۱۷ تير ۱۴۰۰ - ۱۷:۵۹
کد خبر: ۶۸۴۲۱۹

چرا امیرالمومنین حکومت را با کراهت پذیرفت؟

چرا امیرالمومنین حکومت را با کراهت پذیرفت؟
امیرالمؤمنین از یک طرف با جامعه‌ای استحاله شده و از سوی دیگر با آن عده از خواصی که ممکن است تهمت ریاست‌طلبی به حضرت وارد کنند،‌مواجه شده بودند.

به گزارش خبرگزاری رسا، یکی از موضوعات مهم درباره موضوع حکومت اسلامی، رابطه بین امامت و حکومت است؛ به این معنا که امامی که از جانب خداوند منسبی الهی را بر عهده دارد، آیا برای حکمرانی بر جامعه اسلامی نیاز به پذیرش مردم دارد یا خیر. در این راستا اگر جامعه، امام منصوب را نپذیرفت،‌ آیا امامت از عهده امام معصوم ساقط است یا ایشان صرفاً به دلیل عدم پذیرش جامعه که برآمده از نقصان معرفت مردم است،‌ وظیفه‌ای در قبال امامت جامعه بر عهده ندارد، اما در عین حال امامت خود بر کل عالم را اِعمال می‌کند؟ تمام این سؤالات و تناقضات در تعریف دقیق از مفهوم امام و امامت و تفاوت آن با حکمرانی و یا زمامداری نهفته است. به عنوان نمونه اگر تعریف علمای کلام درباره تعریف امامت را بپذیریم که امامت را «ریاست عامه در امور دنیا و دین» می‌دانند، آیا با این تعریف می‌توان از حق امامت اهل عترت دفاع کرد؟ آیا با این تعریفِ کلی، امامت را در حد زعامت جامعه تنزل ندادیم و آن را محدود نکردیم؟ اینها سؤالاتی است که گاهی در ذهن جستجوگر افراد جوشش و بعد بدون هیچ گونه پاسخی فروکش می‌کند؛ از یک طرف در تاریخ می‌خوانند عمده مردم پس از وفات رسول خدا به دستور ایشان مبنی بر خلافت امیرالمؤمنین اعتنا نکردند و روی به افراد دیگری آوردند و حضرت در ظاهر امر به حاشیه رفت، از سوی دیگر این سؤال برایشان ایجاد می‌شود که امیرالمؤمنین امامت خویش را چگونه اِعمال کرد؟  در نهایت اینکه رابطه بین امامت با حکومت چیست؟

در ادامه گفت‌وگوی قبل (اینجا) با آیت‌الله سید محمد حسینی قزوینی از این زاویه‌نگاه به مسئله امامت و حکومت پرداختیم. مشروح آن را در ادامه می‌خوانید.

نگاه مردم صدر اسلام به زمامدار در حد یک حاکم سیاسی بود

* ما طبق آموزه‌های قرآنی، منسب زمامداریِ جامعه اسلامی را در شأن مقام عترت می‌دانیم، اما سؤال اینجاست که چرا در ماجرای امیرالمؤمنین علیه‌السلام شاهدیم که ایشان با کراهت زمامداری را بر عهده گرفتند؟

نخبگان جامعه پس از قتل عثمان، سراغ طلحه سپس نزد زبیر رفتند. آنها زیر بار نرفتند. بار سوم بود که سراغ حضرت رفتند؛ بنابراین نگاهشان به زمامدار اسلامی در حد یک حاکم سیاسی و معیارشان هم صحابه پیامبر بود.

از سوی دیگر، امیرالمؤمنین با جامعه‌ای مواجه بود که تا زمان عثمان استحاله شده و از ارزش‌ها فاصله گرفته بود. این حقیقت را اینگونه در بخشی از نامه امام به مالک اشتر می‌خوانیم «فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ قَدْ کَانَ أَسِیراً فِی أَیْدِی الأَشْرَارِ یُعْمَلُ فِیهِ بِالْهَوَى وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا»‌؛ یعنی «این دین در دست بدکاران اسیر شده بود که با نام دین به هواپرستی پرداخته و دنیای خود را به دست می‌آوردند». از اسارت خارج کردن دین، کار ساده‌ای نیست و برای امت اسلام هزینه دارد.

