۱۰ تير ۱۳۹۹ - ۱۳:۳۸
کد خبر: ۶۵۶۵۲۲
در گفت‌وگو با طلبه جهادگر مطرح شد؛

از چگونگی تحول و ورود به حوزه علمیه تا خدمت رسانی به بیماران کرونایی

از چگونگی تحول و ورود به حوزه علمیه تا خدمت رسانی به بیماران کرونایی
حجت الاسلام فلاح در گفت‌وگویی از چگونگی ورودش به حوزه علمیه و فعالیت هایی که در مقابله باکرونا و خدماتی که به بیماران کرونایی انجام داده است می گوید.

به گزارش سرویس حوزه و روحانیت خبرگزاری رسا، «خداوکیلی فکرشو نمی‌کردم مرگمون هم Made in China باشه»، «به برکت کرونا، الان بهترین موقع ازدواجه؛ نه شامی، نه مراسمی، نه روبوسی‌ای... کت و کلاهت رو برمی‌داری می‌ری خونه خودت»، «در گردش چشم تو گُمَم، باور کن!/ انگشت‌نمای مردُمَم، باور کن!/ عشق تو شیوع کرده در شهر دلم/ چشمت کرونا و من قُمَم، باور کن!»، «از اثرگذاری استوریام همین‌قدر بگم که طرف برام نوشته: "به امید خدا با استوریای شما، کرونا رو شکست خواهیم داد"»...

درست در اوج همه‌گیری کرونا و در پراضطراب‌ترین روزهای اسفند 98 و فروردین و اردیبهشت 99 که تمام خبرها حول آمار مبتلایان و فوتی‌های این بلای عالم‌گیر می‌چرخید، یک نفر مدام در فکر ساختن جوک‌های جدید برای دست‌انداختن این ویروس دردسرساز و کم‌کردن سایه سنگینش از روی زندگی مردم بود. خیلی طول نکشید که فضای مجازی و به‌ویژه صفحات اینستاگرام پر شد از استوری‌های خلاقانه او که سر به سر کرونا می‌گذاشت و در آن روزهای خاکستری و سراسر نگرانی، لحظاتی لبخند بر لب مردم می‌نشاند و البته از آموزش و هشدار هم غافل نبود. در آن میان، همه دنبال پیدا کردن خالق این پست‌ها و استوری‌های جذاب بودند و اغلب شگفت‌زده می‌شدند وقتی می‌فهمیدند یک روحانی جوان خنده‌روی مشهدی پشت تمام این شوخی‌ها با کروناست. حجت‌الإسلام «محمد فلاح»، فعال فرهنگی و مدرس 35 ساله حوزه و دانشگاه، سال‌هاست با همین دست‌فرمان، در جاده ارتباط با مخاطبان جوان حرکت کرده و موفق شده خیلی‌ها – حتی قشر خاکستری - را با خود همراه کند.

امروز 10 تیر، روز جهانی جوک و لطیفه، بهانه خوبی است برای گپ و گفت با روحانی جوان و خنده‌رویی که آگاهانه با سلاح جوک و لطیفه و شوخی به جنگ یک ویروس مرموز جهانی رفت و استقبال مخاطبان نشان داد در این مبارزه، موفق بوده است.

*در ابتدای شیوع ویروس کرونا، بعضی‌ها با دیدن پست‌ها و استوری‌های طنز شما تصور می‌کردند مثل عده‌ای که بنا دارند با هر پدیده تلخ و شیرینی در جامعه شوخی کنند، هدف شما هم شوخی صرف و یک‌جور سرگرمی برای گذران روزهای سخت است. اما یک گشت‌وگذار سریع در صفحه شما و مرور اجمالی روند استوری‌هایتان در موضوعات مختلف، نشان می‌دهد نگاه طنازانه به مسائل، شیوه آگاهانه‌ای است که شما برای ارتباط با مخاطب انتخاب کرده‌اید. برای شروع گفت‌وگو، از آن جرقه اول بگویید؛ همان اتفاقی که با وجود فضای سنگینی که در روزهای ابتدایی شیوع کرونا در ایران وجود داشت، باعث شد به‌اصطلاح سر شوخی را با کرونا هم باز کنید.

 اوایل که بحث شیوع ویروس کرونا مطرح شد و به‌مرور کار به تعطیلی دانشگاه و قرنطینه رسید، موج سنگینی در فضای حقیقی و مجازی ایجاد شد و همه‌جا موضوع کرونا و آمار مبتلایان و فوت‌شدگان، نقل محافل بود. من به‌وضوح در میان اطرافیانم می‌دیدم خیلی‌ها زندگی‌شان زیر این موج سنگین اخبار منفی و ناگوار، مختل شده‌بود. یکی از دنبال‌کنندگان صفحه‌ام پیام داده‌بود: "حاج آقا! مادرم به‌قدری تحت‌تاثیر خبرهای کرون است که از زندگی سیر شده...".

آن یکی می‌گفت: "من دارم آخرالزمان را به چشم می‌بینم. ما هم حتماً جزو قربانیان هستیم. من از آن آدم‌های بدشانس هستم. حتماً کرونا می‌گیرم و حتماً هم می‌میرم!" وقتی شرایط را اینطور دیدم، فکر کردم باید برای شکستن این فضای ترس و ناامیدی وارد عمل شوم و از زبان طنز برای تلطیف شرایط کمک بگیرم.

