۲۵ ارديبهشت ۱۴۰۱ - ۱۶:۵۵
کد خبر: ۷۰۹۶۶۷

شعرخوانی شاعر افغانستانی برای محمدرضا شفیعی کدکنی

شعرخوانی شاعر افغانستانی برای محمدرضا شفیعی کدکنی
قطعه «درود ای همزبان» غفران بدخشانی، شاعر افغانستانی، بیش از هر چیز یادآور «وطن فارسی» و تأکید بر پیوندهای عمیق میان فارسی‌زبانان است.

به گزارش سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا، «وطن فارسی» آرمانی است که اگرچه در یک دهه گذشته پررنگ‌تر و با قوت بیشتری مطرح شده، اما نشان از پیوندی عمیق به لحاظ فرهنگی، زبانی و تاریخی میان فارسی‌زبانان دارد. تاریخ روابط فرهنگی میان دو کشور ایران و افغانستان گرچه در مقاطعی به دلایل مختلف دچار فراز و فرودهایی شده، اما این پیوند، پیوندی تاریخی و ناگسستنی است. نگاهی به تاریخ این روابط و از سوی دیگر، تأمل در ارتباط میان فارسی‌زبانان دو کشور طی چند دهه گذشته، مؤید این نکته است. 

ایده «وطن فارسی» هرچند در ابتدا در میان اهالی فکر و فرهنگ فارسی‌زبانان مطرح شد، اما امروزه در سطح جامعه نیز نمود یافته است؛ نمونه‌ای از این امر را می‌توان در همدلی میان دو ملت ایران و افغانستان در پی حوادث مختلف دید. غفران بدخشانی، از شاعران افغانستانی، به خوبی توانسته تصویری کامل از این پیوند را ارائه دهد. او در سروده‌ای به این اشتراکات اشاره کرده و تأکید می‌کند که «بنی آدم گر از یک جوهراند/ ما را یکی‌تر باشد آن گوهر». 

شعرخوانی بدخشانی برای هوشنگ ابتهاج در سال‌های پایانی دهه 90 و پس از آن برای محمدرضا شفیعی کدکنی، تحسین این شاعران و اساتید زبان فارسی را به همراه داشت. فیلم منتشر شده از این شعرخوانی خیلی زود میان علاقه‌مندان به زبان فارسی دست به دست شد و مورد استقبال قرار گرفت. فیلم این شعرخوانی را که به مناسبت روز زبان فارسی بازنشر شده است، می‌توانید در ادامه ببینید:

درود ای همزبان
من از بدخشانم 
همان مازندران داستان‌های کهن
آن زادگاه این زبان ناب اجداد و نیاکانت

تو از تهران 
من از کابل
من از سیستان، من از زابل 
تو از مشهد 
ز غزنی و هریوایم
تو از شیراز و 
من از بلخ می‌آیم 

اگر دست حوادث در سر من تیغ می‌کارد
و گر بیداد و استبداد می‌بارد 
نوایم را اگر دزدیده‌اند از من
سکوت تیره‌ای در خانه خورشید گُستَرده است گر دامن
سیه‌پوشان نیک‌اندیش و
فوج سر به داری "در رگانم رخش" می‌رانند

مرا بشناس
من آنم که دِماغم بوی جوی مولیان دارد 
و آمویی میان سینه‌ام پیوسته در فریاد و جریان است
و در چین جبین مادرم روح فَرانک می‌تپد 
از روی و از مویش
فُروهر می‌تراود 
مهر می‌بارد 
و سام و زال سام و رستم و سهراب و آرش را 
من و این پاک‌کیشان کمانکش را 
به قول رازهای سینه تاریخ پیوندی است دیرینه!

نگاهم کن
نه!
نه با توهین و با تحقیر و با تصغیر 
نگاهم کن
نگاهت گر پذیرد 
برگ سیمایم 
ز بومسلم و سِیس و بو مقنع
صورتی دارد 

درست امروز شرح داستان و داستان با توست
و اما استخوان قهرمان داستان با من 
تو گر نامی
نشانم من
تنت را روح و جانم من 
من ایرانم!
خراسان در تن من می‌تپد
پیوسته در رگ‌های من جاری‌ست
بشناسم 

بنی آدم گر از یک جوهراند
ما را یکی‌تر باشد آن گوهر
درود ای همزبان
من هم از ایرانم!

احسان قنبری نسب
ارسال نظرات