یادداشت/ مبانی فلسفی شناخت طبیعت
به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا، شناخت در مسیر علمی محقق و اندیشمند، مقدمهای است بر ارائه راهکارها و الگوهای عملیاتی. موضوعات مختلفی همچون انسان، هستی و طبیعت از این امر مستثنا نبوده و باید الگوی شناختی آن مورد بررسی قرار گیرد. طبیعت به عنوان یکی از موضوعات مورد شناخت در دیدگاه دانشمندان، دارای مؤلفههایی است که در نگرشی بنیادین شناخته خواهد شد؛ از اینرو نوشتار مذکور به بررسی شناخت طبیعت مبتنی بر نگرش فلسفه اسلامی است تا سیاست گذاریها و ارائه راهکار برای حل مشکلات موجود در راستای این جهانبینی قرار گیرد.
نوع انسانی همواره برای حل مسائل و مشکلات پیش رو نخست به دنبال شناخت رفته و تلاش میکند بر اساس توصیفی که از مسأله مورد نظر خود به دست میآورد، راهکاری مناسب برای حل مسأله ارائه دهد. به عنوان مثال وقتی پزشک بیماری را معاینه میکند، درصدد توصیف و شناخت صحیحی از بیماری است تا بتواند داروی متناسب با آن را تجویز کند و بیمار را از این گرفتاری نجات دهد. باید توجه داشت که شناختهای انسان در قبال مسائل پیش رویش، از دو سنخ خواهد بود. برخی از شناختها بنیادین بوده و توان تغییرات و تحولات عظیمی در زندگی بشر دارند، اما در مقابل شناختهایی هستند که تحولات جزئی را صورت میدهند. یکی از شناختهای بنیادین در زندگی بشری شناخت طبیعت است که مبتنی بر آن مسائل مختلفی روی داده است. گاه پیامد این شناخت بنیادین به مسأله آلودگی هوا، محیط زیست و... گره خورده و گاه هماهنگی با نظام طبیعت را به ارمغان آورده است. اگر سازمان محیط زیست به عنوان متولی هوای پاک و محیط زندگی سالم قرار باشد راهکاری مناسب تجویز نماید، چه راهی را باید در شناخت طبیعت در پیش گیرد؟
شناخت طبیعت در ایران مبتنی بر چه معیارهایی است
به نظر میرسد حل این گره در گرو فهم صحیح و شناخت طبیعت بوده و چنین امری سازمان محیط زیست را در این زمینه یاری میکند. نوشتار حاضر تلاش میکند با ارائه طبیعتشناسی در دورههای مهم تاریخ، به این مسأله پاسخی در خور توجه ارائه دهد که آیا شناخت طبیعت در ایران مبتنی بر معیار و مسیر صحیحی شکل میگیرد یا خیر؟ و آیا قابل اعتماد است؟ جهت پاسخ به این سؤال ابتدا طبیعتشناسی در مغربزمین بررسی شده و پس از آن در نظر فلسفه اسلامی مورد بررسی قرار میگیرد و در پایان نیز جمعبندی از این دو دیدگاه ارائه میگردد تا وظیفه سازمان محیط زیست در راستای سیاستگذاری حفظ محیط زیست معین گردد.
رنسانس و تحولات بنیادینی طبیعتشناسی در غرب
توصیف طبیعت در غرب را میتوان به دو دوره تقسیم کرد؛ دوره اول پیش از رنسانس است که ارسطو از آراء نسبتاً برجستهتری در مقایسه با دیگر متفکران، در این دوره دارد. و دوره دوم پس از رنسانس است که تحولات بنیادینی در توصیف و شناخت طبیعت روی داده است.
