پایان روشنفکری دینی سروش
به گزارش سرویس حوزه و روحانیت خبرگزاری رسا، به دنبال اظهارات اخیر دکتر سروش در موضوع رحمانیت و خشونت در اسلام و تعارضات فراوان آن با آموزههای مسلم دین، بر آن شدیم سیر تطور فکری ایشان در حوزههای مختلف را از ابتدا تا کنون در مصاحبه با صاحبنظران و متفکران این حوزهها به بحث و گفتگو بنشینیم. باشد که نسل جوان و جویای واقعیت پاسخ بسیاری از ابهامات خود را دریابد و منشا بسیاری از افکار و اندیشه ها را بازشناسد و بزنگاه ها و اشکالات واضح، تناقضات، مغالطات، همچنین لوازم معرفتی برخی افکار روشن گردد.
در خدمت حجتالاسلام محمد جعفری، عضو هیأت علمی موسسه امام خمینی و عضو شورای علمی قطب فلسفه دین هستیم. آقای دکتر مولف سه کتاب :عقل و دین از منظر روشنفکران دینی معاصر ،نظریه فلسفی وحی وکتاب نقد معنویت مدرن هستند.
به عنوان اولین سؤال درباره تطور فکری دکتر سروش در پروژه روشنفکری دینی، توضیحی دهید.
تطور فکری دکتر سروش
در پروژه روشنفکری دینیاجازه دهید پاسخ به این سوال را با یک جمله از آقای سروش، آغاز نمایم که در ابتدای همین سال جاری بیان کرده است. وی می گوید: « روشنفکری دینی بمیرد که چه بشود؟ در این عصر پرشبهه و پرشایبه مگر راهی دیگر برای دینداری باقی مانده است؟ روشنفکری دینی، شریعتی سمحه و سهله، چُست و چابک و آسان، اقلّی و لاغر، عالمانه و بیخرافه، معرفتاندیش و تجربتاندیش، زدوده از زواید، منحصر در ضروریات و قطعیّات و ذاتیّات، بیروحانی و بیمزد و اجرت عرضه میکند و واسطهها را درمینوردد تا دست دینداران را بیواسطه و بیرابطه در دستان نوازشگر خداوند بگذارد. نه بر دوش دین، باری گران مینهد، نه بر دوش دینداران! انتظارات از دین را چنان کوچک و اندک و دایره دینداری را چنان فراخ میکند تا هر حقیقتجویی محرم حریم آن شود. در این مسلک نه تکفیرست و نه تفسیق، نه لعن، نه احساس برگُزیدگی، نه غلّو نه فقه متورّم، نه الوهیتی انسانوار، نه انسانهایی الوهیّت یافته! در اینجا دین ابزار و وسیله و مرکب و مکسب نیست، بل خود غایت است».
سروش در حالی از آرزوی مرگ روشنفکری دینی گلایه می کند که بعد از طرح نظریه رویای وحی، خود رسماً مهر پایان بر روشنفکری دینی زد و دیگر مجالی برای دفاع از آن حتی برای نزدیکترین همراهان خود خصوصا یاران حلقه کیان در دهه ۷۰ باقی نگذاشت تا آن جا که برخی مانند محسن آرمین و عبدالعلی بازرگان و … زبان و قلم به نقد آن گشودند. باری روشنفکری دینی به اذعان خودِ سروش در شروع این پروژه در اولین مقالات قبض و بسط، مدعی جمع میان دین و مدرنیته بود و این مهم وابسته به پذیرش و اعتراف به واقعیتی به نام دین و نزول آن از طرف خدا برای هدایت آدمیان است.
دکتر سروش در نظریه قبض و بسط دین را ثابت و الهی و معرفت دینی را متغیر و بشری معرفی نمود و اما ده سال بعد در بسط تجربه نبوی، نه تنها معرفت دینی که بلکه حتی خود دین را هم متحول و متکامل می داند و با طرح بحث ذاتی و عرضی در دین، ذاتیات اسلام را اندک و عرضیات آن را شامل می داند که باید با اندیشه ورزی مدرن، ظرف تاریخی دین کنار گذاشته شده و با ترجمه ای فرهنگی، محتوایی جدید متناسب با ظرف مدرنیته برای زیست دینی مردم فراهم گردد.
