۰۳ آذر ۱۳۹۹ - ۱۴:۲۱
کد خبر: ۶۶۸۹۹۴
حجت‌الاسلام عبداللهی تشریح کرد؛

مسیر اسلامی‌سازی علوم از فلسفه می‌گذرد

مسیر اسلامی‌سازی علوم از فلسفه می‌گذرد
عضو هیئت علمی مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران ضمن تشریح خدمات متقابل قرآن و فلسفه اسلامی اظهار کرد: برای اینکه فلسفه اسلامی در عرصه‎های عینی و انضمامی جامعه بیشتر وجود داشته باشد، تنها راه آن تحول در علوم انسانی است.

به گزارش خبرگزاری رسا، سرزمین ایران از سپیده‌دم تاریخ تاکنون شخصیت‌های اثرگذار و بنامی را در حکمت و فلسفه پرورانده است. به ویژه با ورود اسلام دانشمندان فرزانه ایرانی، به گونه‌ای شگفت، سهمی بزرگ در پیشرفت حکمت و فلسفه و فرهنگ علمی جهان اسلام ایفا کردند، اما اکنون حال فلسفه اسلامی در ایران و دست‌کم در دانشگاه‌ها خوب نیست. فلسفه با تمام شأنیتش در تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی و با تمام کارکردهایش در مبانی معرفت و نوع زندگی در ایران کم‌اهمیت است.

فلسفه اسلامی از دو جبهه مورد نقد و هجمه قرار گرفته است. جبهه نخست برخی فیلسوفان داخلی در دانشگاه هستند که اساساً فلسفه اسلامی را جزو کلام می‌دانند و برای آن اهمیتی قائل نیستند. این رویکرد همگام با برخی از فلاسفه غرب مانند هگل است که فلسفه را مختص جهان غرب و دیگر مکاتب فلسفی را حاشیه‌ای و فرعی می‌شمرد. جبهه دیگر معارضان فلسفه هستند که آن را وارداتی و محصول فلاسفه ملحد می‌شمارند، در حالی که فلسفه اسلامی بهره‌ای عمیق از مفاهیم قرآنی برده و نظریات فیلسوفان مسلمان نیز کمک شایانی به فهم و تفسیر برخی از آیات قرآن کرده است. خبرگزاری ایکنا برای بررسی بیشتر این موضوع با حجت‌الاسلام والمسلمین مهدی عبداللهی، عضو هیئت علمی مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران، گفت‌وگو کرده است که مشروح آن در ادامه می‌آید؛

ایکنا ـ ضمن تشکر از فرصتی که در اختیار خبرگزاری قرار دادید. بحث را بدون مقدمه با طرح نسبت میان کلام وحی و فلسفه اسلامی آغاز می‌کنیم. قرآن کریم در کارگشایی و راهگشایی مباحث فلسفه چه نسبتی از حیث مبنا و روش دارد؟

ابتدا باید اشاره‌ای به چیستی فلسفه اسلامی کنیم و بعد ببینیم که قرآن و معارف اسلامی چه نسبتی با فلسفه به این معنا می‌تواند داشته باشد. فلسفه معانی مختلفی دارد، اما آنچه معمولاً در زمانه ما به عنوان فلسفه اسلامی شناخته می‌شود و به صورت مطلق، بدون قید و سایر قرائن به کار می‌رود این است که فلسفه و فلسفه اسلامی، هستی‌شناسی عقلی است.

در واقع فیلسوف می‌خواهد با روش عقلی به بررسی هستی بپردازد و به ویژگی‌ها و خصوصیات آن معرفت پیدا کند. متعلق بحث فیلسوف، کل هستی و واقعیت است؛ برخلاف سایر علوم حقیقی که بحث آنها ناظر به بخشی از عالم واقع است؛ مثلاً فیزیکدان یا شیمیدان فقط راجع به امور جسمانی بحث می‌کند، ریاضیدان فقط از اعداد و هندسه‌دان فقط از اشکال بحث می‌کند، اما بحث فیلسوف ناظر بر کل هستی است. البته کل هستی را صرفاً از بعد واقعیت داشتن مورد بحث قرار می‌دهد.
تأکید قرآن بر آزاداندیشی و تعقل

به لحاظ روش، علوم مختلفی از جمله علوم عقلی، علوم نقلی و علوم تجربی در میان معرفت‌های بشری وجود دارند. فلسفه از جمله علوم عقلی است که روش تحقیق آن در مسائل نیز روش عقلی است. بر همین اساس فلسفه را به هستی‌شناسی عقلی تعریف می‌کنیم. اولین نسبتی که قرآن می‌تواند با فلسفه داشته باشد از این جهت است که قرآن به میزان فراوانی و به انحای مختلف و با ادبیات گوناگون انسان‌ها را به تفکر، عقل‌ورزی و ارائه دلیل در مواجهه با دیگران دعوت کرده است.