متفکران دوره اول به دنبال شناختی از طبیعت بودند که بتوانند بر اساس آن مشکلات و مسائل خود با طبیعت را مدیریت کرده و بر اساس آن دست به رفتار و کنش در قبال طبیعت بزنند. شاید چند تجربه معدود و محدود، و افزودن و کاستن اوصافی چند، آنها را در رسیدن به مقصودشان یاری میکرد و دیگر نیازی به تعمیق بیشتری نمیدیدند. ارسطو از متفکرانی است که در این دوره دارای بنیادی قوی و مستحکم بوده به طوری که پس از او همه بر اساس تفکرش به توصیف طبیعت دست مییافتند. وی در رهیافت اصلی خود معتقد بود، عالم و اندیشمند، در توصیف اشیاء باید از طبیعت آنها صحبت کند. یعنی وقتی دست به توصیف میزند، بگوید طبیعت فلان شئ چنان است و چنین. بنابراین علم طبیعت و به زعم ما توصیف طبیعت، از دیدگاه ارسطو مجموعهای از قضایای ثابت شده و گرد آمده بر حول محور (موضوع) طبیعت شمرده میشود.
وی در شناخت طبیعت همواره به مشاهدات اعتنا میکرد و در حدود آن، جواز و مجال افت و خیز داشت. او در توصیف طبیعت دائماً میان دو منطقه ظواهر و طبایع در حرکت بود و میکوشید بیشتر اینگونه توصیفات خود را بیان کند. بنابراین طبیعیات ارسطویی بیشتر سبقهای توصیفیـ تفسیری داشت. از اینرو در طبیعیات ارسطویی جایگاه تعریف از اهمیت بالایی برخوردار بوده و میبینیم این متفکر بزرگ همیشه درصدد تعریف ماهیات بوده است. ردپای همین تعاریف در طبیعیات ارسطویی دیده میشود که محور بنیادین تفکر وی را به دست گرفته و علم طبیعات را اینگونه رقم زده است. برخی از امروزیان مدعیاند ارسطو بیشتر درصدد تصور گرایی بوده و از تصدیق صحبتی به میان نمیآورده است، اما باید این قضاوت را به جای دیگر موکول نموده و فعلا از وارد شدن به این حیطه خودداری میکنیم.
ارسطو در طبیعیات از الهیات بهره میبرد
ارسطو در طبیعیات از الهیات بهره میبرد و از آنجا که در الهیات همه جا بر نسبت علیت و مقتضیات ذات تاکید میرود، توصیف طبیعت در دیدگاه او نیز بر اساس ذاتگرایی است. پیروان تفکر ارسطوئی در صدد کشف نسبت معلول و علت، ذات و ذاتی و طبع و طبعی بودند. نسبتهای عرضی (در برابر ذاتی) و قسری (در قبال طبعی) و ریاضی (در برابر علی) جایگاه رفیعی در علم ارسطویی نداشتند و صرفاً به ذاتگرایی و غایتگرایی اشتغال داشتند.2 اما سؤال اینجا است که آیا خود ارسطو واقعاً درگیر تصورهای بیمعنا بوده و نمیتوانست از آن رهایی یابد؟ به عبارت بهتر، آیا ارسطو صرفاً به دادههای ذهنی اکتفا میکرد و دلیلی بر تصدیق و یا اثبات مدعای خود نداشت؟ (بررسی این نکته در انتهای نوشتار مشخص میگردد.)
اما در دوره دوم و پس از رنسانس، تفاوتهای عمیقی میان طبیعیات ارسطویی و طبیعیات جدید رخ داد. در دنیای جدید، توصیفات علمی و شناختی سبقهای کمی و ریاضیاتی داشته و هرگونه محاسبهای بر اساس ریاضیات صورت میگرفت. دیگر نسبتهای ذاتی مورد توجه نبوده و جهان توصیف شدهی آنان، بیشتر حول محور ریاضیات میچرخید. یعنی اگر هم میخواستند قواعدی را در این زمینه ارائه کنند، بر اساس قوانین ریاضیاتی اعمال میکردند. حکیمان ارسطویی برای استشمام رایحه قسر در جهان دلیلی نداشتند، زیرا الهیات عامه چنین اجازهای به آنها نمیداد. از این رو طبیعتشناسی جدید به حقیقت «قسریات» است نه طبیعیات. (به تعبیر امروزین حساب احتمالاتی است بدون برهان تجربی)
عالمان عصر جدید و دنیای مدرن که دانشهای ریاضی، مکانیک، زیستشناسی، شیمی و فیزیک را در مدارس و دانشگاهها میآموزند، گمان میبرند که تنها پشتوانه دستاوردهای علم جدید، صحت و اتقان تجربی آنها، و تنها انگیزه در بحث و تحقیق، کشف حقیقت از راه تجربه محض است. ایشان فکر میکنند که علم جدید، فارغ از جهانبینی بوده و با هرگونه دستگاه فکری سازگار است. دانشمندان همواره با وقوف کامل بر مقدمات نظری و با اعمال آگاهانه روش مضبوط علمی، به تحقیق در طبیعت دست میبرند و بدون تعصب و پروا و به فتوای بیرحم تجربه و ریاضیات، هرگونه اندیشه خرافی را به تیغ طرد و ابطال میسپرند.
