۲۹ دی ۱۴۰۰ - ۱۷:۲۳
کد خبر: ۷۰۰۴۱۹

دنیای متمدن با قوانین جنگل

دنیای متمدن با قوانین جنگل
تا حالا شده که بخواهید سر یک نفر را بشکافید و ببینید توی سرش چه می‌گذرد؟ دیروز من دقیقا همین حال را داشتم وقتی از پشت سر به موهای کم پشت متهم نگاه می‌کردم.

به گزارش خبرگزاری رسا، انگار یک نفر را بنشانی جلوی پرونده اعمالش، انگار که یک نفر را با خودش روبه‌رو کنی، با خود خودش، نه خودش در آینه، با خود بدون روتوش‌اش! حبیب فرج‌ا... چعب، رئیس گروهک تروریستی نشسته بود روبه‌روی خود بی‌روتوش‌اش و با لباس آبی راه‌راه به صدای فلاش دوربین‌ها گوش می‌کرد، شاید اصلا می‌شمرد، شاید فکر می‌کرد اگر هنوز اسلحه دست‌اش بود کسی جرات داشت این طور جلوی صورتش شاتر بزند؟

 یک دموکراسی آزاردهنده

خبرنگاران بیشتر از هر روز دیگری به دادگاه انقلاب آمده بودند، هرگوشه از سالن ورودی دادگاه، آدم‌هایی که به هم آشناترند دور هم جمع شده و گعده درست کرده بودند. آنها که توی دادگاه‌های قدیمی همدیگر را می‌شناختند در مورد خصوصیات قاضی و رفتارهای نماینده دادستان صحبت می‌کردند اما بعضی‌ها که فقط دنبال ارزش‌های خبری آمده بودند سوال‌های عجیبی توی سرشان بود، مثلا این‌که قاضی چه فرقی با دادستان دارد یا این‌که برای جرم به این روشنی اصلا چرا دادگاه برگزار می‌کنند؟
این شاید سوال شما هم باشد که چرا برای چنین جرم آشکاری و چنین متهمی محاکمه برگزار می‌کنند اما واقعیت از این هم بدتر است.
اینجای دادگاه یک دموکراسی آزاردهنده توی خودش دارد، یک دادرسی شاکی دارد، متهم دارد، یک دادستان دارد که سمت شاکی ایستاده و یک تیم دفاع که پشت سر متهم می‌ایستد و از همه بدتر قاضی است که کنار متهم و روبه‌روی دادستان می‌نشیند!
بله، در بدو دادرسی قاضی کنار متهم است و با توجه به این که اصل بر برائت است باید قاضی اول تصور کند که متهم بی‌گناه است، بعد بر اساس دلایل، کفه ترازو در دادرسی از حالت تراز خارج می‌شود. گفتن اینها به حرف ساده است اما وقتی مقابل روی شما یک متهم نشسته که دستش به خون خیلی‌ها آلوده است و مادری می‌بینید که نونهالش را همین آدم به قتل رسانده، اتفاقا عدالت کار خیلی پیچیده‌ای می‌شود.
همه کم‌کم به سالن آمدند و سر جای خود نشستند، در این میان خانواده شهدای حملات تروریستی همین گروه از جمله محمدطاها اقدامی‌با عکس شهدایشان توی سالن حاضر شدند و میان سکوت آدم‌ها و همهمه فلاش دوربین‌ها توی ردیف دوم سمت چپ، پشت ردیفی که معمولا متهمان می‌نشیند، نشستند، مادر محمدطاها که در همان حمله به رژه نیروهای مسلح در اهواز مجروح شده بود هنوز می‌لنگید اما پدرش انگار از او هم سنگین‌تر بود، انگار هزارکیلو وزن داشت.
چهار زن در معیت یک مرد آمدند و روی صندلی‌ها نشستند، چند دقیقه بعد در سمت چپ سالن باز شد و متهم از آن داخل شد!

 دست لرزان متهم

سالن دادگاه انقلاب یک طوری است که آدم را یاد دادگاه‌های سینمایی می‌اندازد، انگار که دو سالن بزرگ اما نامتقارن را با برداشتن دیوار وسط به هم وصل کرده باشند. در سالنی که مربعی شکل است قاضی، مستشاران، نماینده دادستان، تیم دفاع و متهم می‌نشینند. پشت‌سر نماینده دادستان یک تلویزیون بزرگ قرار دارد، در سالن مستطیل‌تر هم مثل یک سینمای محلی ردیف‌های پشت سر هم قرار دارد که حضار را در خود جای می‌دهد و این دو بخش با یک نرده کوتاه حدودا یک متری از هم جدا می‌شوند.
در کوچک سمت چپ سالن مربعی شکل باز شد و مردی میانسال با موهای به هم ریخته، صورتی شکسته و لباس آبی راه‌راه وارد سالن شد.
رگبار فلاش دوربین‌ها طوری به چهره او حمله کرد که به وضوح دست و پایش را گم کرده بود و نمی‌دانست در چنین موقعیتی چه باید کند. برگشت، رو به چارچوب در ایستاد و پرسید که الان باید چه کار کند و کجا بنشیند. بعد روی صندلی نشست و در حالی که دست راستش می‌لرزید سعی می‌کرد خودش را بی‌تفاوت نشان بدهد. هرچند از پشت عینک لاکی مشکی رنگی که زده بود هم می‌شد فهمید که توی سرش چه غوغایی برپاست اما هنوز داشت خودش را پوکر فیس نشان می‌داد!
حتی وقتی که پدر شهید اقدامی‌بلند شد و عکس پسرش را روی میز روبه‌روی او گذاشت.