ده سال پس از آن، در مصاحبه اش با نشریه زِم زِم هلند، قرآن را تجربه ای نبوی تلقی نمود و نقش نبی را به عنوان نقشی فاعلی و نه قابلی، و شخصیت انسانی و بشری نبی را تاثیر گذار در محتوای وحی معرفی نمود؛ اما این همه بداعتِ فکری، با نگاهی خوش بینانه، با تاکید بر الهی بودن دین و قرآن از ناحیه سروش بود و البته نقدهای اندیشمندان دینی هم متمرکز بر این دغدغه بود که روشنفکری دینی به بازسازی دین از منظر مدرنیته پرداخته و در این راستا اصالت و خلوص دینی را به مخاطره می کشاند. اما انگاره رویای وحی در شروع دهه ۹۰، دیگر برای حقیقت الهی دین چیزی باقی نمی گذاشت و آن را صرفا به تجربه ای انسانی و فارغ از ترابط با آسمان و ملکوت، فرو می کاست و این به معنای پایان روشنفکری دینی دست کم با خوانش سروش بود.
پس عزا بر خود کنید ای خفتگان زانک بد مرگیست این خواب گران
باری این چنین شد که سروش در مصاحبه کرونایی اش در فروردین همین امسال، با گذر از برخی ذاتیات دین که خود در دو دهه قبل بیان می نمود که یکی از آنها پذیرش بندگی خدا توسط انسان و دیگری پیامبری پیامبر اسلام بود، دیگر نه خدا را خدایی کامل می داند که به درد آدمیان برسد و نه پیامبر را، انسانی کامل که بعد از رحلتش، بتوان او را واسطه در معرفت و ولایت دانست. شگفت آورتر این که سروش الهیات دینی و اسلامی را پاسخگوی معنا و معنویت و دغدغه های انسان مدرن در بحران کرونا ندانسته و عالمان دینی را به روی آوری به سوی الهیات مسیحی و نگرش غیر مطلق به خدا دعوت می نماید.
سوگمندانه باید گفت که روشنفکری دینیِ سروش، که در آغاز گمان بر این می رفت که می تواند در پیرایش و پالایش دین همراه و هم افزای عالمان راستین و احیاگر دین باشد، اینک به دست خود، پایان تفکر دینی توحیدی و قرآنی را اعلام می نماید و باز مدعی است که تنها راه گریز از الحاد است.
نسبت اسلام سروشی با اسلام حقیقی
به نظر حضرتعالی با توجه به دیدگاههای ایشان که قرآن را تجربهای نبوی تلقی نمود و نقش نبی را به عنوان نقشی فاعلی دانست و مدعی عدم پاسخ گویی الهیات دینی و اسلامی به معنا و معنویت و دغدغه های انسان مدرن دانست. در این صورتنسبت ایشان با اسلامی که پیامبر ازطرف خدا آورده چگونه قابل تبیین است؟
بله روشن است که نسبت این اسلام با اسلام حقیقی و محمدی، تباین است . اجازه بدهید فارغ از برخی مقولات رایج مانند وحی که تطور فکری ایشان در آن جا زیاد بیان شده است، به نمونه ای که بنده در کتاب خودم با عنوان « عقل و دین از منظر روشنفکران دینی» آورده ام، بپردازم . سروش در مورد ایمان سه نگرش و دیدگاه دارد. در ابتدا ایمان را ترکیبی از معرفت و انقیاد و خضوع می داند یعنی تعریفی که اکثریت اندیشمندان اسلامی هم آن را مطرح کرده اند. سپس ایمان را صرفا از قبیل ایمان غیر گزاره ای و از سنخ اعتماد تلقی می نماید و در نهایت ایمان را نوعی حیرت می انگارد.