در دنیای جدید دیگر عقل از کارکرد فلسفی به معنای ارسطوییاش از کار افتاده و میکوشد جهان را ضمن مقولاتی چون حرکت، انرژی، جرم و فضا و زمان ببیند نه قوه و حرکت و... . در این راستا زمان و مکان که در حکمت ارسطویی چنان مهجور و بی قدر بوده، بر صدر توصیف طبیعت نشانده میشود و مقوله حرکت حیثی کمی و ریاضیاتی به خود گرفته است. البته این نوع نگرش توصیفی به طبیعت، ذبح علت غایی پیش علت فاعلی در قبال طبیعت است. بر این اساس واحد تحلیلها از علت غایی به علت فاعلی تنزل پیدا کرده و از فعل فاعل حکیم، به مولکول، اتم و یا سلول رسید. آیا انسان برای ترکیب مولکولها و به دست آوردن ترکیب جدید، خود علت غایی ساختگی و برگرفته از تجربه بدست نیاورده است؟ فیزیک جدید، محصول دیدگاه معرفتشناختی جدیدی است که با دیدگاه توصیفی خاصی به وجود آمده تا بتواند به هم ریختگی و نابسامانیهای (البته بر فرض این عالمان) طبیعت را انسجام بخشد.3
طبیعتشناسی فیلسوفان مسلمان
دانشمندان مسلمان نیز در میان مطالعات خود، به بررسی طبیعیات و مباحث جهانشناختی پرداختهاند. مفسرین، فلاسفه و... متفکرانیاند که این گزارهها را میتوان در آثارشان مشاهده کرد؛ اما از این میان، فیلسوفان بحث معتنابه و مفصلتری در قبال تحلیل و توصیف طبیعت ارائه دادهاند. بر این اساس نگاه آنها به طبیعت به عنوان مرتبهای از مراتب هستی (وجود) که در یک نظام طولی و علی و معلولی به واجب الوجود باالذات میرسد موجب شده که طبیعتشناسی آنها صبغه دینی به خود بگیرد. یعنی هستی را به مثابه خلقت و نه طبیعت میانگارند. البته از علوم تجربی، استقراء و مشاهدات روشمند نیز استفاده کردهاند. فیلسوفان اسلامی در شناخت طبیعت به مثابه خلقت، با توجه به بدیهیات و مشاهدات و تجربیات، با استفاده از برهانهای عقلی به تولید قضایای کلی یقینی و کشف قوانین علمی پرداختهاند که البته یقین آنها به سرحد یقین منطقی نمیرسد، اما به طور کلی از حجیت نیز ساقط نمیگردد. ایشان در قبال امور طبیعی، اجسام را دارای جنبهای تغییر پذیر دانسته و معتقدند اگر به لوازم آن و روش صحیح استفادهی آن توجه نگردد، شناخت تجربی ما از طبیعت دچار خطاهای فاحش و بنیادین خواهد شد. از اینرو معتقدند چون امور طبیعی دارای مبادی و علل مختلف هستند (اعم از علل جزئی و کلی) هیچ راهی برای شناخت اجسام و به طور کلی امور مادی وجود ندارد، مگر اینکه اسباب و علل آنها شناخته شود. به همین جهت شناخت طبیعت شناخت سلسله علل و مبادی و در نهایت مبدأ نخستین را در بر دارد. بنابراین مبتنی بر پارادایم عقلگرایی یعنی تصور علت نخستین و علت غایی برای جهان خلقت و طبیعت، میکوشند با استفاده از ابزارهای شناختی دیگر نظیر حس و تجربه و به خدمت گرفتن آنها در مسیر مد نظر، به توصیف و تبیین عالم دست بزنند و در واقع به شناخت حقیقت نائل آیند.
