شهرزاد؛ قصه یک از هزار شب الیگارشی
سرویس سیاسی خبرگزاری رسا با همکاری معاونت آموزش و پژوهش موسسه رسا، در قالب سلسه نوشتارهایی تحت عنوان «نومحافظه کاران» ابعاد مختلف این موضوع را مورد واکاوی و کنکاش قرار داده است که بخش سی و چهارم این نوشته با موضوع " شهرزاد؛ قصه یک از هزارشب الیگارشی" تقدیم خوانندگان گرامی می شود؛ در ضمن علاقه مندان و کاربران گرامی برای دستیابی به یادداشت های پیشین اینجا کلیک کنند.
تحلیلی بر جامعه سیاسی فیلم شهرزاد
با پایان یافتن فصل نخست مجموعه فیلم شهرزاد که باید آن را موفقترین و در عین حال فاخرترین اثر تولید شده در شبکه خانگی دانست این انگیزه را یافتیم تا به تحلیل جامعه سیاسی تصویر شده در فیلم بپردازیم؛ تصویری که با تمام جزییاتش از روی آگاهی و یک نظریه سیاسی روشن تولید شده است و اگر نبود پیشینه و تجربه فیلمساز این مهم به دست نمیآمد. گرچه اثر ارزشمند شهرزاد این زمینه را دارد که میتوان تا مدتها و از زوایای مختلف به تحلیل و بررسی آن پرداخت اما در این نوشته تنها به ابعاد جامعهشناسی سیاسی آن پرداخته خواهد شد.
شهرزاد همانطور که از جمله فیلمهای عاشقانه و تاریخی است همچنین در ژانر فیلمهای سیاسی نیز قرار میگیرد. حسن فتحی در این اثر به یک نظریه روشن و منسجم در حوزه جامعهشناسی سیاسی دست یافته که ما آن را در نوشتههای متعددی «الیگارشی» نامیدهایم. او به طور استادانهای که گویی در طول سالیان دراز به دست آمده است همه اجزای این جامعه را میشناسد و بدون اینکه میان نظریات مختلف سیاسی سرگردان و حیران باشد با شفافیت و قدرت نظریه الیگارشی خود را به تصویر کشیده است.
داستان شهرزاد از مرداد 1332 آغاز میشود یعنی مدت کمی قبل از کودتای 28 مرداد. اما در نظر اول ممکن است بیننده شتابزده تصور کند فیلم شهرزاد که ماجرای «دوره پس از کودتا» را در جامعه ایران در دهه 1330 روایت میکند به حکومت اصلا نگاهی نداشته است و در سراسر فیلم عنصر حکومت و دولت مغفول واقع شده است. درحالیکه این نتیجهگیری خطاست. اتفاقا از ابتدا تا انتها ما با قدرت فائقه دولت مواجهیم اما جنس آن از نوعی که در اذهان کلیشه شده است نیست.
شهرزاد درباره مسئله ماهیت دولت، این پرسش مهم علم سیاست، به یک نظریه واحد رسیده است که از ابتدا تا انتها به انحای مختلف بر آن اصرار دارد و زوایای مختلف آن را به تصویر کشیده است. در شهرزاد دولت هست اما نه کالبد و بخش بیرونی آن. شهرزاد ابعاد درونی و دیده نشده دولت را نشان میدهد. شهرزاد از ابتدا تا انتها هزار و یک قصه از دولت را روایت میکند تا ما با آن حقیقت که چیزی نیست جز حقیقت الیگارشیک بودن دولت مواجه شویم. شهرزاد به عالم مُثُل راه یافته و حقیقت وجودی دولت را روایت کرده است.
شهرزاد قصه زندگی جامعه الیگارشیک با تمام ابعاد و زوایای آن است. الیگارشی دست قدرتی است که از مهمترین تحولات اجتماعی و سیاسی تا خصوصیترین روابط افراد را دربرمیگیرد. این الیگارشی است که همه پهنای زندگی خصوصی و عمومی را در نوردیده. الیگارشی مهمترین دغدغهاش بازتولید خود است و برای تحقق این هدف مهم از همه ابزارها بهره میبرد. اوست که تعیین میکند برای بقای الیگارشی روابط خانوادگی چگونه باشد و چه کسی با کس دیگری ازدواج کند.
