یادداشت؛
تأمّلی کوتاه بر یادداشت اخیر رضا داوری اردکانی
مسائل مهم، در کلام رضا داوری اردکانی، محدود و محصور به پارهای تناقضات جایگاه سازمانها شده است؛ و با این حساب، چگونه این سخنان را روشنگر بدانیم.
به گزارش خبرگزاری رسا، متن زیر یادداشتی از حجت الاسلام سیّد حسین حسینی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی است که در ادامه میخوانید.
اخیراً یادداشتی از دکتر داوری در سایت مرکز دایرهالمعارف بزرگ اسلامی با عنوان «ایران و مسایل و مشکلاتش» منتشر شده که بنده به دلایلی، آن را جدّی نمیدانم.
این سخن به معنای آن نیست که نگاشتۀ ایشان نکات قابل توجهی ندارد که همواره پند فیلسوفِ فرهنگ، شنیدنی و قابل احترام است، اما حقیقت، نزد ما و حتماً نزد داوریِ عزیز، از داوری عزیزتر است!
پیش از هر مطلبی، خوانندگان محترم را به دو یادداشت ارجاع میدهم که جنبۀ پیشدرآمد بر این سخن دارند؛ یعنی: ۱. «فلسفه را گِل آلود نکنیم؛ امکان و امتناع علم دینی»، خبرگزاری مهر، ۲۱ فروردین ۱۳۹۷ و۲. «مفهوم یأس اجتماعی»، خبرگزاری آنا، ۳۰ بهمن ۱۳۹۶. در سرآغاز یادداشت نخست، آمده بود:
«ارسطو میگفت: اگر من جوهر تعلیمات استادم افلاطون را دریافته باشم، لازمۀ احترام من به استادم این است که مهمترین آراء او را نقد کنم.»
حفظ شأن و مقام علمی استادان تراز اول این مرز و بوم، بر همگان لازم است و احترام به شخصیت علمی این بزرگواران، احترام به نشانِ علم و نشانۀ دوستداری حکمت و دانش خواهد بود. پس، آنچه میگوییم، نوعی تمرین شاگردی است؛ هرچند در مقام نقد علمی، برداشتهای شاگردان با استادان، تفاوتها و اختلافهایی داشته باشد که این، لازمۀ گفتگوی علمی است. هر آنچه میگوییم و میگویند، بایستی در نهایت حفظ آداب و اَدب علمی و پاسداشت استادان فرهیختهای، چون دکتر داوری عزیز باشد؛ و هرآنچه میگوییم و میگویند، چه با رعایت آداب و چه بی آداب، تلاشهای ایشان برای زنده نگه داشتن باب تفکر در دایرۀ فلسفۀ اسلامی و فلسفۀ ایرانیِ پس از انقلاب، ستودنی است.
-پند!
اما نکات قابل توجهی که دکتر داوری در یادداشت خود، به آن دلالت دادهاند از این قرار است:
«اندیشیدن به مشکلات و سعی در طرح مسایل نباید مایۀ یأس شود»؛ (البته با اضافه کردن این شرط که اگر آن اندیشه، اولاً منظبط و نظاممند و ثانیاً روشنگر و خالی از ابهام و چند منظورگی باشد).
«با گریز از درد و پناه بردن به مسکّن، بیماری علاج نمیشود».
«ما کار دشوار کشور را آسان میگیریم».
«بیمسأله بودن در کار کشور نشانۀ بدی است».
«همه باید مسئولیت وضع کشور را بهعهده گیرند»؛ (با این اضافه که البته سهم تأثیر همگان، به یک اندازه و یکسان نیست؛ نه در قبول مسئولیت و نه در آثار نیک و بد مسئولیتشان).
«به عمق و ریشۀ مشکلات کمتر توجه میکنیم»؛ (با این توضیح که تشخیص درستی هم از آن نداریم).
«پیوستگی و همبستگی طولی در نظام اجتماعی وجود ندارد».
«مشکل بزرگ و اصلی، مشکل چشمانداز تاریخی است»؛ (اما اینکه این چشمانداز چیست یا چه باید باشد، فیه تأمّلٌ).
«تجدد و توسعه، یک نظم و وحدت شناخته شده است»؛ (که دارای مبانی، اصول، اهداف، کارکردها، و قلمروهای خاص خود است و طبیعتاً نمیتوان آن را با هر امر دیگری که با این مولفهها در تضاد باشد، جمع و ترکیب و ممزوج کرد).
«در هوای جهل و غرور و تعصب، هیچ جهانی ساخته نمیشود»؛ (اما نبایستی این امر را تنها، فردی و جزئینگرانه تفسیر کرد چه اینکه گاه، جهل و غرور و تعصبهای اجتماعی به مراتب، خانمانسوزتر هستند).
«هیچ صفتی، ذاتی هیچ قومی نیست»؛ (با این اضافه که در عین حال، تغییر صفات نهادینهشده در هر قومی و به ویژه صفات اجتماعی و تمدنی، بهسادگی صورت نمیپذیرد و بسیار زمانبر است).
«تاریخ غرب جدید، تاریخ طرح و حل مسایل است»؛ (و هر آینه، با تفاوتگذاری بین دوگانۀ حل و تحلیل، شایسته است از سهگانۀ «طرح و حل و تحلیل» سخن بهمیان آوریم).
-نقد!
به دو دلیل علمی و عملی، بهتر است این یادداشت را «شوخیِ داوری» قلمداد کنیم!
