چرا روضه نمینویسم؟
باشگاه نویسندگان حوزوی خبرگزاری رسا، مهدی وفایی
تا حالا تنها بوده ای؟ نه آنکه از برادرت خسته بشوی بروی اتاقت در را قفل کنی و بدانی مادرت بیرون هست. همسایهات هست، گوشیات هست. نه، تنهای واقعی؛ مثلا در بیابان تنها باشی. مثلا نه! واقعا در بیابان تنها باشی.
تکیه گاه داشتهای؟ نه از آنها که دوم دبستان بودهای و با یک کلاس چهارمی رفیق میشدی تا در دعوا پشتت باشد. تکیهگاهی که دلت به آن قرص باشد، دلت قرص باشد یعنی دلهره نداشته باشی. دلهره مثلا همان احساسی که تو در قم باشی و بدانی در کرمانشاه زلزله آمده است و معشوقهات ساکن آنجا باشد. تکیه گاه همان است که آن دلهره را رفع میکند. تکیه گاه داشتهای؟ اگر داشتهای تاکنون شده است که تکیه گاهت را از دست بدهی؟ میدانی تکیه گاه را از دست بدهی، ناخودآگاه خمیده میشوی؟ فرو میروی. اصلا تاکنون پدر شهید دیده ای؟ شهیدش جوان بوده باشد، رعنا بوده باشد.
تا حالا راهنما داشته ای؟ نه از آنها که در مسافرت گیر کردهای در کوچه پس کوچههای مشهد و آدرس حرم را میخواهی. راهنما همان است اگر باشد میفهمی، نباشد نمیفهمی. گیج میشوی، مست میشوی، دچار شک میشوی، در همه چیز. از خودت سوال میکنی که اصلا کیستی؟ اصلا آنگونه که دستگاه ادراکیات مختل شود. آری؛ مجنون میشوی.
معشوق داشته ای؟ معشوق نه از این سرخ و سفیدآبهای خیابانی. نه آنکه مجبور باشی برایش نامه بنویسی، از آنها که ناگزیر باشی برایش نامه بنویسی. از آنها که شما را هیچ جدایی نباشد. هیچ جدایی مگر مرگ. از آنها که اگر رفت، پیر شوی، موی سپید. گلویت اسیر چنگال بغض شود، رها نکند تا خفه شوی. آنقدر که مرگ هم بینتان فاصله نشود. از آنها که دیگر دو نباشید، یک باشید. یک یعنی تا گفتند مجنون یاد لیلی بیفتی. نه؛ این کم است، یک یعنی تا گفتند زینب، تو حسین بشنوی.
توانستم برایتان برسانم چرا روضه نمینویسم؟ آخر چگونه بنویسم از دریای دردی که ما را توان یک جرعهاش هم نیست؟ بیا تا دست به تهور بزنیم، بی فکر برویم وسط ماجرا. غرقِ غرق؛ به شرطی که بنویسم و تو از درد گریه کنی، روی بخراشی و قالب تهی کنی.
«بیابان طف، غروب روز دهم. زینب؛ بی حسین».
/918/ی703/س