یا در جایی دیگر در توصیف دوران زمامداران گذشته، آنها را بر روش آل‌فرعون دانست و فرمود «مَعَادِنُ کُلِّ خَطِیئَةٍ وَ أَبْوَابُ کُلِّ ضَارِبٍ فِی غَمْرَةٍ، قَدْ مَارُوا فِی الْحَیْرَةِ وَ ذَهَلُوا فِی السَّکْرَةِ، عَلَى سُنَّةٍ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ، مِنْ مُنْقَطِعٍ إِلَى الدُّنْیَا رَاکِنٍ، أَوْ مُفَارِقٍ لِلدِّینِ مُبَایِن»؛ آنها معدن تمام خطاها و درهاى هرگونه گمراهى بودند. در حیرت و سرگردانى غوطه‌ور و در مستى و غرور از حق بیگانه شدند و بر روش آل فرعون حرکت کردند؛ گروهى به دنیا پرداختند و بر آن تکیه کردند و گروهى از دین جدا شدند». منظورشان این است که جامعه ما جامعه‌ای آل‌فرعونی شده است نه آل رسول‌الله. در حال حاضر سنت فرعونی در جامعه اسلامی ما رشد کرده و مردم توقع دارند اگر حکومت را قبول کردم،‌ همین روش گذشتگان را که آمیخته از رانت و فساد است، اِعمال کنم. من چنین حکومتی را نمی‌خواهم؛‌ پس من به سنت اشرار و به روش آل‌فرعون عمل نمی‌کنم.

بنابراین آنها تصور می‌کردند دستیابی امیرالمؤمنین به حکومت، مقامی برایش محسوب می‌شود. حضرت فرمود این مقام‌های دنیوی برایم از آب بینی بز بی‌ارزش‌تر است. وَ لَأَلْفَیْتُمْ دُنْیَاکُمْ هَذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِی مِنْ عَفْطَةِ عَنْز؛ لذا حضرت فرمود «به خدایى که دانه را شکافت و انسان را به وجود آورد، اگر حضور حاضر و تمام بودن حجّت بر من، به خاطر وجود یاور نبود و اگر نبود عهدى که خداوند از دانشمندان گرفته که در برابر شکمبارگى هیچ ستمگر و گرسنگى هیچ مظلومى سکوت نکنند، دهنه شتر حکومت را بر کوهانش مى‏انداختم و پایان خلافت را با پیمانه خالى اولش سیراب مى‏‌کردم‏، آن وقت مى‏‌دیدید که ارزش دنیاى شما نزد من از اخلاط دماغ بز، کمتر است». مدام می‌فرمود آنچه برایم ارزش دارد، اقامه عدل است نه ریاست.

از این لحاظ تفاوت است بین کسی که برای رسیدن به موقعیت دنیوی و ثروت و قدرت رئیس جمهور شود تا برایش تواضع کنند، با کسی که قصد دارد عدالت را در جامعه پیاده کند و حق مظلومان را بستاند. حضرت می‌فرماید این نوع زمامداری که شما به عنوان ریاست از آن یاد می‌کنید، از آب بینی بز نزدم بی‌ارزش‌تر است.

بنابراین از یک طرف با جامعه‌ای مواجه بودند که استحاله شده و از طرفی دیگر با آن عده از خواصی که ممکن است تهمت ریاست‌طلبی به حضرت وارد کنند. از این جهت می‌بینیم امیرالمؤمنین روز اول می‌فرماید اگر زمام را به دست گیرم،‌ تمام آنچه از بیت‌المال رفته است،‌ گرچه در کابین زنان هم قرار گرفته باشد،‌ به بیت‌المال باز می‌گردانم.

