خاطره مادران شهدا معدن طلایی است که اکتشاف میخواهد
به گزارش سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا، کتاب «درگاه این خانه بوسیدنی است» از تازهترین آثار انتشارات شهیدکاظمی به نویسندگی زینب عرفانیان است که مشتمل بر خاطرات فروغ مُنهی، مادر شهیدان داوود، رسول و علیرضا خالقیپور است. این کتاب به زوایای متنوع زندگی این خانواده از دوران دفاعمقدس تا روزگار کنونی میپردازد. نویسنده با ورود به ساحت این خانواده سعی کرده تا زوایای گوناگونی از زندگی الهی این مادر شهید و سیر و سلوک عارفانهاش پس از سربلندی در امتحانات سخت الهی را پیش روی مخاطب تصویر کند. «جوان» در گفتگو با «زینب عرفانیان» نویسنده این اثر که تجربه نوشتن آثار موفقی مثل «رسول مولتان» و «مربعهای قرمز» را نیز در کارنامه دارد به سیر شکلگیری و انگیزههای تألیف این کتاب پرداخته است.
پس از نوشتن کتاب موفق «مربعهای قرمز» که مفتخر به زیور تقریظ مقاممعظم رهبری هم شد، کتاب «درگاه این خانه بوسیدنی است» را تألیف کردید؛ طرح نوشتن این اثر از جایی به شما پیشنهاد شد یا خودتان به سراغش رفتید؟
«مربعهای قرمز» تازه رونمایی شده بود که حاجحسین یکتا به من گفتند مادر شهیدی در زنجان ساکن هستند که خیلی شخصیت ممتازی دارند، حتماً ایشان را ملاقات کن؛ حالا اگر نخواستی بنویسی هم ننویس، ایرادی ندارد، ولی حتماً ایشان را از نزدیک ببینید، نفسش حق است. در آن ایام سه روز مانده بود به سفر اربعینم و با خودم گفتم میروم و ایشان را ملاقات میکنم و بعد برای پیادهروی اربعین به کربلا میروم و در همین سفر تصمیم نوشتن یا ننوشتن کتابی در مورد ایشان و فرزندان شهیدشان را میگیرم.
منظورتان اربعین چه سالی است؟
اربعین سال ۹۷، یادم است که فقط یکبار هم من باب آشنایی به دیدار ایشان رفتم، اما در همان دیدار نخست آنچنان نمکگیر اخلاقیات و روح بزرگ مادر بزرگوار شهیدان خالقیپور شدم که در سفر اربعین به نوشتن یا ننوشتن فکر نمیکردم، بلکه همه تمرکزم بر چگونه نوشتن کتاب معطوف شده بود. توفیق شد و کتاب را طی دو سال نوشتم؛ نتیجه آن هم همین کتاب «درگاه این خانه بوسیدنی است» شد که امیدوارم این مادر شهید از نتیجه کار راضی باشند.
در طول این دو سالی که اشاره کردید، صرفاً مشغول گرفتن و پیاده کردن گفتگوها بودید یا شامل محورهای پژوهشی دیگری هم میشود؟
این دو سال صرف گرفتن و پیاده کردن مصاحبهها و بحث مراحل ویراستاری و زیر چاپ رفتن کتاب شد که حدود دو سال و چند ماهی طول کشید.
آیا به غیر از صحبتهای خانم منهی به عنوان راوی اصلی کتاب از منابع دیگری هم برای تدوین و تألیف اثر استفاده کردید؟
به غیر از مصاحبه به لوکیشن رفتم و چند باری هم بر سر مزار شهیدان خالقیپور برای ثبت و توصیف حال و هوای آنجا رفتم. گزارشهایی که از ایشان وجود داشت، حتی مصاحبهای که شهیدآوینی با ایشان انجام داده بود، کمک زیادی کرد. ایشان مصاحبههای زیادی داشتند که من بعد از جمعآوری و راستیآزمایی و پیاده کردنشان در بخشهای مختلف کتاب استفاده کردم.
عنصر تخیل نویسنده و حضور قلم شما در لابهلای اتفاقات این کتاب چقدر است؟ آیا صرفاً در گرفتن و پیاده کردن مصاحبهها نقشآفرینی کردید یا اینکه حضور ملموسی هم دارید؟
من تا آنجایی که بتوانم سعی میکنم که حضورم کمرنگ باشد و مخاطب با خود راوی و اصل قصه روبهرو شود. البته این کمرنگ بودن به معنای بینقش بودن نیست؛ یکسری مصاحبه صرف و گزارشهای پیاده شده در کتاب به کار نرفته و قطعاً از اصول و فنون داستاننویسی استفاه شده است. شخصیتپردازی و فضاسازی و ایجاد برشهای زمانی در لابهلای کتاب انجام شده، اما قطعاً این اتفاقات تا جایی بوده که به امانت خدشهای وارد نشود و امانت آن واقعیتی است که قرار است در کتاب باقی بماند و روایت بشود. من سعی کردم وجوهی مثل مستند بودن و قابلیت رجوع کردن را در کتاب «درگاه این خانه بوسیدنی است» حفظ کنم تا بشود نام تاریخ شفاهی بر آن گذاشت.
