۱۲ آذر ۱۳۹۴ - ۱۱:۵۵
کد خبر: ۳۰۶۰۸۵

بررسی رابطه ماهیت انقلاب اسلامی با حکمت متعالیه صدرالمتألهین

خبرگزاری رسا ـ از آنجا که انقلاب اسلامی ریشه در فرهنگ دارد و فرهنگ، خود از چارچوبی معرفتی که همان جهان‌بینی است پیروی می‌کند، می‌توان جهان‌بینی هر فرهنگ را، مبانی آن محسوب کرد که نظام معنایی جامعه را شکل می‌دهد.
 حکمت متعاليه و انقلاب اسلامي

به گزارش سرویس پیشخوان خبرگزاری رسا، واژه انقلاب(revolution) اولین بار به عنوان یک اصطلاح علم هیئت و اخترشناسی مورد استفاده دانشمندان قرار گرفت.

 

 این واژه که به معنای حرکت دورانی و منظم ستارگان مورد استفاده قرار می‌گرفت کم کم از اواخر قرون وسطا وارد ادبیات سیاسی شد و بالآخره بعد از انقلاب فرانسه از حالت مفهوم توصیفی به مفهوم تجویزی درآمد. با این وجود، رگه‌هایی از مفهوم پیشین که درآن جنبه دورانی و حرکتی غالب بود، به چشم می‌آید. از آنجا که در اندیشه باستان و قبل از رنسانس، تحولات زمینی سایه‌ای از تحولات آسمانی بود و یک نوع نگاه متافیزیکی بر تبیین تحولات اجتماعی و سیاسی سیطره داشت لذا انقلابات روی داده در زمین منعکس‌کننده انقلاب‌ها در آسمان تلقی می‌شد.

 

براین اساس، قبل از قرن هفدهم، اصولاً اندیشه انقلاب به مفهوم امروزی که با مقوله «اختیار» همراه بود معنی و مفهوم نداشت و تفکرات فلسفی به‌شدت با مفهوم امروزی انقلاب در تضاد و تعارض قرار داشتند؛ چراکه در اندیشه آنها، انقلاب اجتماعی و سیاسی به صورت امری جبری و بر اثر تحولات ستاره‌شناسی روی می‌داد و انقلاباتی که توسط مردم و بالاختیار صورت می‌گرفت جایگاهی نداشته و به شدت با آن به مخالفت برمی‌خاستند. از این رو تفکرات فلسفی گذشته، مبتنی بر نوعی اندیشه محافظه‌کارانه شکل گرفته و همیشه همزاد و همراه حکومت‌ها تداوم می‌یافت.

 

تعریف اصطلاحی رایج انقلاب در ادبیات سیاسی و جامعه‌شناختی عبارت است از «یک دگرگونی سریع، بنیادین و خشونت‌آمیز داخلی در ارزش‌ها و اسطورههای مسلط جامعه، نهادهای سیاسی، ساختارهای اجتماعی، رهبری، فعالیت‌های حکومتی و سیاست‌های آن.» از آنجا که در جامعهشناسی انقلاب، تأکید روی تغییر ساختارهای سیاسی و اجتماعی است و کمتر تأثیرات ایدئولوژیکی و همچنین انقلاب در رفتار مورد اشاره قرار می‌گیرد لذا ما در تعریفی جامع‌تر و دربردارنده این مفهوم، انقلاب را «دگرگونی بنیادی در ساختار کلی جامعه و نظام سیاسی آن منطبق بر جهان‌بینی و موازین و ارزش‌های انقلابیون، بر اساس آگاهی و ایمان مردم و حرکت پیشگام رهبران و قیام قهرآمیز توده‌های مردم و در اثر ساختارهای اجتماعی- اقتصادی» تعریف می‌نماییم. در این نوشتار در پی بررسی رابطه انقلاب اسلامی و مؤلفه‌های آن همچون: جهان‌بینی و رهبر، مردم، ساختارهای اجتماعی- اقتصادی و نسبت آن با فلسفه صدرالمتألهین به عنوان تفکری که از دوران صفویه در بستر ایران زمین زاییده شده و در تحولات اجتماعی ایران و شکل‌گیری تفکر رهبران مذهبی و مردم تأثیر گذاشت می‌پردازیم.

