دین مهمترین عامل جامعهپذیری انسان است
وی با اشاره به نکته اول افزود: تفاوت بین روانشناسی دین و روانشناسی دینی اولی یک مضاف و مضافالیه است و دومی یک صفت و موصوف (psychology of religion/ religious psychology). به تعبیری در اولی روانشناسی درباره دین و در دومی از دل دین و موصوف به آن است گرچه بحث ما درباره روانشناسی دین است، اما بد نیست سه نکته فرعی در مورد روانشناسی دین بگویم.
این پژوهشگر روانشناسی دین با اشاره به نخستین نکته در مورد روانشناسی دین عنوان کرد: چنانچه میدانید در دنیای غرب بررسی متعددی در مورد سطح دینداری در بین طبقات دانشگاهی صورت گرفته است که از اولین آن کارهای جیمز لوبا و بیت هالامی است. جالب است بدانید که تمام این روانشناسان درصدر بیاعتقادی بودند و خوشبینانهترین آنها بسیار محدود صرفا خود را معنوی و نه دیندار معرفی کردند.
زندی افزود: روانشناسی دینی در کشورهای اروپایی بحثی جدی در قالب نظریه و عمل (درمان) است، عمده دلیل هم کثرت دینداران در کشورهایی چون آمریکا است. بنابر آمارهای بسیار، از جمله از سوی موسسه گالوپ در آمریکا بین هشتاد تا نود درصد مردم آمریکا با تمام نوسان متدین و کلیسارو هستند و همین روانشناسان را به فکر انداخت که نمیتوان به مراجع دینی گفت دینداریاش را دم در کلینیک پارک کند و سکولار داخل شود روانشناس و مشاور هم بگوید من به دینداری تو کار ندارم، و میخواهم تو را تجزیه کرده فقط با مسایل غیردینی تو کار دارم نه با دینی که تمام زندگی ات را با آن تنظیم کرده ای. از این رو میبینیم که امروزه یکی از معابرترین انجمنهای روانشناسی دنیا، APA، خودش کتاب های روانشناسی دینی از ویلیام وِست، ریچارد اِسکات، پل واتسنِ کوییکر را چاپ میکند.
وی با اشاره به بحث تحلیل گفتمان فوکویی عنوان کرد: ما اگر تفاوتها را کنار بگذاریم (مثل پول و کارت اعتباری) میبینیم بین دین و روانشناسی یک شباهت گفتمانی اساسی وجود دارد که روش هر دو یکی است؛ برای نمونه روانشناس دینی از همان روشهای آماری سایر روانشناسان استفاده میکند و به همان اندازه نظریاتش گرفتار پیش فرضهای انسانشناسانه و کیهانشناسانه است و از آن روشنتر شباهت های مفهومی و کارکردی است که از منظر تحلیل گفتمانی، روانشناسی یک دین برساخته در دوران مدرن است و روانشناس همان کاری را که روحانی و کشیش میکند.
پژوهشگر روانشناسی دین افزود: دین از خودشناسی و روانشناسی از سلف نالج میگوید دین از کف نفس، آن از سلف کنترل؛ این از تقوا، آن از سلف رگیولیشن؛ این از عقل و دل، آن از هشیار و ناهشیار (به ویژه تبیینهایی چون بوچی و اِپشتاین)؛ این از آیینها و مناسک، آن از پرکتیس و هوم ورک؛ این از منبر و نصیحت، آن از کونسلینگ و مشاوره؛ این از گناه آن از اختلال؛ این از کلیسا و کنیسه و کنشت، آن از کلینیک و محیط درمانی؛ این از اصلاح ذاتالبین و آن از زوج درمانی؛ این از جماعت دینی آن از گروه درمانی؛ این از توبه و اعتراف آن از بیان مشکلات؛ این از سعادت، آن از هپی نس و گودلایف؛ این از شمس و مولانا، آن از فرایند انتقال و روابطی چون فروید و یونگ؛ این از خواندن و حفظ کتاب مقدس، آن از خواندن و حفظ دقیق نظریه ها. و هدف هر دو نیز رسیدن به آرامش است. الابذکر الله تطمئن القلوب.