با توجه به اینکه شما تجربه برخورد از نزدیک با راوی کتاب را داشتهاید و ظاهراً تحتتأثیر احساسات و فضای اتفاقات زندگی خانم فروغ مُنهی، مادر شهیدان داوود، رسول و علیرضا خالقیپور هم قرار گرفتهاید؛ گمان میکنید آن تجربه احساسی که شما از آن صحبت کردهاید در متن کتاب هم وجود دارد و مخاطب هم تحتتأثیر آن قرار میگیرد؟
میتوانم بگویم که این کار یک اثر عاطفی - عقلانی است. عاطفی از این منظر که یک مادر این خاطرات و اتفاقات را روایت کرده و به قول آقای سرهنگی زن است که میتواند ظرافتهای پشت صحنه یک جنگ را به تصویر بکشد، چرا؟ چون که یک زن میفهمد وقتی سربازی با صورت به زمین میخورد، یعنی چه! وقتی یک مادر این خاطرات را روایت کند، قطعاً یکسری دلتنگیهایی در لابهلای حرفهایش و کنار آن دلتنگیها شکرگزاریهایی دارد که در یک جایی از کتاب هم آوردم که میگوید «من نگران پسرم بودم، پسرم سرباز بود، ولی سربازها هم مادر دارند» خب این نشاندهنده بار عاطفی یک مادر نسبت به بچههایش است و دلتنگیای که دارد و نمیشود منکر آن شد، ولی این کار یک کار عقلانی هم به حساب میآید، چون خواننده با سبک زندگی این بچهها و لقمه حلالی که سر سفرهشان بوده است درگیر میشود. حاجمحمود خالقیپور، پدر این شهدا که حسرت ندیدنش تا ابد به دلم خواهد ماند، خیلی سر این مسئله لقمه حلال حساس بودند. به هر حال اثر وضعی آن لقمه را نمیتوان انکار کرد، قطعاً وجود داشته و در کنار آنها تربیتی که مادر خانواده انجام داده و این دو مؤلفه کنار هم یک سبک زندگی میشوند. حاج خانم میگفتند از زمانی که جنگ شروع شد دیگر همه ما بر سر یک سفره جمع نشدیم و همیشه یک نفر نبود و مشغول جهاد بود! خب این میشود سبک زندگی که علاوه بر آن بار عاطفی قطعاً با آن مواجه شود.
چند سالی است که این مؤلفه سبک زندگی اسلامی - ایرانی در یک دامنه وسیعی تکرار شده و از طرفی خانواده شهدا این شاخصه مهم را نه در حد زبانی و شعاری، بلکه در سطح واقعی، ملموس و مشهود عملیاتی کردهاند. فکر میکنید انعکاس سبک زندگی این خانوادهها در کتابهایی مثل «درگاه این خانه بوسیدنی است» چقدر میتواند به اصلاح نگرش و سبک زندگی مخاطبان و جامعه کمک کند؟
به اعتقاد من این نوع سبک زندگی علاوه بر اینکه یک نیاز ضروری به حساب میآید، بلکه حتی میتوان گفت که یک گمشده بزرگ در زندگی نسل امروز ما محسوب میگردد و همه کسانی که دستی بر آتش دارند، موظف هستند که آن گمشده را در لابهلای سطور امثال این کتاب به خوانندگان و جامعه منتقل کنند. من در سبک زندگی این خانوادهها و سیره شهدا سبک بندگی کردن را میبینم. مقاممعظم رهبری در رابطه با خاطرهنگاری خانوادههای شهدا فرمایش دقیقی دارند، ایشان میفرمایند این خاطرات مثل طلاست و نویسنده حکم زرگر را دارد که این طلا را زیبا میکند و به مخاطب میدهد، جلوه میدهد به این طلا و به مخاطب میدهد، شکل میدهد و به مخاطب میدهد. فکر میکنم که این یک تعریف خیلی جامع و کامل باشد که بهعنوان یک زرگر یک طلای خام را موظفم به یک طلای فرم گرفته تبدیل و تقدیم مخاطب کنم.