  

جهان‌بینی و رهبر

 انقلاب اسلامی ایران در شرایطی ظهور کرد که جهان در فضای دوآلیسم مدرنیستی یعنی مدرنیسم چپ با ایدئولوژی سوسیالیسم و مدرنیسم راست با ایدئولوژی لیبرالیسم تقسیم می‌شد. از آنجا که انقلاب اسلامی ریشه در سنت‌های جامعه ایرانی داشته و در آن اقشار سنتی جامعه، شهرهای سنتی، ابزار ارتباطی سنتی و با هدایت رهبران سنتی به پیروزی رسید نه فقط با تجددگرایی راست و سرمایهداری پهلوی، بلکه با سوسیالیسم و کمونیسم یا تجددگرایی چپ نیز درگیر شده و خود را با شعار نه شرقی و نه غربی حکومت اسلامی معرفی کرد.

 

پس در انقلاب اسلامی فرهنگ به عنوان یک اصل در جامعه مطرح شد و خود را در مقابل جمع‌گرایی وفردگرایی قرار داد. از سوی دیگر، چون فرهنگ ریشه در تاریخ و جغرافیای هر جامعه دارد و انقلاب اسلامی نیز از تاریخ جامعه و مذهب تشیع و سنت‌های جامعه ایرانی برخاسته بود لذا فرهنگ اسلامی- ایرانی و گذشته تاریخی ایران در شکل‌گیری آن نقش بسزایی ایفا کرد. از جمله این گذشته فرهنگی، تفکر فلسفی و عرفانی بود که متأثر از دوران باستان و اندیشه کلامی و عرفانی دین اسلام توانست خود را در تفکر فلسفی فارابی، ابن‌سینا، سهروردی و حیدرآملی بازتولید کند و توسط ملاصدرا با عنوان حکمت متعالیه به عرفان سیستماتیک تقلیل یابد.

 

از آنجا که انقلاب اسلامی ریشه در فرهنگ دارد و فرهنگ، خود از چارچوبی معرفتی یا اپیستمه که همان جهان‌بینی است پیروی می‌کند، می‌توان جهان‌بینی هر فرهنگ را، مبانی و هسته آن محسوب کرد که نظام معنایی جامعه را شکل می‌دهد. نظام معنایی، نظام کنشی را به وجود می‌آورد و نظام کنشی، ساختار اجتماعی را شکل داده و به وجود می‌آورد.

 

از آنجا که از حکمت صدرالمتألهین می‌توان به تقلیل فلسفه و دین به عرفان یادکرد، توانست پایانی بر جدال فلسفه و عرفان در تاریخ فرهنگی ایران باشد و حکمت او که مبتنی بر اشراق و شهود است به عنوان نظام معنایی فرهنگ ظهور یافت و با فلسفه به مفهوم‌سازی پرداخته و از این طریق به انقلاب اسلامی به عنوان کنشی اجتماعی شکل داد. این فرایند که ریشه در دوران صفویه داشته، توانست عرفان تصوفی دوران صفوی را به عرفان مبتنی بر شریعت و فقه تبدیل کند و مبنای فکری انقلاب اسلامی مبتنی بر نظریه ولایت فقیه گردد. این نقش به گونه‌ای بود که در دوران آغاز نهضت انقلاب اسلامی در دهه40، سید احمد فردید محرر اساسنامه حزب رستاخیز، به دلیل گرایشات عرفانی‌اش با اعطای لقب فرّه ایزدی عملاً به تبیین عرفانی محمدرضا شاه برآمد اما به دلیل، ریشه‌دار بودن نظریه ولایت فقیه در ساخت فرهنگی جامعه ایران، نتوانست چهره‌ای عرفانی از شاه ارائه کند و با نظریه مبتنی بر امامت همآوردی نماید.

