۰۲ آذر ۱۳۹۵ - ۲۰:۰۶
کد خبر: ۴۶۲۶۲۵
در گفت‌وگوی رسا با عضو هیئت علمی گروه فلسفه پاسخ داده شد؛

آیا فلسفه با دین در تضاد است یا خیر؟/ دلیل مخالفت عده‌ای با فلسفه جهل به مفاهیم فلسفی است

حجت‌الاسلام سربخشی از اینکه برخی می‌گویند مطالعه فلسفه سبب انحراف از انقلاب می‌شود انتقاد کرد و گفت: کسانی که به سمت فلسفه غرب می‏‌روند، بدون اینکه در فلسفه ‏‌اسلامی تحصیل و بررسی و مباحثه داشته‌ ‏باشند با تشکیکات و مواردی مواجه می‏‌شوند که اعتقادات آن‏ها را تحت تأثیر قرار می‏‌دهد.
گفت‌وگوی رسا با حجت الاسلام والمسلمین سربخشی گفت‌وگوی رسا با حجت الاسلام والمسلمین سربخشی گفت‌وگوی رسا با حجت الاسلام والمسلمین سربخشی گفت‌وگوی رسا با حجت الاسلام والمسلمین سربخشی گفت‌وگوی رسا با حجت الاسلام والمسلمین سربخشی

خبرنگار سرویس اندیشه خبرگزاری رسا، در پی انتشار مطالبی در رسانه‌های مختلف مبنی بر اینکه مطالعه فلسفه سبب انحراف از ولایت و انقلاب می‌شود، گفت‌و‌گویی با حجت‌الاسلام‌ محمد سربخشی، عضو هیئت‌علمی مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) ترتیب داده و علل فلسفه گریزی برخی از حوزویان و ریشه‌های فلسفه اسلامی را از وی جویا شده است.

متن این گفت‌وگو در ذیل به خوانندگان تقدیم می‌گردد.

رسا - دلیل مخالفت برخی از حوزویان با فلسفه چیست و این افراد چه دیدگاهی نسبت به فلسفه دارند؟

وقتی ما به نوشته‏های این عزیزان نگاه می‌‏کنیم، متوجه دلایل زیادی می‏‌شویم، منتها در بررسی‏‌هایی که بنده انجام دادم این افراد دو الی سه دلیل مهم دارند. اولین دلیل‌شان این است که می‌گويند برخی از آموزه‏‌های فلسفه، حتی فلسفه اسلامی مخالف آموزه‏‌ها و اعتقادات دینی است؛ این حرف به لحاظ اینکه فلسفه‏‌ اسلامی در خدمت دین اسلام است، سخن عجیبی است. اگر توجه کنیم خواهيم ديد فیلسوفان اسلامی بیشترین تلاش را برای رفع شبهاتی که به دین اسلام وارد شده است، انجام داده‌اند.

ناآگاهی از فلسفه یکی از علل فلسفه گریزی

اما افراد مخالف به دلیل مطالعات پراکنده برخی از کلمات در متون فلسفی این تلقی را پیدا کرده‏ و به این نتیجه رسیده‌اند که فلسفه مخالف معارف دینی است، بنده کتمان نمی‏کنم که جملات و کلماتی در متون فلسفی هست که ممکن است موجب سوءتفاهم شود؛ اما آیا مؤلفان این کتب همان اعتقاد و استنباط را ارائه داده‌اند که این افراد برداشت می‏کنند؟ با قطعیت کامل می‏توان گفت که چنین نیست.

برای مثال آقایان از برخی نوشته‌جات برداشت کرده‏اند که از نظر فلاسفه مخلوقی وجود ندارد؛ یعنی خدا هست، اما مخلوقی در کار نیست! علیت به آن معنا که در حکمت مشاء مطرح‌شده در حکمت متعالیه مخصوصاً در جایی که این حکمت به اوج خود می‏رسد را پیدا نمی‏کنند.

به نظر اين آقايان اگر عليت کنار گذاشته شود و مخلوق بودن عالم نسبت به خداوند متعال انکار گردد، در حقيقت خالقيت و خدا بودن خداوند متعال انکار شده است و اين چيزی است که با آموزه‌های دینی ما در تضاد است.

‌واقعش اين است که سخنانی که ظاهرش قابليت چنين برداشتی را داشته باشد در کتب عرفا و فلاسفه پیدا می‏شود؛ اما وقتی کل مطلب را درک کنید متوجه می‏شوید که این بزرگان مطلقا چنین چیزی اراده نکرده و خالقيت الهی را انکار نکرده‏اند؛ اگر بخواهیم وارد جزئیات شویم و شرح دهیم که در همین مورد فیلسوف چنین نظری را نداده است بحث مفصل و طولانی می‏شود؛ اما شواهد متعدد و نشانه‏های کاملاً صریحی وجود دارد که وقتی چنین کلماتی را در جایی آورده‏اند، منظور و معنی خاصی از آن اراده کرده‏اند. به صورت اجمالی می‌توان گفت منظور عرفا و فلاسفه اين است که مخلوق بر خلاف آن چيزی که در حکمت مشاء گفته شده، استقلالی از خودش ندارد و نمی‌توان مخلوق را موجودی در عرض وجود حضرت حق در نظر گرفت.