-دلیل علمی، وجود پراکندگیهای مفهومی و ابهام و کلیگوییهای آن است.
ایشان از سویی میفرمایند: «سخن روشن کننده، یأس آور نیست»، اما خود، سخن روشن کنندهای ندارند و اتفاقاً به دلیل همین حکم، روح سخنانش یأس آور است حال آنکه خود، از کلام یأس آور پرهیز میدهد! آنچه ایشان در این چند صفحه مطرح کردهاند، ظاهراً به هیچ طرح و ایدۀ روشن کننده یا راه حل مشخصی ختم نمیشود و غالباً نکاتی کلّی و غیر شفافاند.
آیا عباراتی مانند: نیاز به تذکر تاریخی، خودآگاهی ملّی، دلداری و همنوایی دولت و حکومت و دانشمندان و صاحبنظران و…، روشن کننده است؟! بسیاری افراد در ذیل همین عناوین، مصادیقی را برمیشمرند که دقیقاً در نقطۀ مقابل هم قرار دارند؛ کدام تذکر تاریخی؟، چه نوع آگاهی ملّی؟، چه سنخ و چگونه همنوایی؟؛ مصادیق روشن این آرمانها در شرایط امروز ایران نزد فیلسوف فرهنگ، چیست؟؛ دهها و صدها مسألۀ ریز و درشت دیگر در اینجا بهچشم میآید که بایستی از چیستی و چرایی و چگونگی آنها سخن گفت تا کلامی، روشنکننده و افقگشا و رو به جلو باشد والا چنین کلیاتی کماثر که بارها و بارها حافظۀ ملت از آن پر شده، به چه کار میآید؟
میفرمایند در سراسر ایران، مشکل نان و آب و خاک و هوا و آشفتگی در کارها و راهها و ... هست (که البته هست)؛ اما آیا این سخن، روشن کنندۀ چه چیزی است که ایرانیان امروز نمیدانند؟!
میگویند در گفتارهای سیاسی، از مشکلهای کشور چیزی گفته نمیشود و سیاست، به خِرد زمانه پشت کرده یا اینکه مدعیان بیلیاقتی مدیران، برای مخالفت حرف میزنند یا کوشش نمیشود از فرورفتن در باتلاق فساد، جلوگیری کنند. مخاطب این سخنان، چه کسانی یا چه قشر از مردمان یا کدام سازمان و نهادیاند؟
هنگامی هم که از مشکل اصلی سخن بهمیان آورده است، باز با کلامی روشن کننده روبرو نیستیم. در بند چهارم میخوانیم: «مشکل بزرگ و اصلی، مشکل چشمانداز تاریخی و روابط و مناسبات و نظم است…»؛ اما این چشمانداز تاریخی چیست یا چه باید باشد؟؛ مخاطب آن، مردماند یا حکومت یا سازمانها یا همگان؟؛ آیا بایستی همگان در یک سنخ و سطح، از چنین چشماندازی برخوردار باشند؟؛ آن روابط و مناسبات و نظم معهود، کدام است؟ مقصود از آن، ایدهآلهای مردم است یا تصورات فلاسفه یا اسناد بالادستی نظام یا…؟
نهایت اینکه مسألهای به این مهمی، در کلام ایشان، محدود و محصور به پارهای تناقضات جایگاه سازمانها شده است؛ و با این حساب، چگونه این سخنان را روشنگر بدانیم؟!
در پایان سخن آوردهاند که باید سیاستمداران، در یافتن پاسخ به پرسش چشمانداز آینده ایران بکوشند، حال آنکه در سطور پیش؛ سیاستمداران، وامدار سیاستی از زمین و زمان جدا شده، نظم و تعادل از دست داده، و همه کارها را معطل گذارده، و با بیخِردی، سبب پریشانی بیشتر و نومیدی مردمان شده بودند؛ حال چگونه این چنین مردمانی میتوانند به پاسخی امیدبخش و کارساز برای آنچنان مردمانی دست یابند، والله اعلم؟!
پرسش دیگر آنکه در این فقرات، سخنی از نقش کارساز جامعۀ علمی در تنظیم چشمانداز آیندۀ ایران نیست؛ چشماندازهایی که هرآینه، بایستی نتیجۀ تمرکز و تلاشهای مستمر و برنامهریزی شدۀ مراکزی مانند شورای عالی انقلاب فرهنگی و فرهنگستانهای علوم و پژوهشگاههای علوم انسانی باشد که دکتر عزیز ما بیش از سی سال است در آنها نقش آفرینی میکند!
ایشان در پایان یادداشت، حصول همۀ آرزوها را بسته به «اتخاذ تدبیرها و تصمیمهای دانایان و صاحبان خرد و تدبیر و سیاست و بزرگان قوم» میدانند؛ آیا این «دارویِ داوری» نیز روشن کننده است؟!
جدای از اینکه در چالشهای اجتماعی و تمدنی، اطلاق چنین امری نه ممکن است و نه معقول، چرا که عوامل تأثیرگذار، منحصر به این طبقات نیستند؛ پرسش بایسته آن است که در شرایط امروز جامعه ایرانی، مشخصاً مصداق این دانایان قوم، نزد فیلسوف ما چه کسانیاند؟؛ آیا همۀ اینان، یک رسالت و وظیفه برای رفع آلام دارند؟؛ در تلّقی فیلسوف زمانۀ ما کدامیک، در این سالها چه کرده یا چه باید انجام دهند؟؛ انتظار این است که ایشان از منظر نگاه فلسفی، تحلیل خود را به صراحت ارائه دهد والا مشابه این سخنان را از دیگران نیز میتوان شنید.
