امیرخانی: از کودکی عاشق یک روحانی برجسته شدم
به گزارش سرویس فرهنگی اجتماعی خبرگزاری رسا، در خرداد سال 95، «رضا امیر خانی» نویسنده نام آشنای معاصر، مهمان برنامه خندوانه بود. در فرازی از این گفتوگو، رامبد جوان از رضا امیر خانی که چرا شماها(متدینین) کمتر می خندید و به نظرتان باید کمتر شاد بود و کمتر شاد هستید.
امیرخانی در پاسخ گفت که من معتقد نیستم که تصویر ذاتی متدینین اینگونه باشد. وی در تأیید این نکته حکایت جالبی را از علامه محمد تقی جعفری بیان کرد.
جاذبه علامه جعفری با حکایتی از مثنوی
امیرخانی گفت: من در ایام کودکی عاشق یک روحانی برجسته شدم که آن روحانی، مرحوم «علامه محمد تقی جعفری» بود. در یک مدرسه راهنمایی درس میخواندم و ایشان را دعوت کردند و برای ما صحبت کردند. ما هم بچه بودیم و شنیدیم که ایشان فیلسوف بزرگی هستند و فکر میکردیم حوصله ما سر میرود، ولی بیان ایشان اینقدر جذاب بود که هیچ یک از ما تکان نخوردیم، همه نشستیم و محو علامه جعفری شدیم که برای یک مشت بچه راهنمایی وقت گذاشتند؛ کاری که شاید من نکنم؛ پس مشکل از من است، مشکل علامه نیست.
ایشان(علامه) شروع به حکایت خواندن کرد و حکایتهایی از مثنوی را گفتند تا رسیدند به حکایت صوفی مشهوری که در مجلس سماع رفت و گفتند حالا که آمدی شام هم میدهیم و رفتند خرش را فروختند و قصه مشهور «خر برفت و خر برفت و خر برفت».
مرحوم علامه رضوان الله علیه وقتی دیدند ما سرحال نیستیم ما را سر حال کردند و پایان صحبتشان فرازی از همین عبارت بود که «خر برفت و خر برفت و خر برفت» و در همان حال از کلاس خارج شدند و حتی «والسلام علیکم »هم نگفتند. ما همگی دیوانه ایشان شدیم که این مرد که بود که اینقدر نفْس نداشت.
یکی از بچه ها گفت که ایشان در محل ما زندگی میکند. ما یک روز بعد از مدرسه بیست نفری، با پر رویی رفتیم دم خانه ایشان و زنگ زدیم و خود علامه آمد. ما گفتیم همان هایی هستیم که در آن مدرسه شما آمدید و قصه «خر برفت» را گفتید، آمدیم که شما را ببینیم! ایشان یک سری شاگرد داشتند که دانشجوی دکترا بودند و سوالهای سختی مطرح میشد، ما بیست نفری رفتیم و نشستیم؛ ایشان وسط صحبت با آنها ما با هم حرف میزد. ما به همین راحتی شاید حدود شش ماه شاگرد استاد شدیم و این به خاطر «خر برفت» بود و احساس کردیم که ایشان از خودمان است. بعد نکتهای که بود این است که ایشان از ما که متدینتر بود؛ پس مشکل از تدین من است نه از تدین.
ما حدود یک سال پیش ایشان میرفتیم. دانشجوها گفتند که اینها وقت ما را میگیرند و ساعتشان را با ما عوض کردند و جلسه برای ما شد. ضبط هم میبردیم و ضبط هم میکردیم، وسط صحبتهایشان اگر چیزی می خواستند بگویند که نمی خواست ضبط شود اشاره می کردند که ضبط خاموش شود؛ یعنی اینقدر جلسه راحت بود و بگو بخند داشت.
جمع ذوق فلسفی و عرفانی در گعده علمایی
امیرخانی در خاطره دیگری گفت: من در ایام جوانی خیلی دوست داشتم از محضر علمای روحانی استفاده کنم و خیلی ایشان را دوست داشتم، استفادهام هم این طوری بود که پیاده تا مسجدشان میرفتم و گاهی با ماشین ایشان را میبردم. ایشان مرحوم آیت الله سید علی گلپایگانی فرزند جمال السالکین بود. یک روزی رفتم دنبالشان که با هم به مسجد برویم، گفت رضا: من خودم میروم، یک آقایی بالاست، شما برو پیش ایشان که تنها نباشد. رفتم بالا دیدم که علامه جعفری آنجا نشسته است و گفتم که از شاگران شما بودم؛ بعد این دو عالم با هم دعوا کردند (دعوای طنز).
قصه این بود که من روز شنبه دنبال مرحوم آیت الله گلپایگانی رفتم و برای روز یکشنبه علمای تهران ناهار به منزل آقای گلپایگانی دعوت شده بودند ؛ علامه جعفری به جای یکشنبه، شنبه آمده بودند. علامه به من فرمودند شما که پیش من درس خواندی پس چیزی از فلسفه و منطق سر در میآوری؛ بعد گفتند این آقا (آیت الله گلپایگانی)ذوق عرفانی دارند و اصلا متوجه فلسفه و منطق نمی شوند. شنبه و یکشنبه از اعتباریات است و ارزش ذاتی ندارند؛ من امروز آمدم، باید ناهار بخورم و فردا هم وقت ندارم! اینقدر راحت بودند و گعدههای راحتی داشتند.
قصیده لامیه و شوخی با علامه
رضا امیر خانی در خاطره دیگری گفت از عالمی شنیدم که ما در ایام جوانی با علامه جعفری و یک عالم دیگری برای تفریح به روستاها میرفتیم. بعد گفتند که علامه قصیده مشهور "لامیه" را از حفظ خواندند و حافظه برجستهای داشتند؛ ایشان می خواندند و ابیات را شرح میکردند. در نهایت رسیدیم نزدیک استخر آبی و زیلویی پهن کردیم؛ علامه بیت 59 را داشت می خواند که گفتند حوصله ما سر رفت و رفتیم دو سر زیلو را گرفتیم و علامه را وسط آب پرت کردیم. در همان حین علامه گفت که بیت شصتم ماند، یادتان باشد! /999/ت۳۰۱/س
وعمر آقا رضا امیر خانی عزیز
که از نویسندگان درجه یک ایرانن
دراز باد