شهرزاد لزوماً یک فیلم ضدالیگارشیک نیست، بلکه تلاش دارد زندگی سیاسی الیگارشیک را با تمام خوب و بدش توصیف کند. از این منظر حتی همه الیگارشها انسانهای بدی نیستند. در این فیلم شخصیتی مانند «بزرگآقا» هست که دارای ویژگیهای اخلاقی دوست داشتنی هم است. این شخصیت به گونهای است که حتی مرگش بیننده را متأثر میسازد. هرچند که شهرزاد میان الیگارش خوب و بد فرق قائل میشود اما در مجموع معایبی از زندگی زیر سایه حکومت الیگارشی سنتی را به تصویر کشیده که تلخیهایش قابل لمس است. بطوری که اصلا کودتا محصول تصمیم و اقدام الیگارشی نشان داده میشود. همان کودتایی که تجلی آرزوهای برباد رفته طبقه متوسط شهری است.
طبق تعریف شهرزاد از سیاست، سیاست عرصه رقابت الیگارشهاست. هر کدام از آنها با داشتن دستگاه و سازمانی با الیگارشهای دیگر در حال ائتلاف و رقابت هستند. گاهی که یکی از آنان مانند «بزرگآقا» از دیگران پیشی میگیرد رقبای دیگر بر سر حذف او با یکدیگر ائتلاف میکنند. این الیگارشی است که بر بوروکراسی و نظمیه نفوذ دارد، آن را اداره میکند و برای همین مقصود با یکدیگر رقابت دارند. بوروکراسی استقلالی از الیگارشی ندارد.
این الیگارشی است که همواره با نفوذ بر رأس سیستم مشی و سیاستهای آن را تعیین میکند. حکومت چیزی نیست جز باشگاه الیگارشها و عدهای مدیر اداری و نظامی که برای حفظ خود در رأس بوروکراسی با زد و بند با پدرخواندههای الیگارشی میپردازند. آنها بسته به اینکه با کدام پدرخوانده ببندند و بخت با کدام یار باشد مجال رشد و بقای در سیستم را خواهند یافت. البته ممکن است در عرصه رقابت الیگارشی با بداقبالی مواجه شوند و بجای ارتقای شغلی به همراه پدرخواندهها حتی حذف فیزیکی شوند.
الیگارشی هوای خادمان خود را دارد و تاجایی که منافع خود و خاندانش به خطر نیفتد از آنها حمایت خواهد کرد. پدرخوانده دنیای وفادان و یاران خود را تأمین میکند اما هدف طلب یاری از آنهاست تا وی را در طی مراحل قدرت با قوت تمام و خالصانه یاری رسانند. هاشم دماوندی (پدر فرهاد) و جمشید سعادت (پدر شهرزاد) و... هرکدامشان مغازه و کاسبی و اموالشان را به «بزرگآقا» بدهکارند. اما زمانی که میان آن با منافع خانوادگی بزرگآقا تعارض و تضاد ایجاد میشود فدای مصالح خانواده بزرگآقا هستند.
الیگارشی تیغ دو لبه است. از یک طرف خیر می رساند و از طرف دیگر نابود میکند. یک سره تباهی و ظلم نیست. الیگارشها هم لزوماً در اخلاق انسانهای بدی نیستند اما الیگارشی قواعد خود را دارد. اصل و ساختار الیگارشی بر رعایت منافع یک خاندان متمرکز است و همه امور دیگر باید طبق آن به خدمت گرفته شوند وگرنه حذف می شوند. تمام دغدغه «بزرگآقا» استمرار حیات «خاندان دیوانسالار» است. او به «امید» زنده نگاه داشتن بزرگی و «کبیری» خود تمام روابط را برنامهریزی می کند و حتی در روابط عاشقانه نسل جوان و روشنفکر نفوذ میکند. عمری هم که نوکر خانهزاد الیگارشی باشی وقتی که منافع یک آقازاده در خطر باشد قربانی خواهی شد.
در ذیل همین ساختار است که ناموسدزدی رخ میدهد اما نه لزوماً از طرف الیگارشها بلکه از طرف متصلان به الیگارشی و افرادی نظیر «سرهنگ تیموری» که در نهادهای قدرت اداری قرار گرفتهاند و از موقعیت خود بواسطه این ساختار الیگارشیک سواستفاده میکنند. اما باز در همین نهادها نیز هستند افراد مستقلی که مانند «سرگرد فولادشکن» برای کشور و میهنشان فعالیت میکنند و پس از روشنگری توسط روشنفکران به قیام علیه سیستم الیگارشیک بپا میخیزند، اما آنها تنها هستند. تنهایی آنها به اندازهای است که حتی کسی را ندارند مراسم کفن و دفن آنان را برگزار کند. در اینجا نیز همین قشر مترقیخواه است که کارهای آنان را سامان میدهد.
