تروریست هایی که از سوی آل سعود تغذیه می شوند
به گزارش سرویس پیشخوان خبرگزاری رسا، عربستان و مصر اگرچه سعی کردند در بازسازی غزه کمک کنند اما حماس را نیروی طرفدار ایران در نوار غزه و در جهان سنی نامیدند که باعث نفوذ ایران، هم در جهان عرب و هم در جهان سنی شده است. در چنین فضایی، رسانههای عربی که توسط عربستان و قطر هدایت میشدند، برخلاف حساسیت عموم مردم نسبت به قضیه فلسطین در جهان عرب، سعی کردند تا احساسات ضد حماس و ضد حزبالله را جایگزین احساسات ضداسراییلی کنند. اما به دلیل خیزشهای عربی که در منطقه شکل گرفته بود، تحولات برخلاف خواستههای عربستان پیش رفت. با سرنگونی حکومتهای دیکتاتوری مصر، تونس و یمن که از متحدان عربستان بودند، آل سعود نیز احساس خطر کرد.
عربستان ابتدا سعی کرد تا از طریق مداخله نظامی در بحرین و دیگر کشورهای خلیج فارس مانع از همهگیری این تحولات در حوزه نفوذش در خلیج فارس شود. سپس با تزریق پولهایش به گروههای تکفیری و جهادی تلاش کرد با ایجاد تفرقه و جنگ داخلی نوعی بیثباتی را در منطقه دامن بزند تا لزوم ایجاد امنیت و دخالت کشورهای آمریکا و اعضای سازمان ملل و خود عربستان در منطقه احساس شود.
تاکتیکهایی که عربستان برای کنترل انقلابهای عربی در کشورهای سلطاننشین تونس و بحرین به کار برده است، اگرچه وضعیت موجود را برای مدتی حفظ خواهد نمود اما به دلیل نظام موجود، انقلاب در این کشورها حتمی است. از این روست که اگرچه حمایت از گروههای تکفیری برای جلوگیری از وقوع انقلاب و سرکوب نیروهای آزادیخواه، ایجاد رعب در میان مسلمانان ـ با کشتار آنها ـ تنها راه چاره است اما در نهایت تلاش بیهودهای خواهد بود.
با حمایت از سلفیهای تندرو و نظامیان مصری بود که عربستان قادر شد حکومت اخوانالمسلمین127 در مصر را دچار شکست کند، در بحرین نیز با حمایت از آل خلیفه، پل عظیمی که خاک این کشور را به خاک عربستان ضمیمه میکرد مستحکمتر از پیش کرد.
از طرفی مخالفت برخی از علمای الازهر با افراطیگری وهابیان بر علیه شیعیان و حتی تایید برخی از عقاید شیعه، تضاد میان پیروان دو مذهب شیعه و سنی را بیش از گذشته کمتر و سختگیری و کشتار شیعیان را به دست این گروه با انتقاد و مخالفت علمای بیشتری از جهان اسلام روبهرو کرده است. از سوی دیگر وهابیت عربستان نه تنها در میان بنیادگرایان با انتقاد روبهرو است، بلکه در میان جمعیت اهل سنت نیز نتوانسته است از محبوبیت و مقبولیت برخوردار شود و پیروان مذاهب اربعه گرایشی به افکار محمدبن عبدالوهاب ندارند.
در کنار این دو عامل که جایگاه وهابیت را متزلزل نشان میدهد، مسئله جانشینی سلطنت در عربستان مطرح است و با مرگ آخرین پسران ملک عبدالعزیز تنش بین نوههای او برای رسیدن به قدرت در هر صورت حتمی است. به تبع هرگونه تضعیف قدرت در سطح بالای سلطنت، حکومت آل شیخ و فرقه وهابیت بر عربستان را به خطر میاندازد، اشتباهات استراتژیک آل سعود در منطقه نیز بر کاهش این قدرت روز به روز میافزاید.
ثروتی که خطرناک است
افزایش ثروت و رفاه در دهههای 1960 و 1970 میلادی باعث شد پادشاهی سعودی فشارهای نوگرایی محیط را تجربه کند. به دلیل رشد میزان صادرات نفت پادشاهی عربستان روز به روز ثروتمندتر میشود اما به همان نسبت نیز نگرانیاش از مسایل امنیتی بیشتر میشود.