پیداست که سخنانی در این کلیت و ابهام، دردی از مشکلات و مسایل ایران نمیگشاید. درست است که فیلسوف زمانه بایستی در باب زمانهاش بیاندیشد و نظر دهد، آنچنان که همۀ فلاسفۀ زندۀ تاریخ پیرامون جامعه و تاریخ و هستی، نیک اندیشیدهاند؛ اما نظراتی صریح، روشن، بیپرده، شجاعانه، و البته صادقانه. شاید در این قلمِ داوری عزیز، تنها ویژگی آخر را بیابیم چه اینکه سخنانی پیچیده در لفافههایی که نه سیخ بسوزاند و نه کباب، اثرگذار نخواهند بود.
از سخنان دوپهلو که بگذریم، نکتۀ مهم دیگری در این یادداشت جلوه میکند؛ ایشان از سویی بدرستی میپذیرند که: «تجدد و توسعه، مجموعه اشیاء و سازمانها و گفتارها و رسوم نیست بلکه یک نظم و وحدت و صورتی از فهم و خِرد قابل تحقق در تاریخ است…» و براین اساس، «وقتی شئون تجدد بیتوجه به جایگاه و پیوستگیهای آنها در جایی که نمیدانیم مناسب است یا نه، قرار گیرند، راه به تحقق تجدد نمیبرند»؛ بنابراین در نزد وی، چنین تلقّیای راه به خطا دارد که بتوان هرچه را در جهان تجدد پدید آمده، خواسته و در حد توانایی اخذ کرده و همه را در کنار یکدیگر قرار دهیم، با این توجیه که گویی اینها اشیاء مستقل از یکدیگرند و مهم نیست که در کجا قرار گیرند.
با این همه، هنگامی که سخن از «تمدن نوین اسلامی» میرود، معتقد است: «برای ساختن این تمدن قاعدتاً باید دین و مدرنیته را با هم جمع کرد…». اینکه مبنای چنین قاعدهای به کدام ضرورت نظری یا عینی بازمیگردد، برعهدۀ ایشان است، اما اگر مقصود از دین را نظام هماهنگی از آموزههای گوناگون اسلام در قلمروهای بینشی و کنشی و ارزشی در ابعاد فردی و جمعی و اجتماعی و تاریخی بدانیم، طبیعتاً چنین مجموعهای، یک کلّ همگون و بهم پیوسته است که با تجدد و توسعه (به مثابۀ یک نظم و وحدت شناخته شده)، در همۀ جایگاهان سرسازگاری ندارد و سخن از جمع این دو برای بنیاد تمدن نوین اسلامی، نوعی «ساده انگاری» یا «خطای مِتدیک» محسوب میشود. هرچند در مدت چهل سال پس از انقلاب از آسیبهای این دو اِنگاره نیز، در امان نبودیم؛ برداشتهای مضحکه آمیزی مانند ماتریالیسم اسلامی یا دموکراسی اسلامی یا بانک اسلامی یا اومانیسم اسلامی یا سوسیالیزم اسلامی یا اگزیستانسیالیسم اسلامی و غیره، بخشی از عوارض این التقاط فکری بوده است. چگونه میتوان اصول و ساختارهای سیستم اقتصادی نئولیبرالیسم بانک را پذیرفت و آنگاه با ضرب حِیَل شرعی، سخن از اقتصاد اسلامی گفت؟!؛ چگونه میتوان اصول و مبانی اومانیستی دموکراسی غربی را به تمامه، پذیرفت و سپس از جمهوری اسلامی سخن گفت؟!؛ چگونه میتوان مبانی فکری و فلسفی پلورالیسم دینی را پذیرفت و آنگاه سخن از وجوه امتیاز فرهنگ مورد نظر اسلامی داشت؟!
قاعده آن است که دین اسلام و جهان اسلامی، تمدن متناسب با خود را بطلبد و هرآینه آموزههای دین، از مبانی بنیاد چنین تمدنی برخوردار است، اما بنیاد تمدن نوین اسلامی در دنیای کنونی و در سیطرۀ تمدن تجددطلب غربی، بیچالشِ رویارویی با آن نیز نیست. از اینرو اگر سخنی از امکان جمع باشد، شبیه آنچه دکتر داوری فرموده؛ در وام گرفتن عناصر تجدد در شرایط تاریخی امروزمان است و به بیان نگارنده؛ محدود به دورۀ گذار از وضعیت موجود به سمت مطلوب است و نمیتوان از این شیوه، به عنوان راهحل اصلی و مطلوب یاد کرد؛ و ما هم اکنون در دورۀ برزخیِ گذار قرار داریم.
