تغییر راهبرد اصلاحطلبان برای ۱۴۰۰ و اقرار به انسداد رادیکالیسم؟
عبدالله عبداللهی نوشت: سال 81-82 جمعی از شخصیتهای جناح دوم خرداد، متشکل از آقایان سعید حجاریان، مصطفی تاجزاده، حمید جلاییپور، علیرضا علوی تبار و عباس عبدی، تصمیم گرفته بودند تا در کنار طرح مباحثی راجع به وضعیت اصلاحطلبان و نسبتشان با حکومت، راهکارهایی هم ارائه کنند که یکی از آنها ایدهی خروج از حاکمیت بود. آقای عباس عبدی از افراد شاخص حاضر در این میزگرد گفته بود که "محبوبیت جناح مخالف اصلاحات حداکثر در حد 14-15درصد باقی مانده و آقای خاتمی و اصلاحطلبان حمایت مردم و مشروعیت را به نظام جمهوری اسلامی دادهاند."
بر این مبنا، حاضرین در مباحث، این ایده رادیکال را هم بررسی میکردند که آیا باید از حاکمیت خارج شد و نظام را برای پذیرش خواستههای این جناح تحت فشار سنگین قرار داد یا خیر؟
اما در همان دورانی که جناح دوم خرداد به بالاترین سطح از اعتماد به نفس رسیده بود، شکستهای پی در پی را هم در انتخابات متقبل شد؛ اصلاحطلبان هم شورای شهر دوم را به اصولگرایان واگذار کردند و هم مجلس هفتم را و پس از آن هم در شرایطی که یکی از رادیکالترین نیروهایشان، مصطفی معین، را با تندترین شعارها به انتخابات آورده بودند، در دور دوم مجبور به جمع شدن زیر عبای حمایت از هاشمی رفسنجانی شدند که روزگاری مخالفت با او را مهمترین وجه ممیز خود معرفی و ظرفیت منفی او را بزرگترین برگ برنده خود برای رأیآوری میدیدند. با این حال این شیفت از رادیکالیسم ایدئولوژیک(خروج از حاکمیت) به حمایت همهجانبه از آقای هاشمی رفسنجانی (رادیکالیسم پراگماتیک) هم نفع عملی برایشان نداشت. آنها انتخابات ریاستجمهوری 84 را به محمود احمدینژاد که با چند پروژه شهری و دوربرگردان به چهره محبوبی در تهران تبدیل شده بود، باختند!
جناح دوم خرداد که 4 سال نتوانسته بود محمود احمدینژاد را به عنوان رئیسجمهور بپذیرد و شکست در برابر او را تحقیر بزرگی برای خود میدید و حتی آنطور که محمد قوچانی در آن سالها روایت میکرد، به روزنامههایشان هم توصیه میکردند که از عنوان رئیسجمهور برای احمدینژاد استفاده نکند! بار دیگر در سال 88 خواست که شانس خود را در رادیکالیسم بیازماید. آقای عباس عبدی از آن جمع رادیکال فاصله گرفته بود اما دیگران از آن دسته، در کنار بسیاری دیگری از اصلاحطلبان، بیتمایل به تکرار قمار نبودند. فتنه 88 به راه افتاد، اگرچه ضربههای سنگینی به کشور وارد شد اما بازهم رادیکالیسم سود عملی برای آنان نداشت.
انسداد رادیکالیسم ایدئولوژیک، بار دیگر آنها را به رادیکالیسم پراگماتیک و عملگرایانه در سالهای 90 و بالاتر از همه در سال 92 کشاند. این بار اصلاحطلبان برای بازگشت به ساختار قدرت در ایران مجبور بودند زیرعبای شاگرد آیتالله هاشمی رفسنجانی، یعنی حجتالاسلام روحانی جمع شوند.