طبق روایت شهرزاد جنبشهای روشنفکری همیشه از حیات خلوت الیگارشی پدید میآیند و جالب اینجاست که در جنبشهای رهایی بخش نیز باز پای بخشی از متعلقان الیگارشی در میان است. شهرزاد و فرهاد که بقول پدرانشان گوشت و پوست شان از «بزرگآقا» است علیه این سیستم قد علم میکنند. هرچند که مظلومانه اما کمکم راه خود را جلو میبرند. طبقه متوسط اسیر دست الیگارشی است. الیگارشی اولاً کودتا میکند و ثانیاً وابستگان خود را که حتی در زندان افتاده اند نجات میدهد.
بنا بر روایت شهرزاد رمز موفقیت در «پایداری» و از میدان خارج نشدن است و «همیشه آنطوری نمیشود که ما فکر میکنیم.» داشتن امید آینده را میسازد حالا از چه راهی مهم نیست. مهم این است که پای عهد و ایمان و عشقمان استوار بمانیم. بر اساس نوعی از آرمانگرایی بیان میشود که جنبش رهایی به سمت ناامیدی نمیرود و به هر حال «حق به حقدار میرسد.» همانطور که در آخر فصل نخست وصال شهرزاد و فرهاد حاصل میشود.
در شهرزاد نگاه بسیار منفی به طبقه پایین وجود دارد که نماد آن در «اکرم» ندیمه شیرین (دختر بزرگآقا) است. «اکرم» به عنوان نماینده این طبقه از منفیترین شخصیتهای داستان است که برای نجات خود طبقه متوسط مدرن را قربانی میکند. آنها به همراه الیگارشی دو لبه یک قیچی هستند که طبقه متوسط را سر میبرند. او برای بقا و رشد خود دست به هر عمل غیراخلاقیای میزند؛ از فروختن افراد تا ایجاد دشمنی در خانواده الیگارشی. البته او نیز ظاهراً برای این اقدامات خود هدف مقدسی دارد که نجات خانواده فقیرش است خانوادهای که در چنگال یک پدر معتاد و بیمسئولیت گرفتار آمده است.
مطابق نظریه شهرزاد الیگارشی از سوی جامعه ضربه نمیخورد چون توده زورش به آن نمیرسد. مطابق این نظر الیگارشی یا از جانب رقبای دیگر شکست میخورد و حذف میشود و یا از جانب وابستگان و از درون ضربه میخورد. الیگارشی همه قواعدش رازگونه است؛ چه زمانی که خود برای حذف دیگران اقدام میکند و چه زمانی که خود در یک سری مشکلات داخلی از بین میرود، بهطوری که علت مرگ بزرگآقا نیز باید مسکوت بماند. قرار نیست جامعه بفهمد که درون این طبقه چه میگذرد. حتی روزنامهها و رسانهها نیز که تلاش میکنند به آن رموز دست یابند و مثلاً پرده از قتلهای یکبارهای که در خاندانهای الیگارشی رخ داده بردارند جز افسانههایی که به طنز میگراید چیز دیگری برای ارائه ندارند. یا زمانی که یکی از مأموران نظمیه میخواهد اسنادی را که از روابط «پول و قدرت» در طول سالیان متمادی گرد آورده است از طریق رسانهها به گوش جامعه برساند ره به جایی نمیبرد و تنها جان خود را در این راه میگذارد. تازه فرهاد دماوندی نیز بخت با او یار میشود که بدون آنکه موفق شود اسناد را ببیند آنها را از دست میدهد. چه بسا که او نیز مانند «سرگرد فولادشکن» جان خود را در طریق افشای رازهای الیگارشی از دست میداد.
شهرزاد میان الیگارشی سنتی و جوان در مجموع الیگارشی سنتی را دارای اوصاف بهتری میداند. در آنجا توجه به اقشار ضعیف و توده و مرام جوانمردی بیشتر مشاهده میشود. اما الیگارشی جوان یکسره در پی منافع خویش است و حتی آیین الیگارشی را هم درست نیاموخته و حتی در غیاب بزرگآقا نمیداند که چه باید بکند. با وجود این، شهرزاد که نگاهی کاملاً ساختارگرایانه به الیگارشی دارد معتقد است الیگارشی فیحدذاته دارای ساختاری است که هر کس در آنجا قرار گیرد بسیاری از آن خصلتها را خواهد داشت. البته بخشیش هم به خلقیات و خصوصیات فردی باز میگردد که در این میان «بزرگآقا» نماد این مهتری و بزرگی بود./1325/پ203/ج