ظاهری اجتماعی و اقتصادی و سیاسی حیات او نیز هست- به تاریخ انبیا رجوع می‌کنند. هم آنان‌اند که در وصف امام خمینی می گویند: «او بت شکنی دیگر از تبار ابراهیم بود.»

 

شهید آوینی در بخش پروسترویکای اسلامی وجود ندارد اینگونه شرح داده: در نظر بنیانگذار جمهوری اسلامی، اسلام عین ولایت بود. مردم نیز فطرتا به ولایت فقیه ایمان داشتند و اصلا «تقلید» در میان شیعه به معنای پذیرش ولایت فقها و مجتهدان است در حوزه احکام عملی. عمل و نظر نیز در حقیقت عالم- نه در مناطق ارسطویی- دو نحو از تحقق و تعین یک وجود واحد است و بنابراین، تشکیکاتی مبنی بر انشقاق نظر و عمل و یا «رابطه تولیدی» میان ادراکات حقیقی و اعتباری_از لحاظ منطقی_ نمی‌توانند تاثیراتی آنی در تضعیف این رابطه فطری داشته باشند. جمهوری اسلامی آن است که در نظر امام وجود داشت نظامی است مبتنی بر ولایت که بر رأی جمهور مردم نیز تکیه دارد و این معنا را هرگز نباید با دموکراسی خلط کرد. دموکراسی را می‌توان مسامحتا این چنین معنا کرد: حکومت مردم بر خویش بر اساس قوانینی که خودشان وضع کرده‌اند.

 

چرا ما از اثبات مغایرت بین حکومت اسلامی و دموکراسی می‌هراسیم؟ زیرا هنوز در فضای فرهنگی غرب نفس می‌کشیم و در تبلیغات جهانی غرب، حکم بر این قرار گرفته است که «هر چه غیر دموکراسی است استبداد است.» خیر، این چنین نیست. دموکراسی_ حکومت مردم_ در برابر تئوکراسی_ حکومت خدا_است و حکومت خدا لزوما غیر مردمی نیست، چنان که دموکراسی در غرب نیز به اعتقاد ما اکنون در یک «حاکمیت استبدادی پنهان» صوررت بسته است.

 

حکومت خدا یعنی حکومت احکام خدا از طریق بندگانی که با این احکام از دیگران آشناتر هستند، یعنی ولایت مجتهد یا فقیه. و این حکومت ضرورتا مردمی است چرا که دست بیعت مردم نیز در آن دخیل است؛ همین سان که هست.

 

در بخش جمهوریت یا اسلامیت؟ می‌خوانیم که: خواهم گفت که «جمهوری اسلامی» همچون ثمره سیاسی انقلاب اسلامی ایران، مفهومی نیست که از انضمام این دو جزء_جمهوریت و اسلامیت_ حاصل آمده باشد و بنابراین، با تحقیق در رابطه این دو جزء با یکدیگر نیز قابل شناخت نیست. به عبارت روشن تر، «اسلامیت» در جهان امروز همچون صورتی از یک نظام حکومتی، تعریف ناشده و موهوم است، حال آن که «جمهوریت» چنین نیست. تجربه‌های سیاسی دنیای جدید، علی الخصوص در این سه قرن اخیر، تماما در جهت تعریف و تبیین چگونگی حضور مردم در حکومت‌ها بوده است و بنابراین، در ترکیب «جمهوری اسلامی»، صفت «اسلامیت» نمی‌تواند به تبیین و تعریف بیش تر معنای این ترکیب مادی برساند و ... خواه ناخواه آن چه در عمل پیش خواهد آمد وضعیتی غیر مشخص چون حکومت پاکستان خواهد داشت که یکی از بدترین انواع دموکراسی است. گذشته از آن که «جمهوریت» همان «دموکراسی» نیست و بنابراین، آنان که قصد دارند با استفاده از این تعابیر بیان مقصود کنند بهتر است نخست در حدود این تعابیر و نسبت آن‌ها با یکدیگر بحث کنند.

 

آوینی در بخش دولت پایدار حق فرا می‌رسد که جزء آخرین بخش‌های کتاب است علت تغییر و علت دفعی بودن تغییر را اینگونه بیان کرده: «تغییر» لازمه وجود جهان است و در «زمان» لفظی است بیان گر همین تغییر. عالم هستی «ذات واحد» ی است متحول، و درست خلاف آن چه می‌پندارد، این تحول علت وجود زمان است، نه بالعکس.

 

مقصد تکاملی یا غایت آدم کجاست؟ من نمی‌دانم بدون تفکر و تأمل در «طرح کلی عالم» چگونه می‌توان به حقیقت رسید. مورچه ای که تلاش می‌کند تا آذوقه زمانش را جمع آورد نه در عالم تأمل می‌کند و نه خود را می‌شناسد، و همین که بشر در طرح کلی عالم می‌اندیشد و در جست و جوی حقیقت است معلوم می‌دارد که او روحا امکان محیط شدن بر عالم هستی را دارد، اگرچه جسما به خاک وابسته است و امکان پرواز نیز ندارد. و حقیقت هیچ چیز را بیرون از طرح کلی عالم نمی‌توان دریافت، چه برسد به حقیقت وجود انسان را که مظهر همه عوالم است.

 

حقیقت آخرین چیزی است که بشر_ در مقام کلی خویش_ به آن خواهد رسید و بنابراین، «حکومت حق» که بر مطلق عدل بنا شده، آخرین حکومتی است که در سیاره زمین برپا خواهد شد. همه تحولات تاریخی در حیات بشر «در انتظار موعود» صورت گرفته است، چه بدانند و چه ندانند./998/د101/ح

 

منبع: راسخون

ارسال نظرات