آقای روحانی در انتخابات 92 پیروز شد و آقای سعید حجاریان هیجانزده و شادمان از این پیروزی در گفتگوهایش اعلام میکرد که حاضرند دندانههای کلید روحانی باشند. اما با گذشت چند سال از دولت آقای روحانی، و آنگاه که اصلاحطلبان از یک سو خود را با کارنامه اقتصادی منفی او و طرد اجتماعی به واسطه آن مواجه میدیدند و از سوی دیگر بدنه رأیساز اصلاحطلبان هم آنها را به قدرتطلبی و عملگرایی مبتذل متهم میکردند، تصمیم گرفتند بار دیگر فرمان را بچرخانند و این بار از شرط و شروط گذاشتن برای حاکمیت به منظور مشارکت در انتخابات سخن میگفتند و اصلاحطلبی اجتماعی به یکی از کلیدواژههای اصلی آنها تبدیل شده بود.
این جریان رادیکال در جناح دوم خرداد، در انتخابات 98 اعلام کرد که دیگر برای «نام» قدرت، حاضر به پذیرش «ننگ» حضور بلاشرط در انتخابات نیست! لذا در عمل انتخابات را تحریم کرد و حتی بر سر همین رادیکالیسم، با بخشهای دیگری از جناح اصلاحطلب که فعالانه در انتخابات حضور یافته بود به منازعه پرداخت.
به نظر میرسید پس از این انتخابات، این گروه از جناح دوم خرداد قصد دارند بار دیگر دستکم برای چند سالی بازهم با فرمان رادیکالیسم دوردور سیاسی کنند؛ هرچند هشدارها و انذارهای پیدرپی به آنان در رسانهها ارسال میشد که این دستفرمان، چیزی جز گاز دادن در کوچه بنبست نیست و راه اصلاحطلبان برای خروج از انسداد از این رهگذر نمیگذرد.
اما آقای سعید حجاریان اخیراً طی یادداشتی با عنوان «خشمگین از امپریالیسم، ترسان از انقلاب» به مواردی اشاره کرده است که احتمالاً در وهله اول نشانهای برای تغییر رویکرد انتخاباتی اصلاحطلبان در انتخابات ریاستجمهوری 1400 نسبت به انتخابات مجلس 98 است و در وهله دوم، اقراری بر اینکه رادیکالیسم بازهم جواب نداده و نمیدهد!
نخست آنکه: جناب حجاریان در این نوشته تلویحاً اذعان کرده است که جمهوری اسلامی تحت فشار عقبنشینی نمیکند. اگرچه عصبانیت از این مسئله در متن ایشان چندان پنهان نیست، اما به هرحال او تأکید میکند که پروژه فشار به حاکمیت در داخل با عناوینی مانند «فشار از پایین و چانهزنی از بالا» موفق نیست و عمل نمیکند! اصلاحطلبان از حدود یکسال پیش از انتخابات 98 تا همین دوران اخیر تصور میکردند اگر صورت مسئله را از «فرآورده انتخابات» و ایدههای حکمرانی نامزدها به اصل و «فرآیند انتخابات» تغییر دهند، اولاً اتحاد-ائتلافشان با دولت آقای روحانی و مجلس دهم و ظرفیت منفی بالایشان به این جهت را در عرصه اجتماعی به تعلیق خواهند برد و ثانیاً امتیازات سیاسی مهمی را به سود خود به حاکمیت تحمیل و سیستم را مجبور به عقبنشینیهای راهبردی خواهند کرد!
پس از انتخابات و کاهش مشارکت در انتخابات 98 نیز تمام تلاشها در این جریان بر آن قرار گرفت که تفسیر این کاهش به سود همان تز و ایدهی فشار به حاکمیت باشد.