درست است که معمای تاریخ معاصر، نحوۀ زندگی میان دو جهان دین و تجدد است؛ اما از یاد نبریم که: ۱. «امکان» ساختن تمدنی جدید بر مبنای آموزههای دین اسلام وجود دارد (ر. ک: حسینی، سیّد حسین، پرسش تمدنی، پاسخ تمدنی؛ نقطه شروع حل مسایل اساسی جامعه، مصاحبه علمی خبرگزاری مهر، ۲۲/۵/۱۳۹۷). ۲. امکان جمع بین ادیان توحیدی (چه رسد به اسلام) با تمدن مادّیگرای غربی نیست و بحرانهای جهانی معاصر ریشه در همین امر دارد. ۳. مسیر تبدیل و تغییر تا تمدن نوین اسلامی، ممکن است، اما حتمی و محتوم نیست. ۴. همانگونه که ایشان بدرستی یادآوری کردهاند این مسیر، پرچالش و پرخطر و پردرد و نیازمند صبر بسیار است و اضافه کنیم که نه تنها صبر فردی، که صبر جمعی و اجتماعی و تمدنی لازم دارد. ۵. تحقق تمدن نوین اسلامی، بدون دانش تمدنیِ متناسب میسور نیست؛ که آن را در شکل مطلوب، «علم دینی» مینامیم (ر. ک: فلسفه را گِل آلود نکنیم)؛ و ۶. تحقق چنین تمدنی از افق ایران معاصر، وابسته به ارادههای جمعی و اجتماعیِ «ایرانیان امروز» است؛ علاوه بر اینکه بایستی «جامعۀ علمی» در ترسیم و تصویرسازی و سپس «نظام مدیریتی» در طرح و برنامهریزیهای فرهنگی و سیاسی و اجتماعی و اقتصادی، بَس موثر و هماهنگ با یکدیگر عمل کنند. (اما واقعیت آن است که متأسفانه در شرایط کنونی ایران، تلاشهای سازمانمند و درخوری از این سه ضلع نمیبینیم. با این وجود، باز میتوان بیشتر و بهتر کوشش کرد).
مسألۀ ایران امروز میتواند مسألۀ «هویّت یابی» باشد؛ اما نه کشف هویّت، که ایجاد و ابداع هویّتی نو و جدید که از چالش با سه ضلع درهم تنیدۀ «ایران و اسلام و جهان مدرن»، پدید آید. اینچنین هویّتی پدید نمیآید تا تمدن نوین اسلامی پدید آید چرا که هویّت ملتها در پسِ واحد بزرگتر و عظیمتری بنام تمدنها، شکل میگیرد و ایران امروز بدلیل اتصال به انقلاب اسلامی، در مسیر تمدنسازی قرار گرفته است. پس نمیتوان هویّت تمدن ایرانی اسلامی را (اگر شکل گیرد) از ماهیّت انقلاب اسلامی، بریده و جدا دید.
معمای بزرگ اینجاست که برای تحقق چنین آرمانی بَس بزرگ، نمیتوان به برداشتهای سنّتی از این سه ضلع بسنده کرد. «امر جدید» نیازمند «تصویر جدید» است و تصویر نو، نیازمند «بازنگری و تحولی جدید» در همۀ داشتههای علمی خود است.
ایران، میتواند؛ اما آیا میخواهد؟!.
این، پرسشی است که پاسخ آن را در سدههای دیگر خواهیم چشید! (مقصود نگارندۀ این سطور از ایران، سه طبقۀ تودههای مردم، جامعۀ علمی، و نظام مدیریتی آن است. اما در پاسخ به این پرسش، نباید مانند خطای سادهلوحانی، خوشحال و سرمست بود و نه مانند خطای ناامیدانی، سرافکنده و مأیوس).
-، اما دلیل عملی را از کلام خود دکتر داوری الهام میگیرم که سخن از «جسارت در عمل» دارند.
اگر دکتر عزیز ما پس از «سی و پنج سال» حضور در شورای عالی انقلاب فرهنگی (که قاعدتاً بسیاری از این مسایل کلان و به ویژه، مسألۀ چشمانداز تاریخی ایران، بایستی در آنجا بهنحوی زمینهسازی و چارهجویی میشد که حداقل امثال خود ایشان، هم اکنون، از اصل نداشتن چشمانداز سخن نگویند)، از این شورا کناره میکشید و آنگاه این یادداشت را مینگاشت؛ سخنان گهربار ایشان را جدّی تلّقی میکردم؛ و وقتی از درد و رنج ایران و مشکل و گرفتاری و آشفتگی و آشوب و سختی در کار و راه و آب و نان و هوا و خاک و غذا و کوچه و ترافیک و سیاست و سیاستمداران و… میگفت، سخن او باورپذیرتر بود. حداقل آن است که بیان میکردند در این بیش از سه دهه، در خصوص همین دغدغههای یادداشت خود در این شورای عالی چه کرده و اینک، دلیل و توجیهی (قاعدتاً معقول) بر باقی ماندن اقامه کنند و اگر نه، آنگاه میتوانستیم سخنانشان را حاکی از کشف دردی جدّی قلمداد کنیم.
اگر دکتر عزیز ما پس از «بیست و یک سال» ریاست فرهنگستان علوم ج ا ا، از آن مقام کناره میرفت و سپس این یادداشت را بصورت عمومی منتشر میکرد، آنگاه کلام وی رنگ و بوی جدّیتری داشت؛ و اگر دکتر عزیز ما پس از چندین دهه حضور در شوراهای مدیریتی پژوهشگاههای علوم انسانی، از حیث عضو ارشد شورای عالی انقلاب فرهنگی و تنها فیلسوف بنام آن مجموعه، به آنچه در همین سالها در پارهای از این مراکز روی داده نظاره میکرد (که چه بر سر علوم انسانی و اعضاء هیئت علمی آن و حتی رویههایی که خود ایشان و بزرگان علوم انسانی کشور ایجاد کردهاند، آمده است)؛ و آنگاه این یادداشت را مینوشت، میتوانستیم سخنان او را جدّی تلقّی کنیم.... آنچه امروز، ایران ما، بیش از همه بدان احتیاج دارد، تنها مَجال و فرصتی برای «خوب اندیشیدن» است.... /۱۰۱/۹۶۹/م
اخیراً یادداشتی از دکتر داوری در سایت مرکز دایرهالمعارف بزرگ اسلامی با عنوان «ایران و مسایل و مشکلاتش» منتشر شده که بنده به دلایلی، آن را جدّی نمیدانم.