به‌این‌ترتیب، هر روز حدود 7، 8 استوری طنز با موضوع کرونا در صفحه‌ام می‌گذاشتم که بعضی‌هایش تولید خودم بود و مابقی را هم از منابع دیگر جمع‌آوری می‌کردم. باید بگویم آنچه در ادامه اتفاق افتاد، برایم خودم هم غافلگیرکننده بود.

*منظورتان بازخوردهاست؟ مثبت و امیدوارکننده بود یا...؟

- بله. بسیار مثبت بود. آنقدر استقبال،‌ زیاد بود که در همان ایام اوج شیوع کرونا حدود 1300 نفر به دنبال‌کنندگان صفحه‌ام اضافه شد؛ چیزی که انتظارش را نداشتم. این موضوع که من به‌عنوان یک طلبه و روحانی، دارم مطالب طنز می‌نویسم و نگاه طنزآمیز به پدیده‌ای مثل کرونا را ترویج می‌دهم، برای همه جالب بود. حتی توجه اهالی رسانه و طنزنویسان هم به صفحه من جلب شده‌بود. پیام می‌دادند و می‌پرسیدند: "این‌ها را خودت می‌نویسی؟"

وقتی متوجه می‌شدند اغلب استوری‌ها متعلق به خودم است، تشویقم می‌کردند و بعد از آن، خودشان هم مواردی را برایم ارسال می‌کردند تا در صفحه‌ام منتشر کنم. درواقع قصدشان این بود حالا که یک نفر به‌طور جدی وارد این حوزه شده و دارد حس خوبی به مردم منتقل می‌کند، کمک و تقویتش کنند. باقی کاربران هم با بازنشر گسترده پست‌ها و استوری‌هایم، نشان دادند این شیوه مواجهه با کرونا را پسندیده‌اند.

کادر درمان می‌گفتند: هر روز منتظر استوری‌های شما هستیم

*در این میان،‌ نگران بازخورد جامعه پزشکی و کادر درمان نبودید که به‌شدت تحت‌فشار بودند و دغدغه‌شان، جدی گرفته‌شدن خطر کرونا توسط مردم بود؟

- اتفاقاً من در دانشگاه علوم پزشکی مشهد و دانشگاه علوم پزشکی گناباد فعالیت دارم و بر همین اساس، بسیاری از افرادی که با آن‌ها در ارتباط هستم و بسیاری از دنبال‌کنندگان صفحه‌ام، از دانشجویان پزشکی و کادر درمان هستند، یعنی همان عزیزانی که در خط مقدم مبارزه با کرونا مشغول خدمت بوده و هستند. جالب است بدانید همین بچه‌ها،‌ از مهم‌ترین مشوقان من بودند.

مکرر پیام می‌دادند که: "حاج آقا!‌ ما این روزهای سخت را با استوری‌های بامزه شما سر می‌کنیم و کلی روحیه می‌گیریم. اصلاً هر روز اینستاگرام را چک می‌کنیم ببینیم شما چه استوری جدیدی گذاشته‌اید." در میان این واکنش‌های مثبت، بعضی از این دوستان یک درخواست هم مطرح می‌کردند و می‌گفتند: "در کنار این شوخی‌های روحیه‌بخش، پیام‌های آموزشی هم بگذارید و مردم را آگاه کنید." من هم این موضوع را مدنظر داشتم و از گذاشتن استوری‌های آموزشی غفلت نمی‌کردم.

*بنابراین هیچ‌کس شوخی‌های شما با کرونا را به معنی بی‌تفاوتی نسبت به ویروسی که سلامت جامعه را تهدید کرده، تلقی نکرد و عملکرد شما را در این زمینه مورد نقد قرار نداد. درست است؟

- بالغ بر 99 درصد واکنش‌ها، مثبت بود. در این میان، عده انگشت‌شماری از دنبال‌کنندگان بودند که به این شیوه مواجهه با کرونا اعتراض می‌کردند و معتقد بودند باعث کاهش حساسیت‌ها و مراقبت‌ها می‌شود. اما آن‌ها هم وقتی توضیحات مرا می‌شنیدند، قانع می‌شدند. در خصوصی برایشان توضیح می‌دادم که آنقدر بازخوردهای ناراحت‌کننده ناشی از ترس و وحشت نسبت به کرونا دریافت می‌کنم که ناچارم به شوخی و خنده متوسل شوم تا این جو آزاردهنده تا حدی تخفیف پیدا کند. آن‌ها وقتی متوجه می‌شدند قصدم این است با این استوری‌های طنز، کمک کنم افرادی که وحشت از کرونا زندگی‌شان را مختل کرده، به آرامش برسند و به روند عادی زندگی برگردند، با من همراه و همدل می‌شدند.

