درآمدی بر درک فلسفی اجتماعی پدیده شهید حججی
به گزارش خبرگزاری رسا، محسن حججی، پدیده پیچیدهای که در روزهای اخیر ذهن و زبان ما ایرانیان را درنوردید، چگونه موجودی است؟ این ایام بیشتر نوشتهها و کوششها به اقتضای تاثر از شرایط، بر «شخص» شهید حججی متمرکز شده است؛ برای بررسی ژرفتر اما باید این شهید و رویدادهای رخداده پیرامون آن را از بند احوال شخصی رها ساخته و در بستر و متنی وسیعتر قرار داد. پرسش اصلی این است که پدیده حججی در یک متن وسیعتر اجتماعی و فلسفی- نظری واجد و حامل چه معانیای است؟ دو فریم و تنها دو فریم از آخرین ساعات زندگی محسن حججی، امکانی جدید فراهم آورده تا به درکی متکاملتر از «انسان انقلاب اسلامی» برسیم. این نوشته میکوشد خطوط کلیای به دست بدهد که به احتمال زیاد به تدارک و تکامل این درک کمک میکند.
انسان انقلاب اسلامی چیست؟
وقتی از «انسان انقلاب اسلامی»، بهمثابه مفهومی سخن میگوییم که میتواند به متن وسیعتر اجتماعی- فلسفی، به درک پدیده شهید حججی کمک کند، نیاز است قبل از آغاز بحث، «انسان انقلاب اسلامی» را توضیح دهیم. انسان انقلاب اسلامی چیست؟ این پرسش را میتوان بهمثابه کلیدیترین پرسش تاریخ و اندیشه معاصر ما پی گرفت؛ چراکه انسان انقلاب اسلامی همان موجودی است که به واسطه کنش او وضع اجتماعی و تاریخی ما به کلی دگرگون میشود و ما به جهان متمایز پس از انقلاب راه مییابیم. انسان انقلاب اسلامی کارگزار تغییر در جامعهای است که دستکم دو سده در بستری از انحطاط سیاسی (استبداد) و انحطاط اقتصادی (استثمار) و انحطاط فرهنگی (استحمار) و انحطاط اجتماعی (استضعاف) زیسته است؛ انحطاطی که این اواخر با استعمار نیز به نحوی تصاعدی تضاعف یافته بود. کوششهای جامعه ایرانی برای تغییر این وضعیت دستکم نیمقرن تداوم و استمرار داشته است. تجربه کوششگری و کنشگری جامعه ایرانی برای تغییر، از نهضت مشروطه تا پیروزی انقلاب اسلامی، هفتاد سال پرتکاپو را نشان میدهد؛ هفتاد سالی که حامل دهها رویداد است که هر یک به قوه یک انقلابند؛ انقلابها، نهضتها و جنبشهایی که هیچ موفق به تغییر شرایط و کامیابی نشدهاند.
این مهم نیست که یک نظریه چرایی و چگونگی «وقوع یک انقلاب» را تشریح کند. مهم این است که بتواند چرایی «عدموقوع یک انقلاب» را هم توضیح دهد. نسبت دادن پیروزی انقلاب اسلامی به زمینهها و ظلمهای تاریخی و سیاسی و اجتماعی و حتی در معنای رایج آن مذهبی، گیریم که بتواند وقوع انقلاب را توضیح دهد، اما در توضیح عدموقوع انقلاب در سالهای قبل از 1357 بیشک باز میماند. بیان اینکه انقلاب علیه استعمار، شرایط نامناسب اقتصادی یا اقدامات ضدمذهبی رژیم بود، بلافاصله ذهنها را به این پرسش میکشاند که مگر این شرایط پیش از سال 57 وجود نداشت؟ چرا در آن سالها انقلاب نشد یا به عبارت دقیقتر، چرا انبوه کوششهای انقلابی آن سالها به پیروزی چشمگیری نرسید؟ اینها بنیادیترین پرسشهای نظری انقلاب اسلامی است؛ امام خمینی علاوهبر رهبری عینیت انقلاب، در میدان نظر نیز نظریهای منسجم را میپروراند که میتواند به خوبی از پس پاسخ به پرسشها برآید. نقطه کانونی نظریه امام خمینی «انسان انقلاب» است و همین چارچوبی به دست میدهد که ما درکی عمیقتر از پدیده حججی داشته باشیم.