این سخن به معنای آن نیست که نگاشتۀ ایشان نکات قابل توجهی ندارد که همواره پند فیلسوفِ فرهنگ، شنیدنی و قابل احترام است، اما حقیقت، نزد ما و حتماً نزد داوریِ عزیز، از داوری عزیزتر است!
پیش از هر مطلبی، خوانندگان محترم را به دو یادداشت ارجاع میدهم که جنبۀ پیشدرآمد بر این سخن دارند؛ یعنی: ۱. «فلسفه را گِل آلود نکنیم؛ امکان و امتناع علم دینی»، خبرگزاری مهر، ۲۱ فروردین ۱۳۹۷ و۲. «مفهوم یأس اجتماعی»، خبرگزاری آنا، ۳۰ بهمن ۱۳۹۶. در سرآغاز یادداشت نخست، آمده بود:
«ارسطو میگفت: اگر من جوهر تعلیمات استادم افلاطون را دریافته باشم، لازمۀ احترام من به استادم این است که مهمترین آراء او را نقد کنم.»
حفظ شأن و مقام علمی استادان تراز اول این مرز و بوم، بر همگان لازم است و احترام به شخصیت علمی این بزرگواران، احترام به نشانِ علم و نشانۀ دوستداری حکمت و دانش خواهد بود. پس، آنچه میگوییم، نوعی تمرین شاگردی است؛ هرچند در مقام نقد علمی، برداشتهای شاگردان با استادان، تفاوتها و اختلافهایی داشته باشد که این، لازمۀ گفتگوی علمی است. هر آنچه میگوییم و میگویند، بایستی در نهایت حفظ آداب و اَدب علمی و پاسداشت استادان فرهیختهای، چون دکتر داوری عزیز باشد؛ و هرآنچه میگوییم و میگویند، چه با رعایت آداب و چه بی آداب، تلاشهای ایشان برای زنده نگه داشتن باب تفکر در دایرۀ فلسفۀ اسلامی و فلسفۀ ایرانیِ پس از انقلاب، ستودنی است.
-پند!
اما نکات قابل توجهی که دکتر داوری در یادداشت خود، به آن دلالت دادهاند از این قرار است:
«اندیشیدن به مشکلات و سعی در طرح مسایل نباید مایۀ یأس شود»؛ (البته با اضافه کردن این شرط که اگر آن اندیشه، اولاً منظبط و نظاممند و ثانیاً روشنگر و خالی از ابهام و چند منظورگی باشد).
«با گریز از درد و پناه بردن به مسکّن، بیماری علاج نمیشود».
«ما کار دشوار کشور را آسان میگیریم».
«بیمسأله بودن در کار کشور نشانۀ بدی است».
«همه باید مسئولیت وضع کشور را بهعهده گیرند»؛ (با این اضافه که البته سهم تأثیر همگان، به یک اندازه و یکسان نیست؛ نه در قبول مسئولیت و نه در آثار نیک و بد مسئولیتشان).
«به عمق و ریشۀ مشکلات کمتر توجه میکنیم»؛ (با این توضیح که تشخیص درستی هم از آن نداریم).
«پیوستگی و همبستگی طولی در نظام اجتماعی وجود ندارد».
«مشکل بزرگ و اصلی، مشکل چشمانداز تاریخی است»؛ (اما اینکه این چشمانداز چیست یا چه باید باشد، فیه تأمّلٌ).
«تجدد و توسعه، یک نظم و وحدت شناخته شده است»؛ (که دارای مبانی، اصول، اهداف، کارکردها، و قلمروهای خاص خود است و طبیعتاً نمیتوان آن را با هر امر دیگری که با این مولفهها در تضاد باشد، جمع و ترکیب و ممزوج کرد).
«در هوای جهل و غرور و تعصب، هیچ جهانی ساخته نمیشود»؛ (اما نبایستی این امر را تنها، فردی و جزئینگرانه تفسیر کرد چه اینکه گاه، جهل و غرور و تعصبهای اجتماعی به مراتب، خانمانسوزتر هستند).
«هیچ صفتی، ذاتی هیچ قومی نیست»؛ (با این اضافه که در عین حال، تغییر صفات نهادینهشده در هر قومی و به ویژه صفات اجتماعی و تمدنی، بهسادگی صورت نمیپذیرد و بسیار زمانبر است).
«تاریخ غرب جدید، تاریخ طرح و حل مسایل است»؛ (و هر آینه، با تفاوتگذاری بین دوگانۀ حل و تحلیل، شایسته است از سهگانۀ «طرح و حل و تحلیل» سخن بهمیان آوریم).
-نقد!
به دو دلیل علمی و عملی، بهتر است این یادداشت را «شوخیِ داوری» قلمداد کنیم!
-دلیل علمی، وجود پراکندگیهای مفهومی و ابهام و کلیگوییهای آن است.