خوب است اشاره ای به بیان ایشان در دیدگاه سوم او داشته باشم: « امروز هم مگر مىتواند کسى تراکم و تعارض یقینها و سیل مکاتب بشرى و ساختمان قواى ادراکى و نحوه حصول معرفت و کیفیت و رسوخ عقاید در ذهن و اصناف بازى گرىهاى عناصر بیرون و عواطف درون و تصرفشان در عقل و تأثیرشان در جهانشناسى بشر را کما هو حقه بداند و بشناسد و باز هم در معنى کفر و ایمان نظر تازهاى روا ندارد و همچنان به دنبال ذهنهاى راکد و بى مسأله بگردد و ایمان را صرفا درمیان خفتگان و چشم ناگشودگان طلب کند و از ذهن بشر معاصر که کلافه صدها سؤال و لگد کوب دهها اشکال و فرسوده اصناف مکاتب و دلبرده انواع مذاهب است خبرى نپرسد و ایمان را در خور وى نداند و مناسب با وى تعریف نکند (قبض و بسط تئوریک شریعت، چاپ پنجم، ص ۱۹۵). ببینید آیا با این نگاه آقای سروش، اساسا دیگر جایی برای ایمان و اعتقاد به معارف و حقایق دینی باقی می ماند؟ آیا اسلام قرآنی و اسلام محمدی که در هزاران آیه از اعتقاد به خدا و آخرت، سخن می گوید، سنخیتی با این نگاه دارد؟!
عوامل افول روشنفکری دکتر سروش
چه علل و عواملی زمینه ساز افول و پایان روشنفکری دینی دکتر سروش و شاگردان وی شده است؟
به گمان من، هم تطورات فکری و هم زمینه های اجتماعی و فرهنگی چندی در این افول موثر بوده است که در ذیل به آنها اشاره می کنم:
الف) مشرب روشنفکری سروش، بر اساس رویکرد ایدئولوگ مآبی و بر مدار شاگرد و مرید پروری بنا شده بود و البته آن شاگردان دیگر مانند گذشته در برابر او تسلیم نبودند و حتی عدم پاسخگویی وی به چالشهای فکری را تحمل نمی کردند (بنگربد مجید محمدی در دین شناسی). دیگر فقط در فضای علمی کشور یک نشریه کیهان فرهنگی نبود که تحت سیطره سروش باشد و داوری و نصر و دیگر کسان را با فحش علمی به در کند.
ب) شیوه اکثریت روشنفکران دینی و در رأس آنها، آقای سروش، خطابهای، منبری (مدرن)، ذوقیف غیرتحقیقی و غیر مستند است و دیگر این شیوه، در این دوره کارآیی ندارد.
ج) روشنفکری دینی درسنوات پس از انقلاب بیش از آن که بعد معرفتی داشته باشد، بُعد سیاسی و سیاست زدگی پیدا کرده است.
د) اساسا نه تنها کار روشنفکری دینی بلکه کار روشنفکری به پایان رسیده است. روشنفکر کسی است که با تکیه بر عقلانیت ناب و خرد خود بنیاد در همه چیز و همه جا اظهار نظری دارد و امروزه دیگر دوره عقل کل و علامه دهر بودن و روایت های کلان گفتن و برای هر چیزی، نسخه ای پیچیدن، گذشته است و خریداری ندارد.
ه) کار روشنفکری دینی از احیاگری و تجدید حیات دین در دوره مدرن به تجدید نظر بنیادین در اندیشه ها وآموزه های دینی کشید و این نمی توانست دیگر برای کسانی که هنوز اندک دلبستگی به دین الهی داشتند، دل انگیز و قابل قبول باشد. نظریه وحی سروش و شبستری نشانه های آشکاری از این تنزل فکری است.
و) و اما مهمترین مشکل این تفکر، عدم کامیابی در جمع میان این دین و تجدد و پارادوکسیکال بودن و خود ویران گر بودن آن است. التقاط فکری روشنفکری دینی و التزام افراطی آنها به مبانی نظری مدرنیته نهایتا جز مَحق و تحریف دین ، نتیجه ای نداشته است. این پروژه به جایی رسیده که آقای سروش دباغ فرزند دکتر سروش می گوید که می توان روشنفکر دینی غیر متدین داشت!!