امام در سخنانی فرمود «من دست باز کشیدم، تا آنجا که دیدم گروهى از اسلام باز گشته، مى‌خواهند دین محمد را نابود کنند، پس ترسیدم که اگر اسلام و طرفدارانش را یارى نکنم، رخنه‌اى در آن ببینم یا شاهد نابودى آن باشم که مصیبت آن بر من سخت‌تر از رها کردن حکومت بر شماست که کالاى چند روزه دنیاست و به زودى ایام آن مى‌گذرد چنانکه سراب ناپدید شود، یا چونان پاره‌هاى ابر که زود پراکنده مى‌شود. پس در میان آن آشوب و غوغا بپا خاستم تا آنکه باطل از میان رفت و دین استقرار یافته، آرام شد

تعبیر "خانه‌نشینی" برای امیرالمؤمنین نکوهیده است

* یکی از موضوعاتی که به امیرالمؤمنین علیه‌السلام نسبت داده شد، موضوعِ «خانه‌نشینی» حضرت بود. به نظر می‌رسد این اصطلاح به غلط رواج یافت؛ چرا که نوعی انفعال در آن نهفته است و با مقام امامت ایشان در تضاد قرار دارد.
خانه‌نشینی اگر به معنای انفعال باشد،‌ نکوهیده است؛‌ چرا که آن حضرت در صحنه‌های اجتماعی و سیاسی حضوری فعال داشتند. در این باره لازم است از عبارت‌های زمامدار اول یعنی عمر بن خطاب‌ استفاده کنیم. او می‌گوید «أعوذُ بِالله مِن مُعضلة لیس لَها أبو الحسن، علی بن ابی طالب؛ یعنی به خدا پناه می‌برم از اینکه مشکلی برایم ایجاد شود که علی در کنارم نباشد.» یا در بُعد دینی و شبهاتی که عالمان یهودی علیه اسلام ایجاد می‌کردند و هیچ یک از سران اسلام توانایی پاسخ نداشتند، سراغ حضرت می‌روند. پس خانه‌نشین نبود و در صحنه حضور داشتند.

* مگر معتقد نیستیم اهل‌بیت، امام شب قدر هستند و تمام مقدرات زمانه‌شان را از جانب خداوند رقم می‌زنند؟ بر این اساس، آیا باید امامت را با وجه آسمانی آن تعریف کنیم و یا در حد زعامت دنیا تنزل دهیم؟ آیا اختلافی وجود دارد و یا در یک راستا قرار دارند؟

عرض کردم ما به ولایت تکوینی معتقدیم؛ حتی عمر بن خطاب نفس می‌کشد،‌ اگر اذن امیرالمؤمنین نباشد، نفسش قطع می‌شود. امام قادر است با یک اراده تمام عالم را کن‌فیکون می‌کند. معجزات عجیبی از ایشان در کتب معتبر روایی ما به ثبت رسیده است. نقل شده روزی در زمان زمامداری ابوبکر زلزله‌ای در شهر آمد. همگی با جزع و فزع همراه با مردم نزد امیرالمؤمنین آمدند. حضرت فاطمه سلام‌الله علیها می‌فرماید: امیرالمؤمنین دو لب مبارک را حرکت داده و سپس دست بر زمین زده و فرمود: تو را چه مى‌شود آرام باش. زمین آرام گرفت، مردم بیش از آن وقتى که حضرت از منزل خارج شد و به طرفشان آمد در شگفت شدند، امام به آنها فرمود: از این عمل و حرکت من تعجب کردید؟ گفتند بله.

حضرت فرمود: من کسى هستم که خداوند متعال در قرآن راجع به او فرموده است «إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها وَ قالَ الْإِنْسانُ ما لَها»، هنگامى که زمین به سخت‌ترین زلزله خود به لرزه در آید و بارهاى سنگین اسرار درون خویش همه را از دل خاک بیرون ریزد، در آن روز انسان گوید: زمین را چه مى‌شود؟ من همان کسی هستم که به زمین مى‌گوید: تو را چه مى‌شود. «یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها»، در آن روز زمین، مردم را به حوادث بزرگ خویش آگاه می‌کند.