 

انقلاب اسلامی ایران با تلفیق عرفان صدرایی و فقه جواهری توانست عرفان فقاهتی را بازتولید کرده و از نظریه ایرانی پادشاهی که مبتنی بر تصوف و اگوئیسم بود عدول نماید و بر اساس نظریه امت و امامت خود را متجلی سازد. در این نظریه هم مردم‌سالاری، هم عدالت‌محوری و هم عرفان نهفته است، زیرا جایگزین امام معصوم، وجه خدا روی زمین، واسطه زمین و آسمان، باب الله و اسماء الحسنی است. این فقاهت یک مقوله عرفی مشابه فقه رایج اهل سنت نیست که از آن حکومت خلافتی اهل سنتی ظهور کند، بلکه یک فقیه، در تراز انسان کامل و خادم خلق برای خداست.

 

انسان کامل کسی است که به عالی‌ترین مراتب توحید نائل شود. بنابراین، توجّه به نفس، منشأ تقویّت علم حضوری به نفس است و یک حرکت تکاملی است که از درون نفس میجوشد و منشأ معرفت حضوری خداوند و درک شهودی توحید خواهد شد. خداشناسی حضوری و توحید شهودی از مهم‌ترین نتایج توجّه به نفس خواهد بود؛ چراکه، از بُعد اخلاقی و معنوی و تکامل انسانی از اهمیّت فوق‌العادهای برخوردار است و کمتر کسی توفیق دسترسی به آن را پیدا می‌کند. از این رو نهایتِ کمال انسانی این است که کسی بتواند همه آن اسما و صفات الهی را که منشأ وجود او گردیده است واجد گردد و وجودش آینه و مظهر تمامی آن اسما و صفات شود.

 

از دل این انگاره، نظریه ولایت امام معصوم و حضور دائمی و پیوسته حجت‌الهی در تاریخ به عنوان معنابخش و آگاه از اسمای الهی که در دریافت معنا فارغ از جهان‌زیسته است ظهور و بروز می‌یابد. براین اساس فلسفه تاریخ امام خمینی مبتنی بر انسان کامل صدرالمتألهین که یک نوع فلسفه تاریخ حجّت‌محور است شکل می‌گیرد. چنین تبیینی از تولید معنا و انسان کامل از یک سو ما را دچار فرهنگ عوام‌پسند که دچار بی‌معنایی و تکرار است نمی‌کند و از سوی دیگر دچار مشکلات فرهنگِ نخبگانی که دوری از زندگی روزمره سبب می‌گردد نخواهد شد. پس حسن هر دو فرهنگ را داراست و از معایب آن نیز در امان است. پس جامعه آرمانی بر اساس معانی به وجود می‌آید و به عبارتی، روح و ماهیت جامعه را فرهنگ و معانی موجود در آن به وجود می‌آورد. از همین روست که واحد تحلیلی در جهان‌بینی امام خمینی(ره) فرهنگ است نه اصالت جامعه یا فرد.

 

نقش و جایگاه امام در شیعه سبب می‌شود تا امام به عنوان جامع‌الاضداد، وحدت را به کثرات و کثرات را به وحدت تبدیل ساخته و براساس چنین دستگاه فکری، ثابتات دین را در زمان و مکان به عنوان مؤلفه‌های شکل دهنده فرهنگ به منصه ظهور رساند و دین را از حالت تصلب و تحجر به حالت دین پویا و پاسخگو درآورد. در مقابل چنین روندی، اگوئیسم معرفتی که فرد خود را محور شناخت می‌داند ظهور می‌کند. اگوئیسم یا همان خودمداری به دنبال حل مشکل تصلب معرفتی برآمده تا بتواند خلأ امام را پر کند غافل از اینکه خود بذاته تصلب آفرین است.