انقلاب اسلامی بهمثابه انقلاب انسانی
بررسی متون و سخنان امام خمینی در یک راهبری نظری بدیع به ما کمک میکند که درکی سزاوار از چیستی پدیده انقلاب اسلامی داشته باشیم. از منظر امام خمینی، انقلاب اسلامی در درجه و گام اول عبارت است از یک «انقلاب انسانی»؛ انقلابی که در درون انسان ایرانی رخ داده، نهانیترین لایههای وجودش را دگرگون ساخته و انسانی متمایز خلق کرده است. امام خمینی این انسان متمایز را، که از آن با تعابیر مختلفی ازجمله «انسان انقلابی» یاد میکنند، بهعنوان یک نقطه کانونی در تحلیل در نظر میگیرد. در نظر و نظریه ایشان، انقلاب اسلامی اساسا چیزی نیست جز محصول فرآیند تولد انسان انقلابی و پس از آن، کنش متمایز و غیرقابل پیشبینی این انسان بهمثابه موجودی جدیدالولاده. بخش مهمی از کوشش نظری امام خمینی در تحلیل انقلاب، متوجه تحلیل انسان انقلابی است و ما در ادامه میکوشیم با بررسی خطوط کلی تحلیل امام خمینی درباره این انسان، رهیافتی به تبیین پدیده شهید حججی به دست بیاوریم. (برای توضیح بیشتر ن.ک به مقاله نظریه انقلاب امام خمینی(ره)، فصلنامه اندیشه سیاسی در اسلام، شماره 5)
تحلیل امام خمینی پیرامون «انسان انقلاب» واجد دو سطح عمده است؛ یکی وضعیت انسان ایرانی پیش از انقلاب انسانی (و انسان انقلاب شدن) و دیگری وضعیت پس از آن؛ به عبارت دیگر تحلیل وضعیت «تحول از» و تحلیل وضعیت «تحول به». امام خمینی میکوشد با استدلالهای متنوعی اثبات کند انسان جامعه ایرانی در وضعیت پس از انقلاب انسانی و تبدیل شدن به انسان انقلاب، درست در شرایطی معکوس وضعیت سابق قرار دارد.
امام خمینی در تشریح ویژگی های انسان انقلاب بر تحول از «انسان غربی» به «انسان خودباور» (صحیفه امام، ج6، ص ۳۳۲-۳۲۹، ج14، ص317، ج15، ص310)، تحول از «حالت طبیعی» به «حالت الهی» ( ج16، ص130)، تحول از «خوف به شجاعت» ( ج7، ص399، ج8، ص42۶- ۴۲۵، ج9، ص179)، به «امن» (ج6، ص347)، به «قدرت» (ج9، ص197)، تحول از «ضعف» به «قوت» (ج 11 ص533)، تحول از «انسان عشرتکدهای» به «انسان مجاهد اسلامی» (ج17، ص211) تاکید کرده و ویژگیهایی همچون اراده معطوف به تعاون (ج6، ص229)، کاهش خصومتهای اجتماعی، افزایش همبستگی اجتماعی (ج6، ص347، ج8، ص 42۶-۴۲۵)، گسترش «روحیه جمعی» و بسط «محبتورزی» (صحیفه امام، ج7، ص60)، شکوفایی انسانیت و امر انسانی (ج7، ص26۶-۲۶۵)، توجه به مسائل بنیادین زندگی اجتماعی (ج6، ص347، ج9، ص177 و ص197، ج16، ص314)، احیای روح اعتراض (ج7، ص47 ) و عصیانگری (ج4، ص260)، دشمنشناسی (ج10ص375، ج12، ص91) عهد و درنهایت وضع و پیوندی جدید با قرآن و اسلام (ج12 ص367) را برجسته میکنند.