ایشان از سویی میفرمایند: «سخن روشن کننده، یأس آور نیست»، اما خود، سخن روشن کنندهای ندارند و اتفاقاً به دلیل همین حکم، روح سخنانش یأس آور است حال آنکه خود، از کلام یأس آور پرهیز میدهد! آنچه ایشان در این چند صفحه مطرح کردهاند، ظاهراً به هیچ طرح و ایدۀ روشن کننده یا راه حل مشخصی ختم نمیشود و غالباً نکاتی کلّی و غیر شفافاند.
آیا عباراتی مانند: نیاز به تذکر تاریخی، خودآگاهی ملّی، دلداری و همنوایی دولت و حکومت و دانشمندان و صاحبنظران و…، روشن کننده است؟! بسیاری افراد در ذیل همین عناوین، مصادیقی را برمیشمرند که دقیقاً در نقطۀ مقابل هم قرار دارند؛ کدام تذکر تاریخی؟، چه نوع آگاهی ملّی؟، چه سنخ و چگونه همنوایی؟؛ مصادیق روشن این آرمانها در شرایط امروز ایران نزد فیلسوف فرهنگ، چیست؟؛ دهها و صدها مسألۀ ریز و درشت دیگر در اینجا بهچشم میآید که بایستی از چیستی و چرایی و چگونگی آنها سخن گفت تا کلامی، روشنکننده و افقگشا و رو به جلو باشد والا چنین کلیاتی کماثر که بارها و بارها حافظۀ ملت از آن پر شده، به چه کار میآید؟
میفرمایند در سراسر ایران، مشکل نان و آب و خاک و هوا و آشفتگی در کارها و راهها و ... هست (که البته هست)؛ اما آیا این سخن، روشن کنندۀ چه چیزی است که ایرانیان امروز نمیدانند؟!
میگویند در گفتارهای سیاسی، از مشکلهای کشور چیزی گفته نمیشود و سیاست، به خِرد زمانه پشت کرده یا اینکه مدعیان بیلیاقتی مدیران، برای مخالفت حرف میزنند یا کوشش نمیشود از فرورفتن در باتلاق فساد، جلوگیری کنند. مخاطب این سخنان، چه کسانی یا چه قشر از مردمان یا کدام سازمان و نهادیاند؟
هنگامی هم که از مشکل اصلی سخن بهمیان آورده است، باز با کلامی روشن کننده روبرو نیستیم. در بند چهارم میخوانیم: «مشکل بزرگ و اصلی، مشکل چشمانداز تاریخی و روابط و مناسبات و نظم است…»؛ اما این چشمانداز تاریخی چیست یا چه باید باشد؟؛ مخاطب آن، مردماند یا حکومت یا سازمانها یا همگان؟؛ آیا بایستی همگان در یک سنخ و سطح، از چنین چشماندازی برخوردار باشند؟؛ آن روابط و مناسبات و نظم معهود، کدام است؟ مقصود از آن، ایدهآلهای مردم است یا تصورات فلاسفه یا اسناد بالادستی نظام یا…؟
نهایت اینکه مسألهای به این مهمی، در کلام ایشان، محدود و محصور به پارهای تناقضات جایگاه سازمانها شده است؛ و با این حساب، چگونه این سخنان را روشنگر بدانیم؟!
در پایان سخن آوردهاند که باید سیاستمداران، در یافتن پاسخ به پرسش چشمانداز آینده ایران بکوشند، حال آنکه در سطور پیش؛ سیاستمداران، وامدار سیاستی از زمین و زمان جدا شده، نظم و تعادل از دست داده، و همه کارها را معطل گذارده، و با بیخِردی، سبب پریشانی بیشتر و نومیدی مردمان شده بودند؛ حال چگونه این چنین مردمانی میتوانند به پاسخی امیدبخش و کارساز برای آنچنان مردمانی دست یابند، والله اعلم؟!
پرسش دیگر آنکه در این فقرات، سخنی از نقش کارساز جامعۀ علمی در تنظیم چشمانداز آیندۀ ایران نیست؛ چشماندازهایی که هرآینه، بایستی نتیجۀ تمرکز و تلاشهای مستمر و برنامهریزی شدۀ مراکزی مانند شورای عالی انقلاب فرهنگی و فرهنگستانهای علوم و پژوهشگاههای علوم انسانی باشد که دکتر عزیز ما بیش از سی سال است در آنها نقش آفرینی میکند!
ایشان در پایان یادداشت، حصول همۀ آرزوها را بسته به «اتخاذ تدبیرها و تصمیمهای دانایان و صاحبان خرد و تدبیر و سیاست و بزرگان قوم» میدانند؛ آیا این «دارویِ داوری» نیز روشن کننده است؟!
جدای از اینکه در چالشهای اجتماعی و تمدنی، اطلاق چنین امری نه ممکن است و نه معقول، چرا که عوامل تأثیرگذار، منحصر به این طبقات نیستند؛ پرسش بایسته آن است که در شرایط امروز جامعه ایرانی، مشخصاً مصداق این دانایان قوم، نزد فیلسوف ما چه کسانیاند؟؛ آیا همۀ اینان، یک رسالت و وظیفه برای رفع آلام دارند؟؛ در تلّقی فیلسوف زمانۀ ما کدامیک، در این سالها چه کرده یا چه باید انجام دهند؟؛ انتظار این است که ایشان از منظر نگاه فلسفی، تحلیل خود را به صراحت ارائه دهد والا مشابه این سخنان را از دیگران نیز میتوان شنید.