 

مردم

 عالم هستی در حکمت متعالیه به عنوان امری غیر مستقل نگریسته می‌شود که در ذات خود فقیر و محتاج به غیر است که از آن تعبیر به «وجودتعلّقی» در مقابل «وجود استقلالی» می‌گردد. بر این اساس، در مبانی اساسی فرهنگ اسلامی و بر اساس آیه «یا أیها الناس أنتم الفقراء إلی الله و الله هو الغنی» هیچ غنی بالذاتی غیر از خداوند متعال وجود ندارد. نتیجه چنین نگاه به هستی این خواهد بود که هر قدر انسان وابستگی و عدم استقلال خود را بهتر درک کند علم حضوری او نسبت به خودش کامل‌تر، روشن‌تر و عمیق‌تر خواهد بود به گونه‌ای که نفس مجرّد انسان آشکارا حقیقت خود را می‌یابد و متوجّه می‌شود که موجود دیگری است غیر از بدن و بدن به منزله لباس یا مرکبی است برای نفس یا مرتبه ضعیفی از وجود نفس است. در این صورت است که خود را موجود رابط و طفیلی و کاملاً، وابسته به خدای متعال می‌بیند و هر اندازه که وابستگی خودش را به خدا بیشتر درک کند خدا را بهتر خواهد شناخت: «من عرف نفسه فقد عرف ربه

 

نگاه فطرت‌مدار به عالم و هستی، هستی را سراسر دارای فطرت می‌بیند و آسمان و زمین و مردمان همه و همه دارای وجود ربطی‌اند و همانند فطرت در همه ارکان و مراتب هستی جریان دارد «الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ»(فاطر، 1) و در نظر بدان بیش از اینکه وجود یا ماهیتش اهمیت یابد آن را خلقتی هدایت‌یافته توسط الله معنا و مفهوم می‌کند « قالَ رَبُّنَا الَّذی أَعْطی‏ کلَّ شَی‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی‏»(طه، 50). پس مردم نیز از آن جهت که مردمند از آن بهره‌مندند«فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیهَا»(روم، 30).

 

لذاست که در نگاه امام خمینی(ره) «اسلام. . . اگر نظر به طبیعت بکند، به عنوان اینکه طبیعت یک صورتی است الهی، یک موجی است از عالم غیب. اگر نظر به انسان بکند، به عنوان این است که یک موجودی است که از او می‌شود یک موجود الهی درست کرد»این آشکارسازان معنا در ساحت حیات، امامان و رهبران الهی هستند که به عنوان ذاکران و شاهدان بر فطرت مخفی در انسان و مردم نازل شده‌اند: «فَذَکِّرْ إِنَّمَآ أَنتَ مُذَکِّرٌ»(غاشیه، 21)«لَّسْتَ عَلَیْهِم بِمُصَیْطِرٍ»(غاشیه، 22) «قَالَ بَل رَّبُّکُمْ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الَّذِی فَطَرَهُنَّ وَأَنَا عَلَى ذَلِکُم مِّنَ الشَّاهِدِینَ»(انبیا، 56).

 

لذاست که کارویژه ذکر فطرت و بیان معنا سبب شکل‌گیری اندیشه تشکیل حکومت در ادیان الهی را سبب گشته است: «تمام تشکلاتی که در صدر اسلام از صدر اسلام تا حالا بوده است و تمام چیزهایی که انبیا از صدر خلقت تا حالا داشتند و اولیای اسلام تا آخر دارند، معنویات اسلام است. . .

 

تشکیل حکومت برای همین است البته اقامه عدل است، لکن غایت نهایی معرفی خداوند است و عرفان اسلام.» لذا در نظر ملاصدرا در سفر چهارم(من الحق ال الخلق بالحق) عارف ربانی و فیلسوف و حکیم متأله باید به میان مردم آید و با احساس تکلیفی که دارد درصدد هدایت جامعه برآید. پس سیاست در اندیشه ملاصدرا صرفاً اعمال قدرت نیست بلکه در آن هدایت و اصلاح اصالت دارد. بنابراین، از دل شناخت حضوری عالم هستی و نگاه فطرت‌مدار بدان، مردم به عنوان دارندگان فطرت و امامان به عنوان آشکارسازان فطرت مخفی در جامعه ظهور می‌یابند و مفهوم جمهوری اسلامی را یک مفهوم بسیط ساخته که جمهوریت و مردمسالاری همچون عدالت در درون آن و برآمده از آن است. امام خمینی(ره) در این باب می‌فرمایند:«حکومت قانون خدا از نظر امام، خود بهترین شکل از دموکراسی و دموکراسی به معنای واقعی است