مخالفان، با خواندن گوشه‏ای از مباحث و برجسته کردن آن از مطالعه و بررسی تفسیر و اصل مطلب بازمانده و با عدم مراجعه به متخصص در درک متون به این رسیده‏اند که منظور فیلسوف از این متن همان برداشت خودشان است و با این قرائتی که دارند فلسفه را مخالف اعتقادات دین می‌پندارند.

ملاصدرا بخش عمده درک فلسفی خود را مرهون آیات و روایات می‌داند

این در صورتی است که اغلب فیلسوفان اسلامی وقتی می‏خواهند بحثی را شروع کنند تقید خود به دین را مطرح می‏کنند. برای مثال ملاصدرا که مخالفان، او را متهم به طرح مسائل ضددینی می‏کنند در کتاب اسفار به‌صراحت بیان می‏کند که بخش عمده‌‏ای از فهم فلسفی خود را مرهون مراجعه به آیات قرآن و روایات پیامبر و اهل‌بیت علیهم‌السلام است.

ملاصدرا معتقد است که از چند راه می‌تواند به درک فلسفی برسد؛ اول اینکه با فکر مستقل خود کار کند و نيز با بررسی و مطالعه آثار فلاسفه ديگر به درک فلسفی برسد. دوم اینکه با مراجعه به آيات و روایات زمینه را برای درک فلسفی فراهم کند.

او معتقد است که شیوه دوم کمک بیشتری می‌کند. هر چند فیلسوفی است که تمام آثار فلاسفه گذشته را مطالعه کرده و به این معنا نیست که راه اول را قبول نمی‏کند، بلکه منظور این است که ایشان با مراجعه به آیات و روایات و البته با تکيه بر برهان و دلیل فلسفی مباحثه را انجام می‏دهد.

دلیل دیگری که از طرف برخی فلسفه گریزان حوزوی مورد تأکید قرار گرفته این است که گفته‌اند مطالعه فلسفه سبب انحراف از ولایت و انقلاب می‌شود، تا آنجا که مثلاً آقای مهدی نصیری که انصافاً فردی متدین و انقلابی است می‌گوید: بررسی‌های بنده نشان می‌دهد کسانی که چپ کرده، با انقلاب درگیر شده و روحیه روشنفکری ضد دین و ولایت پیدا می‏کنند، دلیل اصلی انحرافاتشان مطالعه فلسفه است.

این ادعای عجیبی بود که ایشان در برخی از گفتارهای‌شان بدان اشاره کرده و نتیجه گرفته‌اند کسی که فلسفه می‏خواند به‌ مرور ضد دین می‏شود و همین امر را مبنا قرارداده و فلسفه را عاملی برای از بین رفتن دین‌داری معرفی کرده‌اند.

جناب آقای نصیری انسان متدین، انقلابی و مؤمنی است؛ از این‌جهت واقعاً مشکلی متوجه ایشان نیست؛ اما به نظر می‌رسد در اين موضوع دچار خطا شده‌اند. در اینجا فلاسفه متهم‌اند که باید جواب بدهند، آیا فلسفه با دین تضاد دارد یا خیر؟

 مطالعه فلسفه غرب و عدم اطلاع از فلسفه اسلامی سبب انحراف خواهد شد

‌ در تحلیل این حرف باید گفت که تا حدودی حق با ایشان است، منتها ایشان دو فلسفه را با هم خلط کرده ‏است. کسانی که به سمت فلسفه غرب می‏‌روند، بدون اینکه در فلسفه‏‌اسلامی تحصیل و بررسی و مباحثه داشته‏ باشند با تشکیکات و مواردی مواجه می‏شوند که اعتقادات آن‏ها را تحت تأثیر قرار می‏دهد. می‏توان گفت دوری از اعتقادات دینی و حتی ضدیت با آنها محصول خواندن فلسفه غرب، بدون آگاهی و تحصیل فلسفه‏ اسلامی است.

وگرنه کسی که فلسفه اسلامی بداند هرگز در موضع ضد دین قرار نمی‏‌گیرد؛ زیرا محصول این فلسفه همان است که دین بیان می‏‌کند؛ اما به زبان فلسفی و با دلیل و برهان بیان می‏‌شود. این‌همه تلاشی که فلسفه‏ اسلامی برای اثبات وجود خدا، معاد، وجود انسان کامل در عصور مختلف انجام داده است کدام‌یک از حوزه‌های اندیشه دينی انجام داده است؟

فلاسفه به‌شدت به این امر معتقدند و وجود انسان کامل در هر عصری را با دلایل برهانی اثبات می‏کنند. این امر کاملاً با اعتقادات دینی ما انطباق دارد. توجه به همین یک مساله نشان می‌دهد فلسفه اسلامی چه قرابت شدیدی با باورهای اعتقادی و دینی ما دارد.