قرآن کریم همچنین از دیگران مطالبه دلیل می‌کند و در برخی آیات انسان‌ها را از تقلید کورکورانه از سایرین نهی و تأکید می‌کند که به جای ظن و گمان به یقین بسنده کنند. مسائلی از این قبیل در قرآن کریم نمونه‌های متعددی دارد که نشان می‌دهد قرآن کریم نه تنها مانع آزاداندیشی انسان نیست، بلکه بر آزاداندیشی و تعقل که نخستین پایگاه و بنیان اصلی فلسفه‌ورزی است، تأکید می‌کند تا با استفاده از عقل خداداد به معرفت دست پیدا کنیم؛ پس قرآن از این طریق می‌تواند مشوق فلسفه باشد.

کمک دیگری که قرآن می‌تواند برای مباحث فلسفه داشته و برای فیلسوف راهگشایی کند ارائه موضوعات برای تحقیق فلسفی است. آموزه‌های دین به طور کلی از جهات مختلف می‌توانند در فلسفه تأثیرگذار باشند. همچنین، قوام فلسفی بودن یک مسئله به این است که با برهان عقلی اثبات شود؛ یعنی مادامی که برای یک ادعای هستی‌شناختی استدلالی ارائه نشده باشد، یک مسئله فلسفی به شمار نمی‌آید؛ هرچند در متون دین یا قرآن کریم آمده باشد.
قرآن کریم و طرح مسائل جدید برای فیلسوف

این مسئله مانع از این نمی‌شود که سایر علوم یا متون دینی به هیچ وجه در فلسفه تأثیر نداشته باشند. یکی از تأثیرات متون دینی و از جمله قرآن کریم در فلسفه این است که قرآن کریم با ارائه معارف الهی موضوعات و مسائل جدیدی را برای فیلسوف مطرح می‌کند و موجب می‌شود که فیلسوف عقل‌ورزی خود را در آن موضوع به کار بگیرد. مسئله اصلی فیلسوفان یونان باستان طبیعت بود و به یک معنا فلسفه یونان باستان فلسفه طبیعی بود، اما یک فیلسوف مسیحی همانند آکوئیناس در عین حال که به الزامات فلسفیدن پایند است، به موضوع تثلیث می‌پردازد. البته از نظر یک فیلسوف موحد این موضوع بحران عقلی ندارد بلکه عقل ما را به خلاف تثلیث و به توحید می‌رساند.

فارغ از این مسئله باور فیلسوف مسیحی وی را به این سمت سوق می‌دهد که تلاش فلسفی خود را در موضوع تثلیث به کار ببندد. بر همین اساس قرآن کریم هم می‌تواند برای فیلسوف مؤمن و مسلمان مسئله ایجاد کند و به همین دلیل در فلسفه اسلامی ملاحظه می‌کنیم که مسائل فراوانی داریم که از آموزه‌های دین اسلام به شمار می‌آید؛ مسائلی همانند توحید واجب‌الوجود قطعاً متأثر از آموزه دینی توحید است. توحید در الوهیت، بساطت واجب، عینیت صفات الهی و مسائل فراوان دیگری در قرآن کریم و سایر متون دین مقدس اسلام مطرح شده‌اند که به فیلسوف جهت می‌دهند تا تلاش فکری و فلسفی خود را در این موضوعات به کار ببندد.