مغالطه در مغالطه
با بررسی تطور فکری دکتر سروش می توان به بخشهایی از مغالطات در موضوعات مختلف پی برد لطفا به نمونه ای ازمغالطاتی در کلمات ایشان، اشاره بفرمایید.
در همین سخنرانی اخیرشان بعد از رحلت آیت الله مصباح ببینید در سراسر این سخنرانی یک ساعته برای رهاندن دیگران از استاد مصباح به جای تحلیل و نقد اندیشه های استاد علامه، به نقد شخصیت ایشان،آن هم با توسل به چندین مغالطه پرداخته است و استاد را متهم می نماید که به جدال با اندیشه ها نپرداخته است. مثلا مدعی می شود که بضاعت علمی استاد تنها فلسفه اسلامی بوده و مقداری هم تفسیر. این سخن نیز دقیقا مغالطه توسل به جهل است. توضیح آنکه اگر کسی عدم علم خود را دلیل بر اثبات یا نفی مدعایی قرار دهد دچار چنین مغالطه ای شده است. همچنین مبارزه استاد مصباح با دکتر شریعتی را یک سرگرمی برای ایشان می دانست. این دقیقا مغالطه تفسیر نادرست است.
آیا نقد اندیشه های نادرست شریعتی سرگرمی بوده است؟ پس خود شما نیز در این سخنرانی که به نقد شخصیت استاد مصباح پرداخته اید مشغول سرگرمی هستید؟ ایشان از یک سو مدعی دوستی ۴۰ ساله آقای دکتر احمدی با استاد مصباح می شود و از سوی دیگر می گوید آقای دکتر احمدی که در بحث دفتر همکاری حوزه و دانشگاه رابط تهران با قم بود بعد از یک جلسه صحبت با آقای مصباح انصراف داد و گفت من دیگر نمی توانم رابط باشم چون بعد از یک ساعت صحبت با ایشان در ساعت دوم باید دعوا کنیم. این جا هم یک مغالطه دروغ رخ داده است زیرا صدر و ذیل این دو نقل قول با هم سازگار نیست زیرا چگونه دو نفر با هم می توانند چهل سال دوست باشند اما دو ساعت نتوانند با هم گفتگو کنند؟! اگر در مورد مغالطه دروغ ایشان سخن بگوییم که باید کتابی مستقل، تدوین نمود. می توان گفت این روش تقریبا به صورت یک رویه ثابت برای ایشان درآمده است و گویا قبح آن فروریخته است.
بسیاری از نقل قولهای تاریخی ایشان خصوصا در مورد شخصیت ها، با تکذیب دیگران مواجه می شود و خلاف واقع بودن آنها ثابت شده است. مثلا در تیر ماه سال ۱۳۹۲ دکتر سروش در مقاله “بازی با دین مردم” که در باب نقد حکم فقهی “بهتان به مخالفان” نوشته، به دروغ به آیت الله مومن نسبت داد که وی وارد کردن اتهام لواط و زنا و … به مخالفان را مجاز میداند. این ادعای خلاف واقع سروش با واکنش مهاجرانی روبرو شد و ایشان در پاسخ چنین نوشت: « جناب آقای دکتر سروش … به عنوان شاهدی و مصداقی بر نوشته خویش، مطلبی را از فقیه ارجمند آیت الله مومن روایت کردهاند… به گمانم دکتر سروش متن نوشته آیه الله مومن را ندیدهاند، و یا دقیق نخواندهاند و یا نسخه مورد استناد ایشان به کلی متفاوت از نسخهای است که اینجانب دیدهام و گرنه ممکن نبود چنین نسبتی را به آیه الله مومن دهند.»
نمونه دیگر این که دکتر سروش در سال ۱۳۸۷ با میشل هوبینگ خبرنگار هلندی، مصاحبهای دربارۀ وحی و قرآن انجام داد. سروش در این مصاحبه تأکید کرد که قرآن کلام بشر است نه کلام خدا. سپس سروش مدعی شد که معتزله نیز چنین دیدگاهی داشتهاند. انتساب چنین دیدگاهی به معتزله برای کسی که اندک آشنایی با دیدگاه و آثار متفکران معتزله درباره قرآن داشته باشد، بسیار مضحک است؛ زیرا معتزلیان بر خلاف اهل حدیث، قرآن را مخلوق خدا میدانستند نه قدیم؛ در حالی که دکتر سروش، دیدگاه معتزله درباره مخلوق بودن قرآن را به دروغ به این معنا معرفی میکند که آنان قرآن را مخلوق بشر میدانستند.