پیداست که سخنانی در این کلیت و ابهام، دردی از مشکلات و مسایل ایران نمیگشاید. درست است که فیلسوف زمانه بایستی در باب زمانهاش بیاندیشد و نظر دهد، آنچنان که همۀ فلاسفۀ زندۀ تاریخ پیرامون جامعه و تاریخ و هستی، نیک اندیشیدهاند؛ اما نظراتی صریح، روشن، بیپرده، شجاعانه، و البته صادقانه. شاید در این قلمِ داوری عزیز، تنها ویژگی آخر را بیابیم چه اینکه سخنانی پیچیده در لفافههایی که نه سیخ بسوزاند و نه کباب، اثرگذار نخواهند بود.
از سخنان دوپهلو که بگذریم، نکتۀ مهم دیگری در این یادداشت جلوه میکند؛ ایشان از سویی بدرستی میپذیرند که: «تجدد و توسعه، مجموعه اشیاء و سازمانها و گفتارها و رسوم نیست بلکه یک نظم و وحدت و صورتی از فهم و خِرد قابل تحقق در تاریخ است…» و براین اساس، «وقتی شئون تجدد بیتوجه به جایگاه و پیوستگیهای آنها در جایی که نمیدانیم مناسب است یا نه، قرار گیرند، راه به تحقق تجدد نمیبرند»؛ بنابراین در نزد وی، چنین تلقّیای راه به خطا دارد که بتوان هرچه را در جهان تجدد پدید آمده، خواسته و در حد توانایی اخذ کرده و همه را در کنار یکدیگر قرار دهیم، با این توجیه که گویی اینها اشیاء مستقل از یکدیگرند و مهم نیست که در کجا قرار گیرند.
با این همه، هنگامی که سخن از «تمدن نوین اسلامی» میرود، معتقد است: «برای ساختن این تمدن قاعدتاً باید دین و مدرنیته را با هم جمع کرد…». اینکه مبنای چنین قاعدهای به کدام ضرورت نظری یا عینی بازمیگردد، برعهدۀ ایشان است، اما اگر مقصود از دین را نظام هماهنگی از آموزههای گوناگون اسلام در قلمروهای بینشی و کنشی و ارزشی در ابعاد فردی و جمعی و اجتماعی و تاریخی بدانیم، طبیعتاً چنین مجموعهای، یک کلّ همگون و بهم پیوسته است که با تجدد و توسعه (به مثابۀ یک نظم و وحدت شناخته شده)، در همۀ جایگاهان سرسازگاری ندارد و سخن از جمع این دو برای بنیاد تمدن نوین اسلامی، نوعی «ساده انگاری» یا «خطای مِتدیک» محسوب میشود. هرچند در مدت چهل سال پس از انقلاب از آسیبهای این دو اِنگاره نیز، در امان نبودیم؛ برداشتهای مضحکه آمیزی مانند ماتریالیسم اسلامی یا دموکراسی اسلامی یا بانک اسلامی یا اومانیسم اسلامی یا سوسیالیزم اسلامی یا اگزیستانسیالیسم اسلامی و غیره، بخشی از عوارض این التقاط فکری بوده است. چگونه میتوان اصول و ساختارهای سیستم اقتصادی نئولیبرالیسم بانک را پذیرفت و آنگاه با ضرب حِیَل شرعی، سخن از اقتصاد اسلامی گفت؟!؛ چگونه میتوان اصول و مبانی اومانیستی دموکراسی غربی را به تمامه، پذیرفت و سپس از جمهوری اسلامی سخن گفت؟!؛ چگونه میتوان مبانی فکری و فلسفی پلورالیسم دینی را پذیرفت و آنگاه سخن از وجوه امتیاز فرهنگ مورد نظر اسلامی داشت؟!
قاعده آن است که دین اسلام و جهان اسلامی، تمدن متناسب با خود را بطلبد و هرآینه آموزههای دین، از مبانی بنیاد چنین تمدنی برخوردار است، اما بنیاد تمدن نوین اسلامی در دنیای کنونی و در سیطرۀ تمدن تجددطلب غربی، بیچالشِ رویارویی با آن نیز نیست. از اینرو اگر سخنی از امکان جمع باشد، شبیه آنچه دکتر داوری فرموده؛ در وام گرفتن عناصر تجدد در شرایط تاریخی امروزمان است و به بیان نگارنده؛ محدود به دورۀ گذار از وضعیت موجود به سمت مطلوب است و نمیتوان از این شیوه، به عنوان راهحل اصلی و مطلوب یاد کرد؛ و ما هم اکنون در دورۀ برزخیِ گذار قرار داریم.
