۰۹ تير ۱۳۹۴ - ۱۹:۱۲
کد خبر: ۲۷۱۱۴۷

مروری بر زندگی پر خیر و برکت طلبه شهید نادر دیرین

خبرگزاری رسا ـ طبق دستور صریح امام حضور در جبهه از هر کاری واجب‌تر است؛ عبا و عمامه اش را درآورد، وسط اتاق ایستاد و گفت: فکر نکنید فقط روحانی‌ام، کشتی گیر هم هستم؛ هر کی جرأت دارد بیاید وسط میدان؛ صدایی از کسی درنیامد و چشم از نادر برنداشتم.
شهيد حجت الاسلام نادر ديرين

به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا، نادر دیرین فرزند سیف الله دوم خرداد 1341 در شهرستان اردبیل به دنیا آمد؛ دیرین تحصیلات ابتدایی‌اش را در محله هفت‌تن خواند، مهر ماه سال 1347 وارد مقطع راهنمایی شد.

 

وی در کشتی مقام اول استانی را کسب کرده بود و در بحبوحه انقلاب به دبیرستان رفت. سال 1361 وقتی دیپلم گرفت در کنکور شرکت کرد ولی قبل از مرحله دوم به حوزه علمیه مشهد رفت و طلبه شد.

 

شهید دیرین بارها به همراه روحانیون حوزه علمیه به جبهه اعزام شد؛ چهار سال درس حوزوی خواند؛ سال 1364 ازدواج کرد و همسرش را به مشهد برد؛ نادر دیرین سی ام اسفند 1366 در منطقه ماووت در عملیات بیت المقدس 2 به شهادت رسید و در گلزار بهشت فاطمه 3 به خاک سپرده شد.

 

باهم خاطراتی از این شهید بزرگوار را به نقل از بردارش مرور می‌کنیم:

 

زمین زراعی زیادی داشتیم، نادرِ هفت ساله وقت برداشت، سر زمین رفته بود؛ برات، یکی از برادرهایم محصول را با ارابه گاومیش به خرمن می‌آورده و حواسش نبوده نادر بین چرخ ارابه و نردبان طرفین ارابه مانده است.


برات مقداری از مسیر را می رود و چرخ ارابه که با تکان شدید از چاله رد می‌شود، نادر هم سرش از نردبان جدا شده و زمین می‌افتد؛ فردی که از عقب می‌آمده سر و صدا کرده و برات نادر را روی کولش انداخته و به بیمارستان برده بود؛ نیم تنه اش کبود شده و مقداری از پوست سرش رفته بود. خداوند دوباره نادر را به ما داده بود!

 

جایزه

سال 1354 راهنمایی را در مدرسه دهقان می خواندیم؛ آن روزها جایی در مدارس برای نماز خواندن پیدا نمی شد؛ سیدحسین محدث دبیر دینی و قرآن مان که مسابقه و کلاس قرآن می گذاشت، در نمازخان های که راه انداخته بود با ما نماز می خواند. بین چند مدرسه نادر در مسابقه قرآن اول شد و به او ساعت مچی دادند. ساعت برای دستش بزرگ بود و یکی، دو سال بعد به مچش بست.

 

روحانی کشتی گیر
چند ماه بعد از ازدواجش، با مادرم به مشهد رفتیم. نادر خانه ای دو طبقه اجاره کرده بود و ما را برد طبقه بالا و خودشان پایین رفتند؛ از پله‌ها که بالا می رفتیم دیدم. دیوارهایش رطوبت پس داده و از بویش نمی‌شود زیاد آنجا دوام آورد؛ در آن چند روز مرا با خودش به خانه‌ ایت‌الله علمی که اهل نمین بود برد؛ پنجشنبه‌ها در حسینیه خانه آیت‌الله علمی جمع می‌شدند.


بعد از سخنرانی آیت‌الله علمی و مداحی نادر، بحث طلبه‌ها داغ شد. هر کدام نظری دادند و یکی از آن ها گفت: استاد ما می گوید طلبگی از رفتن به جبهه واجب تر است.


نادر گفت: نه، طبق دستور صریح امام حضور در جبهه از هر کاری واجب‌تر است؛ عبا و عمامه اش را درآورد، وسط اتاق ایستاد و گفت: فکر نکنید فقط روحانی‌ام، کشتی گیر هم هستم؛ هر کی جرأت دارد بیاید وسط میدان؛ صدایی از کسی درنیامد و چشم از نادر برنداشتم./978/ت303/ف

ارسال نظرات