بنابراین متون دینی به ویژه قرآن کریم ابتدا نخستین پایه و بنیان تفلسف که آزاداندیشی است را نه تنها نهی نکردند بلکه تحکیم کردند و در گام بعدی به فیلسوف جهت می‌دهد که تفلسف خود را ناظر بر مسائل خاص کند؛ از جمله این مسائل می‌توانیم به جبر و اختیار انسان اشاره کنیم که آیات متعددی از قرآن کریم ناظر به این مسئله است و ذهن فیلسوف را متوجه خود می‌کند. مسئله معاد و جزئیات آن همانند معاد جسمانی و روحانی نیز به فیلسوف کمک می‌کنند تا تفلسف خود را به سوی موضوعات خاص جهت دهد.
راهگشایی قرآن برای ابداع استدلال

راهگشایی دیگری که متون دینی از جمله قرآن کریم می‌توانند برای فلسفه داشته باشند ارائه و ابداع استدلال‌هایی است که گاهی در متون دینی با آن مواجه هستیم. از مصادیق این راهگشایی قرآن کریم برهان صدیقین فیلسوفان اسلامی است که ابن‌سینا، فیلسوف بزرگ اسلامی و پیش از ایشان، فارابی از قرآن کریم الهام گرفتند و برهان جدیدی را فلسفه ابداع کردند. یا از آیه ۲۲ سوره انبیاء به روشنی استدلالی برای اثبات توحید در الوهیت ارائه شده است.

در جهت مقابل، فلسفه هم می‌تواند کمک‌های به فهم برخی از آیات کند که چه بسا بسیاری از مفسرانی که به مبانی فلسفی ورود ندارند، در تفسیر مفاد آن آیات به درستی به نتیجه نرسند؛ آیاتی همانند انتهای سوره حدید که خداوند را هم اول و هم آخر معرفی می‌کند. اینها در عین حال که مسئله جدید برای فیلسوف مطرح می‌کنند، اما فلسفه هم کمک می‌کند که بر اساس مبانی هستی‌شناختی و دیدگاه‌هایی که یک فیلسوف در فلسفه خود به آنها رسیده است، برای فهم دقیق و درست آیات این‌چنینی مورد استفاده قرار گیرد.

ایکنا ـ حکمت متعالیه تا چه میزان در پیشبرد معارف عقلیه خود از رهاوردهای قرآنی بهره برده است؟

در میان مکاتب سه‌گانه فلسفه اسلامی یعنی مشاء، اشراق و حکمت متعالیه، بدون تردید بیشترین بهره‌گیری را حکمت متعالیه در طرح و تبیین مسائل فلسفی خود از معارف قرآنی داشته است. خود ملاصدرا وارد تفسیر قرآن کریم شد و اصول کافی را که مهم‌ترین متن روایی مذهب شیعه شمرده می‌شود شرح کرد که جزو بهترین شرح‌هاست.

حکمت متعالیه افزون بر عقل بشری و تجارب عرفانی به متون دینی هم در فلسفه خود اهتمام فراوانی دارد و به انحای مختلف در طرح مسئله از متونی دینی و ارائه نتایج فلسفی از آنها بیش از دو مکتب پیش از خود به قرآن اهتمام داشته است.

ایکنا ـ وارد بخش دوم سؤالات درباره کارکردهای فلسفه اسلامی می‌شویم. به نظر شما آیا فلسفه اسلامی با مسائل روز ارتباط زنده و مؤثری دارد؟

فلسفه اسلامی در عرصه الهیات و مابعدالطبیعه به نتایج درخشانی دست یافته است و از این جهت با فلسفه غرب فاصله فراوانی دارد؛ به تعبیر استاد شهید مطهری در کتاب «علل گرایش به مادیگری»، وقتی علل گرایش به الحاد در غرب را بررسی می‌کند، یکی از دلایلی که برمی‌شمرد ضعف مبانی فلسفی غرب است. این تعبیر از ایشان است که در فلسفه غرب، گاهی اوقات مسائلی سروصدا پیدا می‌کند که در فلسفه اسلامی از مسائل پیش پا افتاده است. در جای دیگر بیان می‌کند برای اینکه کسی فاصله میان الهیات و خداشناسی د فلسفه اسلامی با الهیات مسیحی و خداشناسی در فلسفه غرب پی ببرد، کافی است برهان وجودی «آنسلم قدیس» را با برهان «صدیقین» ملاصدرا مقایسه کند تا ببیند فاصله از زمین تا آسمان است.