در مدتی که مشغول تدوین و تألیف این کتاب بودید با اتفاق یا مورد خاصی مواجه شدید که برایتان جالب و جذاب باشد؟
لحظه به لحظه اوقاتی که با یک مادرشهید صحبت میکنید، اتفاقات نابی است بدیهیترین آنها این است که وقتی به خانه آنها قدم میگذاری غم به دلت نمینشیند. این مادر اجازه نمیدهد حتی غباری از غمی که بر دل خودش نشسته روی دل شما بنشیند. حتی وقتی در حال ترک آن خانه هستیم، اگر غمی هم در دل داشته باشیم، انسان آن را میگذارد و میرود که این کتاب از این خاطرات و اتفاقات پر است، ولی فرازی که مثل چتر بر همه کتاب و زینب عرفانیان بهعنوان نویسنده سایه انداخته و چیزی که با تمام وجود از این مادر بزرگوار شهید حس کردم یک چیز است و آن ابدیتی است که در پیش داریم. این دنیا هر چقدر هم طولانی باشد، بالاخره یک روز تمام میشود که حتی اگر به صد سال هم برسد، در مقابل آن ابدیت هیچ است و این دنیا فرصت کوتاهی برای ساختن آن ابدیت است. تا الان بهتر از این مادر کسی را ندیدم که برای ساختن و آباد کردن آن ابدیت کاری کرده باشد. این مسئله را آدم در منزل این بزرگواران حس میکند. انگار این شخص آن ابدیت را دیده و برای همین چشمش را بر همه تعلقات و زرق و برقهایش بسته است. قطعاً امتحان و ابتلا با اولاد امتحان کمی نیست و سربلند بیرون آمدن از این امتحان اتفاق کمی نیست.
در واقع میخواهید بگویید که یک عرفان عملی و سلوک عرفانی را در منزل شهیدان خالقیپور حس کردید و آن سیر الیالله را در رفتار و گفتار این مادر شهید دریافتهاید؟
دقیقاً. همه آن چیزهایی که در کتابها خواندهایم را میتوان به عینه در رفتار و وجود این مادر دید.
در مراسم رونمایی از کتاب در رابطه با سیر نویسندگیتان از تعابیری مثل آغاز از بیتالشهدا و رسیدن به مدفنالشهدای برادران خالقیپور استفاده کردید. کمی در این رابطه توضیح بدهید.
مطلبی که در مراسم رونمایی گفتم سیر نوشتنم بود. سیر نوشتنم قبل از این کتاب تا بعد از این کتاب را اینطور میبینم که من با بیتالشهدا شروع کردم که منزل شهید رحیمی بود و به کتاب رسول مولتان منجر شد. رسول مولتان برای من به مثابه یک رسول واقعی بود که دستم را گرفت و به مقتلالشهدا برد. مقتلالشهدایی که کتاب مربعهای قرمز را در آنجا توانستم بنویسم و بعد از آن به کنار مزار شهدای خالقیپور آمدم که مدفنالشهدا بود و پایین مزارشان که دنیایی جدای از این دنیایی است که ما در آن شناوریم و با آن درگیر هستیم و انشاءالله از این مدفنالشهدا هم به بارگاه اباعبدالله و حضور بر سر سفره مادرشان حضرت زهرا (س) ختم شود.
بعد از تجربیات جالبی که در حین نوشتن کتاب برایتان اتفاق افتاده و به آنها اشاره کردید، چه تغییراتی در سبک نویسندگیتان ایجاد کرده است؟
از نظر تجربه کاری قطعاً هر کتابی که نوشته میشود، دنیایی از تجربه را برای نویسنده به همراه میآورد و من هم از این قاعده مستثنی نیستم. مهم این است که بتوانم از تجربیات خوب استفاده کنم و در آثار بعدی این تجارب خودش را نشان بدهد که قضاوت اصلی در این زمینه را بر عهده مخاطب میگذارم. در حوزه فردی و شخصی هم نمیتوان منکر این مسئله شد که امکان ندارد از کنار مزار شهدا عبور کنیم و بارقهای بر قلبمان نخورد، چه برسد به اینکه بخواهی درگیر زندگی شهدا باشیم و فکر کنیم که به ما نظری نمیکنند. قطعاً هر کسی که درگیر زندگی شهدا بشود، لطفشان شامل حال آن شخص میشود؛ هر چند شدت و حدت این توفیق ممکن است متفاوت باشد که امری طبیعی است. حین نوشتن این کتاب من یک سیر و سلوکی را در یک دختر ۱۳ ساله زنجانی دیدم که به تهران آمد و به مادر سه شهید تبدیل شد.