زندی با اشاره به نکته دوم بیان داشت: آیا روانشناسی دین دانش تازهای است؟ هم آری و هم نه. به لحاظ مبانی و روش و غایت آری، اما به لحاظ موضوعات نه. میدانیم که بحثی در فلسفه علوم هست که تفاوت علوم به چیست؟ آیا به موضوع است یا به روش؟ و یا به کارکرد؟ و یه به تاریخ گذشته و کنونی (یعنی آنچه دانشمندان انجام میدهند)؟ بر این اساس علوم جدید به تمامه بیسابقه هستند؛ چون مبانی آنها کاملا بر اساس مبانی فلسفی مدرنیته قرار دارد، به عبارتی اگر آن تقسیم ساده تاریخ اندیشه بشر به دوران سنت، مدرن و پسامدرن را بپذیریم و برای دوران مدرن هم بین هشت تا سیزده مولفه قایل باشیم و یکی از اینها را عقلانیت بیحد (نظری و عملی) و سکولاریزم روشی بدانیم، که هیچ محدوده بدون پرسشی را قایل نیست، برای هیچ چیز تقدس فراپرسشی نمیشناسد (به تعبیر کانت)، و هرچیزی را ابژه عقلانیت میخواهد این دانشها کاملا جدیدند و در سنت نظیر ندارند؛ زیرا مبانی، روش، غایت و حتی زبان آنها متفاوت است.
وی ابراز داشت: اما اگر نگاه به موضوع و محتوا بکنیم مشابهت های بسیاری می بینیم. یک مثال در اینجا ذکر می کنم: مثال: در تبیین علل دینداری در دوران نوجوانی و جوانی چند نظریة مشهور وجود دارد: یکی نظریة هویت اریکسن است و دیگری که اقبال و شواهد پژوهشی بیشتری دارد، نظریة اجتماعیسازی/شدن (socialization) که از جامعهشناسی وارد روانشناسی اجتماعی شده است و بر این اساس است که محیط تربیتی خانه، و سپس مدرسه بیشترین تأثیر را بر نوع و میزان دینداری در نواجوانان و جوانان دارد و نیز مهم ترین متغیر پیش بین در دروان بزرگسالی است. یعنی بر اساس اصول رفتارگرایی و نیز یادگیری مشاهده ای بندورا (بنگرید به فصل پنچم روان شناسی دین بر اساس رویکرد تجربی، اسپیلکا و همکاران).
زندی با اشاره به اینکه عین همین نظریه در میان اندیشمندان دینی گذشته و امروز وجود دارد، گفت: غزالی میگوید: «بیشتر مردم در کودکی ایمان آوردهاند و سبب تصدیقشان تنها تقلید از پدران و معلمان خویش بوده است؛ زیرا به آنان حسن ظن داشتهاند و خود آنان هم از خودشان بسیار ستایش کرده و دیگران نیز آنان را ستودهاند و از مخالفانشان بسیار بدگویی کرده و دربارۀ انواع بلاهایی که بر کسانی که اعتقادی جز اعتقاد آنان داشتهاند، داستان هایی گفتهاند... آموزش در کودکی مانند نقش روی سنگ است، سپس بر این اعتقادات نشو و نما پیدا میکنند و آن را در نفس خود استوار میسازند و پس از بلوغ، بر اعتقاد جازم و تصدیق محکم خویش که شکی به آن راه ندارد، باقی میمانند... طبایع، مخصوصا طبایع کودکان و جوانان، بر سرمشق قراردادن سرشته شدهاند، پس از اینجا معلوم میشود که تصدیقِ جازم، بر بحث و ترتیب دادن ادله توقف ندارد».