*جذاب‌ترین و غیرمنتظره‌ترین بازخوردی که دریافت کردید،‌ چه بود؟

- یکی از اساتید حوزه، دنبال‌کننده صفحه‌ام بود و من خبر نداشتم. یکی از همان روزهای اوج کرونا و اوج فعالیت اینستاگرامی من، ایشان برایم پیام فرستاد و حسابی غافلگیرم کرد. با شرمندگی گفتم:‌ "استاد!‌ همان یک استکان آبرویی که پیش شما داشتم هم از بین رفت..." می‌دانید، پیش خودم فکر می‌کردم الان می‌گوید: "شما روحانی هستی و عمامه به سر داری. شما را چه به جوک و لطیفه و این چیزها...!" اما ایشان با بزرگواری مرا تأیید و تشویق کرد و گفت: "جای درستی ایستاده‌ای. با همین شیوه ادامه بده." این واکنش، خیلی برایم خوشحال‌کننده و دلگرم‌کننده بود.

*آنطور که شنیده‌ایم، یکی از اولین تاثیرات استوری‌های طنز کرونایی شما، ایجاد رابطه‌ای صمیمی با گروه‌های جهادی فعال در مبارزه علیه کرونا بود و در ادامه، صفحه شما به‌اصطلاح به تریبون این خدمتگزاران گمنام تبدیل شد...

- بله. از وقتی صفحه من موردتوجه قرار گرفت، بچه‌های جهادی تماس می‌گرفتند و می‌گفتند: "حاج آقا! ما داریم در کارگاه فلان در خیابان فلان، ماسک و شیلد و دستکش تولید می‌کنیم. لطفاً به ما سر بزنید. بچه‌ها شما را ببینند، روحیه می‌گیرند." من هم از این پیشنهادها استقبال کردم. به آن‌ها سر می‌زدم و از حضورم در این کارگاه‌ها در صفحه‌ام گزارش آن‌لاین و به‌اصطلاح "لایو" منتشر می‌کردم. این بچه‌های بی‌ادعا، کارهای بزرگی کردند. مثلاً جالب است بدانید اولین ماسک‌های باکیفیت در مشهد را دختران یکی از هنرستان‌ها که کارگاه خیاطی‌شان را به کارگاه دوخت ماسک تبدیل کرده‌بودند، تولید کردند. وقتی به این کارگاه‌های جهادی می‌رفتم و با شوق و ذوق بچه‌ها از مطرح شدن نام گروه و فعالیتشان در صفحه‌ام مواجه می‌شدم، انگیزه مضاعف می‌گرفتم. برایم جالب بود که همه آن‌ها صفحه مرا دنبال می‌کردند و خودشان هم از حضورم در کارگاهشان لایو می‌گذاشتند. یادم است گاهی فراخوان می‌دادم که به‌طور مثال در فلان کارگاه تولید شیلد به نیروی کمکی نیاز دارند. وقتی برای بازدید می‌رفتم، بعضی از بچه‌های کارگاه می‌گفتند: "حاج آقا! ما از طریق صفحه شما و فراخوانی که دادید، به اینجا آمده‌ایم".

کار به جایی رسید که صدا و سیمای خراسان رضوی از من – به‌عنوان کسی که در کف میدان از فعالیت‌های گروه‌های جهادی در مبارزه علیه کرونا مطلع بود – برای برنامه تحویل سال نو دعوت کرد. و من با این نیت که از این بچه‌های گمنام که بی‌سروصدا دارند زحمت می‌کشند، نام ببرم و به آن‌ها روحیه بدهم، در این برنامه حاضر شدم و الحمدلله آن برنامه هم حسابی برای بچه‌های جهادی روحیه‌بخش بود.

*اصل ماجرا چه بود؟ فعالان طناز در فضای مجازی، کم نیستند. خودتان به تحلیلی از استقبال کاربران از پست‌های طنزتان رسیده‌اید؟

- اتفاق جالب در صفحه بنده این است که در میان دنبال‌کنندگان، تعداد زیادی از قشر خاکستری وجود دارند. این دوستان می‌گویند با شیوه پست گذاشتن و گزارش‌نویسی من از فعالیت‌هایی مثل فعالیت‌های جهادی، ارتباط خوبی برقرار می‌کنند. می‌گویند عکس و متن‌هایی که با چاشنی طنز منتشر می‌کنم، خیلی برایشان ملموس است. و بسیار باعث خوشحالی است که احساس می‌کنم همین شیوه تعامل، یک‌جور مقبولیت و حس اعتماد در آن‌ها ایجاد کرده. به‌طور مثال، وقتی در سیل نوروزی سال گذشته، پست می‌گذاشتم و می‌گفتم بچه بسیجی‌ها و جهادی‌ها در فلان منطقه سیل‌زده دارند این فعالیت‌ها را انجام می‌دهند، این افراد اولش تلخ برخورد می‌کردند و گارد می‌گرفتند. اما وقتی می‌گفتم: من خودم آنجا بودم و دیدم چطور با دست خالی با تمام وجود زحمت می‌کشیدند، گاردشان باز می‌شد و می‌گفتند: "خب، وقتی شما تأیید می‌کنید، حتماً درست است."

تمام ماجرا همین است؛ این دوستان می‌بینند من جناحی و سیاسی رفتار نمی‌کنم. مبانی فکری و اعتقادی بنده و نگاهم به قضایا مشخص است اما آن‌ها می‌بینند من به‌جای اصرار بر تفاوت‌ها و اختلاف‌نظرها، روی مشترکاتمان تاکید می‌کنم. واقعیت این است که میهن‌دوستی و مردم‌دوستی، چیزی است که همه مردم ما آن را می‌پسندند و دوست دارند. من هم دقیقاً روی همین نکات مشترک انگشت گذاشته‌ام و شاید علت استقبال دوستان از صفحه‌ام، همین نکته باشد.