 یک پیچ اساسی

داستان‌های دنیا پیچ‌های اساسی دارند، یک لحظه‌هایی دارند که آدم را درگیر خودشان می‌کنند، یک صحنه‌هایی که سکانس طلایی یک فیلم سینمایی می‌شود و آن سکانس طلایی در این دادگاه، لحظه‌ای بود که پدر شهید اقدامی‌بلند شد و عکس پسرش را جلوی قاتلش گذاشت. یک لحظه خودتان را جای عناصر این داستان بگذارید. اگر خواستید همذات‌پنداری بهتری داشته باشید نام محمدرضا اقدامی را توی موتور جست‌وجوگر وارد و بعد تصور کنید پدر این بچه باید هر روز توی خانه تصویر او را ببیند، سر خاک پسر هشت ساله‌اش برود که دیگر دردی بزرگ‌تر از این نمی‌شود. بعد تصور کنید توی دادگاه آمده است و تصویر را جلوی قاتل بی‌رحمی‌گذاشته که حتی مقتول خودش را نمی‌شناسد، او فقط تیر شلیک کرده یا نه، فقط دستور داده، چه فرقی در اصل ماجرا می‌کند؟

ورود قاضی به دادگاه اما با تمام دادگاه‌های مرسوم فرق داشت، فقط قدیمی‌ها و دادگاه‌رفته‌ها از جا بلند شدند، قاضی هم خیلی درگیر تشریفات به‌نظر نمی‌رسید، هرچند، قاضی پرونده به سرعت در دادرسی و جلسات کوتاه شهرت دارد.

دادگاه با خواندن آیه سی و سوم از سوره مبارکه مائده شروع شد، آیه‌ای که به آیه محاربه مشهور است. یک طوری انگار همین ابتدای کار آخرش معلوم بود و حبیب فرج‌ا... چعب که احتمالا به زبان عربی تسلط کافی دارد این را به‌خوبی فهمید، هر چند باز هم هیچ تغییری توی صورت شکننده‌اش رخ نداد.

قاضی افشاری یک روحانی نسبتا جوان است، حداقل از چهره‌اش این‌طور برمی‌آید، با آرامش نشست، تشریفات اولیه دادگاه را قرائت کرد و به حاضران تذکر داد که شؤونات دادگاه و ادب را در طول دادرسی رعایت کنند.
بعد طبق معمول از نماینده دادستان خواست کیفرخواست را قرائت کند.

 یک کارمند و این همه جرم

امین وزیری، نماینده دادستانی است؛ از آن چهره‌هایی که فکر می‌کنید خیلی آشناست اما قبلا او را ندیده‌اید، از آن آدم‌هایی است که اگر توی خیابان یا توی یک مهمانی ببینید هر حدسی ممکن است بزنید جز این‌که نماینده دادستان باشد، آن هم در چنین پرونده‌ای اما بدون لرزش صدا، با تسلط و خیلی خونسرد رفتار می‌کرد، انگار یک آدم باتجربه باشد. بلند شد، پشت تریبون رفت و اتهامات سرکرده گروهک تروریستی حرکه النضال العربی لتحریر الاحواز را قرائت کرد.

بمبگذاری در فرمانداری اهواز، بمبگذاری در سازمان مدیریت و برنامه‌ریزی خوزستان، عملیات بمبگذاری اداره مسکن و شهرسازی اهواز، بمبگذاری در اداره محیط‌زیست اهواز، بمبگذاری در خطوط انتقال نفت خوزستان، بمبگذاری در محور انتقال نفت اهواز، آبادان و ماهشهر و بمبگذاری در فرمانداری دزفول و آبادان فقط بخشی از اتهامات چعب بود. اما آن اتهامی‌که احتمالا در خاطر اغلب ما مانده باشد مربوط به ۳۱ شهریور سه سال پیش است که با همکاری بقیه گروه‌های تروریستی منطقه، به‌مراسم رژه نیروهای مسلح حمله کردند و ۲۵ نفر را شهید و ۷۰ نفر را مجروح کردند. یکی از این ۲۵ نفر محمدطاها بود.