بنابراین فلسفه اسلامی در جهت هستی‌شناسی و خداشناسی در الهیات به معنای اعم و اخص، بدون شک به موفقیت‌های سطح بالایی دست پیدا کرده است، اما متأسفانه این فلسفه اسلامی به عللی که جای بحثی مستقل دارد مجال حضور در سایر عرصه‌ها را پیدا نکرده است؛ یکی از این عوامل حکومت‌های مسلط بر جوامع اسلامی بوده‌اند که براساس نظرات شخصی پادشاهان و حاکمان، امورات مردم را اداره می‌کردند.
علت ظهور فلسفه در عرصه‌های انضمامی و عینی دنیای غرب

بعد از قرون وسطی، با توجه به اینکه دین مسیحیت و دستگاه کلیسا دچار ضعف فراوانی شد و دیگر در عرصه‌های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی حضور چندانی نداشت و از سیطره خود در قرون وسطی عقب‌نشینی کرد، دنیای غرب تنها ابزاری که برای اداره امورات جامعه در عرصه‌های مختلف در دسترس داشت، عقل جمعی بشری بود و در میان یافته‌های عقل انسانی و علوم بشری با توجه به اینکه میان این یافته‌ها نظام طبقاتی برقرار است، فلسفه جزو پایه‌ای‌ترین علوم به شمار می‌آید. دیدگاه‌هایی که یک فیلسوف در مباحث فلسفی اتخاذ می‌کند در سایر عرصه‌های علمی هم جریان پیدا می‌کند؛ لذا از این جهت فلسفه‌های غربی در عرصه‌های انضمامی و عینی دنیای غرب تأثیرگذار بودند و از طریق حضور و بروز در مکاتب و رشته‌های مختلف علوم انسانی و علوم اجتماعی با عرصه‌های عینی زندگی بشر پیوند خورده است.

این مجال در جغرافیای اسلامی و به ویژه ایران فراهم نبوده است و فیلسوفان اسلامی هم دغدغه چنین مسائلی را نداشته‌اند و دغدغه اصلی آنها الهیات به معنای اعم و اخص بوده است، اما در دوران معاصر و به ویژه پس از پیروزی انقلاب اسلامی این زمینه برای فلسفه اسلامی فراهم شده که به تعبیر مقام معظم رهبری بتواند در عرصه‌های اجتماعی، اقتصادی و سیاسی هم استمرار یابد و این استمرار در دوران ما در قالب مسئله‌ای که از ابتدا مورد نظر رهبران انقلاب اسلامی بوده است، تجلی و ظهور پیدا می‌کند و آن تحول در علوم انسانی است؛ چراکه این واقعیت قابل انکار نیست که در کشور ایران که یک نظام سیاسی بر اساس آموزه‌های اسلامی شکل گرفت، اما با وجود این تحول در عرصه سیاست شاهد چنین تحولی در سایر عرصه‌ها از جمله اقتصاد، تعلیم و تربیت و آموزش و پرورش نبودیم. به همین دلیل در کشور ما همانند برخی از کشورهای دیگر، وجه غالب علوم انسانی ترجمه‌ای بودن است که مبتنی بر مبانی فلسفی پذیرفته شده در غرب است.

ایکنا ـ آیا فلسفه اسلامی راهی برای احیای نقش خود در برابر چالش‌های مدرنیته دارد؟

برای اینکه فلسفه اسلامی در عرصه‌های عینی و انضمامی جامعه حضور بیشتری پیدا کند تنها راهی که داریم تحول در علوم انسانی است که باید آن را نقادی و جهاتی را که با مبانی اسلامی سازگاری ندارد پالایش کنیم و به یک علوم انسانی مبتنی بر مبانی درست عقلی و دینی دست یابیم و وظیفه این تحول در علوم انسانی برعهده فلسفه است. فلسفه باید مبانی معرفت‌شناختی، هستی‌شناختی‌، انسان‌شناختی و دین‌شناختی را تبیین کند و پس از پی‌ریزی این مبانی فلسفی می‌توانیم ساختمان علوم انسانی مبتنی بر پذیرش عقل و دین را پی‌ریزی کنیم.

بی‌تردید ساختمانی از علوم انسانی که بر مبانی جدید پایه‌گذاری خواهد شد با ساختمان موجود تفاوت‌های اساسی خواهد داشت؛ چراکه مبانی علوم انسانی موجود، تفاوت‌های اساسی با مبانی مورد قبول ما در فلسفه اسلامی و علوم عقلی دارد؛ لذا ارتباط فلسفه اسلامی با مسائل روز و با عینیت زندگی فردی و اجتماعی مردم این است که آن مبانی را که در فلسفه اسلامی داریم استمرار ببخشیم و بتوانیم به علوم اجتماعی و انسانی برآمده از آن مبانی فلسفی دست پیدا کنیم.

علی اصغر خواجه الدین
ارسال نظرات