*آیا این دوستی، به‌مرور عمیق‌تر هم شده و به‌عبارتی، شما و صفحه‌تان توانسته‌اید دست این قشر خاکستری را هم بگیرید و وارد گود کنید؟

- آن‌ها خودشان اشتیاق نشان می‌دهند و داوطلبانه وارد میدان می‌شوند چون دلشان برای وطن و هم‌وطنانشان می‌تپد. پارسال و در جریان فعالیت بچه‌های جهادی دانشگاه فردوسی مشهد در مناطق سیل‌زده شهر آق‌قلا، یکی از همین پست‌های طنزآمیز گذاشته‌بودم درباره سختی کار بچه‌ها در هوای به‌شدت گرم و شرجی آن منطقه. یکی از همین دوستان پیام فرستاد و گفت: "من که خودم نتوانستم به این مناطق بیایم و کاری انجام دهم. دلم می‌خواهد یک وعده ناهار این بچه‌ها را من تقبل کنم و به سهم خودم یک خسته نباشید به آن‌ها بگویم." خلاصه 800 هزار تومان واریز کرد و ما هم به حساب او، بچه‌ها را به یک چلو جوجه مهمان کردیم.

یک‌بار هم تا پست گذاشتم و گفتم: مردم در مناطق سیل‌زده، شرایط سختی دارند. اینجا رطوبت بسیار بالاست. اما نه‌تنها از کولر خبری نیست بلکه اهالی پنکه هم ندارند. در این شرایط، نفس‌کشیدن هم سخت است... یکی از دنبال‌کنندگان صفحه پیام داد و 5 میلیون تومان واریز کرد تا برای اهالی آن محدوده پنکه تهیه کنیم. این ماجرا در رزمایش کمک مؤمنانه در ایام کرونا و ماه مبارک رمضان هم با اتفاقات جالبی تکرار شد و کمک‌های همین دوستان عزیز، دل خانواده‌های کم‌بضاعت را شاد کرد.

حجت الاسلام «محمد فلاح»

 

*چه اتفاقاتی؟

- من، مدیر فرهنگی مسجد الزهرا (س) در خیابان احمدآباد مشهد (حوالی بلوار وکیل‌آباد) هم هستم. در این مسجد به لطف خدا و با کمک مردم و همین دوستان مجازی موفق شدیم 40 میلیون تومان ارزاق تهیه کنیم و در قالب 200 بسته 200 هزار تومانی، به خانواده‌های دارای بیمار مبتلا به کرونا، نیازمندان آبرومند و کارگران بیکار شده تقدیم کنیم. در این میان، بسته‌بندی حبوبات این بسته‌ها، توسط بچه‌های همین صفحه مجازی من انجام شد. یک پست گذاشتم و نوشتم: "باید 600 کیلو حبوبات را بسته‌بندی کنیم. کی میاد کمک؟" و تعدادی از این دنبال‌کنندگان عزیز که هیچ‌گونه آشنایی هم با هم نداشتیم، آمدند و زحمت این کار را کشیدند.

در همان روزها، یکی از دنبال‌کنندگان که همیشه به من لطف داشت، پیام داد و شماره‌اش را فرستاد و گفت: "حاج آقا! اگر برای توزیع بسته‌ها به کمک نیاز داشتید، خبرم کنید." اتفاقاً در روز توزیع وقتی یک جای کار گره خورد، یاد او افتادم و تماس گرفتم. وقتی آمد، واقعاً غافلگیر شدم؛ یک آقای 60 ساله در مقابلم ایستاده بود! گفتم: شرمنده، نمی‌دانستم...وگرنه زحمت نمی‌دادم. گفت: "به خدا خوشحال شدم تماس گرفتید. هر وقت هر کاری داشتید، روی من حساب کنید."

وقتی پسرم به دنیا آمد، کنار بیماران مبتلا به کرونا بودم

*اما می‌دانیم فعالیت‌های شما در جهاد علیه کرونا، به همین موارد ختم نشد. برایمان از آن بخش از فعالیت‌هایتان که هیچ‌وقت رسانه‌ای نشد بگویید؛ برای دنیال‌کنندگان صفحه‌تان جالب خواهد بود بدانند حاجی فلاح دوست‌داشتنی‌شان در همان روزهایی که با پست‌های شیرینش خنده بر لب‌های آن‌ها می‌آورد، همنشین و غمخوار بیماران مبتلا به کرونا و خانواده‌های فوت‌شدگان این بلای عالمگیر بوده.

- در صفحه‌ام درباره دو مورد از خدمات‌رسانی‌ها، چیزی ننوشتم و نگفتم. درواقع، کسی هم از این فعالیت‌ها خبر نداشت. بعد از پیگیری‌ها، شرایط برای حضور ما و جمعی از دوستان طلبه در بخش بیماران مبتلا به کرونا در بیمارستان مشهد فراهم شد. روز 9 فروردین ما وارد بیمارستان امام رضا (ع) شدیم و درست فردایش پسرم به دنیا آمد! «حسین»، پنجمین فرزند و چهارمین پسر من است. همین‌جا بگویم من زود ازدواج کردم و الان پسر بزرگم، 14 ساله است و رابطه بسیار خوبی هم با هم داریم.