در طول عمر نویسندگیتان از ابتدا تا بعد از نوشتن کتاب «درگاه این خانه بوسیدنی است» چقدر اعتقادی و چقدر حسب شغل نویسندگی نوشتید؟
وقتی شروع به نوشتن در مورد شهدا میکنید از یک جایی به بعد دیگر برخی چیزها دست شما نیست؛ علتش هم این است که کار صاحب دارد. وقتی برای شهدا مینویسی باید اعتقاد داشته باشی که کار صاحب دارد و دست خودشان بسپاری. من در آغاز هر جلسه از خانم منهی میخواستم که یک سوره یاسین به نیت شهدایشان تلاوت کنند تا بر کار حاضر و ناظر باشند. از طرفی دیگر تا جایی که علمش را داشتم، سعی میکردم از آنچه بلدم استفاده کنم تا شهدا از طریق این کلمات در بهترین شکل ممکن به تصویر کشیده بشوند.
انتقال مفاهیمی مثل شهادت و صبری که خانواده این بزرگواران بر شدائد و گرفتاریهایشان به نحوی که مخاطب احساس غلوآمیز بودن یا القای ماورایی بودن نکند، کار بسیار سختی است. به نظر شما چطور میشود زندگی این خانوادهها را که به نوعی شمه و جلوهای از تعبیر حضرت زینب (س) بعد از وقایع عاشورا که فرمودند جز زیبایی چیزی ندیدم، را درک و ترسیم کرد؟
بالاخره کسانی که از امتحانهای پشت سر هم سنگین الهی سربلند بیرون میآیند، حتماً یک چیزهایی مثل نفس حق یا آرامش به آنها داده شده است که انتقال این مفاهیم و حوادث سخت و عجیب را به بقیه افراد تسهیل میکند. هیچ چیز در ابر رایانه خداوند گم نمیشود. وقتی کسی امتحانی به این بزرگی را پشت سر میگذارد و با لبخند و رضایت میگوید فدای سر امام قطعاً دریافت درونی و روحی از جانب پروردگار به آن فرد داده شده که اتفاقاً در ارائه مفاهیم و نفوذ کلام این افراد اثرگذار است. گاهی فکر کردن و گفتن چنین مباحثی سخت است، حالا تصور کنید یک نفر چندبار با فدا کردن فرزندانش مورد امتحان الهی قرار گرفته و همچنان معتقد است که فدای سر امام! حتماً این روحیه و نفوذ کلام در گفتن و روایت واقعیات و اثرگذاریاش بر مخاطب متصل به عقبهای است که سر سفره حلال بزرگ شدن و اعتقاد واقعی به ابدیت و معاد جزو ملزومات آن است. واقعیت این است که بحث انتقال و ترویج خاطرات و سبک زندگی شهدا و خانوادههای محترم آنها صدها برابر بیشتر از کارهایی که تا الان صورت گرفته جای کار دارد که من امیدوارم آثار بیشتری در این زمینه نوشته و منتشر شود.
توصیه شما به مخاطب برای مطالعه کتاب «درگاه این خانه بوسیدنی است» چیست و با چه رویکردی به سراغ مطالعه آن برود؟
من میگویم هر کسی که این کتاب را دست گرفت تا مطالعه بکند، اولاً اگر حظ معنوی و بهره روحانی به آنها دست داد، ما را هم بیبهره نگذارند؛ ثانیاً یک جاهایی به اندازه چند خط خودش را به جای این مادر بگذارد و با این نگاه کتاب را بخواند که اگر من جای این مادر بودم، چه کار میکردم! ببینیم تا آخر کتاب دوام میآورند یا نه؟ منظورم این است که با یک نگاه و تفکر احترامآمیزی باید به این افراد و خانواده نگاه کرد، چون کار بسیار بزرگی انجام دادهاند و من از مخاطب کتاب این انتظار را دارم.
آیا اثر دیگری در دست دارید؟
دو کار دیگر است؛ یکی مربوط به شهید رکنآبادی، سفیر سابق کشورمان در کشور لبنان و یکی از شهدای حادثه غمبار منا که انشاءالله بعد از اتمام تعطیلات نوروز کارهای مقدماتی نوشتن آن را شروع میکنم. اثر دیگری با اسم «همسایههای خانم جان» نوشتهام که کار چاپ و انتشار آن از سوی انتشارات شهیدکاظمی صورت گرفته و طی چند روز آینده مراسم رونمایی از آن برگزار میگردد. این کتاب حاوی خاطرات و اتفاقات اجتماعی یکی از رزمندگان مدافع حرم است که در یکی از بهداریهای سوریه مشغول خدمترسانی به مردم و رزمندگان مدافع حرم است. در این کتاب ضمن اشاره به خدمات بهداشتی و اجتماعی رزمندگان به مردم سوریه، اتفاقات جالب، جذاب و متفاوتی که در طول چهار ماه حضور احسان جاویدی بهعنوان رزمنده مدافع حرم در سوریه رخ داده، بیان میشود و همانطور که گفتم طی چند روز آینده هم رونمایی میشود.