همچنین در مصاحبه سروش در باب کرونا با سایت زیتون، وی نقل می کند که: «وقتی که آیت الله جوادی آملی به شوروی سفر کرد تا نامه امام خمینی را به گورباچف آخرین رهبر شوروی سابق تحویل دهد، مترجم روسی از آیت الله جوادی سوال کرد چرا خداوند زلزله را میفرستد که در اثر آن هزاران نفر کشته میشوند؟ و آیت الله جوادی آملی از پاسخ دادن عاجز میشود؛ چون تاکنون به این مسئله فکر نکرده بود.» بدیهی است که نقل مزبور نادرست است؛ زیرا مسئله شرور یکی از مباحث اصلی علم کلام و فلسفه است که حتی طلاب حوزه بارها در طول تحصیل آنها را فرامیگیرند؛ چه برسد به آیت الله جوادی آملی که در مباحث فلسفی به طور عمیق و تحلیلی به مباحث شرور پرداختهاند. (ر.ک: مسلم محمدی، «حل معمای شرّ در آثاراستاد آیت الله جوادی آملی»، حکمت اسراء، شماره ۳). اینها نمونه هایی از دروغ پردازی های تاریخی و علمی ایشان و مشت نمونه خروار بود.
روشنفکران و شکست در پیامبری
لوازم الهیاتی و کلامی دکتر سروش در بخش بسط تجربه نبوی چیست؟
در واقع جناب سروش، دین و قرآن را از جامعیت، عصمت، تداوم و جهان شمولی ساقط نمود و دیگر دینی باقی نمی ماند که او و روشنفکران دینی در صدد توفیق و تطبیق آن با مدرنیته باشند و این حقیقت، اینک، مورد اذعان بسیاری از دلبستگان این جریان فکری قرار گرفته است. همین چالش باعث شد که پاره ای از روشنفکران دینی، با پیاده شدن از جریان فوق، پروژه معنویت و عقلانیت را رقم بزنند که در آن از دین عبور شده و معنویت جایگزین آن می گردد. گرچه بنده اساسا پروژه معنویت و عقلانیت را نه عبور از سروش و روشنفکری دینی بلکه امتداد آن می دانم زیرا روشنفکری دینی سالها پیش، از مدعای خود نه به زبان و قلم، که در فکر و اندیشه عقب نشسته است؛ یعنی مدعای ضرورت حفظ دین در دوران مدرن. با این تفاوت که صاحب پروژه عقلانیت و معنویت، در سخن خود صراحت و جسارت بیشتری نشان می داد که دوره دین در زمانه مدرن دیگر، سپری شده است . در واقع این خود روشنفکری دینی بود که از اسلام تاریخی به سمت اسلام معنوی و درونی حرکت نمود و این نقطه شروعی بود برای طلوع اندیشه روشنفکری معنوی.
آری باید دین را از خرافات و آفات پیرایش و پالایش نمود اما دستگاه و مکانیزم این مهمّ، از دل منابع سنت و اجتهاد روشمند و عقلانی به دست می آید نه مبتنی بر اقتضائات مدرن. طُرفه این جاست که سروش، روشنفکری دینی را دینی بدون روحانی و بی واسطه معرفی می نماید و حال آن که خود در بسط تجربه نبوی، پیشنهاد بسط تجربه وحیانی پیامبر توسط عرفا و روشنفکران را طرح می نماید و بدین ترتیب، نگاهی دیگر را در مورد خاتمیت رقم می زند و البته فقط واسطه ها را عوض می نماید.