نظام احسن در پرتو عنایت به همه موجودات
یکی از متفکران فیلسوف مئاب اسلامی ابنسینا است که در طبیعتشناسی از متفکران برتر این حوزه به حساب میآید. به نظر او روش مطلوب در شناخت طبیعت در کنار استقراء و مشاهدات علمی، استدلالات عقلی است. او در پارادایم عقلگرایی به طبیعت نگریسته و معتقد است طبیعت رو به سوی مقصد خاصی در حرکت است. از اینرو همهی پدیدههای آن معنا دار بوده و حکمت الهی از در و دیوار آن آشکار است. در حقیقت همان گفته خداوند را به معنای نظام احسن میپذیرد. به نظر ابنسینا «عنایت، احاطه شمول علم باری تعالی بر همه موجودات است و ضرورت دارد که همه موجودات حول محور آن و مطابق آن شکل بگیرند تا نظام احسن پدیدآید.»4 برهمین اساس طبیعتشناسی مدنظر ابنسینا اگرچه از ابزار تجربی استفاده کرده و در متدولوژیاش بدان پایبند است، اما علمی جهتدار و دارای صبغه دینی و استدلالات عقلی است، چرا که این علم بر پایه اصول موضوعه و مبانی انسانشناختی و جهانشناختی دینی در قالب فلسفه اسلامی استوار شده و در راستای اهداف و ارزشهای دینی سامان یافته است.
پاسخ ابن سینایی به کانت
وی در پاسخ کسانی چون کانت و پیروان پدیدارشناسش که معتقد به عدم دستیابی به واقعیت و حقیقت هستند، میگوید: علم واقعی به هر شئ علم به حقیقت آن بوده. یعنی علم به رابطه وجودی آن با وجود مطلق و لایتناهی است که مبدأ کل جهان هستی است. چون وجود هر شئ افاضه حق تعالی است و هر موجودی به عنوان مخلوق الهی یک رابطه تکوینی و وجودی با وجود مطلق دارد؛ از اینرو علم به حقیقت شئ یعنی علم به رابطه وجودی بین شئ و خالق آن. بدین ترتیب همه موجودات جهان در وجود و آثار خود محتاج فیض و عنایت دائمی خداوند متعال هستند.5 پس علم حقیقی به هر چیز در پرتو ارتباط آن با مبدأ وجود حاصل شده و آنچه از راه فرضیه، مشاهده، تجربه واستقراء به دست میآید، تنها ابعاد ظاهری اشیاء است. ابنسینا هرگز به شناخت ظواهر اکتفا نکرده و همواره میکوشد تا به کنه اشیاء پی برده و آن را در پرتو نور و هستی مطلق مشاهده کند.