در عالم تشریع،‌ ائمه مکلف به علم الهی خود نیستند. شکی نیست رسول اکرم از همه چیز با خبر است. خداوند در سوره جن آیات 26 و 27 می‌فرماید «عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلى‏ غَیْبِهِ أَحَداً * إِلاَّ مَنِ ارْتَضى‏ مِنْ رَسُولٍ؛ عالم نهان است و کسى را بر غیب خود آگاه نمى‏‌کند، جز رسولی را که از او خشنود باشد.» همین آیه نشان می‌دهد که رسول الله (ص) و خلفای ایشان که علم نبوی به ایشان منتقل شد، از غیب کاملاً آگاهند. اما چرا حضرت با اینکه نسبت به شکست در جنگ احد آگاهی داشت، سپاهیان را حرکت داد؟ اگر حضرت با علم غیبش و قدرت الهی خویش تمام کارها را جلو ببرد‌،‌ پس چگونه می‌توانیم ایشان را الگو قرار دهیم؟ خود را مکلف به ظاهر کردند. پیامبر فرمود «إِنَّمَا أَقْضِی‏ بَیْنَکُمْ‏ بِالْبَیِّنَاتِ وَ الْأَیْمَانِ»؛ اگر دو نفر نزدم بیایند و داوری بخواهند، طبق شواهد و شهود قضاوت می‌کنم.

آیا امام حسین می‌دانست شهید می‌شود یا خیر؟ اگر امام با علم طبیعی می‌داند، مکلف است جلوی قضیه بایستد. اگر با علم الهی می‌داند،‌ علم الهی برای امام تکلیف‌آور نیست. وقتی اینطور نشد، امام در مسائل تکلیف ظاهری،‌ مانند سایر مسلمانان است.

* اگر اینطور است که اتفاقاً استناداتی مبنی بر آگاهی کامل امام حسین علیه‌السلام نسبت به ماجرای شهادتشان وجود دارد. مثلاً نقل است که رسول الله صلی الله علیه و آله خطاب به امام حسین فرمود خداوند مشیت کرده تو را کشته شده ببیند؛ فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ یَرَاکَ قَتِیلًا. آیا اگر ماجرای قیام امام حسین را اینطور در نظر بگیریم، بهتر به پاسخ نمی‌رسیم؟

‏ بحث مشیت الهی، موضوع مفصلی دارد. امام صادق فرمود ما مشیت خداوند هستیم. اراده و مشیت خدا از طریق ایشان جریان دارد. امام علم دارد نسبت به اینکه نجات اسلام، منحصراً به قتل آن حضرت بستگی دارد. در این شرایط امام حسین علیه‌السلام چکار کند؟ آیا خروج نکند و یا این مسیر را طی کند و با خونش بساط فسادی که بنی‌امیه پهن کرده‌اند، تار و مار کند. پدر مُغیره می‌گوید نزد معاویه رفتم و گفتم دست از ظلم به بنی‌هاشم بردار. می‌گوید معاویه گفت ابوبکر و عمر آمدند و اسمی از آنها باقی نماند،‌ اما هر روز بالای مأذنه‌ها می‌گویند أشهد ان محمد رسول الله؛ لا والله إلا دفناً دفناً. من تا نام پیامبر را دفن نکنم،‌ آرام نمی‌گیرم. یزید هم زمانی که سر امام حسین را دید،‌ گفت «لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْکِ فَلاَ * خَبَرٌ جاءَ وَ لاَ وَحْىٌ نَزَلْ»؛ یعنی اصلاً مُلک برای محمد بازیچه بود؛‌ نه خبری بود و نه وحیی. امام حسین با علم الهی دانست که شهادت ایشان،‌ اسلام را از اسارت آزاد می‌کند.

ضمن آنکه در قرآن می‌خوانیم «وَ ما تَشاؤُنَ‏ إِلاَّ أَنْ یَشاءَ اللَّه»؛ یعنی آنها جز مشیت خدا خواستی ندارند. این آیه درباره عترت است. یا خود ایشان فرمودند «قُلُوبُنَا أَوْعِیَةٌ لِمَشِیئَةِ اللَّه‏.» یعنی قلب‌های ما ظرفی برای مشیت خدا هستند.

علی اصغر خواجه الدین
ارسال نظرات