پژوهشگر روانشناسی دین اظهار داشت: امام خمینی (ره) در موردی از بحث مکاسب محرمه، پیروان ادیان را به عوام و غیرعوام تقسیم میکنند و میگویند: «اما عوام آنان، پس ظاهر است که خلاف مذاهبی که دارند، به ذهنشان خطور نمیکند، بلکه آنان، مانند عوام مسلمانان، به صحت مذهب خویش و بطلان سایر مذاهب قطع دارند، پس همانطور که عوام ما، به سبب تلقین و نشو و نما در محیط اسلام، به صحت مذهب خویش و بطلان سایر مذاهب علم دارند، بدون این که خلاف آن به ذهنشان خطور کند، عوام آنان نیز چنین هستند و این دو گروه از این جهت تفاوتی ندارند». از دیدگاه امام، غیرعوام آنان نیز از نظر تلقینپذیری و جازم شدن به مذاهب باطل خویش با عوام فرقی ندارند، ولی ایشان معذور نیستند: «غیرعوام آنان، غالباً به واسطه تلقیناتی که از آغاز کودکی و نشو و نمایشان در محیط کفر وجود داشته است، به مذاهب باطل خویش جازم و معتقد شده اند، به گونهای که هرگاه چیز مخالفی به آنان برسد، آن را با عقول خویش که از آغاز نشو و نما بر خلاف حق پرورش یافته است، رد میکنند. پس عالم یهودی یا مسیحی، مانند عالم مسلمان، ادلۀ دیگران را صحیح نمیداند و بطلان آن ادله برای وی مانند ضروری شده است؛ زیرا مذهب او نزد خودش ضروری است و خلاف آن را احتمال نمیدهد. در میان آنان کسی مقصر است که خلاف مذهب خود را احتمال بدهد و از روی عناد یا تعصب، ادله آن را بررسی نکند؛ همانطور که در آغاز اسلام، کسانی در میان علمای یهودی و مسیحی چنین بودند».
وی گفت: حضرت امام در پایان، دیدگاه خود را چنین جمعبندی میکند: «خلاصه اینکه کفار، مانند جهال مسلمانان، برخی قاصرند و آنان اکثریت دارند و برخی مقصر. و تکالیف، از اصول و فروع، بین همۀ مکلفان از عالم و جاهل، قاصر و مقصر، مشترک است و کفار به سبب اصول و فروع عقاب می شوند، ولی با اقامۀ دلیل بر ضد آنان و نه بهطور مطلق. پس همانطور که عقاب مسلمانان بهسبب فروع به معنای این نیست که آنان خواه قاصر باشند و خواه مقصر، عقاب میشوند، کفار نیز به حکم عقل و اصول مذهب عدل دقیقا چنین وضعی دارند».
زندی عنوان کرد: شهید مطهری (ره) در فصل نهم کتاب عدل الهی تحت عنوان «عمل خیر از غیرمسلمان» میگوید: «ما معمولاً وقتی میگوییم فلان کس مسلمان است یا مسلمان نیست، نظر به واقعیت مطلب نداریم. از نظر جغرافیایی، کسانی را که در یک منطقه زندگی میکنند و به حکم تقلید و وراثت از پدران و مادران مسلمانند، مسلمان مینامیم و کسانی دیگر را که در شرایط دیگر زیستهاند و به حکم تقلید از پدران و مادران وابسته به دینی دیگر هستند یا اصلا بیدینند، غیرمسلمان مینامیم. باید دانست این جهت ارزش زیادی ندارد، نه در جنبه مسلمان بودن و نه در جنبۀ نامسلمان بودن و کافر بودن. بسیاری از ما مسلمان تقلیدی و جغرافیایی هستیم، به این دلیل مسلمان هستیم که پدر و مادر ما مسلمان بودهاند و در منطقهای به دنیا آمده و بزرگ شدهایم که مردم آن مسلمان بودهاند. آنچه از نظر واقع، با ارزش است، اسلام واقعی است که شخص قلباً در مقابل حقیقت تسلیم باشد، در دل را به روی حقیقت گشوده باشد تا آنچه را که حق است، بپذیرد و عمل کند و اسلامی که پذیرفته است، بر اساس تحقیق و کاوش از یک طرف و تسلیم و بیتعصبی از طرف دیگر باشد. اگر کسی دارای صفت تسلیم باشد و به عللی اسلام بر او مکتوم مانده باشد و او در این باره بیتقصیر باشد، هرگز خداوند او را معذب نمیسازد، او اهل نجات از دوزخ است ... . »، روانشناسی دین از دو واژه ساخته شده است: روان شناسی و دین. و دقیقا مشکل از همین دو کلمه شروع میشود که هیچ توافقی بر آنها نیست.
