آیت الله میرسجادی درگذشت
به گزارش سرویس سیاسی خبرگزاری رسا، آیتالله سید محمدحسین میرسجادی از علمای تهران ساعتی قبل بعد از چند روز بیماری و بستری شدن در بیمارستان، دار فانی را وداع گفت.
آیتالله سید محمدحسین میرسجادی در سال 1317 در نجف اشرف به دنیا آمد. وی فرزند آیتالله بادکوبهای (میرسجادی) بود و نوه دختری آیتالله سید ابوالحسن اصفهانی زعیم وقت حوزه نجف و مرجع عام شیعه قبل از زعامت آیتالله بروجردی بود.
آیتالله میرسجادی که وی را یادگار مرحوم آسیدابوالحسن میدانستند، در دوسالگی از نعمت پدر محروم شد. وی پس از تکمیل مقدمات و سطح، در دروس فقه و اصول بزرگان نجف اشرف شرکت کردند که بهگفته خودش بیشترین بهره را از درس آیات خویی و زنجانی بهره برد و بعد از حضور امام خمینی در نجف از درس ایشان استفاده کرد.
آیت الله میرسجادی در سال 1363 بر اثر سختگیریهای رژیم بعث عراق و آزار و اذیت طلاب، مجبور به ترک عراق و اقامت در ایران شد و با سکونت در تهران به تدریس در منزلش و نیز مدرسه آیتالله مجتهدی مشغول شد.
هدیه به روح ایشان و اجداد پاکش فاتحه مع الصلوات
آیت الله سید محمد حسین میرسجادی ماجرایی را از مرحوم جدشان نقل میفرمایند:
شخصی بهنام شیخ عبادُ الله زنجانی (از اهل علم و متدینین و موثقین اهل شهرستان زنجان) هر سال برای زیارت، بهنجف اشرف سفر میکرد و چون شخص امانتداری و اهل فضل بود، زنجانیها هر سال او را با خود بهحج میبردند (تا راهنمای آنها باشد). ایشان نقل میکند که:
سالی بهاتفاق عدهای بهطور قاچاقی از مرز شلمچه وارد بصره شدیم و بههتل رفتیم. بهدلیل گرمی هوا، با پیراهن و شلوار بهپشت بام رفتم تا نماز مغرب و عشا را آنجا بخوانم.
از پشتبام که پایین آمدم، معلوم شد شرطهها رد ما را پیدا کرده و بههتل آمده، تمام رفقایم و تمام اثاث را بهکلانتری بردهاند!!
آن وضع را که دیدم، ناراحتی شدید بهمن دست داد که:
با یک پیراهن و شلوار، در این مملکت غریب چهکنم؟!
شخصی دلش بهحالم سوخت و وقتی وضعیت اسفبارم را دید، کرایهی تا نجف را بهمن صدقه داد!
من با همان وضعیت خود را بهنجف رسانده و بهحرم امیرالمؤمنين (علیه السلام) مشرف شدم و آهسته با زبان محلی شروع کردم بهگله و شکایت بهحضرت و متوجه بودم کسی آن نزدیکیها نیست!
قدری بیادبانه صحبت کردم!
پس از زیارت به صحن مطهر آمدم و در صفوف میانی جماعت نشستم تا نماز را بهمرحومآیت الله العظمی سید ابوالحسن اصفهانی اقتدا کنم.
مرحوم سید که همیشه از درب خیابان عماره که صف ابتدایی و سجاده ایشان در آنقسمت پهن بوده، آن روز بر خلاف عادت از آن درب وارد نشد! بلکه در درب قبله که در وسط صف نمازگزاران بود وارد صحن مطهر گشت!
ایشان از جلوی من گذشت، همه برای دستبوسی برخواسته بودیم، تا بهمن رسید، با حالتی متغیر بهمن فرمود:
این چهطرز صحبت کردن با امام است؟!
شب بیا منزل!
من که بسیار متعجب بودم، شب خدمت ایشان رسیدم.
جریان را از من پرسید.
من هم تمام قضیه را نقل کردم.
ایشان بهیکی از اطرافیان دستور داد تا برایم حجرهای در مدرسه با تمام لوازم تهیه و یک دست لباس تهیه کرده و هزینهی چند ماه زندگیم را نیز پرداخت فرمود!
بهشخصی گفت که بهنماینده ایشان در بصره (مرحوم شیخ محمدحسن مظفر) تماس گرفته و چنانچه همراهان منرا تحویل مرز ایران ندادهاند، آزاد کرده و بهنجف بفرستند.
نمایندهی ایشان با مسئولین حکومتی تماس گرفته بود که معلوم شد همهی آنها را بهایران تحویل دادهاند!