امیدوارم «تفکر سنتی» جای خود را به تفکر «واقعگرایانه» بدهد
به گزارش خبرگزاري رسا، مجید شاکری اقتصاددان و پژوهشگر مالیه حکمرانی در یادداشتی شفاهی که در اختیار «فرهیختگان» قرار داده متن منتشر شده از سوی محسن امینزاده در روزنامه شرق در مورد بازدارندگی و مسائل اقتصادی کشور را مورد نقد و بررسی قرار داد که مشروح آن در ادامه از نظر می گذرد:
مقالهای که محسن امینزاده در روزنامه شرق نوشت، یک بستهبندی کامل از آن چیزی است که اسم آن را میتوان «تفکر سنتی» گذاشت، به این معنا که گفتهاند بعد از جنگ سرد بازدارندگی نظامی ارج خود را از دست داده و حالا بازدارندگی اقتصادی مهم است. نکته بعدی این است که خودکفایی و درونگرایی مدلهای شکستخوردهای از توسعه اقتصادی هستند و نکته سوم اینکه اگر ایران بخواهد رابطهای با جای دیگری از دنیا داشته باشد، (مثال چین را ایشان تصریح کرد) خواست بدیهی و قطعی طرف چینی است که ایران ابتدا رفتار و روابط خود را با آمریکا بهبود بدهد و بعد این بهبود را با طرف چینی آغاز کند.
من به این بسته، نگاه سنتی میگویم؛ از این بابت که تقریبا در تمام سالهای بعد از جنگ سرد و بعد از فروپاشی شوروی، دیپلماتهای ایرانی عموما همین نکات را متذکر میشدند، یعنی 20 سال قبل، 10 سال قبل و امروز بهطور دائم همین گزارهها را بهکار میبرند، بدونتوجه به تغییراتی که در جهان بیرون رخ داده، یعنی گزارهای که ممکن است 10 سال پیش صحیح و بلکه کاملا صحیح بوده، امروز گزاره صحیح نباشد.
یکی از ویژگیهای مهمی که این امکان را ایجاد میکند یک گزاره بهصورت دائمی، ظرف یک دوره 30 ساله تکرار شود، درواقع در داخل خود متن بهصورت کلی موجود است. استفاده پیاپی از واژههای «بدیهی است که» و «قطعا» در این متن نوع نگاهی است که «رویکرد سنتی» به دیپلماسی در ایران دارد. تصور اینکه یکسری قاعده مشخص از پیش تعیینشده بدیهی و قطعی وجود دارد که براساس آن در همه حالات میشود احکام کلی را بدونتوجه به زمان صادر کرد. بعد از نگاه به این اشکال اصلی سعی میکنم سه گزاره فوق را یکییکی مجدد مورد بازخوانی قرار دهم.
نکته اول؛ آیا بازدارندگی نظامی و بازدارندگی اقتصادی دو کالای مکمل هستند یا دو کالای جایگزین؟ جنس نگاهی که امینزاده و «دیپلماسی سنتی» در ایران دارد، این دو نوع بازدارندگی را کالاهای جایگزین میداند که در هر لحظه بهناچار دادوستد بین آنها وجود دارد، درحالیکه تجارب متعددی در داخل یک بلوک در دوره جنگ سرد و بعدا در دوران پساجنگ سرد وجود دارد که به ما نشان میدهد اساسا اینها دو کالای مکمل هستند.
دو مثال بسیار معروف با آثار تمدنی مهم در این مورد، نوع رابطه نظامی–اقتصادی آمریکا با ژاپن و آلمان غربی است. بهعنوان مثال میدانیم آلمانغربی بزرگترین بستانکار پنجره طلا، از فدرالرزرو در چارچوب «برتون وودز» بوده است؛ که اگر میخواست این تقاضا را قبل از بسته شدن پنجره طلا روی میز بگذارد (چون دو سال قبل از بستهشدن پنجره طلا صحبت از پایان برتون وودز بود و اول هم پنجره عمومی به پنجره بانکهای مرکزی تقلیل یافت)، احتمالا آمریکا هرگز نمیتوانست آنطور و با هزینه نسبتا کم از «برتون وودز» خارج شود و در یک حرکت، ارزش دارایی خارجی کشورهای بستانکار از خود را یکسوم کند.
درباره آلمانغربی، نامه معروفی وجود دارد که رئیس بانک مرکزی آلمانغربی، به رئیس خزانهداری آمریکا این اطمینانخاطر را میدهد که هرگز آلمان از حق خود برای به اجرا گذاشتن بستانکاری خود در پنجره طلا استفاده نخواهد کرد. فارغ از تعارفاتی که در آن نامه بهکار رفته، همه میدانیم آنچه این مزیت را برای آمریکاییها ایجاد میکند که آلمانیها را وادار به تصمیمی صددرصد خلاف منافع اقتصادی خودشان و خلاف بازدارندگی اقتصادی خود کند، برتری نظامی آمریکا بر آلمانغربی است و نیاز آلمانغربی به آمریکا با توجه به مسائل خاص خودشان است.
شبیه به این، درباره ژاپن و موضوع «پیمان پلازا» هم قابلبحث است. بنابراین بازدارندگی اقتصادی و بازدارندگی امنیت دو کالای مکمل هم هستند که در شرایط ویژه و در لحظات تمدنی باید به یاری هم بیایند، نه اینکه فکر کنیم در دورههای کوتاهمدت دائما ناگزیر از دادوستد در اجزای حیاتی آنها هستیم.