نقطه اتکا و اهمیت در این تحلیل حاضر عبارت است از بخشی از نظریه امام خمینی که بر گزارهها و گزارشهای امام خمینی از نگرش ویژه انسان انقلاب به مرگ متمرکز است. در معرفتی که این نظریه به دست میدهد انسان انقلاب «از رفاهطلبی به سلحشوری» (ج16، ص314) تحول یافته و در وضع جدید خود نهفقط مرگآگاه است، بلکه «شهادتطلب» (ج6، ص49۳- ۴۹۰، ج7، ص26۶ -۲۶۵، ص26۶ -۲۶۵، ج9، ص225، ص: 274، ج12، ص288) و «عاشق موت» ( ج17،ص ۲۱۲ – ۲۱۱ و ص 304) نیز هست و در پرتو همین ویژگی است که جهان اجتماعی جدیدی را بنا مینهد.
شهید حججی، انسان انقلاب اسلامی
به تحلیل پدیده شهید حججی بازگردیم. دو قاب از حججی او را به یک «قهرمان» در ذهن و زبان ایرانیان تبدیل کرد؛ پس از آن البته به جهان زندگی او، بیش و پیش از این دو تصویر راه یافتیم. ازجمله به عالم و ارزشهای متفاوتی که در دستنوشتهها و نامههایش منعکس بود. چه چیزی محسن حججی را در ذهن ما متمایز و پدیده کرد؟ پاسخ دقیقتر این سوال نیاز به بررسی و تحلیل محتوای نوشتههایی دارد که در چند موج شبکههای اجتماعی را در بر گرفت. این بررسی برای ثبت و تثبیت هر گونه پاسخ به سوال فوق لازم است اما اکنون که همگی در متن این رویداد قرار داریم، بیآنکه مشاهدات مدون و منضبطی داشته باشیم، میتوانیم پاسخهای حدودا دقیقی به این پرسش بدهیم. تاکنون دستکم چهار موج محتوایی در نوشتههای شبکههای اجتماعی پیرامون شهید حججی وجود داشته است: روزهای پس از اسارت، روزهای پس از شهادت، روزهای گرامیداشت و دوره جدیدی که با اعلام خبر بازگشت پیکر او و احتمالا پس از آن رقم خورده و خواهد خورد. نوشتههای موج اول و دوم حامل بیشترین دلالتها بر تحلیل چرایی تکوین این پدیده بود؛ موجهای دیگر بیشتر بر تجلیل پدیده شهید حججی تاکید دارند. در یک بررسی اجمالی از نوشتههای موج اول و دوم، جملگی بر مواردی همچون «چشمهایش» و «نگاه آمیخته به غرور و شجاعت» محسن حججی متمرکز شدهاند. نگاه محسن حججی در دو قابی که در یکی پشت به داعشی خنجر به دست و در دیگری میان دو عضو داعش سوار بر یک خودرو قرار دارد، برای همه ما حامل معنایی شگفتآور بود. با آن دو تصویر معنای بدیع به جهان اجتماعی ما راه یافت و همین معنا انبوهی از انسانها را گرد خود و گرد یکدیگر متحد ساخت. این معنا اما چیست؟
معنای پدیده حججی
برای رسیدن به پاسخ بهتر است کمی لایههای پرسش را از هم بشکافیم. محسن حججی انسان انقلاب اسلامی و قهرمان خمینی است؛ جنس قهرمان خمینی با دیگر قهرمانهایی که میشناسیم، متفاوت است؛ قهرمانی انسان انقلاب با قهرمان فلسفیای که ارسطو در درام کلاسیک و تراژدی ترسیم میکند، با قهرمان تاریخی اجتماعیای که از فلسفه هگل برداشت میشود و با قهرمان ابزوردی که کامو در افسانه سیزیف تصویر میکند، تفاوت بنیادینی دارد. از یک نظر همین تفاوتهای بنیادین است که حججی را متمایز میسازد. حججی با مبدئیتی قریب به مرگ، به قهرمانی ملی و موضوعی فراملی تبدیل میشود؛ اما آخر در خاورمیانهای که «مرگ» رایجترین کالا در داد و ستدهای اجتماعی است؛ مرگ یک و فقط یک نفر چه اهمیتی میتواند داشته باشد؟ بهویژه هنگامی که قاتل، گروهی است که از ابتدای پیدایش خود با «مرگ دیگری» قرین بوده است. بنابراین درست هنگامی که نباید مرگ «یک» انسان به دست داعش اهمیتی داشته باشد، اهمیت پیدا میکند و همین است که ما را در برابر یک پرسش بنیادینتر قرار میدهد.