ابنسینا درباره ابزار شناخت حسی- تجربی میگوید: اگر حس ما را در جریان محسوسات قرار میدهد، ابزارهای شناختی به نام استقراء و تجربه نیز میتوانند به قلمرو شناخت انسانی، گسترش بیشتری بخشند و از حقایق مجهول پرده بردارند که هرگز حس نمیتواند آن را انکار کند. در واقع وی معتقد است تجربه و استقراء مرحلهای بالاتر از ادراکات حسی صرف است. ادراکات تجربی صرفاً در عین حالی که از حس بهره میگیرند، ولی با بر طرف نمودن محدودیتهای ادراک حسی به شناختی بالاتر دست مییابند. به عقیده وی استقراء تتبع در جزئیات است تا بتوان در سایه آن قانون کلی به دست آورد که نام آن قیاس تجربی است.6 چنین پژوهشی مبتنی بر مشاهده عینی و تجربی است، تجربهای همگانی و تکرارپذیر که قابلیت دستکاری در پدیده مورد نظر و شناسایی عوامل تغییر را نیز دارد. بدین ترتیب ابن سینا امور طبیعی را از جنبه تغییرپذیری و آثار و لوازم این تغییرپذیری در آنها بررسی کرده و معتقد است علم طبیعی دارای مبادی خاصی است که شناخت و توجیه آنها را باید در علم الهی جستجو کرد و قطعاً یافتههای علمی حاصل از مشاهدات حسی و استقراء تحت تأثیر این مبادی مابعد الطبیعی تفسیر و مورد ارزیابی و قضاوت واقع میشود.
اگر با شیوه ابن سینا به آیات قرآن نگاه کنیم، میبینیم معنای صحیحی از آن به دست میآید. به عنوان مثال خداوند متعال با تأکید بر اینکه نظام هستی بر اساس صلاح آفریده شده است، در چندین مورد، از ایجاد فساد در این نظام نهی میکند. خداوند میفرماید: «در روی زمین فتنه و فساد نکنید.»7 بدیهی است که استفاده نابخردانه از منابع طبیعت و زیادهروی در بهرهبرداری از آن، از موارد فساد در روی زمین بوده که قرآن کریم، کسانی را که به تخریب مظاهر زیبای خداوند دست میزنند و نظام باشکوه آفرینش را از بین میبرند، نکوهش میکند. اما سؤال اینجا است که آیا فرهنگ بشری در استفاده از طبیعت فسادآور بوده یا نوع پردازش بشر و نگرش به علم، خود فسادآور بوده و ساختاری اساساً فاسد بنا میکند؟
ضرورت نظریهپردازی در طبیعیات و بررسی آراء پیشین
طبیعتشناسی شاخهای از هستیشناسی مضاف است که در آن از شناخت طبیعت، علوم طبیعی و قوانین حاکم بر آن بحث میشود. البته با شیوهای بیرونی و نگرشی همه جانبه و معرفتشناختی که نتیجه این علم تصحیح نگرشها، جهانبینی، شناخت، توصیف صحیح و معیار تصرف نوع بشر در طبیعت خواهد بود. مکاتب مختلف جهانشناختی، به دنبال خود، نگرش خاصی به طبیعت را دنبال میکنند. مثلاً برخی در تحلیلهای طبیعتشناسانه خود از عنصر عقل و استدلال به علاوه تجربه استفاده میکنند، برخی ستون اصلی تحلیل را تجربه گذاشته و تا انتها بر این مبنا استوار میمانند. اما برخی هم مثل مسلمانان در این زمینه، علاوه بر عنصر عقل، تجربه، از عنصر دین و رهیافتهای دینی نیز استفاده نمودهاند.
به نظر میرسد انسان وقتی پا به هستی میگذارد خود را میان گزارههای مختلفی میبیند که نیازمند تفسیر و منطق خاصی است. او برای رسیدن به شناخت درمورد تمام جهات این دنیا و دنیای ماوراء آن تک گزارههای زیادی را ادراک یا مشاهده میکند؛ اما انباشته شدن این گزارهها روی هم، فهم دقیق را برای او دشوار میسازد. بنابراین نیازمند یک منطق و نظم خاصی است تا بتواند براساس آن واقعیات را به صورت دقیق بفهمد و عمل کند. این نظم بین گزارهها و مفاهیمی که در آن تولید میشود را نظریه میگویند. به عبارت دیگر جستجو برای یافتن روابط بین امور واقعی، آنها را تحت نظم مفهوم منسجمی قرار میدهد که فرآیند نظریهپردازی، به معنای تفکر از طریق چنین نظمی صورت میپذیرد.8 پس از شکل گیری نظریههای مختلف، علوم مختلف نیز شکل میگیرند، البته با توجه به موضوع خود. مثلا طبیعیات، علوم انسانی و...که البته برخی سبقه نظری بیشتری دارند و برخی کمتر جنبه نظری دارند.