فلسفه اسلامی منافاتی با دین ندارد

پس فلسفه‏ اسلامی نه‌تنها منافاتی با دین ندارد بلکه اگر به‌صورت صحیح درک و تحلیل شود مشاهده می‌کنیم که درصدد اثبات و تبیین آن است. نگاهی به گذشته این را روشن ساخته که فیلسوفان اسلامی در امر دین چه تلاش‌هایی انجام داده و چگونه در رفع شبهات وارده به دین پیش‌گام بوده‏اند.

واقعاً نقشی که علامه طباطبائی، شهید مطهری و در زمان کنونی بزرگانی هم‌چون حضرت آیت‌الله مصباح و حضرت آیت‌الله جوادی آملی دام ظلهما العالی در پاسخ‏گویی به شبهات ایفا کرده‌اند، دیگران می‏توانند انجام دهند؟ بنابراین علی‌رغم گفته جناب آقای نصیری نباید فلسفه‏ اسلامی را با فلسفه غرب یکی کرد و این نتیجه را گرفت که فلسفه مردم را از دین بیرون می‏کند.

دلیل دیگری که معمولاً مخالفان فلسفه ابراز می‌کنند این است که می‌گویند فلسفه پایه‏ یونانی دارد، چرا باید به سراغ یک علم که محصول یونان باستان است برویم و از آیات و روایات خودمان استفاده نکنیم؟

گاهی نیز می‌گویند فلسفه سرشار از اختلافات است. ابن‏سینا چیزی می‏گوید و ملاصدرا خلاف آن را مطرح می‏کند و وقتی‌که خودشان اختلاف دارند ما چرا باید وارد این بحث‌‏ها شویم؟ وقتی کسانی مثل ابن‏سینا و ملاصدرا که بزرگان فلسفه هستند با هم اختلاف دارند چگونه می‌توان به مطالب فلسفی اعتماد کرد؟ پس باید این علم را به‌کل کنار بگذاریم.

اختلافات بین فلاسفه طبیعی بوده و این اختلافات در هر علمی وجود دارد

‌نمی‏توان وارد جزئیات شد؛ اما بنده به همین پاسخ بسنده می‏کنم که در تمام علوم اعم از فقه و اصول و تفسیر نیز اختلاف هست و در موارد متعددی مراجع معزز نیز با یکدیگر دارای اختلاف هستند؛ اختلاف طبیعی است. علاوه این‌که فلاسفه در اصول با هم اختلاف ندارند.

برای مثال اگر ابن‌سینا وجود خدا را قبول می‏کرد و ملاصدرا آن را نفی، می‏توانستیم این اشکال را وارد بدانیم؛ اما در اصول و اعتقادات، مطلق فلاسفه اسلامی با یکدیگر دارای اختلاف نیستند، هرچند که در مسائل فرعی اختلافاتی وجود دارد. برای مثال ابن‌سینا منکر حرکت جوهری است؛ اما ملاصدرا آن را می‏پذیرد؛ اما این مورد به کدام اصل و اعتقاد دینی ضربه می‏زند که ما با تکیه بر آن فلسفه را رد کنیم؟

رسا - با توجه به ریشه غربی فلسفه، آیا ما فلسفه ‏اسلامی داریم یا همان فرآوری شده فلسفه غرب است؟

این سؤال جواب پیچیده‌‏ای دارد. اولین سؤالی که مطرح است، این است که آیا فلسفه واقعاً ریشه غربی دارد؟ تلقی مشهور همین است که فلسفه از غرب است و فلسفه‏اسلامی ریشه‏غربی دارد. حال سؤال ما این است که یونانیان که ۲۵۰۰ سال پیش فلسفه را آغاز کرده‏اند، به‌یک‌باره چگونه فیلسوف شده‏اند؟

اینکه فلسفه مال غرب است خود نکته‌ای قابل‌بحث است

نمی‏شود که یک قوم کاملاً ساده بوده و تمدن کهنی نداشته باشند و از هیچ تمدنی هم کمک نگیرند؛ اما یک‏‌باره اندیشه‏هایی را مطرح کنند که این اندیشه‏ها چند هزار سال بعد هم امتداد پیدا کند. این عاقلانه نیست و بدیهی است که این‏ها نیز از جایی استفاده کرده‏اند.