تحولات اقتصادی و سیاسی و نوسازی پادشاهی که ستون اصلی آن بر اساس وهابیت گذاشته شده است، مسئلهای نیست که بتوان به سادگی از کنار آن گذشت. به خصوص که این مسئله نظام حاکم بر مذهب این کشور را به خطر میاندازد.
با افزایش رفاه و تحولاتی که به خصوص از زمان ملک فهد تجدید شد، این تهدید و خطر نیز جدیتر به نظر میرسد.
در میان کشورهای اسلامی، عربستان از همان روزهای نخست حکومت آلسعود، به خاطر سیاستی که در قبال مسئله فلسطین و سایر کشورهای عربی در پیش گرفت، به عنوان کشوری محافظهکار شناخته شده است. هنوز سندی در تاریخ به ثبت نرسیده است که به نقش سازنده و موثر این کشور در قبال دهها بحران مربوط به کشورهای عربی خاورمیانه حتی اشارهای داشته باشد؛ چرا که عربستان ناچار است، برای حفظ ثروتی که از طریق داد و ستد نفت با کشورهای اروپایی و به خصوص آمریکا به دست میآورد، همان سیاست عبدالعزیز را در قبال مسائل منطقهای پیاده کند.
از طرفی آل سعود بنای حکومتش را بر ستون وهابیت گذاشته است، شاهان پس از عبدالعزیز نیز میدانستند که باید با علمای این فرقه کنار آمد. اما امروز شاهزادگان سعودی در مقابل چشمان علمای وهابی هر طور که میخواهند زندگی میکنند. اگر هم زمانی کاری برخلاف آموزههای وهابیت از آنها سر بزند و تیتر روزنامهای شود، آنها نگرانی خاصی از بابت علمای وهابی ندارند. با این حال آل سعود میداند که اگر روال کار به همین صورت باقی بماند، سرانجام لبه تیز انتقادها ابتدا گلوی وهابیت و سپس آل سعود را خواهد برید. اکنون نه میتوان وهابیت را از نظام عربستان برکند و نه چند هزار شاهزادهای را که در نظام پادشاهی عربستان وجود دارند، توجیه کرد از اشرافیتی که روابط نامشروع و ثروت بیحد و حصر را به دنبال دارد، دست بردارند.
طبیعی است که علمای وهابی برای حفظ قدرت مذهبی، بیکار ننشستهاند؛ چرا که مخالفت برخی از سلفیون با آل سعود در دهههای 1970 و 1980 به خصوص از زمانی که ایدئولوژیهای رقیب عربی مانند ایدئولوژی ناصر در مصر یا بعث در عراق یا حتی ایدئولوژی کمونیسم در شوروی رو به افول گذاشته بود، شدت یافته بود.
در همین دوران بود که یکی از رهبران سلفی، مسجدالحرام را در مخالفت با آل سعود تسخیر کرد. این حادثه طلیعه موج جدیدی از اسلامگرایی بود که برخلاف اسلامگرایی سنتی و قبیلهای، شامل چندین هزار شهرنشین جوان و طبقه متوسطی بود که توسط وعاظ، معلمان و دانشجویان دانشگاهی مذهبی هدایت میشدند.
اندکی بعد جنگ دوم خلیج فارس در ابتدای دهه 1990 پیش آمد. این جنگ وابستگی آل سعود را به حمایت غرب بیش از پیش نشان داد و زمانی که نیروهای غیرمسلمان چندملیتی در خاک مقدس اسلام پیاده شدند، مشروعیت مذهبی پادشاهی سعودی به طور اساسیتری زیر سوال رفت.
اکنون آن بخشی از سلفیها و در نمایی کلیتر اسلامگراهای جدید دچار خشم شده بودند.