خلاصه قرار شد ما به‌عنوان کمک‌همراه بیمار در بخش بیماران مبتلا به کرونا خدمت کنیم. در این بخش، حال‌وهوای خاصی وجود داشت. از یک طرف، بیماران به دلیل شرایط خاص ویروس کرونا نمی‌توانستند همراه داشته‌باشند و از طرف دیگر، با افرادی مواجه بودند که لباس‌های عجیب به تن داشتند و با آن ماسک و شیلدها، حتی صورت و لبخندشان هم مشخص نبود. از جو سنگین روانی این بخش هرچه بگویم، کم است. خود کادر درمان و پرسنل بیمارستان هم کمتر از بیماران تحت‌فشار نبودند.

در چنین شرایطی، این افتخار نصیبمان شد که در بخش بیماران مبتلا به کرونا حاضر شویم و تا جایی که از دستمان برمی‌آمد، در تر و خشک کردن بیماران به کادر درمان کمک کنیم. آنجا من کارهایی انجام دادم که به عمرم نکرده‌بودم. غیر از خدمات خاصی که به بیماران ارائه می‌کردیم، به‌دلیل شرایط خاص استفاده از ماسک و شیلد و...، حاضر شدم محاسنم را هم بزنم! درمجموع، واقعاً تجربه خاصی بود و افتخار می‌کنم به سهم خودم توانستم باری از دوش کادر درمان بردارم؛ هرچند خیلی کم.

*با این اوصاف، حسین آقای یکی دو روزه و خانواده را چه کردید؟ قاعدتاً برای حفظ سلامتی آن‌ها، تا مدتی نباید به خانه نزدیک می‌شدید.

- من، همسرم و کل خانواده، خودمان را آماده کرده‌بودیم تا زمانی که در بخش بیماران مبتلا به کرونا رفت‌وآمد دارم، از خانه دور باشم. با آن دوستان طلبه، خانه‌ای پیدا کرده‌بودیم که در این مدت، آنجا مستقر باشیم. ضمن اینکه قبل از ورود به بخش، آموزش‌های لازم برای ایمن ماندن از خطرات به ما داده می‌شد؛ حتی شیوه پوشیدن لباس، ماسک و دستکش و نحوه درآوردن آن را هم آموزش دیدیم. البته مأموریت من خیلی زود تغییر کرد و از بیمارستان به خانه فوت‌شدگان کرونا منتقل شد...

*مأموریت جدید شما دقیقاً چه بود؟ در خانه فوت‌شدگان کرونا قرار بود چه کاری انجام دهید؟

- بچه‌های دانشگاه علوم پزشکی مشهد یک طرح ارائه کردند که در قالب آن قرار شد به دیدار خانواده‌هایی برویم که بیمار مبتلا به کرونا داشتند و او را از دست داده‌بودند. همه می‌دانستیم این خانواده‌ها با بحران سنگینی دست‌وپنجه نرم می‌کنند که مرگ عزیز، فقط یک بخش از آن است. علاوه‌بر شرایط تغسیل و تدفین خاص این فوت‌شدگان، خانواده‌هایشان حتی امکان وداع با آن‌ها و برگزاری مراسم هم نداشتند و این مسائل، فشار سنگین روانی به آن‌ها تحمیل می‌کرد. در این شرایط، 10 گروه «همدلی» تشکیل شد که در هرکدام، یک روانشناس، یک کارشناس بهداشت و یک روحانی حضور داشت و مدتی بعد، یک خادم امام رضا (ع) هم به هر گروه اضافه شد.

حضور ما در خانه‌های این عزیزان داغدار، خیلی برایشان غیرمنتظره و خوشحال‌کننده بود. مخصوصاً دیدن خادم امام رضا (ع) با آن لباس مخصوص، به آن‌ها حس خوبی می‌داد. می‌گفتند: "همین که توانستیم با شما درد دل کنیم، آرام شدیم." می‌گفتند: "این خیلی ارزشمند است که شما به خانه ما آمده‌اید، روی فرش ما نشسته‌اید و با ما حرف می‌زنید. آخه، هیچ‌کس به ما نزدیک نمی‌شود. همه از دور به ما تسلیت گفتند..."

*فکر می‌کنم تجربیات ارزشمندی که در ماجرای کرونا کسب کردید، باعث شده نگاه جدی‌تری به فضای مجازی داشته‌باشید. درست است؟

- به نکته درستی اشاره کردید. گرچه من همیشه سعی کرده‌ام همگام با تکنولوژی روز حرکت کنم و در سال‌های اخیر از فضای مجازی برای ارتباط با مخاطب استفاده کنم اما با این وجود باورم نمی‌شد انسان بتواند با استفاده از این فضا، تا این درجه موج‌آفرینی کند و تاثیرگذاری داشته‌باشد. واقعاً شرایط ویژه‌ای را تجربه کردم. در روزهای ماه رجب، شعبان و ماه مبارک رمضان که در امر تبلیغ دین، روزهای خاصی است، به‌دلیل شیوع ویروس کرونا، مسجد و منبر تعطیل شده‌بود و تمام راه‌های ارتباطی ظاهری امثال من با مردم قطع شده‌بود. اما رسالت طلبگی من ایجاب می‌کرد به هر صورت مردم را به سوی معنویات دعوت کنم. فضای مجازی این امکان را به بهترین وجه برایم فراهم کرد و به وضوح دیدم حوزه تاثیرگذاری یک روحانی با بهره‌گرفتن صحیح از این فضا، چقدر می‌تواند گسترش پیدا کند. مثلاً استقبال از منبر من در شلوغ‌ترین حالت، در حد 500 نفر بود اما وقتی چکیده یک ساعت سخنرانی را در 5 استوری در صفحه‌ام ارائه می‌کردم، حدود 3 هزار نفر از آن بازدید می‌کردند. و خود آن‌ها هم ممکن بود آن مطالب را بازنشر کنند. بنابراین بعد از ماجرای کرونا، فضای مجازی را در عرصه تبلیغ، خیلی جدی‌تر گرفتم.