در کتب فلاسفه ما مثل شیخ اشراق و حتی برخی از فلاسفه غرب اعتقاد بر این است که یونانیان فلسفه را از جایی دیگر گرفته‏اند. شما کتاب تاریخ فلسفه کاپلستون که از کتاب‏‌های مشهور در تاریخ فلسفه است را مطالعه نمایید؛ در جلد اول کتاب، آقای‏ کاپلستون تاریخ تفکرات فلسفی یونان و روم را مطرح می‏کند و در مقدمه اشاره دارد برخی گفته‏اند که یونانیان فلسفه را از خاورمیانه و یا به تعبیر امروزی از غرب آسیا گرفته‏اند. یعنی دقیقاً منطقه‏ ما را مد نظر دارد. آورده است که این موضوع مطرح‌شده و شواهدی بر آن وجود دارد؛ اما به این دلیل که اثبات نشده ما بر روی آن تأکید نداریم.

معلوم می‌شود آن‏ها هم بر این باور هستند که فلسفه را یونانیان در منطقه ما و البته نه فقط ایران بلکه منطقه‏ای که محل حضور انبیاء الهی بوده است آموزش دیده‏اند. پس فلسفه در سالیان قبل از این منطقه گرفته‌ شده و سال‌‏ها بعد در یونان تدوین‌شده است. اگر سخن فوق درست باشد حتی می‌توان برخی از آموزه‌های فلسفی یونان را به آموزه‌های انبیاء نسبت داد.

بنابراین می‌توان گفت فلسفه قبلاً نیز وجود داشته؛ اما به‌صورت مکتوب و تدوین‌شده نبوده‌ یا آنچه پیش از یونانیان تدوین شده از بین رفته و الان فقط آثاری که یونانیان به وجود آورده‌اند در دسترس است. این باعث شد بعدها مسلمانانی که می‏خواستند فلسفه را مطالعه کنند از کتاب‏های یونانیان که به اسکندریه و مناطق دیگر رفته بوده استفاده کنند. پس این مورد که فلسفه محصول یونان است جای بحث است.

آیا می‏شود یک دانش را به خاطر اینکه از جایی دیگر آمده است مورد تخطئه قرارداد؟

نکته بعدی این است که ما فرض می‏‌گیریم فلسفه اسلامی از یونان آمده است؛ اما آیا می‏شود یک دانش را به خاطر اینکه از جایی دیگر آمده است مورد تخطئه قرار داد؟ برای مثال پزشکی مدرن را ما از کجا  آورده‏ایم؟ جراحی‏های پیشرفته را از کجا آموزش‌ دیده‌ایم؟ این آموزش و علم از غرب بوده و نمی‌‏توان به خاطر غربی بودن آن را به‌ کل کنار گذاشت.

فلسفه یونان به وجود خدا قائل است و برای اثبات آن دلیل و برهان ارائه می‏کند. پس نظاره می‌کنیم که هیچ تضادی با اعتقاد ما تا اینجا ندارد. لذا اگر دانشی غربی باشد و ریشه درست داشته باشد هیچ مشکلی در آن نیست و مدعیان این اشکال باید با ما به بحث بنشینند و اشکالات را مطرح کنند و اگر واقعاً مشکلی باشد ما آن را قبول می‏کنیم؛ چون ما مقلد محض فلسفه یونان نیستیم و این‌ یک امر واضحی است.

نکته سوم بازگو کردن اینکه فلسفه‏ اسلامی همان فلسفه‏ یونان است مطلقا حرف صحیحی نیست. بله ما برخی از مسائل و مقدمات را از فلسفه یونان گرفتیم؛ اما اگر امروز نگاهی به این دو فلسفه بیاندازیم متوجه می‏شویم که تفاوت زیادی بین آنها وجود دارد.

این تفاوت از هر دو حیث شکل و محتوا هست. ما نگاه نقادانه‏ای به فلسفه یونان داشته و بخشی که صحیح و دارای برهان بوده را پذیرفته و بخش ناصحیح را کنار گذاشته‏ایم. بسیاری از اساتید حوزه و خود شهید مطهری در این مورد کار کرده و تفاوت‏های این دو فلسفه را بررسی و به نگارش درآورده‌اند.

رسا - کار فلسفه فقط در پاسخگویی به شبهات منحصر می‏شود یا خودش موضوعیت خاصی را دنبال می‏کند؟

انگیزه اصلی فلسفه پاسخ به شبهات نیست، بلکه انگیزه اصلی فیلسوف فهمیدن و درک حقیقت است. فیلسوف بیان می‏کند که می‏خواهد با عقل حقیقت را آن‏‌گونه که هست بفهمد و اثبات کند. اول برای خودش و بعد برای کسی که طالب حقیقت است این موضوع را روشن و تبیین می‏کند.

در اینجاست که او وقتی حقیقت را بیان و استدلال کرد، با کسانی که قصد انکار آن را دارند مواجه می‏شود و در برابر آن‏ها دفاع و انکار را پاسخ می‏دهد و اینجاست که پاسخگویی به شبهات شکل می‏گیرد.