پژوهشگر روانشناسی دین با اشاره به اینکه روان شناسی دین چیست، گفت: اگر موقتا به معنای بررسی علمیِ، رفتار، فرایندهای روانی و ذهنی بپذیریم بر سر هیچ کدام از این سه کلمه توافق نیست و اصولا تمام این رویکردها و مکاتب مختلف روانشناسی بر سر اختلاف در یکی از این سه کلمه است. عمده دلیل هم آن است که در علوم انسانی توافی ندارم که علم چیست. اما به لحاظ تاریخ روانشناسی همان قدر که نظریه پنج عاملی را روانشناسی میدانیم که روانکاوری فروید را، و شما نمیتوانید بگوید یکی رواشناسی است و دیگری نیست.
وی افزود: چنانچه میدانیم علم و معرفت پدیدهای بیبُتّه و بدون بستر پیشینی نیست، بلکه مانند هر پدیدۀ انسانی دیگر وابسته به دهها شرط است، از جمله تجربیات شخصی، تجربۀ تاریخی انسانهای، دیگر، وابستگی به جامعۀ علمی خاص، زمان و مکان و ... . و چنانچه گفتیم محقق ناگزیر بر یک سنت پیشینی تکیه میزند که یا بر آن آگاه یا ناآگاه است؛اسم این سنت به تعبیر تامسکون در کتاب ساختار انقلابهای علمی پارادایم نام دارد. ما حداقل شامل سه پارادایم متفاوت هستیم: پارادایم اثباتی نگر، تفسیرینگر، انتقادینگر است که هر یک با توجه به اختلافشان در نگاه موضوع تحقیقی (اولی به مثابه یک پدیده طبیعی، دومی به مثابة متن، و سومی به مثابة یک پدیده اجتماعی) روشهای تحیقیق خاص خود را تولید میکنند.
زندی با اشاره به نتیجه این موضوع گفت: از زبان دیوید ولف در مقدمة شاهکار Psychology of Religion: Classic and Contemporary, 1997 ما چیزی به نام رشته روانشناسی نداریم، بلکه آنچه که هست جزایر پراکندهای است که حول یک هدف کلی جمع میشود (شناخت انسان) که میتوان نام آن را «مطالعات روان شناختی» نامید.
این پژوهشگر با اشاره به چیستی دین از نظر جان هیک اظهار داشت: جان هیک میگوید: به دین که میرسیم مشکل صدچندان میشود، در روانشناسی ما نهایتا به چند مکتب روبرو بودیم، اما در اینجا با چند هزار دین و مذهب که گاه کاملاً در دو قطب متضاد قرار دارند، از سوی دیگر تعریف از یک موضوع باید هم جامع افراد و هم مانع اغیار باشد، هیچ تعریفی نداریم که این چند هزار دین و مذهب را پوشش دهد، از اینرو شما هر کتاب فلسفه دین را که باز کنید همان اول مینویسد ما تعریفی از دین نداریم و تنها از شباهتهای خانوادگی ویتگنشتانی میتوانیم نام ببریم.
وی افزود: از هنگام زایش تمدنها نیز ادیان بزرگ حضور چشمگیری داشتهاند، هیچگونه تلاش انسانی مانند هنر، موسیقی، شعر و ادبیات، فرهنگ و محصولات فرهنگی، خانواده و جامعه، جنگ و صلح، تعصب و بیتعصبی، انساندوستی و انسانستیزی، اخلاق و بیاخلاقی، و انبوهی دیگر از فرآوردههای انسانی، نبوده و نیست که رنگی از دین یا معنویت نداشته باشد.
زندی با اشاره به نظریه ای از ورنون گفت: ورنون می گوید: همانطور که پیچیدگی زندگی اجتماعی نمیگذارد که ادعای کسی را مبنی بر بیطرفی سیاسیاش بپذیریم، بیطرفی دینی و عدم مواجهة درونی با مفاهیم دینی نیز ادعایی گزاف است.