علاوه بر این جاسوسی، حملات کور، همکاری با تروریست‌های بین‌المللی حتی در سوریه و شمال عراق، پولشویی و بسیاری اتهامات دیگر در پرونده او به چشم می‌خورد. اما یک نکته جالب وجود داشت، او کارمند وزارت کار سوئد بود!

 دنیای متمدن با قوانین جنگل

این‌که شما یک متهم داشته باشید که اینقدر اقدام تروریستی علیه کشوری انجام بدهد و بعد در کشوری دیگر کارمند رسمی‌باشد کمی عجیب به نظر می‌رسد، اصلا چطور می‌شود یک کارمند رسمی اینقدر دست و دلبازی برای این قبیل اقدامات داشته باشد؟

واقعیت این است که برای ۱۲ نفر از افراد گروه‌های تروریستی که در خوزستان فعالیت می‌کنند هشدار قرمز اینترپل صادر شد، حتی دولت دانمارک هم آنها را به علت جاسوسی به نفع عربستان و پولشویی تحت تعقیب قرار داد اما کشورهایی که با او مرتبط بودند به هشدار اینترپل توجه نمی‌کردند، حتی وقتی لهستان او را بازداشت کرد با فشار آمریکایی‌ها به ایران تحویل نداد و پس از سه ماه بازداشت این تروریست خطرناک را آزاد کردند!

دنیای عجیبی است، یک مدرنیته جنگلی! کشورهایی مثل سوئد که مدعی حقوق بشر هستند یک تروریست را در خود پناه می‌دهند، حتی به او تابعیت و شغل هم می‌دهند و آنقدر دست کارمند خود را باز می‌گذارند که بیاید و بمبگذاری کند. شاید بعضی‌ها فکر کنند که یک اپوزیسیون جمهوری اسلامی‌بدون شک در جایی مثل سوئد جای امنی خواهد داشت اما ما در مورد یک اپوزیسیون سیاسی حرف نمی‌زنیم، موضوع مربوط به یک سارق مسلح است که از شرکت‌های خصوصی، طلافروشی، بانک و مکان‌های این‌چنینی سرقت کرده و حتی گروگانگیری توی پرونده‌اش دارد.

اینها اقدامات به ثمر رسیده این گروه است، بعضی از اقدامات آنها مثل بمبگذاری در وزارت نفت یا حتی ترور رئیس‌جمهور وقت ایران هم نتیجه نداده بود که البته آنها زیر پرچم کشور سوئد از گفتن آن هیچ ابایی نداشتند. چه قانونی است که توی دنیا جریان دارد؟ به کدام توافق می‌توان پایبند بود؟

کیفرخواست دادستانی خیلی طولانی نبود اما ما اینجا نیستیم که جزئیات خبر را به شما اطلاع بدهیم. ما اینجا کنار شما می‌خواهیم قصه مردی را ببینیم که روان‌شناسان تشخیص داده بودند که پرخاشگر است، از طرف همسرش طرد شده، ترس از دست دادن شغل داشته و روحیه‌ای انتقام‌جو دارد، به نظر شما این دلایل برای کشتن یک کودک هشت ساله کافی است؟
 

 ۳ سال و ۴ ماه

سه سال و چهار ماه از آن روز می‌گذرد، قاعدتا بعضی‌هایمان حتی این واقعه را فراموش کرده بودیم و باید نشانی بدهند تا یادمان بیاید. مادر محمدطاها اما این‌طور نیست، چشم هایش از بس که گریه کرده خیلی باز نمی‌شود، از آن پف‌هایی دارد که هیچ ربطی به خواب یا بی‌خوابی ندارد، هنوز می‌لنگد و هرجا از کودک هشت ساله‌اش حرف می‌زنند دوباره گریه می‌کند.
حتی وقتی که از دادگاه بیرون رفتند چنان بر اثر گریه از حال رفت که مجبور شدند به داخل سالن برگردند تا روی صندلی بنشیند و کمی آب بخورد. طبیعی هم است، تصور این‌که بچه‌اش را توی بغل خودش از دست داده، تصور این‌که آخرین حرف‌هایی که به او زده این بوده که: «نترس، اینها ترقه است، خیلی زود تمام می‌شود» و از همه تلخ‌تر، تصور این‌که کسی که دو صندلی جلوتر از او نشسته قاتل پسر هشت ساله و بی‌گناهش است و او حتی نمی‌تواند توی دادگاه آه بکشد خیلی سخت است.

 کله‌پوک‌هایی که تروریست شدند

در حین قرائت کیفرخواست کوتاه دادستان یک اتفاق دیگر هم افتاد و آن هم پخش فیلم‌هایی بود که انگار خود گروه الاحوازیه آنها را مستندسازی‌کرده بود؛ فیلم‌هایی که هرچه جلوتر می‌رفت مشخص بود که برنامه‌ریزی بیشتری روی مستندسازی صورت گرفته است.