در واقع کار فیلسوف فهم و دفاع از حقیقت است. در این میان فیلسوف اسلامی حقیقت را در اسلام یافته و قصد دفاع از این حقیقت را دارد. شما در بین فیلسوفان اسلامی نمی‏توانید کسی را غیر این بیابید و همه آن‏ها درصدد دفاع از اسلام یا همان حقیقت هستند.

رسا - در مورد رابطه فلسفه و کلام برای ما بگویید.

از پاسخی که به سؤال قبل دادیم در اینجا استفاده می‏کنیم. کار اصلی فیلسوف فهم حقیقت است و وقتی‌که می‏خواهد این حقیقت را دریابد به این توجه نمی‏کند که پیرو چه دینی است تا بخواهد با فلسفه آن را درست کند. این‌چنین موضعی ندارد، بنابراین فیلسوفی که علمش او را به حقیقت نبودن یک دین برساند آن را کنار خواهد گذاشت، چون حیثیت فیلسوف بودنش به این است.

موضع ابتدایی متکلم و فیلسوف متفاوت است

 فلسفه با دلیل عقلانی به او می‏فهماند که اگر دینی خلاف عقل بود آن را کنار بگذارد؛ اما در علم کلام متکلم از همان ابتدا این موضع را دارد و می‏خواهد از دینی که دارد دفاع کند. پس موضع ابتدایی فیلسوف و متکلم با یکدیگر متفاوت است. البته در حوزه اسلام این دو به‌ یک نظر می‌‏رسند. زیرا فیلسوف اسلامی گرچه موضع ابتدایی‏اش متفاوت است، اما وقتی با دلایل عقلی به حقانیت دین اسلام پی‏ می‏‌برد موضعی همانند متکلم می‏گیرد.

نکته دوم این است که وقتی فیلسوف در موضع دفاع از دین واقع شد، در این مرحله از عقل خود استفاده می‌کند. برای مثال برای اثبات وجود خدا آیات و روایات و دلایل تجربی ارائه نمی‏دهد، بلکه با استدلال عقلی این موضوع را به اثبات می‌‏رساند. اما متکلم بر استفاده عقلی اصراری ندارد و از هر ابزاری که بتواند برای دفاع از باورهای دینی استفاده می‌کند.

کلام اسلامی رنگ و بوی فلسفی گرفته است

امروزه فیلسوف و متکلم اسلامی بسیار به هم نزدیک شده‌‏اند. به گفته شهید مطهری از زمان مرحوم خواجه‌نصیرالدین طوسی کلام اسلامی رنگ و بوی فلسفی گرفته است. یعنی متکلمان ما سعی می‌‏کنند فلسفی صحبت کنند.

اگر ما امروزه بخواهیم متکلمی را معرفی کنیم، می‏توانیم حضرت آیت‌الله العظمی سبحانی دامت برکاته را به‌ عنوان متکلم بزرگ عصر حاضر نام ببریم. اگر به کتاب‏های ایشان نگاهی بیاندازیم متوجه خواهیم شد که در بحث‌‏های اصلی ایشان هم از فلسفه استفاده می‏کنند؛ اما به‌ هر حال در جزئیات‌ متفاوت هستند. رویکرد نقلی از روایات و استفاده از تاریخ و تجربه نیز برای اثبات باور دینی در بین متکلمان رواج دارد.

نکته دیگر این است که متکلم خود را موظف می‌‏داند از همه باورهای دینی دفاع کند؛ حتی اگر این باور یک امر تاریخی باشد. برای مثال اینکه غدیر خم رخ‌داده است یا خیر، مورد بحث متکلم واقع می‌شود، اما فیلسوف در مقام تفلسف به آن نمی‌پردازد. اصل امامت یک اصل عقلی است که فیلسوف نیز از آن دفاع می‏کند اما غدیر خم یک واقعه تاریخی است و فیلسوف از موضع فلسفی چون نمی‏تواند به‌صورت عقلی وارد شود، پس در این مورد بحث نمی‌کند.

رسا - رابطه فلسفه و عرفان چگونه است؟

پاسخ این سؤال پیچیده است و علت این است که فلاسفه در برابر عرفان رویکردهای متفاوتی داشته‌اند‏، برای مثال اگر مکتب مشاء را با عرفان مقایسه کنیم پاسخ یک‌چیز است و اگر با حکمت متعالیه در نظر بگیریم، جواب چیز دیگری می‏شود.