با این حال به نظر میرسد این جریان حالا نشانههای روشنی دریافت کرده که عقبنشینی صورت نخواهد گرفت؛ ضمن آنکه انتخابات ریاستجمهوری نیز چنان نیست که اصلاحطلبان با راهبردهایی مثل تحریم اولاً بتوانند از قدرتی که در قوه مجریه است چشمپوشی کنند و ثانیاً بتوانند میزان قابل ملاحظهای از رونق انتخابات را بکاهند! خاصه آنکه، نتایج برخی نظرسنجیهای پیشینی و حتی پسینی در انتخابات 98 نیز نشان میداد که بخش مهمی از کاهش مشارکت نه در لبیک گویی به اصلاحطلبان که در اعتراض به عملکرد دولت و مجلس همسو با اصلاحطلبان صورت گرفته است!
دوم: اگرچه اصلاحطلبان در دوران انتخابات 98 از بازگشت به «اصلاحات اجتماعی» و کنارهگیری از قدرت به سود مسئله «هویت» سخن میگفتند، اما مطلب آقای حجاریان نشانهی مهمی از تغییر رویکرد در تلاش برای دستیابی به قدرت است.
جناب حجاریان در این باره نسبت به مورد اول تصریح بسیار بیشتر و روشنتری دارد. او میگوید که "قائلان به پروژه اصلاحات باید تلاش کنند ضمن آنکه پایی در میان مردم دارند، پایی درون قدرت باز کنند. اگر نتوانستند، لااقل بر بخشهایی از بلوک قدرت تأثیر بگذارند؛ بخشهایی از قدرت که به دورنمای منافع ملی وفادارتر هستند و حاضرند صدای اصلی اصلاحطلبان را در سطوح بالا –که تصمیمسازی در آن اتفاق میافتد- رِله کنند."
این اظهارنظر دستکم در نگاه اول دلالت بر آن دارد که اصلاحطلبان احتمالاً برای انتخابات ریاستجمهوری تقلای مجدانهای برای کسب قدرت خواهند کرد و ژستهایی مانند اصلاحات اجتماعی محلی از اعراب ندارد!
سوم: نوشتار آقای حجاریان اقرار و هشدار مجددی درباره انسداد رادیکالیسم است. طی هفتهها و ماههای گذشته برخی از سران اصلاحات تلاش کردند در راستای فاصلهگذاری با دولت و حتی حاکمیت، پروژههایی را عملیاتی کنند که مهمترین آنها نامه سرگشاده آقای موسوی خوئینیها به رهبر انقلاب بود که عملاً مسئولیت تمام کاستیها را متوجه ایشان میکرد. این نامه با واکنشهای بسیاری در جناحهای سیاسی و نویسندگان و روزنامهنگاران روبرو شد، به نحوی که طیفهای قابل ملاحظهای از اصلاحطلبان نیز آن را مصداق رادیکالیسم، بیفایده و عامل انسداد مضاعف معرفی کردند.
برخی تحلیلگران نیز صراحتاً نوشتند که معرفی رهبری به عنوان مسئول تمام کاستیها و از حیز انتفاع ساقط کردن تمام نهادهای دیگر، اعم از ریاستجمهوری و مجلس و شوراها و غیره، آنها را بر سر این پارادوکس بزرگ قرار خواهد داد که اگر اینچنین است پس چگونه و با چه توجیهی میخواهید در انتخابات، از جمله انتخابات ریاستجمهوری، شرکت کنید؟
آقای حجاریان در نوشتار خود اگرچه به اصلاحطلبان توصیه کرده که با حاکمیت مذاکره کنند، اما بلافاصله انذار داده که اولاً باید با بیانی منطقی و مبتنی بر دادههای کارشناسی مسائل را موشکافی کنند و ثانیاً چنین مذاکراتی از سنخ نامههای سرگشاده نخواهد بود!
به نظر میرسد نتیجه معکوس نامه آقای موسوی خوئینیها در جناح اصلاحات، بار دیگر به برخی از اصلاحطلبان گوشزد کرده که رادیکالیسم نه تنها به لحاظ اخلاقی و منطقی، نامطلوب است بلکه گرهی نیز از انسداد اصلاحطلبان نمیگشاید، بلکه آن را مضاعف میکند.