فیلم‌اول یک رفتار نازل از یک‌سری آدم بزرگ بود که مثل بچه‌ها صورت‌شان را پوشانده بودند و ادای چریک‌ها را درمی‌آوردند؛ یک چیزی توی مایه‌های تکثیر سه‌کله‌پوک!
دوربین در دست فیلمبردار لق می‌خورد و چند نفر با سلاح‌های انفرادی می‌آمدند و به بی‌نظم‌ترین شکل ممکن، یک پرچم را می‌بوسیدند و می‌رفتند. بعضی‌ها پا می‌کوبیدند، بعضی‌ها احترام نظامی می‌گذاشتند، بعضی‌ها حتی درست بلد نبودند راه بروند، بعد همه در یک صف رژه ناهماهنگی می‌رفتند و از تصویر خارج می‌شدند. یک فاجعه بود حتی برای یک گروه طنز هم زیادی نامتقارن بود.

در فیلم‌های اول مخاطب تصور می‌کرد با یک گروه خرابکار طرف است تا یک گروه تروریستی. مثلا نیمه‌شب رفته بودند و روی در یک بانک بنزین ریخته و آتش زده بودند یا به یک پاسگاه پلیس کوکتل مولوتف پرت‌کرده یا از پشت به یک ماشین پلیس شلیک کرده بودند.

اما فیلم‌ها که پیش‌می‌رفت تصاویر دلخراش‌تر می‌شد و انگار آن آدم‌های بی‌دست و پایی که نمی‌توانستند یک نمایش منظم یک‌دقیقه‌ای را جلوی دوربین ببرند، آموزش‌دیده و حالا تروریست‌های بی‌رحمی‌شده بودند که به‌راحتی آدم می‌کشتند. بمبگذاری در فرمانداری و بانک آن هم در ساعت پرتردد سنگدلی زیادی می‌خواهد؛ صحنه‌هایی که جنازه‌های تکه‌تکه‌شده مردم عادی را در پتو می‌چیدند و از بانک بیرون می‌آوردند واقعا دادگاه را تحت‌تاثیر قرار داده بود.

 شروعی برای یک پایان

از تلویزیون‌هایی که برای فریب افکار‌عمومی تاسیس کردند حرف زده شد؛ از نامه جعلی رئیس‌دفتر رئیس‌جمهور وقت که آشوبی به پا کرد، از همکاری‌های مستمر آنها با گروهک جندا... و عبدالمالک ریگی، از برخورد دولت‌های هلند و دانمارک با حمایت رسانه‌های آنها در حمایت از تروریست و از همه مهم‌تر از خون اعراب ایرانی ساکن خوزستان گفته شد که به اسم دفاع از اعراب روی زمین ریختند.

همه اینها را در ادامه دادگاه و در موعد رسیدگی دوباره بازخوانی می‌کنیم اما قصه تا همین‌جا پیش‌رفته است که اتهامات دادستانی به این متهم تازه قرائت‌شده و داستان پایان‌یافتن این پرونده تروریستی به‌زودی شنیدنی خواهد شد.

همان‌طور که انتظار می‌رفت قاضی افشار خیلی سریع بعد از پایان قرائت کیفرخواست ختم جلسه را اعلام کرد و ادامه دادرسی را به جلسه بعد موکول کرد.
امضای درهم و برهم متهم که تشویش‌های در سرش را به‌خوبی نشان می‌داد حال و روز وکلای تسخیری که داشتند به دفاع‌کردن یا نکردن از او فکر می‌کردند و از همه غم‌انگیزتر مزار نمادینی که جلوی در دادگاه گذاشته بودند هم جزئیات دیگر پایان این روز عجیب در مورد این پرونده بود.
 

 یک تقابل بزرگ

به ابتدای گزارش برگردیم؛ به همانجایی که کارمند وزارت‌کار سوئد در قامت یک تروریست بین‌المللی از در دادگاه وارد شد و بدون روتوش روبه‌روی خودش نشست.‌ با لباس آبی راه‌راه به صدای فلش دوربین‌ها گوش می‌کرد، شاید اصلا می‌شمرد، شاید فکر می‌کرد اگر سلاح هنوز دستش بود کسی جرات داشت این‌طور جلوی صورتش شاتر بزند؟
هرچند به‌نظر می‌رسید اگر سلاح دست آن عکاس‌ها بود اینقدر کارهای شنیع این مرد روی اعصاب همه رفته بود که به‌جای هر شاتر یک گلوله شلیک کنند.
 
مرتضی درخشان - روزنامه نگار / روزنامه جام جم
ارسال نظرات