حتی حکمت متعالیه قرائت‏های مختلفی دارد؛ برای مثال اگر قرائت علامه حسن‌زاده دام ظله از حکمت متعالیه را با آن چیزی که عرفا می‏گویند مقایسه کنیم می‏توانیم بگوییم تفاوتی ندارند. ایشان معتقدند حکمت متعالیه همان عرفان نظری است و عرفان نظری هم همان حکمت متعالیه است. البته با یک سری تفاوت‌های جزئی که دارند. بارها در فرمایشات ایشان دیده‏ام که موضوع و مسأله و غایت این دو را یکی می‏دانند؛ اما برخی این را نمی‏پذیرند و فاصله‏هایی بین این دو قائل هستند.

شاید بتوان تفاوت‏‌هایی بین این دو دید. برای مثال عرفان نظری بحث و مباحثه و استدلال را اصل نمی‌‏گیرد مخصوصاً کسانی که پایه‌گذار عرفان بوده‏اند، مثل ابن عربی که بیشتر اهل سیر و سلوک و شهود است. این سیر و سلوک و مشاهده‏ها را به نگارش درآورده و تبیین کرده است اما هیچ اصراری ندارد که شما این تبیین را بپذیرید.

او می‏‌گوید شما چه بپذیرید‌ و چه نپذیرید من حقیقت را مشاهده کرده‏ام و حقیقت این است. البته سعی‌شان این است که استدلال کنند تا کسانی که مشاهده نکرده‌اند‏ آن را درک کنند.

اما رویکرد اصلی فیلسوف اثبات حقیقت است. حتی ممکن است اهل شهود نباشد، اما می‏‌کوشد حقیقت را به‌ صورت استدلالی بیان کند.

پس اشتراک فیلسوف و عارف این می‏شود که هر دو در پی حقیقت هستند. حقیقت عالم، هستی و خود انسان در چه چیزی هست. اما اصل برای عارف مشاهده و سیروسلوک است و برای فیلسوف اصل استدلال و برهان است.

پس این تفاوت‌‏ها و شباهت‌های کار فیلسوف و عارف است؛ اما همان‌طور که عرض کردم برخی از بزرگان از جمله علامه‏ حسن‌‏زاده دام ظله اینها را یکی می‏دانند و می‏گویند عارف نیز اهل استدلال است که این ویژگی اصلی فیلسوف هست و فیلسوف حقیقی هم اهل مشاهده است که ویژگی اصلی یک عارف است.

رسا - این دو می‏توانند به یکدیگر کمک کنند؟

بله در طول تاریخ این‌چنین بوده است. عرفا بر اساس مشاهده خود حقیقتی را بیان می‏کنند و فیلسوف در مسیر تفکر به این حقیقت مدنظر عارف برخورد می‏کند و با برهان، استدلال و عقل به نتیجه می‏رسد که مثلاً این حقیقت صحیح هست. ممکن است عارف نیز در تبیین و اثبات مشاهدات عرفانی خود از بیانات فلسفی کمک بگیرد.

برای نمونه فیلسوفان قبل از شیخ اشراق عالم را به سه بخش تقسیم می‌کردند. عالم ماده، عقل و اله. شیخ اشراق که خود اهل سیر و سلوک و عرفان بود عالم دیگری را مطرح کرد. عالم مثال را به سه دسته قبل اضافه کرد. این عالم مثال از طریق فلسفه وارد نشده بلکه از طریق عرفان وارد شده و به‌ عنوان بخشی از حقیقت پذیرفته‌شده است. البته فیلسوف بودن شیخ اشراق باعث شد که این حقیقت را به‌ صورت فلسفی تبیین کند و بعد از او فلاسفه از لحاظ عقلی این مورد را بررسی و به‌ طور کامل این عالم را به‌عنوان حقیقت پذیرفته‏اند.

رسا - در گفت‌وگو با کارشناسان دیگر فلسفه و کلام  مطرح شده که چون بعضی از آیات قرآن فرا عقلانی هستند فیلسوف به خاطر اعتقادی که به خدا و پیامبر دارد این مورد را به‌ صورت تعبدی صرف می‏پذیرد؛ اما اگر نگاه فلسفی محض داشته‏ باشد در این مورد دچار مشکل خواهد شد، در این باره بیشتر توضیح دهید.

بگذارید بنده این مساله را با یک فرض بررسی کنم. فرض کنید در قرآن کریم آیه‌ای باشد که خلاف صریح عقل باشد. برابر این فرض شما چه موضعی می‌گیرید؟ موضع فیلسوف این است که آن را رد می‌کند و زیر بار حرفی که خلاف عقل باشد نمی‌رود. ظاهراً اشکال این است که چنین موضعی از فیلسوف غلط است و وی حق ندارد هیچ یک از مطالب قرآن را رد کند؛ زیرا این کتاب وحی الهی است و به واسطه پیامبر بر ما نازل شده است. البته فلاسفه ما هم هیچ کدام از آیات قرآن کریم را رد نمی‌کنند و همه را می‌پذیرند، منتها حرف‌شان این است که آیات قرآن کریم هیچ کدام مخالف عقل نیست. در عین حال حرف فیلسوف این است که اگر کتابی آسمانی تلقی شود و آیه‌ای داشته باشد که خلاف عقل باشد باید کنار گذاشته شود.