وی با اشاره به نکته دیگر بسیار مهم که توجه به آن فوق العاده مهم است، و جالب آنکه هم در تحقیقات داخلی و هم خارجی کمتر رعایت می شود، توجه به سطوح دین است، بیان داشت: شما وقتی میگویید دین X است (شامل هر گزاره ای است) باید مشخص کنید کدام دین؟ در سادهترین تعبیر دین یک، دو، سه، چهار (تقسیم بندی های دیگری هم هست، مثلا از نینیان اسمارت). دین یک عبارت است از متون مقدس و فهم نبوی، دین دو تفسیرهایی است که از این دین یک توسط مفسران در طول تاریخ می شود که به شدت مقید به شرایط زمانی و مکانی است؛ دین سه، بازتاب دین یک و دو در عملکرد (از کنش فردی گرفته تا هنر) مومنان است. و دین چهار هنگامی است که دین یک و دو شکل نظام سیاسی به خود می گیرد. یک باور یا کنش دینی ممکن است در این چهار سطح کاملا متفاوت باشد. برای تحقیق شما می توانید سه چیز را ردیابی کنید: یکی بحث پوشش، یکی بحث اهمیت به مباحث جنسی، و دیگری بحث طهارت و نجاست.
این پژوهشگر با اشاره به اینکه سادهترین تعریف برای روانشناسی دین عبارت است کاربست روشها و نظریههای روانشناختی در فهم دینداری و «معنویتورزی» ابراز کرد: بر اساس اصول روانشناسی تجربی ما نمیتوانیم خود دین و معنویت را تعریف عملیاتی کنیم، بر خلاف دینداری و معنویت ورزی. بنابراین در رویکرد تجربی ما از خود دین و معنویت حرفی به میان نمیآوریم.
وی افزود: فلورنوئا دو اصل اساسی (یکی منفی و دیگری مثبت) دارد که پایههای روانشناسی اصیل دین را فراهم آورد: بر اساس اصل استثنای امر لاهوتی، روانشناسان دین نباید وجود شی مذهبی را انکار یا اثبات کنند، زیرا این امر به فلسفه مربوط میشود و خارج از حوزة صلاحیت آنها است. از سوی دیگر بر عهدة آنهاست که احساس تعالی را تصدیق نمایند و ظرایف و انواع آن را با بیشترین دقت و امانتِ ممکن بررسی کنند، اصل اول فلورنوئا (که یونگ نیز آن را میپذیرد) همان اصل تعلیق پدارشناسی است.
زندی در ادامه اظهار داشت: مولفة دوم کلمة معنویت بود. این کلمه که جایگاه خود را کاملاً باز کرده است از کجا آمده است؟ رشد این کلمه در بعد از جنگ جهانی دوم است، 1. پدران مدرنیته، مانند اگوست کنت، مارکس، فروید، شروع دوران مدرن را مساوی مرگ ادیان میدانستند که نرمافزار دوران سنت بود. اما این پیشبینی نه تنها درست از کار درنیامد، بلکه یکی از جامعه شناسان شهیر معاصر گفت: «به نظر من آنچه من و بیشتر جامعهشناسان دین در دهه 1960 دربارة سکولاریزاسیون نوشتیم، اشتباه بود، دلیل اصلی ما این بود که سکولاریزاسیون و مدرنیته دستدردست هم دارند و ضرورتاً با یکدیگر رخ میدهند، با مدرنسازی بیشتر، سکولاریزاسیون بیشتری رخ خواهد داد، در آن زمان این سخن نظریه ضعیفی بهنظر نمیرسید، زیرا شواهد گوناگونی در تأیید آن وجود داشت، اما حالا من فکر میکنم که آن نظریه از بنیان نادرست بود؛ زیرا بیشک بیشتر کشورهای جهان، امروزه سکولار نیستند؛ بلکه بالعکس، جهان، و از جمله ایالات متحده، بسیار دینی است. البته یک استثنا برای این سخن، اروپای غربی است. امروزه یکی از جذابترین سؤالها در جامعهشناسی دین این نیست که چگونه میتوان بنیادگرایی در افغانستان را توضیح داد؛ بلکه این است که چرا در اروپای غربی وضعیت متفاوت با سایر نقاط جهان است؟»
این پژوهشگر بیان داشت: برخی پیشامدهای اجتماعی، مانند فجایع جنگ جهانی اول و دوم، با وجود گسترش ادیان و متدینان، عدهای را به این باور کشاند که دین امری منسوخ برای این زمان است که اگر آن را علت این فجایع نشماریم، دستکم در خوشبینانهترین صورت، امری بیخاصیت است که نتوانست جلوی این وحشیگریهای انسان را بگیرد و در نتیجه، ارتباطی با وقایع جاری سیاسی و اجتماعی ندارد. از آنجا که دین در بسیاری مواقع نتوانست سبعیت انسان را کنترل کند و یا حتی برای برخی سبعیتها (مانند جنگهای صلیبی) بنیان مشروعیتساز ساخت، باید آن را کنار نهاد و طرحی تازه درانداخت؛ که این طرح گاهی نام معنویت به خود میگیرد،گاه اخلاق، حقوق بشر و ... .
