۲۳ تير ۱۳۹۴ - ۱۸:۴۴
کد خبر: ۲۷۴۷۳۹

شهید ترور حجت الاسلام ابوالفضل پیرزاده

خبرگزاری رسا ـ حجت الاسلام پیرزاده سال 1334 در محله نواب صفوی اردبیل به دنیا آمد؛ پس از تحصیلات دبیرستانی، تا حد«سطح» در حوزه علمیه قم به تحصیل ادامه داده، مُلَبّس به لباس روحانیت شد.
شهيد حجت الاسلام ابوالفضل پيرزاده

به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا، روحانی شهید ابوالفضل پیرزاده فرزند علی سال 1334 در محله نواب صفوی اردبیل به دنیا آمد؛ پس از تحصیلات دبیرستانی، تا حد«سطح» در حوزه علمیه قم به تحصیل ادامه داده، مُلَبّس به لباس روحانیت گردید؛ در سال 1360 به عضویت سپاه پاسداران درآمد و در تاریخ هفتم آذر ماه 1360 به دست یکی از اعضای منافقین حین خروج از مدرسه ترور و به شهادت رسید؛ وی مسؤول آموزش عقیدتی سپاه ناحیه اردبیل بود.

 

ابوالفضل
پدرم از کربلا تلگرافی به خانه زد. در تلگراف نوشته شده بود بعد از ظهر به اردبیل می رسد؛ همان روز مادرم نوزاد پسری به دنیا آورد؛ چهار خواهر بودیم و خوشحال شدیم؛ پدر که رسید آن شب بعد از ولیمه آبگوشت شیرین، پیش‌نماز مسجد حاج بشیر گفت: نوزاد را بیاورید.

 

پدر نوزاد را به ایشان داد. پیشنماز گفت: اسمش را چی می گذارید؟ پدر گفت: در کربلا امام حسین (ع) را واسطه کردم و قول دادم اگر پسر بود اسمش را ابوالفضل بگذاریم. پیش‌نماز بعدِ اذان در گوش نوزاد گفت: اسمت را گذاشتم ابوالفضل؛ یکی از روزهای پاییز سال 1334 بود.

 

حزنی عجیب
ابوالفضل در نماز ظهر هفتم آذر 1360 برخلاف روزهای قبل خیلی بشاش و نورانی‌تر شده بود؛ بعد از نماز که برای ما نهج البلاغه را درس داد بلند شدیم و خواستیم تا دم در ساختمان سپاه بدرقه اش کنیم و نگذاشت؛ چشمش که به من افتاد گفت: چیه رضوان ناراحتی؟

 

گفتم: هیچی واله ات شد هام؛ خندید؛ جلوی در صمد ارادتی گفت: من او را می رسانم؛ همیشه خودش می رفت و صمد او را به مدرسه طالقانی برد؛ در سپاه با جواد صبور داخل اتاق نشسته بودیم و که یک دفعه حزنی عجیب ما را در خود مچاله کرد؛ با تعجب نگاهی به هم انداختیم و نفهمیدیم چرا آن حال به ما دست داده!

 

بعد از ظهر خبر دادند ابوالفضل پیرزاده جلوی مدرسه طالقانی ترور شده است؛ ضارب را به سپاه آوردند. در جیبش بلیط سینما بود. یکی از بچه‌ها از او پرسید: این واسه چیه؟ گفت: قرار بود بعدش به سینما بروم.

 

سه، چهار روز قبل، نامه آمدن آن فرد به اردبیل را در سپاه به من خبر داده بودند؛ طبق اطلاع، آموزش‌های خاص نظامی دیده و برگشته بود؛ می گفتند آدم فوق العاده ورزیده و خطرناکی ست؛ در تازه میدان هم خواسته بوده التفات بشارتی را ترور کند که التفات اسلحه اش را گرفته و او فرار کرده بود؛ از ساعت شش عصر تا دوازده شب از او بازجویی شد و هر چی پرسیدند چیزی نگفت. بچه ها گفتند هادی غفاری با حکم اعدامش از تهران می آید و باز چیزی بروز نداد؛ نزدیک نماز صبح یک نگهبان توی اتاق، یک نگهبان جلوی در و چند نگهبان هم بیرون گذاشتیم.

 

ساعت شش صبح توی اتاق نشسته بودیم که صدای تیر را شنیدیم؛ بیرون رفتیم و گفتند با این‌که به دست و پایش دستبند زده شده بوده، اسلحه نگهبان داخل اتاق را گرفته و از پنجره پا یین پریده است؛ نگهبان در ورودی و دیوار بغل هم به او تیراندازی کرده بودند؛ یکی از بچه ها از اتاق بیرون آمده و دیده روی دیوار می‌دود. ضارب را به رگبار بسته و گلوله‌ها به پایش خورده و آن طرف دیوار افتاده بوده است.

 

او را با آمبولانس به بیمارستان شیر و خورشید رسانده و مداوایش کردند؛ صبح بعد از آمدن هادی غفاری که حکم را از آیت الله قدوسی گرفته بود، در پیله سحران اعدام شد./978/ن604/ی

ارسال نظرات