 

امام به خاطر همین نگاه فطرت‌مدارانه به هستی، در مقام یک رهبر و امام امت در مقابل مردم به ویژه مستضعفین همواره با دیده تواضع و فروتنی بدان‌ها می‌نگریستند و آنان را که در جریان انقلاب، فطرت مستور خویش را به منصه ظهور رسانیده بودند چهره منور تاریخ اسلام می‌خواندند:‌«ملت عزیز ایران حقا چهره منور تاریخ اسلام در زمان معاصرند»(ج21، 327). از آنجا که در مقایسه دو شی‌ء باید وجه شبهی وجود داشته باشد، ایشان بر اساس همین نگاه، مردم ایران را از مردم دوران پیامبر، امیرالمومنین و حسین بن علی(ع) بهتر تلقی داشته و بدان افتخار می‌نمودند: «ملت ایران و توده میلیونی آن در عصر حاضر، بهتر از ملت حجاز در عهد رسول‌الله، کوفه و عراق در عهد امیرالمومنین و حسین‌بن‌علی- صلوات الله و سلامه علیهما- می‌باشند»(ج21، 410).

 

ساختارهای اجتماعی- اقتصادی

 یکی از مهم‌ترین عامل در شکل‌گیری انقلاب، تأثیر ساختارهای اجتماعی و اقتصادی به عنوان اموری جبری در کنار عامل کارگزاری که مبتنی بر اختیار مؤثر میشد است. اما حکمت صدرالمتألهین به دلیل ابتنای آن بر نظریه وحدت وجود- تحول از وحدت مفهومی وجود به وحدت مصداقی وجود- و عدم اعتبار بر تأثیر حقیقی ادراکات اعتباری مورد تقریر علامه طباطبایی در کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم، ناتوان از تحلیل تأثیرات ساختارهای اجتماعی و اقتصادی به عنوان موضوعات جامعه‌شناسی است. لذا حکمت متعالیه در باب انقلاب اسلامی، بیش از تحلیل جامعهشناختی، توانا در تحلیل روان‌شناختی است. به عبارت دیگر اندیشه ملاصدرا در یک نگاه کلی و با توجه به سیطره تفکر عرفانی نقش مهمی در شروع انقلاب دارد اما در تبدیل انقلاب به نهاد ناتوان بوده و عملاً با نظریه پیشرفت به ضدیت می‌پردازد.

 

به عبارت دیگر، بر اندیشه صدرالمتألهین دور و تکرار حاکم بوده و منجر به بی‌معنایی می‌شود، چراکه اصولاً عرفان آغازگر انقلاب است تا تداوم بخش آن که از طریق نهادسازی صورت می‌گیرد نیست. از این روست که افرادی چون شریعتی (با وجود گرایش جامعه‌شناسانه در تحلیل) به دلیل گرایشات عرفانی در اندیشه‌شان، تئوری انقلاب مستمر را مطرح و با نهادمند شدن انقلاب به مخالفت برخاستند و عملاً اندیشه شریعتی در تاریخ ایران معاصر برخلاف آغاز انقلاب، نتوانست در تحولات ساختاری جامعه بعد از انقلاب نقش ایفا نماید.

 

لذا می‌توان نتیجه گرفت هرچند فلسفه صدرایی در شکل‌گیری انقلاب و روابط حاکم بر آن در جهان بینی و نیز روابط مردم و البته تبیین جایگاه رهبری نقش مهم و غیرقابل انکاری داشته است، لیکن کارکرد آن در تحلیل ساختار نهادهای اجتماعی که تثبیت آنها از مهم‌ترین نیازهای هر انقلاب پس از شکل‌گیری است، مبهم است./998/د102/ف

 

منبع: روزنامه جوان

ارسال نظرات