عربستان چگونه میتوانست از خشم این سپاه که از درون نظام سعودی تغذیه میشود، به سلامت عبور کند؟
بنا بر آموزههای گذشته عبدالعزیز سیاستمداران این کشور متوجه این مسئلهاند که سپاه متعصب و بیرحم و بیباکی که از مدد تعالیم وهابیان در دل این کشور ایجاد شده، باید به طریقی متوجه خارج از مرزهای این کشور شود. در سال 1912، عبدالعزیز با در اختیار قرار دادن پول و اسلحه و ذخایر و مهمات جنگی، از اخوان نیرویی ساخته بود که شهرها را برایش یکی یکی فتح کردند، در آن دوران نیز او توسط همین جماعت مورد انتقاد قرار گرفته بود اما به محض این که آنها متوجه جنگها شدند، پیکان انتقادات نیز از سینه عبدالعزیز برداشته شد. پس با در پیش گرفتن روش عبدالعزیز، سلطانهای وهابی همین رویه را در پیش گرفتهاند و گروههای جدید مذهبی با ایدئولوژی بنیادگرایی در خارج از مرزهای عربستان ظهور کرده و عبدالوهابهای دیگری پا به عرصه گذاشتهاند. در واقع عربستان با هدایت و انحراف بحران از داخل به خارج لبه تیز انتقاد بنیادگراها را از گلوی آل سعود برداشته است و چه بهتر که این نیروها به جایی هدایت شوند که برای منافع عربستان سودی هم داشته باشد.
فصل دوازدهم تروریسم تکفیری
از دهههای 1970 و 1980 شکل تازهای از بنیادگرایی با رنگ و لعاب مذهبی پا به عرصه گذاشته است. آنها همگی ادعا میکنند که از اسلاف سلفی خود متاثرند و به نوعی ادامه جنبشهای بنیادگرا در منطقه به حساب میآیند. اما این گروهها با روشهای جداگانه از هم قابل تفکیک هستند. جریانهای سلفی معتدل و جریانهای سلفی تکفیری.
همین خط مشی باعث شده است که علیرغم تبلیغاتی که خود جریانها برای قرار دادن خویش در گروه سلفیگری به راه انداختهاند، محققان و پژوهشگران همه جریانات منسوب به سلفیگری را سلفیه ندانند و معتقد باشند که افکار برخی از آنها هیچ ربطی به سلفیه ندارد.128
بنیادگرایان جدید که به شدت متاثر از جماعت موسوم به اخوانالتوحید عربستان و اسلاف سلفی آنها هستند، خط و مشی خشونتآمیز و براندازانهای را از خود نمایش دادهاند که باعث شده با عنوان نوبنیادگرایان شناخته شوند. شبکه القاعده مهمترین گروه بنیادگرایان بود که در افغانستان صاحب قدرت شد. القاعده به ظاهر با هجوم نظامیان شوروی به افغانستان، با هدف جنگ با اشغالگران تشکیل شد اما حمایت نظامی - سیاسی آمریکا و پاکستان و کمکهای مالی عربستان باعث شد تا آنها پس از سقوط شوروی و خروج نیروهای این کشور، صاحب قدرت زیادی شوند و کمکم به سایر مناطق نیز نفوذ کنند. و از آن پس گروههای منشعب از طالبان در کشورهای دیگر با همان ایدئولوژی اولیه این گروه – بر اساس تکفیر مخالفان – به فعالیتهای تروریستی پرداختند.
در همین دوران موج اعتراضها در کشورهای عربی زمینه تازهای از فعالیت را برای این گروهها فراهم کرد.
دستگاه امنیتی عربستان سعودی در پس پرده عملیاتهای تروریستی در عراق سوریه، لبنان و یمن نقش مهمی دارد. این کشور که از راه فروش روزانه حدود ده میلیون بشکه نفت در روز، ثروت هنگفتی را جمعآوری می کند، برای ادامه حیاتش مجبور به حفظ تروریسم مذهبی است. اکنون که پادشاهی عربستان، نظامی پیر و فرتوت است، در میان کشورهای عرب کشورهای عراق، سوریه، لبنان و مصر به لحاظ هدایت این کشورهای از جایگاه بهتری برخوردارند، ضمن این که تنها راه جلوگیری از انقلابهای مردمی مشابه لیبی و مصر، دامن زدن به اختلافات مذهبی است که مانع از وحدت گروههای مخالف میشود./1323/د101/س
منبع: روزنامه کیهان