نارسایی نظری علوم مدرن
علوم مدرن در روند شکل گیری و رشد خود، مدعی شدند دانش باید از هرگونه ارزش و قوم مداری و تعصب جدا باشد. از اینرو نظریاتی که در این دوره تولید شد، همگی در سایه چنین مطلبی رشد و تکون یافت. اما پس از گذشت مدتی به نارساییهای نظری خود پی برده و درصدد برآمدند تا این مطلب مهم را بررسی کنند. در این میان ماکس وبر رابطه ارزش و علم را از زاویهای تازه مورد بررسی قرار داد. وی معتقد بود، تصورات دانشمندان، ریشه در ارزشهایشان دارد؛ اما این که صحت داشته باشد یا خیر، ارتباطی به ارزش نداشته و فقط علمی که متاثر از روش تجربی است، قابلیت صحه گذاشتن بر یک مسئله را دارد.9 به این ترتیب ایده عدم ارتباط میان ارزش و دانش، کمی مورد تعدیل قرار گرفت، اما همچنان رهایی از ارزش نیز معتبر بود.
زمانی که پستمدرنیسم پا به عرصه وجود گذاشت، این قدم نیز فراتر رفته و رابطه ارزش و دانش در تمام جنبهی خود مورد قبول واقع شد. بر این اساس در دیدگاه ایشان، علم متاثر از غیر علم نیز قرار میگیرد. مراد از غیر علم هر آن چیزی است که در حیطه علم تجربی قرار نمیگیرد. آلوین گولدنر معتقد است، نظریه متاثر از زیربنایی است که شامل فرضیات زمینهای، برخی گرایشها و بعضی تجربیات است. از گرایشها میتوان به عنوان ارزش نام برد. هر نظریه دارای مفاهیم و نتایجی از نظر زیربنایی است که متکی به آن است. چون نظریهها از واقعیتهای شخصی محدود، بعضی گرایشهای خاص و برخی فرضیات زمینهای شکل گرفتهاند، هرنظریه به ترتیب برانگیزاننده نوعی خاص از اعمال می باشد.10
استاد شهید مطهری نیز در نحوه شکلگیری نظریه و تئوری معتقدند که الهام و بارقهای در ذهن دانشمند ایجاد شده و منجر به شکل گیری نظریه میشود. این بارقه متاثر از اطلاعاتی است که در ذهن اندیشمند صورت پذیرفته است. ایدئولوژی به عنوان بنیادیترین اطلاعاتی است که ذهن هر اندیشمند را تصرف کرده و با بینشی که از محیط اطراف به انسان ارائه میدهد، تئوری و نظریهها را نیز جهتدهی میکند. بر این اساس نظریهها متناسب با ارزشها و ایدئولوژی خاصی که دارند شکل میگیرند و هرکدام مفاد خاص خود را بدنبال دارند.11
شکل گیری طبیعیات در سایه ارزش ها
حال اگر گذری بر دیدگاههایی که بیان شد داشته باشیم، خواهیم دید که در طبیعیات نیز توصیفات ارائه شده توسط اندیشمندان و متفکران، مصون و رهای از ارزشگذاری نخواهد بود، بلکه تماماً و براساس یک چارچوب کلی ارزشی شکل میگیرد و به عنوان مبنایی برای تصرف و تغییر در طبیعت انتخاب میشود. از ارزشهایی که در درون همه انسانها وجود دارد، جهان بینی افراد است. انسان بر اساس جهان بینیاش سعی در تصرف در طبیعت میکند و میل به تغییر دارد. حال این جهانبینی هرچه که باشد، معیار تصرف هم متناسب با همان جهانبینی شکل میگیرد.