دکتر سروش باید روشن کند که از کارآمدی کدام روشنفکری دینی در عصر حاضر سخن می گوید؛ با هم مروری بر برخی آرای وی در ادوار فکری گذشته می کنیم:
الف) با طرح بحث گوهر و صدف، مباحث فقهی دین را عرضی دین و قابل تغییر دانست که البته ابتدائا فقط به مباحث فقه اجتماعی نظر داشت و نه فقه عبادی و در ادامه دامن فقه عبادی را هم گرفت.
ب) با طرح بحث ایمان و حیرت و به تبع الهیات لیبرال مسیحی، گوهر دین را به تجربه فروکاسته و دین را در تمام عرصه های نظری و عملی، قابل تغییر و انعطاف با آموزه های مدرن دانست.
ج) با طرح بحث اخلاق خدایان، اساسا اخلاق را هم سکولار دانست.
د) با طرح بحث رویا انگاری وحی، حوزه اعتقادات دینی را هم بالجمله از مدار حجیت و ثبات خارج نمود.
آیا این بود نتیجه خرافه زدایی و احیای دین در عصر مدرن؟!
این همه در حالی است که روشنفکری دینی مدعی آزاد اندیشی فکری و نقادی اندیشه درونی خود با تکیه بر خرد ناب بوده اما دریغ از پذیرش منصفانه یک نقد محقّقانه. دیگر زمانه تئوری پردازی های بی دلیل و خطابه و شعر در هم آمیختن، مرید پروری و جذب و یارگیری، عقل کلّ و علامه دهر بودن و روایت های کلان گفتن و برای هر چیزی، نسخه ای پیچیدن و فرار از پاسخگویی گذشته است. آری و این چنین است که دیگر بسیاری کسان، دکتر سروش و آراء اندیشه سوز او را جدی نمی گیرند و این است پایان اندیشمندی که در سالیان اخیر بیش از آن که در صدد اندیشه ورزی باشد، درصدد موج آفرینی بوده و هست و به تعبیر اتزیونی: روشنفکران و شکست در پیامبری!
اقتدار گرایی دینی
لطفا تحلیلتان را از سخنرانی اخیر ایشان بفرمایید .ایشان درآن سخنرانی عنوان می کندقرآن کتاب خوف و خشیت است و ما در اسلام نقصان محبت داشتیم و تصوف آن را به اسلام افزود.
سخنان اخیر سروش شاید باعث شگفتی برخی شد اما هر کسی که ایده ها و اندیشه های سروش را در این سه دهه از سر تامل و تفکر، و نه دلدادگی و شیفتگی دنبال نموده است، کاملا این حرفها را در پس فکر او می یافت؛ یعنی متهم کردن اسلام و شخص پیامبر به خشونت و قدرت.
جالب آن جاست که وی بیان می کند که اسلام عمدتا دین ارعاب و تهدید است و این صوفیه بودند که رحمت و عشق را در آن تزریق کردند! او بیان می کند که دین، یک قدرت است که مانند هر قدرت دیگری با دیگر قدرتها وارد تعامل می شود و به یکی از چیزهایی که احتیاج دارد، همین ارعاب و ترساندن است. سروش در این سخنرانی، مقوله انذار را به ارعاب و تهدید سیاسی و جامعه شناختی تقلیل می دهد. من دیگر در صدد نقد سروش بر نمی آیم و البته با توجه به نکات پیش گفته، انگیزه ای هم برای نقد این بافته ها ندارم اما فقط این نکته را متذکر شوم که روان شناسان تربیتی نیز تاکید می کنند که در تربیت و هدایت، باید دو عنصر تنبیه و تشویق در کنار هم قرار گیرد و طبعاً دو آموزه انذاز و تبشیر نیز در قرآن در مقوله تربیت دینی، از همین منظر تحلیل می شود.
سروش در بسط تجربه نبوی، ولایت ائمه را نفی می کند و آنها را انسانهایی معمولی معرفی می نماید و فقط شخصیت پیامبر را شخصیتی خاص می داند که می توان به شخص او تکیه کرد. اما در این سخنرانی، برای پیامبر، هیچ حرمتی باقی نمی گذارد و اساسا اسلام را یک تسلیم حکومتی معنا می کند. او می گوید که پیامبر قدرت را خوب می فهمید و از آن برای پیشبرد تسلیم حکومتی استفاده می کرد. شگفت این که وی زیرکانه با استناد به سخن برخی نویسندگان دیگر، حرف خود را از زبان آنها می زند که نظام کمونیستی شوروی هم وقتی می خواهد عدالت را توسعه دهد، حق خودش می داند که به کشورهای دیگر لشگرکشی بکند و نیرو ببرد و حتی ظلم کند. در این تشبیه نابخردانه، سروش گویا دعوت و رسالت رسول رحمت را با جنایات استالین و ارتش سرخ نعوذ بالله تشبیه می نماید.