اگر قرار باشد به صرف این‌که متنی وحی الهی محسوب می‌شود مورد پذیرش قرار گیرد، پس ما باید مسیحیت موجود را که مدعی تثلیث است بپذیریم. وقتی شما انجیل را مطالعه می‌‏کنید و می‌‏بینید بیان‌ شده که سه خدا وجود دارد! چه موضعی می‌گیرید؟ آیا می‌گویید چون این کتاب آسمانی است پس من می‌پذیرم یا آن را تحریف شده قلمداد می‌کنید؟ فیلسوف می‌گوید چون این سخن خلاف صریح عقل است من آن را رد می‌کنم و چنین کتابی را تحریف شده می‌دانم.

در انجیل مسأله تثلیث وجود دارد پس چرا ما آن را رد می‌کنیم؟

برخلاف ما که انجیل را وحی آسمانی می‏دانیم خود مسیحیان آن را القا روح‌القدس به پیروان مسیح می‌دانند که توسط برخی از ایشان ثبت‌شده و تا اینجا آن‏ها هم قبول دارند که به نحوی این کتاب آسمانی است. در انجیل مسأله تثلیث وجود دارد، پس چرا ما آن را رد می‏کنیم با وجود اینکه آن را آسمانی می‏پنداریم؟

می‌خواهم به این نتیجه برسم که ما نمی‏توانیم به صرف این‌که یک کتاب عنوان کتاب آسمانی را دارد موردی را که کاملاً بر خلاف عقل است بپذیریم. اگر بخواهیم چنین رفتاری پیشه کنیم در این صورت باید مسیحیت را نیز بپذیریم.

یک مثال از قرآن برای شما می‏آورم. در قرآن آیه یدالله فوق ایدیهم وجود دارد و از ظاهر آن این استنباط می‏شود که خداوند دست دارد، فیلسوف عنوان می‏کند که این حرف پذیرفته نیست و درصدد تحلیل برمی‌آید و می‏گوید که ظاهر مراد نیست و این استعاره از قدرت و تسلط الهی است.

موضعی که فیلسوفان دارند

اینکه قدرت خداوند برتر از قدرت‏‌های دیگر است. در اذهان این است که فیلسوف در مواجهه با موضوعات دو موضع دارد؛ یا می‏فهمد، در نتیجه قبول می‏کند؛ یا نمی‌فهمد و رد و انکار می‏کند؛ اما این اشتباه است زیرا فیلسوف سه موضع دارد، یک این است که می‏فهمد که درست است و قبول می‏کند، دوم اینکه می‏فهمد غلط است و رد می‏کند و سوم این که نمی‏فهمد و سکوت می‏کند. حال در مواجهه با آیات قرآن حرف فیلسوف این است که قرآن کریم هیچ حرف خلاف واقع و خلاف عقلی ندارد. اما می‌پذیرد که برخی از آیات فراعقلی هستند و او قدرت درک چرایی آنها را ندارد. روشن است که موضع فیلسوف در برابر همه آنها تسلیم است؛ زیرا آنچه را که با عقل موافق می‌یابد که روشن است و آنچه را که فراعقلی می‌یابد به دلیل وحیانی بودن و عصمتی که بر آن حاکم است قابل قبول می‌داند. اما اگر آیه‌ای می‌بود که خلاف عقل باشد حتما فیلسوف آن را رد می‌کرد. به همین دلیل است که برخی از سخنان نقل شده در انجیل را رد می‌کند و وحی منتسب به مسیحیت را تحریف شده می‌داند.

رسا - در آخر اگر کلامی مانده بفرمایید.

می‌خواهم این حرف را از علامه‏ حسن‏زاده دام ظله نقل کنم که می‏فرمایند: کسانی که با فلسفه و عرفان اسلامی مخالفت می‏کنند، معمولاً بدون مراجعه به اهل این علم این سخن‏ها و ایرادها را مطرح می‏کنند.

برای مثال کسی در یک علمی تبحر دارد مانند علم فقه، اصول، کلام، تفسیر و یا ادبیاتم. این باعث می‏شود که کتاب یک فیلسوف یا عارف را مطالعه و روی آن تفکر کند و بپندارد که آن را به‌طور صحیح درک کرده و شروع به‌نقد آن کتاب میکند این روش و کار درستی نیست. چون کسی که به اصطلاحات عرفا و فیلسوفان آشنا نیست و در این علم مهارت ندارد، حتماً باید به کمک یک عارف و فیلسوف این کتب را مطالعه و بررسی کند. هیچ علمی از این قاعده مستثنا نیست.

‌واژه‌هایی که در عموم و عرف جامعه معنی مشخصی دارند، ممکن است در یک علم معنای متفاوتی داشته باشد و شما اگر به همان اصطلاح عامیانه این متن را معنا کنید، دچار اشکال اساسی می‏شوید.