وی ابراز کرد: 76 میلیون بزرگسال ایالات متحده در دروان پُرزایی (دو دهه پس از جنگ جهانی دوم) را نسل جستجوگر مینامد و بر اساس زمینهیابی 1599 نفرهاش، مهمترین ویژگی آنها را جستجوی معنویت در خارج از ادیان رسمی میشمارد (به نقل از Wulff, 1997؛ و نیز قربانی، 1383). در ایران نیز میبینیم که موج معنویت زیادی برپا است و حتی کسانی مثل اقای ملکیان رسما نظریه خود را معنویت و عقلانیت مینهند. اما با خوابیدن آن موج عظیم، سوزن زنی پژوهشگران شروع شد که اصلا این معنویت چیست؟ ایا به دین متفاوت است؟ در اینجا پیمایش ها و پرسشنامه های زیادی طراحی شد و جالب است که بدانید نتیجه ای که امروزه طرفدار زیادی دارد همان چیزی است که امثال زیمباوئر می گویند: معنویت اگر در درونش استناد به امر مقدس باشد، همان بعدی از دین است که در عرفان اسلامی از آن به طریقت (در مقابل شریعت و حقیقت یاد میشود) از این رو تمام مولفه های معنویت را پیش یک عارف در هر دین ببرید کاملا برایش آشنا است. و اگر آن جنبة تعالی در درونش نباشد، یک سازه ی روان شناسی است که به شدت شبیه بحث انسان گراها و وجودگراها در روان شناسی است، مثل خودشکوفایی در مزلو. ((زینباوئر و دیگران (1997) در تحقیق تجربی تازهای دریافتند که اغلب پاسخدهندگانشان خود را هم دینی و هم معنوی معرفی میکردند (74%)
زندی در پایان خاطرنشان کرد: عمده ترین دلیلی هم که بشر نمیتواند دین را کنار بگذارد همان است که اسپیلکا و همکاران بر اساس نظریه اِسناد می گویند: اسپیلکا و همکاران (2003) جهان شمولی دین، بهلحاظ زمانی و مکانی، را بهخاطر سه ویژگی عام بشری در سه قلمرو کلی شناخت، انگیزش و زندگی اجتماعی میدانند. این سه ویژگی به ترتیبِ سه قلمرو یادشده عبارتند از: یکی نیاز به معناداری و فهم جهان، رویدادهای آن (نظریۀ اسناد)، جایگاه و رابطۀ خود با جهان و موجودات آن (به ویژه در مقابله با مرگ و زندگی پس از آن)؛ دوم نیاز به کنترل (و پیشبینیِ) خود و محیط (باز هم شاخصترین آنها بقا و مرگ است)، و از اینرو نیاز به قدرت؛ سوم جامعهگرایی و نیاز به ارتباط با دیگران (دین یکی از مهمترین عوامل جامعهپذیری، ایجاد گروه و پیوند انسانها به همدیگر است)./807/201/ب1