پدیده حججی اگرچه به مثابه یک قهرمان در ذهن و زبان ما ایرانیان و در نوشتههایمان در شبکههای اجتماعی، بازتاب یافت اما جنس و «بودن» حججی قهرمان نهفقط از لحاظ «فلسفی» با نظریههای رایج متفاوت بود، بلکه از نظر «فرآیند» و «شدن» رسانهای نیز پدیده حججی به مثابه یک قهرمان، در دالانی متمایز خلق شد. اگر بخواهیم خامدستانه نقش رسانه مدرن در بازنمایی قهرمان را در دو دسته کلی خلق و روایت قهرمان تقسیمبندی کنیم، بهتر میتوانیم این خلافآمد بودن مورد حججی را تحلیل کنیم.
در جهانی زندگی میکنیم که قهرمانهایش بیشتر از هرچیز برساخت رسانهها هستند. آنها یکسره در عالم وهم یا به تعبیر بودریار در جهان ابرواقعیت (hyperreality) پرداخته میشوند بیآنکه هیچ ما بهازایی در واقعیت عینی داشته باشند. حججی طبعا در عداد چنین قهرمانهایی نبود. نهفقط این، بلکه حججی واقعیتی عادی بود که حتی رسانهها نیز با معیارهای معمول خود نباید بازتابدهنده شهادتش میبودند. رسانههای با معیار ارزشهای خبری همچون درگیری (conflict)، تاثیر(impact)، شهرت(prominence) و بداعت(novelty) اخبار و سوژههایشان را دروازهبانی میکنند.
محسن حججی و شهادتش دستکم براساس چهار معیار نامبرده، موردی ویژه نبود. با این حال در ایران و جهان رسانههایی به شهید حججی پرداختند که بیشک تاکنون هیچگاه به شهدای جبهه مقاومت، دستکم با این ضریب، نپرداخته بودند و پس از هفت سال شهید حججی اولین شهید جبهه مقاومت بود که بر نیمتای اول صفحه نخست برخی روزنامههای وطنی میرفت. این حرف درستی است که رسانههای بزرگ در این مورد همچون موارد متعدد دیگر، تا حدودی پیرو رسانههای خرد و شبکههای اجتماعی بودند اما این حرف صحیح صورتمساله را تغییر چندانی نمیدهد بلکه آن را به سطح رسانههای خرد منتقل میکند: چرا از میان انبوههای متکثر از سوژههای بالفعل و بالقوه، این محسن حججی است که یکی دو روز قبل و روزها پس از شهادتش کنشگرانی متعدد، متکثر و متنوع را در رسانههای خرد بسیج میکند؟
چیستی حججی
وقتی به دو قاب باقی مانده از آخرین نمای حیات محسن حججی خیره میشویم و گذرگاه او از مرحله زندگی به مرحله قهرمانی را مورد توجه قرار میدهیم، احساس میکنیم میتوانیم به پاسخ خود درباره چیستی این پدیده متمایز نزدیک شویم. حججی یکی از همان «انسانهای انقلاب» است که امام خمینی ترسیم میکرد. ما در این دو قاب نسبت متفاوت انسان خمینی با مرگ را دیدیم. این نسبت به آن میزان متمایز بود که برخلاف آنچه گفته شد، بیشترین میزان از بداعت را با خود حمل میکرد. رسانهها اگر راوی پدیده حججی شدند، اگر انسانهایی که در زمانه و زمینه آنلاین زیست میکنند اینچنین از پدیده حججی متحیر شدند، همه و همه به این مساله باز میگشت که نسبت متفاوت او با مرگ را دیدند. حججی خمینی در آخرین کار فرهنگیاجتماعی و به تعبیری شاهکار خود توانست روایتی «منحصربهفرد» و «صادقانه» از مرگ و از نسبت محیرالعقول انسان انقلاب با مرگ به دست بدهد. نگاه آمیخته با بیتفاوتی او، این دوقاب را به موضوعی برای مدتها خیره شدن بدل ساخت.