البته تعجبی ندارد که سروش امروز، بلندگو و سخنگوی مستشرقانی باشد که در تبیین رسالت آن رسول مکرم، جز به انصافی و حِقد سخن نگفته اند. جالبتر این جاست که وی در همین سخنرانی از نگاه فنومنولوژیک و پدیدار شناسانه نسبت به سیره آن حضرت سخن می گوید و غافل از این که یک پدیدارشناس باید با تعلیق پیش فرضها و بر اساس شناخت صحیح و فارغدلانه نسبت به شواهد تاریخی و میدانی، به بررسی یک موضوع و پدیده بپردازد اما خود جناب سروش می خواهد با استناد به نقل قولهایی ضعیف و یا متعارض از سیره پیامبر، تئوری اقتدار گرایی پیامبر را تثبیت نماید.
در این راستا، جناب سروش حتی ابا ندارد که برخی مفاهیم و آموزه های اسلامی مانند ارتداد را هم از درون مایه اصلی خود تهی نماید و آن را با تئوری اقتدار توضیح دهد. حکم ارتداد در نظام دینی اسلام دقیقا ناشی از رحمانیت و هدایت گری خداوند متعال است که در برابر ترویج ضلالت، سدی ایجاد نماید و بدیهی است که کسانی که در مسیر حقیقت جویی، احیانا به تردید و شک قلبی و ذهنی افتاده اند، مشمول آن نیستند.
اما متاسفانه سروش تصویری از ارتداد می دهد که گویا پیامبر با افراد مخالف، کینه و عداوت شخصی داشته است.
پروسه پارادوکسیکال درروشنفکری دینی
آیا این تضاد درونی روشنفکری دینی، لازمه ذاتی آن است یا صرفا یک امر عارضی است؟
قطعا همان طور که عرض کردم این تضاد و تعارض درونی، ناشی از هویّت این جریان است و هیچ راه گریزی هم ندارد. شما وقتی در صدید که دین را با آموزه های مدرن جمع نمایید و لباسی در قد و قواره مدرن برای دین بدوزید ، طبعا به یک چنین پروسه پارادوکسیکالی هم خواهید رسید.
این هشدار و آینده نگری را سالیانی دورتر، تیزبینانی مانند مرحوم آیت الله مصباح ، تذکر داده بودند اما زهی معرفت و تدبر. آرمان ابتدایی این پروژه و پروسه، بازخوانی و بازسازی دین بر اساس مدرنیته بود و محصول نهایی آن، نفی دین و بنیادهای معرفتی و عملی آن. بله شاید تا یک دهه قبل می شد با حسن ظن به منظر و نواندیشی دینی سروش نگریست کما این که بزرگانی مانند آیت الله سبحانی درمکاتباتی تلاش بر این داشتند که این رویکرد نو اندیشانه را به تعدیل بکشاند، اما امروزه مشاهده می کنیم که در پشت آن نقاب و رنگ و نیرنگ، چیزی جز، بازی با تعالیم دینی در یک پروسه زمان مند و تدریجی برای تحریف و قلب حقایق متعالی آن نبوده است.
امروزه خود سروش اعتراف می کند که حتی طرح نظریه رویا انگاری وحی، به نحوی گذر از نظریه بسط تجربه نبوی بوده که دیگر قداست شخص نبی هم به رسمیت شناخته نمی شود. باید منتظر بود و همان گونه که خود آقای سروش هم در پاسخ برخی سوالات در آن سخنرانی وعده می هد، مطالب صریحتری علیه اسلام و پیامبر از زبان ایشان شنید./998/د101/ف