نکته دوم؛ اینکه منظور امینزاده از خودکفایی یا درونگرایی چیست؟ من اطلاعی ندارم و نمیدانم آن را دقیقا معادل با چه شاخص اقتصادی درنظر گرفتهاند، اما اگر فرض کنید منظور از درونگرایی «میزان باز یا بسته بودن» یک اقتصاد است، شاخصی به نام «باز بودن اقتصاد» داریم که حاصل تقسیم کل تجارت یک کشور بر تولید ناخالص داخلی آن کشور است. اگر فرض کنیم این شاخص مدنظر امینزاده بوده، هیچ ارتباط مشخصی مابین باز بودن اقتصاد یک کشور و توسعهیافته بودن آن وجود ندارد. مثلا این شاخص برای جیبوتی بیش از 300درصد است، درحالیکه برای آمریکا و ژاپن در اعدادی حدود بیستوچند درصد است. در کشورهای صدرنشین شاخص باز بودن، سنگاپور را داریم، پس عملا مابین اینکه یک کشور اقتصاد باز یا بسته داشته باشد، اگر این را معادل درستی برای درونگرایی و برونگرایی اقتصاد به آن ترتیبی که امینزاده فرمود، بدانیم درواقع نمیشود گفت درونگرایی یا برونگرایی یک نسخه قابلتوصیه یا غیرقابلتوصیه یا یک نسخه از دور خارجشده است. تاکید میکنم که این فراز و این متن به این معنا نیست که من درحال توصیه کردن درونگرایی یا برونگرایی برای اقتصاد ایران هستم. صرفا درحال نقد این گزاره هستم که درونگرایی و خودکفایی یک سکه ازرواجافتاده است. بهخصوص در شرایط پس از کرونا احتمالا تا حد زیادی درونگرایی به یک مزیت تبدیل خواهد شد.
نکته سوم، اینکه اگر فرض کنیم منظور از خودکفایی انتقال زنجیره تولید به داخل کشور و افزایش سهم ارزشافزوده تولیدی در صنعت یک کشور باشد و این موضوع، خود را بهصورت کاهش سهم کالای مصرفی از واردات و افزایش سهم کالای واسطهای از واردات نشان دهد، بدون اینکه لزوما در سمت صادرات رشدی را داشته باشیم، این همان استراتژیای است که به دلایل متعدد اجتماعی، امنیتی، سیاسی و... از سال 1341 یعنی زمانی که برنامه عمرانی سوم آغاز شده، قابلمشاهده است. یعنی دقیقا در زمانی که ایران مشکلی برای دسترسی به اقتصادهای مختلف دنیا یا استفاده از اعتبارات آنها نداشته، دسترسی به کمکهای صندوق بینالمللی پول برای خروج از بحران را داشته است، امکان گفتوگوی آزادانه اقتصادی با بلوک شرق و غرب وجود داشته (چنانکه در برنامه عمرانی چهارم این موضوع بهخوبی مشخص شده)، ولی باز هم انتخاب ایران چیزی شبیه کلمه خودکفایی است که امینزاده بیان کرد.
درواقع موضوع اینکه شما تصمیم دارید چه برنامهریزیای را در حوزه اقتصاد داشته باشید، بیشتر به ویژگیهای اقتصاد شما بازمیگردد تا اینکه سیاست خارجی شما چه چیزی را برای شما حکم کرده است.
نکته چهارم، درباره این گزاره که (به نظر ایشان بدیهی و قطعی است) چین بهبود روابط با ایران را منوط به بهبود روابط ایران با آمریکا میکند، باید بیان کنم که چنین مسالهای مبتنیبر فهم نسبتا گذشتهگرایانهای از اقتصاد و روابط بینالملل است. با توجه به اینکه کشورها پروندههای مختلفی با همدیگر دارند که در این پروندهها ممکن است بهصورت همکار یا غیرهمکار، دوست یا دشمن عمل کنند و هیچ حکم کلیای که برای کلیه این پروندهها بتوان آنها را اظهار کرد، وجود ندارد. بهعنوان مثال اگر فرضا بهبود رابطه ایران و آمریکا اثر منفی بر تفهیم ریسک سبد نفتی واردات چین داشته باشد، نهتنها چینیها از چنین بهبود روابطی استقبال نخواهند کرد بلکه آن را یک عامل مضر در روابط مابین خود و ایران خواهند دانست. یا اگر فرضا بخشی از روابط ایران و آمریکا منجر به دادن امتیازات سرزمینی به طرف آمریکایی شود که پروژه «یک کمربند، یک راه» را تحتتاثیر قرار دهد، تبعا آنها از چنین چیزی استقبال نخواهند کرد. البته این را هم بگویم که میتوان مثال زد چینیها فکر میکنند اگر روابط ایران و آمریکا وضعیت بهتری داشت، ممکن بود روابط ایران و چین بهتر باشد، اما هیچ حکم کلی، آن هم با قیود و عباراتی همچون «بدیهی است» و «قطعا» بههیچوجه در رابطه با ایران و چین و رابطه ایران با هرکشوری بهصورت ثابت در سالیان مختلف، قابلارائه نیست. امیدوارم در گذر زمان، پارادایم حاکم بر سیاست خارجی ایران از «تفکر سنتی» به تفکر «واقعگرایانه» تغییر کند، بهنحوی که بهجای الگوهای گذشته و پایانیافته رسوبکرده در ذهن بروکراتهای ایرانی، شاهد رویکرد واقعگرایانه، نزدیک به زمین و متناسب با شرایط روز باشیم./1360/