درست است که معمای تاریخ معاصر، نحوۀ زندگی میان دو جهان دین و تجدد است؛ اما از یاد نبریم که: ۱. «امکان» ساختن تمدنی جدید بر مبنای آموزههای دین اسلام وجود دارد (ر. ک: حسینی، سیّد حسین، پرسش تمدنی، پاسخ تمدنی؛ نقطه شروع حل مسایل اساسی جامعه، مصاحبه علمی خبرگزاری مهر، ۲۲/۵/۱۳۹۷). ۲. امکان جمع بین ادیان توحیدی (چه رسد به اسلام) با تمدن مادّیگرای غربی نیست و بحرانهای جهانی معاصر ریشه در همین امر دارد. ۳. مسیر تبدیل و تغییر تا تمدن نوین اسلامی، ممکن است، اما حتمی و محتوم نیست. ۴. همانگونه که ایشان بدرستی یادآوری کردهاند این مسیر، پرچالش و پرخطر و پردرد و نیازمند صبر بسیار است و اضافه کنیم که نه تنها صبر فردی، که صبر جمعی و اجتماعی و تمدنی لازم دارد. ۵. تحقق تمدن نوین اسلامی، بدون دانش تمدنیِ متناسب میسور نیست؛ که آن را در شکل مطلوب، «علم دینی» مینامیم (ر. ک: فلسفه را گِل آلود نکنیم)؛ و ۶. تحقق چنین تمدنی از افق ایران معاصر، وابسته به ارادههای جمعی و اجتماعیِ «ایرانیان امروز» است؛ علاوه بر اینکه بایستی «جامعۀ علمی» در ترسیم و تصویرسازی و سپس «نظام مدیریتی» در طرح و برنامهریزیهای فرهنگی و سیاسی و اجتماعی و اقتصادی، بَس موثر و هماهنگ با یکدیگر عمل کنند. (اما واقعیت آن است که متأسفانه در شرایط کنونی ایران، تلاشهای سازمانمند و درخوری از این سه ضلع نمیبینیم. با این وجود، باز میتوان بیشتر و بهتر کوشش کرد).
مسألۀ ایران امروز میتواند مسألۀ «هویّت یابی» باشد؛ اما نه کشف هویّت، که ایجاد و ابداع هویّتی نو و جدید که از چالش با سه ضلع درهم تنیدۀ «ایران و اسلام و جهان مدرن»، پدید آید. اینچنین هویّتی پدید نمیآید تا تمدن نوین اسلامی پدید آید چرا که هویّت ملتها در پسِ واحد بزرگتر و عظیمتری بنام تمدنها، شکل میگیرد و ایران امروز بدلیل اتصال به انقلاب اسلامی، در مسیر تمدنسازی قرار گرفته است. پس نمیتوان هویّت تمدن ایرانی اسلامی را (اگر شکل گیرد) از ماهیّت انقلاب اسلامی، بریده و جدا دید.
معمای بزرگ اینجاست که برای تحقق چنین آرمانی بَس بزرگ، نمیتوان به برداشتهای سنّتی از این سه ضلع بسنده کرد. «امر جدید» نیازمند «تصویر جدید» است و تصویر نو، نیازمند «بازنگری و تحولی جدید» در همۀ داشتههای علمی خود است.
ایران، میتواند؛ اما آیا میخواهد؟!.
این، پرسشی است که پاسخ آن را در سدههای دیگر خواهیم چشید! (مقصود نگارندۀ این سطور از ایران، سه طبقۀ تودههای مردم، جامعۀ علمی، و نظام مدیریتی آن است. اما در پاسخ به این پرسش، نباید مانند خطای سادهلوحانی، خوشحال و سرمست بود و نه مانند خطای ناامیدانی، سرافکنده و مأیوس).
-، اما دلیل عملی را از کلام خود دکتر داوری الهام میگیرم که سخن از «جسارت در عمل» دارند.
اگر دکتر عزیز ما پس از «سی و پنج سال» حضور در شورای عالی انقلاب فرهنگی (که قاعدتاً بسیاری از این مسایل کلان و به ویژه، مسألۀ چشمانداز تاریخی ایران، بایستی در آنجا بهنحوی زمینهسازی و چارهجویی میشد که حداقل امثال خود ایشان، هم اکنون، از اصل نداشتن چشمانداز سخن نگویند)، از این شورا کناره میکشید و آنگاه این یادداشت را مینگاشت؛ سخنان گهربار ایشان را جدّی تلّقی میکردم؛ و وقتی از درد و رنج ایران و مشکل و گرفتاری و آشفتگی و آشوب و سختی در کار و راه و آب و نان و هوا و خاک و غذا و کوچه و ترافیک و سیاست و سیاستمداران و… میگفت، سخن او باورپذیرتر بود. حداقل آن است که بیان میکردند در این بیش از سه دهه، در خصوص همین دغدغههای یادداشت خود در این شورای عالی چه کرده و اینک، دلیل و توجیهی (قاعدتاً معقول) بر باقی ماندن اقامه کنند و اگر نه، آنگاه میتوانستیم سخنانشان را حاکی از کشف دردی جدّی قلمداد کنیم.
اگر دکتر عزیز ما پس از «بیست و یک سال» ریاست فرهنگستان علوم ج ا ا، از آن مقام کناره میرفت و سپس این یادداشت را بصورت عمومی منتشر میکرد، آنگاه کلام وی رنگ و بوی جدّیتری داشت؛ و اگر دکتر عزیز ما پس از چندین دهه حضور در شوراهای مدیریتی پژوهشگاههای علوم انسانی، از حیث عضو ارشد شورای عالی انقلاب فرهنگی و تنها فیلسوف بنام آن مجموعه، به آنچه در همین سالها در پارهای از این مراکز روی داده نظاره میکرد (که چه بر سر علوم انسانی و اعضاء هیئت علمی آن و حتی رویههایی که خود ایشان و بزرگان علوم انسانی کشور ایجاد کردهاند، آمده است)؛ و آنگاه این یادداشت را مینوشت، میتوانستیم سخنان او را جدّی تلقّی کنیم.... آنچه امروز، ایران ما، بیش از همه بدان احتیاج دارد، تنها مَجال و فرصتی برای «خوب اندیشیدن» است.... /۱۰۱/۹۶۹/م
منبع: خبرگزاری مهر
ارسال نظرات