برای این‌که مساله روشن شود مثالی می‌زنم. ملاصدرا در حکمت متعالیه می‏فرماید «بسیط الحقیقه کل الاشیاء» منظور از بسیط الحقیقه خداوند متعال است و معنای این جمله آن است که خداوند متعال که بسیط محض است همه اشیاست.

ظاهر این را وقتی می‏بینید این‌طور نتیجه می‏گیرید که اگر کل اشیاء را در نظر بگیرید، می‏شود خدا، یعنی منظور این است که نعوذبالله این قندان یک جزئ و این میز جزء دیگری از خداست و در این عالم هم هر چیزی که وجود دارد جزئی از خداست.

بعد همین برداشت را نشانه کفر گوینده آن در نظر می‏گیرند، در صورتی‌که چنین برداشتی کاملا غلط است. این یک تعبیر اصطلاحی است و معنای کاملاً خاصی از آن اراده شده است. کسی که کتاب ملاصدرا را می‏خواند باید از یک استاد فلسفه حکمت متعالیه جویا شود که مراد از این جمله چیست. منظور از این جمله این است که خداوند که بسیط الحقیقه، یعنی حقیقت محض است، کمال تمام اشیا را داراست؛ نه اینکه تمام اشیاء با هم خدا می‏شوند.

چطور ممکن است خداوند متعال از یک طرف بسیط الحقیقه باشد و از طرف دیگر مجموع اشیاء؟ این یک تناقض آشکار است و قطعاً ملاصدرا متوجه چنین تناقضی بوده است. حرف این است که اگر خدا این کوه یا موجود را آفریده است اگر کمال آن را نداشته نمی‌توانسته آن را بیآفریند.

در اینجا مشاهده می‌کنیم که یک سوءتفاهم و عدم آشنایی با اصطلاحات یک علم باعث ایجاد یک درگیری و مخالفت آشکارشده است، تا جایی که برخی ملاصدرا را متهم به شرک و کفر کرده‌اند.

یک مثال جالب دیگر در این باب می‏زنم. روزی کسی درب خانه‌یکی از علما را می‏زند؛ وقتی در را باز می‏کند طرف مقابل می‏گوید شما این‏ همه از عرفا و فلاسفه دفاع می‏کنید، در حالی که آن‏ها شرک و کفر می‏گویند! عالم او را دعوت به آرامش می‏کند و می‏خواهد که مشکل را بیان کند. آن فرد می‌گوید چرا عارف از شراب و می و ساقی اسم می‏برد؟ عالم جواب می‌دهد شما می‏دانید که عارف منظورش از این کلمات چیست؟ مگر منظور او شرابی است که از انگور می‏گیرند و انسان را مست می‏کند؟ اینها اصطلاحات عرفانی است و معنای خاصی دارد. مگر در قرآن نیست که بهشتیان را شراب طهور می‏نوشانیم؟ پس چرا قرآن استفاده کرده است، اگر قرآن با این کلمه معنی خوبی را برای ما القاء می‏کند چرا عارف نتواند از این استعاره استفاده کند؟ اینجا بود که طرف مقابل مکثی کرد و در تفکر آنجا را ترک کرد.

منظور این که بدون آشنایی با اصطلاحات یک علم که آن هم با مراجعه به اهل آن فن حاصل می‌شود، صحیح نیست به نقد مطالب مطرح شده توسط عالمان آن علم بپردازیم. عدم توجه به این امر باعث سوء تفاهم‌های شدید شده و کار را به اختلاف و دعوای عملی خواهد کشاند. شاید افراد در بعضی‌ اوقات کلمات اشتباهی را به خاطر معصوم نبودن به کار ببرند اما این‌طور نیست که همه گفته‏های آنان بر خلاف دین و خداوند باشد.

/874/402/ر

محمد‌صالح غلامعلی‌نژاد
ارسال نظرات
نظرات بینندگان
سید علی
United Arab Emirates
۱۴ مرداد ۱۳۹۹ - ۲۳:۱۳
بسیار خوب و عالی بیان فرمودند . ان شالله خدا حفظشون کنه و ان شالله بعضی ها که توهین می کنند به فلاسفه و عرفا بهتر هست تعقل کنند و تفکر کنند و بیخود به علمای بزرگ‌توهین نکنند. تشکر و سپاس
5
2
علی مرادی
Iran, Islamic Republic of
۲۷ مهر ۱۳۹۹ - ۰۰:۰۱
فلسفه خودِ تفکرو تعقل است،اگر کسی که به فلسفه توهین می کند بنشیند و تفکر و تعقل کند فلسفه ورزی کرده،پس مخالف فلسفه اثیر همچین تناقضی هست و نباید جدی اش گرفت
4
0