می‌دانید، وقتی به ماجرای فضای مجازی فکر می‌کنم، یاد صحبت شهید آوینی درباره ماهواره می‌افتم که در اوایل دهه 70 مطرح کرده‌بود و واقعاً چنین دیدگاهی در آن مقطع زمانی برایم عجیب است. ایشان می‌گوید: "ماهواره دارد می‌آید. باید نترسید و خانه را در دامنه آتشفشان بنا کرد." یعنی ماهواره که دارد می‌آید و ما نمی‌توانیم جلوی آن را بگیریم. اما می‌توانیم خانه خودمان را طوری بسازیم که در مقابل آن آسیب نبینیم. حالا حکایت ما و فضای مجازی است. ما نمی‌توانیم در مقابل گسترش و دربرگیری فضای مجازی مقاومت کنیم اما می‌توانیم خودمان را طوری آماده کنیم که بیشترین بهره‌برداری را از آن داشته‌باشیم و کمترین آسیب را از جانب آن متحمل شویم.

*ما در میان پیشکسوتان عرصه منبر و تبلیغ، چهره برجسته و فراموش‌نشدنی به نام حجت‌الإسلام «قرائتی» داریم که همیشه جدی‌ترین مباحث را هم با چاشنی طنز بیان می‌کردند و همین شگرد تاثیرگذار باعث شده صحبت‌هایشان بعد از بیش از 40 سال، هنوز هم برای مخاطبان نسل‌های مختلف جذابیت داشته‌باشد. به نظر می‌رسد شما هم به همین ترتیب و آگاهانه زبان نرم و شیوه بیان طنزآمیز را برای ارتباط با مخاطبان به‌ویژه مخاطبان جوان در فضای مجازی و حقیقی انتخاب کرده‌اید.

- دقیقاً همینطور است. به‌طور کلی، روحیه من اینطور است که اهل تعامل، گفت‌وگو، رفاقت و دوستی هستم و این روحیه را چه در فضای حقیقی و چه در فضای مجازی حفظ می‌کنم. خاطره جالبی در این زمینه دارم که به انتخابات سال 96 برمی‌گردد. آن موقع من، در کنار فعالیت در دانشگاه، مسئولیت ستاد انتخاباتی یکی از نامزدها در شهرستان گناباد را هم بر عهده داشتم. اتفاقاً ستاد دانشجویی نامزد رقیب، پشت ستاد ما بود. رابطه من با دانشجویان آنقدر خوب بود که بچه‌های دانشجوی آن ستاد می‌آمدند در ستاد ما می‌نشستند، بگو و بخند می‌کردیم، پذیرایی می‌شدند و می‌رفتند. گذشت و شب آخر تبلیغات رسید که اغلب هواداران نامزدها به خیابان می‌آیند و شهر شلوغ می‌شود. در آن شب، به اتفاق چند نفر با دسته‌گل از وسط جمع هواداران نامزد رقیب گذشتیم و به ستاد آن‌ها رفتیم و با مسئولان ستاد دیدار و گفت‌وگو کردیم. آن دوستان هم استقبال بسیار خوبی از ما کردند و جو بسیار خوبی برقرار شد. دوستان می‌گفتند این یک تجربه جدید در عرصه انتخابات در شهر بود و نشان داد می‌شود در کنار رقابت، رفاقت‌ها را هم حفظ کرد.

همین اتفاق باعث شد بعد از انتخابات وقتی عده‌ای تصمیم گرفته‌بودند به‌دلیل تحرکات انتخاباتی در ستاد رقیب، دایره فعالیت‌های مرا در دانشگاه محدود کنند، خود دانشجویان آن طیف وسط میدان آمده و با دفاع از من، با این موضوع مخالفت کرده و گفته‌بودند: "فلانی در همین ماجرای انتخابات، صداقت خود را نشان داد و اخلاقی عمل کرد و یک رقابت سالم را در پیش گرفت. اگر بنایتان بر شایسته‌سالاری است، ایشان برای این مسئولیت، شایسته است." آنجا دیدم دوستی، رفاقت، نگاه اخلاقی و زبان نرم و خوش، تأثیر خودش را حتی بر مخالفان هم می‌گذارد.

بنابراین نگاه من، نگاه مدارا و رفاقت است؛ حتی با کسانی که نظرهای تند و مخالف نسبت به انقلاب و روحانیت دارند. من با آن‌ها هم به نرمی و با سعه صدر برخورد می‌کنم نه‌فقط به این دلیل که این مدل ارتباطی را تاثیرگذار و جذبی می‌دانم بلکه به این خاطر که این افراد را به‌خوبی درک می‌کنم چون خودم هم چنین سابقه‌ای داشتم و از همین مسیر به امروز رسیده‌ام...