با کمی تأمل میتوان تعداد جهانبینی را به دو قسم کلی تقسیم نمود. جهانبینی دینی و جهانبینی غیردینی. منظور از جهانبینی دینی همانگونه که ذکر شد اسلام است. اما جهان بینی غیردینی (مادی) به لحاظ مصداق، میتواند مصادیق متعددی داشته باشد. گاهی پوزیتویست، گاهی پدیدارشناس و گاهی پستمدرنیسم خواهد بود. بنابراین جهان بینی اسلامی قادر به طراحی طبیعیاتی است که در نحوه شکلگیری و تکون خود، با طبیعیات غیردینی متفاوت باشد. البته حتما اشتراکاتی هم دارند، ولی زاویه نگاه آن دو با یکدیگر متفاوت خواهد بود.
ضرورت توصیف صحیح طبیعت/ چند سؤال زیست محیطی
با توجه به ارتباط مبادی ما بعد الطبیعی در طبیعیات و نحوه توصیف آن و نقش آن در تصرف و تغییر در طبیعت، آیا در کشور ما و در راستای حفظ محیط زیست، قدمی برای اصلاح توصیف و تغییر در طبیعت برداشته شده است؟ آیا توصیف صحیح طبیعت به مثابه خلقت نمیتواند ما را از آسیب رساندن به طبیعت و محیط زیست انسانی مصون بدارد؟ چرا رویکردهای مدرن در حفظ محیط زیست از ریشه به درمان نپرداخته و فقط اصلاحات جزئی انجام میدهند؟ آیا وقت آن نرسیده تا هیمنه پیشرفت علم تجربی شکسته شده و کاستیهای بیشمار آن مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد؟ آیا ابزارسازی های جدید، ساختار نظم طبیعت به مثابه خلقت را از درون نپاشیده و نظم خلقت را به هم نزده است؟
به نظر میرسد ارزشگذاری هایی که در دورانهای مختلف رخ داده، سبب شده تا نظام خلقت به طبیعت تبدیل شده و پدیدهای قابل تغییر بنیادین صورت گرفته که انسان قادر به انسجام آن بوده است. آیا وقت آن نرسیده سازمان محیط زیست به جای عملکرد بسیار جزئی و ایجاد راهکارهایی نظیر ایجاد ماشینهای تک سرنشین، سیاستهایی در راستای ایجاد وسایل نقلیهای کاملا سالم12 باشد تا طبیعت را اصولا آلوده نسازد. آن هم آلودگی که خود هوا قادر به تصفیه سازی آن نبوده و نمیتواند آلایندهها را از بین ببرد. منتظریم تا ببینیم سازمان محیط زیست تا چه اندازه گرایشات خویش را به این سمت و سو هدایت میکند؟/882/د101/س
نویسنده: سید روح الله سیدی، پژوهشگر حوزه علمیه قم
1. مقدمه کتاب ما بعدالطبیعی علم نوین. نوشته آدوین آرتور برت .ص 23
2. مبادی ما بعدالطبیعی علم نوین، آدوین آرتور برت، ص 14
3. حسین بن عبدالله.الاشارات والتنبیهات. تحقیق دکترسلیمان دنیا.ص 298-299[4]
4. همان. ص 124[5]
5. ابن سینا، حسین بن عبدالله. برهان شفا. ترجمه مهدی قوام صفری. ص317-318 [6]
6. سوره بقره.آیه 60
7. تفکر نظری در جامعهشناسی، ویلیام اسکیدمور، ترجمه جمعی از مترجمان، ص28
8 . نظریه اجتماعی کلاسیک، یان کرایب، ترجمه شهناز مسمیپرست، ص106و 107
9. بحران جامعهشناسی در غرب، آلوین گولدنر، ترجمه فریده ممتاز، ص 66و 444
10. شرح مبسوط منظومه، شهید استاد مطهری، ج سوم، ص 366 (پاورقی)
11. منظور از وسیله نقلیه کاملا سالم، وسیلهای است که با بررسی با مبنای گفته شده هیچگونه تعارضی نداشته و ضرر را به طور کلی از جامعه حذف نماید.