همانطور که اشاره شد انسان انقلاب اسلامی حامی معنای منحصربهفردی از مرگ است که نه در فلسفه کلاسیک ارسطویی یافت میشود، نه در فلسفه مدرن هگلی و نه در فلسفه پستمدرن و ابزورد کافکایی. انسان انقلاب اسلامی تنها گونه و هویت انسانی است که چنین معنایی از مرگ را با خود حمل میکند و به دلیل همین فلسفه متمایز درباب مرگ است که مبشر زندگیای متفاوت است. این احتمال وجود دارد که در نظر برخی عملیات انتحاری عناصر تکفیری نیز عشق به موت تفسیر شود اما کیست که نداند در معادله انتحار، «مرگ دیگری» متغیر مستقل و «مرگ خود» متغیر وابسته است. مرگ در نظر انتحاری بیشتر از آنکه حاصل عشق به مرگ خود باشد، نتیجه نفرت از زندگی دیگری است. بنابراین بنیادگرایی نیز همچون دیگر «گرایی»ها و ایسمهای مدرن حامل معنای «عشق به موت» نیست و «عشق به موت»، که در تحلیل امام خمینی مولفه انسان انقلاب بود، معنای متفاوتی است که میتواند به اندازه کافی پدیده شهید حججی را توضیح دهد: حججی به این دلیل متمایز و پدیده شد که برای جهان سرمست از زندگی و سرشار از مرگ ما، حامل این معنای متمایز از مرگ بود. با این حال این تمام ماجرا نیست. در پدیده بودگی حججی علاوهبر منحصربهفرد بودن معنا، روایت صادقانه این معنا نیز مطرح است. پدیده حججی به نمایندگی از همه حججیهای خمینی، توانست یک حجت و استدلال روشن درباره نگرش انسان انقلاب اسلامی به مرگ اقامه کند؛ استدلالی که نیاز به اندکی توضیح مقدماتی دارد.
فراچنگ داشتن معنایی از مرگ که انسان انقلاب اسلامی حامل آن است، میتواند مدعای افراد و مکاتب دیگر نیز باشد. مهم اثبات صداقت در مدعاست. انسان انقلاب اسلامی اغلب در اختیار داشتن این معنا از مرگ را با استقبال از مرگ نشان داده است. حججی اما در موقعیتی قرار گرفت که توانست این صداقت را پیش از مرگ و در موقعیتی استثنایی نشان بدهد. برای توضیح بهتر این موقعیت میتوانیم از یک مفهوم اگزیستانسیالیستی وامی استعاری بگیریم. مفهوم «وضعیت مرزی» (boundary situation) ناظر به وضعیتی خاص است که امکان بروز فرد، آنچنانی که هست را فراهم میآورد. در وضعیت مرزی نوعی اجبار به صداقت وجود دارد. یاسپرس در توضیح مبسوطی مرگ را وضعیت مرزی نهایی میداند. شهید حججی در چنین وضعیتی که امکان هیچ ظاهرسازیای وجود نداشت، در اوج صداقت، نگرش انسان خمینی به مرگ را برای ما روایت کرد. عجیبتر از این روایت صادقانه اما آن است که شهید حججی خود در آخرین دستنوشته برجامانده، از اثبات صدق چنین مدعایش با شهادت نوشته بود: «انشاءالله شهادتم صدق گفتارم را گواهی میدهد.»
بازتابی که شهید حججی را پدیده ساخت، محصول و معلول مواجهه روشن و بیواسطه ما با یک ویژگی انسان انقلاب اسلامی بود. نگرش حججی خمینی به مرگ، زندگیای جدید و معنایی جدید از زندگی را به میانه جامعه ما آورد. بداعت انحصاری این معنا و تلالو روایت آن چشمهای ما را خیره کرد. پدیده حججی البته وجوه قابل تفسیر دیگری دارد.
مرگ و زندگی در پرتو پدیده حججی
این نوشته کوشید تنها درک یکی از وجوه پدیده حججی را درنظر بگیرد و از تحلیل دیگر وجوه، ازجمله نگرش عرفانی خاصی حججی و دریافت او از رابطه خدا و انسان بازماند. در غیر این صورت، بیشک ایده عجیب و عمیق شهید حججی درباره «زندگی»، به اندازه تصویر و تفسیر او از «مرگ» شگفتانگیز بوده و جای تحلیل خواهد داشت؛ آنجا که این چنین استدلال میکند: «سعی کنید طوری زندگی کنید که خدا عاشقتان بشود.» اینطور و نحوه زندگی عمیقا معنوی و عرفانی به اندازه نحوه مواجهه حججی با مرگ اهمیت دارد.