*این هم از آن نکات جذاب کمتر شنیده‌شده درباره شماست؟ یعنی حاج آقا فلاح امروز، شخصیت متحول‌شده‌ای است که هیچ شباهتی با گذشته‌اش ندارد؟

- بله. دوره دبیرستان، دوره سرگشتگی من بود. اهل درس خواندن نبودم و دیپلم انسانی را به زور و با معدل 12 و خرده‌ای گرفتم. حتی حاضر نشدم پیش‌دانشگاهی بروم و وارد بازار کار شدم. آن روزها در یک مغازه لباس‌فروشی در یک پاساژ در نزدیکی حرم امام رضا (ع) کار می‌کردم. تازه جوانی بودم با موهای بلند، فرق از وسط باز کرده و عاشق تیپ سِت لباس و شلوار جین. در این مسیر تا آنجا پیش رفتم که شخصیت محبوبم، جوانک شری در همان پاساژ شد که مدام دعوا راه می‌انداخت و تفریحش، آزار و اذیت زائران بی‌پناه بود! خلاصه آنقدر از مرحله پرت شده‌بودم که دلم می‌خواست شبیه او شوم. اما در همان ایام خدا یک نفر را سر راهم قرار داد که مسیر زندگی‌ام را عوض کرد.

اسمش «هادی» بود؛ یک جوان خوش‌سیما، با محاسن زیبا که خیلی زود فهمیدم اخلاق و افکارش از چهره‌اش زیباتر است. یک روز ظهر که تنها دم در مغازه ایستاده بودم، جلو آمد و سر صحبت را باز کرد. هرچه پیش رفتیم، دیدم چه حرف‌های حکیمانه‌ای می‌زند! چنته‌اش پر بود از آیات و روایات و اشعار زیبا. کم‌کم با او دوست شدم. کارم را رها کردم و با یک سوم حقوق رفتم در مغازه محقر پارچه‌فروشی آقا هادی 23، 24 ساله و شروع به شاگردی کردم. آرام‌آرام شناختمش؛ خیلی اهل کتاب و مطالعه بود. هزار شعر بیت حفظ بود. در محضر پدربزرگی که عالم دینی بود، بزرگ شده‌بود و ایمان درست و اخلاق خوشی داشت. اینطور بود که در 3، 4 ماهی که در مغازه‌اش بودم، من مدام سئوال می‌کردم و او جواب می‌داد. ارتباطم با آقا هادی جوری شده‌بود که مجذوب شخصیتش شده‌بودم و انگار فقط او را می‌دیدم. مادرم تعریف می‌کرد: "2 مرتبه در برگشت از حرم به مغازه آمدم و در مقابلت ایستادم اما تو مرا ندیدی!" یعنی آنقدر محو آقا هادی و حرف‌هایش بودم که دیگر حواسم به هیچ چیز نبود.

حاج آقا فلاح در پاساژی که سالها قبل، سکوی پرتاب و منشأ تحولش بود

*نتیجه آشنایی با آقا هادی و تاثیرگذاری عمیقش بر شما، چه بود؟

- آنقدر شیفته آقا هادی شده‌بودم که رفته‌رفته شبیهش شدم. اما او فقط بلندم نکرد بلکه مرا به بالا پرتاب کرد. یعنی طوری مرا به لحاظ فکری و اعتقادی و شخصیتی ارتقا داد که یک آدم دیگر شدم.

اما اتفاقی که حسابی تکانم داد را مادرم باعث شد. اوایل آشنایی با آقا هادی، یک روز وقتی صبح اول وقت می‌خواستم سر کار بروم، مادرم راهم را سد کرد. یک‌دفعه زد زیر گریه و گفت: "محمد! داری چه کار می‌کنی؟!" گفتم: چطور مگه؟ چی شده؟! گفت: "خواب دیدم در همین کوچه، مردم دو طرف ایستاده‌اند و آقا امام زمان (عج) سوار بر اسب دارند عبور می‌کنند. به جلوی خانه ما که رسیدند، رکاب اسبشان را گرفتم و گفتم: آقا! هوای این بچه مرا داشته‌باشید. آقا (عج) فرمودند: محمد؟ من دست او را گرفته‌ام. خودش دارد دستش را می‌کشد..." این جمله، دلم را تکان داد. راستش را بخواهید، آنقدر دچار غفلت شده‌بودم که فکر می‌کردم فراموشم کرده‌اند. اما با خواب مادرم فهمیدم آقا (عج) مرا رها نکرده بلکه این منم که خودم را از او دور کرده‌ام. آن روز پابه‌پای مادرم گریه کردم و بعد از آن، دنیا برایم جور دیگری شد.

آن خواب انگار به صورتم سیلی زد و مرا از خواب پراند. بعد از آن بیشتر سراغ آقا هادی رفتم و در همان 3، 4 ماه همنشینی با او، به‌کلی ارزش‌هایم و دنیایم تغییر کرد. حتی لباس پوشیدنم هم عوض شد و آن لباس‌هایی که یک روز عاشقش بودم را دور انداختم. شروع کردم به مطالعه و کم‌کم با دوستان جدیدی هم آشنا شدم که اغلبشان طلبه بودند.

آیت‌الله مشکینی با یک سئوال، آتش به جانم انداخت!

*همین دوستان هم باعث گرایش شما به تحصیل در حوزه شدند؟

- نه. آن هم یک داستان شیرین دارد. یک‌بار با دوستان طلبه‌ام برای زیارت به قم رفته‌بودیم که فرصتی فراهم شد به دیدار مرحوم آیت‌الله مشکینی هم برویم. در آن دیدار صمیمانه، ایشان چند جمله‌ای با هرکدام از حاضران صحبت می‌کرد. نوبت به من که رسید، پرسید: "شما هم طلبه‌اید؟" گفتم: نه متاسفانه. آیت‌الله مشکینی حرفش را با یک سئوال ساده ادامه داد و گفت: "خب، چرا طلبه نمی‌شوید؟" و همین سئوال ساده، آتش به جان من انداخت. بعد از آن، جدل من با خودم شروع شد. از خودم می‌پرسیدم: چرا طلبه نمی‌شوم؟ می‌ترسم؟ خجالت می‌کشم؟ مشکلم چیست؟ چرا فکر می‌کنم من به درد طلبگی و طلبگی به درد من نمی‌خورد؟... درواقع، آقا هادی با حرف‌هایش زمینه را برای تغییر مسیر من آماده کرده‌بود اما تلنگر نهایی را همان سئوال آیت‌الله مشکینی به من زد و باعث شد تصمیم نهایی را بگیرم. خلاصه در سال 82 وارد حوزه شدم و حالا 17 سال است در این کسوت، تلاش می‌کنم با شیوه‌های مناسب و جذاب، افراد جامعه و به‌ویژه جوانان شبیه خودم را با زیبایی‌های دین آشنا کنم.

*... و صحبت پایانی؟

- در درجه اول به مردم عزیزمان عرض می‌کنم همچنان مراقب باشند و دستورالعمل‌های بهداشتی را با دقت رعایت کنند. موج اول کرونا به پایان رسید اما اینطور نیست که همه‌چیز تمام شده‌باشد. اگر مراقب نباشیم، دستاوردهای ارزشمند دوره اول مقابله با کرونا هم از دست می‌رود. من هم مثل بقیه مردم تمام تلاش خود را می‌کنم با رعایت نکات بهداشتی، به سهم خودم از شیوع این بیماری جلوگیری کنم. امیدوارم با همکاری همه مردم هر چه زودتر پایان همه‌گیری این ویروس منحوس را جشن بگیریم.

آزمون جهانی کرونا و کارنامه قبولی مردم ایران

اما صحبت پایانی ­ام در تجلیل از ملت شریف ایران است. مردم ما در آزمون‌های متعدد ملی، عیار خود را نشان داده‌بودند اما در آزمون‌های جهانی، معیار مشخصی وجود نداشت که عملکرد ملت ایران ارزیابی شود. کرونا، با گسترش عالمگیرش، این فرصت را فراهم کرد که عیار مردم ایران به رخ همه دنیا کشیده شود. در آزمون جهانی کرونا، بدون شک مردم ایران، برنده میدان بودند. در شرایطی که مردم و مسئولان اغلب کشورها در مواجهه با تبعات شیوع ویروس کرونا رفتارهای نامناسبی از خود نشان دادند، مردم ما با روحیه همدلی و فداکاری، باز هم به کمک همدیگر آمدند و حماسه‌ای خلق کردند که در تمام دنیا بی‌نظیر بود.

وقتی در بیمارستان امام رضا(ع) حضور داشتم، سری هم به دفتر کمیته خیرین بیمارستان زدم که اگر چیزی لازم دارند، با کمک دوستان و خیران تهیه کنیم. اما برخلاف انتظارم، مسئول کمیته گفت: "کمبودی نداریم. از ابتدای ماجرای کرونا، همه مدام دارند تماس می‌گیرند برای ارائه کمک. فلان شرکت می‌گوید: آب میوه تمام 1300نفر پرسنل بخش کرونای بیمارستان با من. آن یکی شرکت می‌گوید: آب معدنی موردنیاز آن‌ها هم با من. فقط هم شرکت‌ها نیستند. یک نفر تماس گرفت و گفت: این عزیزان مدام با الکل و مواد شوینده سر و کار دارند و پوست دستشان آسیب می‌بیند. من یک مدل کرم مرطوب‌کننده مرغوب برای تمام این 1300نفر تهیه کرده‌ام... دیگران هم برای تقدیر از کادر درمان، به قدر وسع خودشان هدایای مختلفی را برای آنها و فرزندانشان می‌آورند."

خلاصه یادمان نرود که دزدی، اختلاس و فساد اقتصادی در تمام دنیا هست. چیزی که مطمئنم در هیچ‌کجای دنیا پیدا نمی‌شود، همین مردم مهربانی است که ما داریم؛ مردمی که انسانیت و نوع‌دوستی‌شان تازه در دل بحران‌ها شکوفا می‌شود. مطمئنم حتی کشورهای اسلامی هم چنین مردمانی ندارند./1324/د101/ف

منبع: فارس

مصطفی رستمی
ارسال نظرات