قرآن کریم شهیدان را در مقام مبشرانی تصویر میکند که برداشته شدن خوف و حزن را بشارت میدهند. محسن حججی اگر چه در لحظه اسارت، قهرمان زندگی و در لحظه شهادت، راوی نگرش خاصی به مرگ میشود اما مروری بر نوشتههایش نشان میدهد مغازله او با مرگ محدود به این لحظه نیست. او عمری در طلب و تمنای تصویر خاصی که از مرگ داشته زیسته و البته خود این آرزو را در سایه بشارت والاترین شهیدان، اهلبیت(ع)، دریافته است. این نوشته فارغ از تحلیل حجتهای مکتوب حججی، بر حجتهای چشمان حججی متمرکز بود و بر نوع نگرش خاصی که در نگاه این چشمان به مرگ وجود داشت. در غیر این صورت هر یک از این جملات بستر تاملی بیشتر میبود: «خدایا میدانم به اندازهای نیستم که حتی زبانم لایق گفتن کلمه شهادت باشد»، «خدایا شهادت بیدرد نمیخواهم»، «دوست دارم... پیکرم اربا اربا [تکهتکه] شود.»
انسانهای انقلاب اسلامی تنها ملحقشدگان و تنها مبشران عصر ما هستند. در این میان حجت حججی در رساندن بشارت زندگی بیخوف و مرگ بیحزن، در اوج صداقت و بلاغت ما را مخاطب قرار داد. چشمان حججی ما را به جهانی دیگر متذکر شد. جهانی که انسان انقلاب اسلامی متعلق به آن بوده و انقلاب اسلامی در پی آن است. بصیرت برخاسته از چشمان حججی نهفقط حجت را بر جحود تمام کرد، بلکه برای مومنان به انقلاب اسلامی نیز از معنای مرگ و زندگی، آشناییزدایی کرد. محسن حججی در یکی از دستنوشتههایش درباره دلالت شهادت به جهانی دیگر نوشته بود: «خوب میدانم که شهادت در راه تو چیز دیگری است.» پدیده حججی به این جهت عجیب و جذاب بود که ما را به آن «چیز دیگر» راهنمایی میکرد.
«انسان انقلابی» و «انسان خمینی» ما را از یک «انحطاط مستمر تاریخی» نجات داد. حجت حججی به مثابه یک «انسان انقلاب اسلامی» و «انسان خامنهای» اما ما را از «انحطاط متراکم اکنونی» رهایی بخشید. درست در شرایطی که در خانه عصاره فضایل ملت، نمایندگانی که یک تصویر با مستضعفان و موکلان خود ندارند، برای سلفی گرفتن با یک مقام اروپایی از سر و کول هم بالا میرفتند؛ در شرایطی که ریاست محترم این عصارههای فضایل، که از قضا کوشش ناکامش برای مصافحه با سلف سابق همین مقام مسئول اروپایی دستمایه تبسم در شبکههای اجتماعی شده است، این اقدام نمایندگان را به یک «سهلانگاری» فرو میکاهد، پدیده شهید حججی ما را به این واقعیت توجه داد که حقارتهای موجود در کانونهای اصلی قدرت در جمهوری اسلامی، مانع پیدایش این پدیدههای باورنکردنی (رهبر انقلاب، 30/5/1396) و نافی بروز انسان/ معجزههای انقلاب اسلامی (رهبر انقلاب، منتشر شده در 19/5/1396) آفریده نیست. هر چند مرکزگرایی موجود همزمان با از درونتهی ساختن ستادهای مرکزی، به تولید نیروی گریز از مرکز بپردازد و این نیرو انسانهای انقلاب را برای حماسهآفرینی، به ناچار به سرحدات و منتهیالیه صفها گسیل مینماید، اما در هر شرایطی انسان انقلاب اسلامی مسیر خود برای «تغییر» را در چارچوب انقلاب اسلامی پیدا میکند./۸۴۱/ت۳۰۳/س
نویسنده: مجتبی نامخواه کارشناس جامعه شناسی اسلامی