۳۱ شهريور ۱۴۰۱ - ۱۳:۵۵
کد خبر: ۷۱۹۸۴۸
مجید انتظامی:

با سعید در «از کرخه تا راین» شیمیایی شدم، تیر خوردم و کور شدم

با سعید در «از کرخه تا راین» شیمیایی شدم، تیر خوردم و کور شدم
مجید انتظامی راز ماندگاری آثارش را در معتقد بودن و باور داشتن به شخصیت‌های فیلم‌هایی می‌داند که برای آنها موسیقی نوشته است. او می‌گوید: با سعید در «از کرخه تا راین» شیمیایی شدم، تیر خوردم و کور شدم.

به گزارش خبرگزاری رسا به نقل از خبرگزاری تسنیم - یاسر شیخی یگانه

مجید انتظامی را با آهنگ‌های ماندگارش به یاد داریم. آهنگ‌هایی که هر کدام‌شان برای فیلمی ساخته شدند. فیلم‌هایی که شاید نام‌شان یا کارگردان‌شان را به یاد نداشته باشیم؛ اما موسیقی آنها برای همیشه در ذهن‌مان جا خوش کرده است.

گویی انتظامی استادِ ملودی‌های ماندگار است. ملودی‌هایی که برای هر فیلمی ساخت، برای همیشه ماندگار شد. از کرخه تا راین، بوی پیراهن یوسف، دوئل، آژانس شیشه‌ای و روز واقعه؛ همگی از آثارِ ماندگارِ موسیقی ایران هستند.

ساز تخصصی او اُبوا است و در کارنامه‌اش دو سیمرغ بلورین بهترین موسیقی متن در جشنواره فیلم فجر هم دیده می‌شود.

انتظامی 10 سال از صحنه‌ی اجرا دور بوده است. دور بودنی که خودش درباره‌ی علتش نمی‌خواهد حرفی بزند. اکنون اما پس از 10 سال می‌خواهد به صحنه برگردد؛ آن هم با اجرای مجموعه‌ای از آثار ماندگارش در تالار وحدت. انتظامی در این اجرا ارکستر ملی ایران را رهبری می‌کند تا آثار خودش را اجرا کند.

او در این روزها ارکستر را تمرین می‌دهد تا برای اجرا در روزهای 6 تا 10 مهر آماده کند. در یکی از این تمرین‌ها به تالار وحدت رفتیم تا در حاشیه‌ی تمرین با مجید انتظامی هم‌کلام شویم. او در این گفت‌وگو از راز ماندگاریِ آثارش گفت، توضیحاتی درباره‌ی ترکیب سازبندیِ ارکستر و نقش سازهای ایرانی در اجراهایش ارائه داد، از پدرش یادی کرد و انتقادهایی هم به اوضاع موسیقی در کشور داشت.

حاصل ساعتی گفت‌وگو با مجید انتظامی را در ادامه می‌خوانید:

شاهد تمرین شما با ارکستر بودیم. یکی از ویژگی‌های اجراهای شما، حضور سازهای ایرانی در کنار سازهای غربی است. البته این ویژگی در آثار دیگری هم دیده می‌شود، اما حضور سازهای بومیِ ایران در آثار شما بسیار پررنگ است. این همگونی و همجواریِ سازهای بومی در کنار سازهای ارکستر را چطور شکل می‌دهید.

قبل از پاسخ به این پرسش بگذارید موضوعی را بگویم. بچه‌های من شیشه‌ی عمر من هستند. وقتی می‌شنوم که یکی از دختران ایرانی اینچنین پرپر شده (اشاره به درگذشت مهسا امینی) است؛ شیشه‌ی عمر آن خانواده از بین رفته است. فقط با تسلیت هیچ چیز حل نمی‌شود. با همه‌ی وجودم به خانواده این دختر تسلیت می‌گویم. شبی که این خبر را شنیدم، تا صبح نخوابیدم. فکر می‌کردم که این اتفاق ممکن بود برای دختر من هم رخ دهد. امیدوارم مسئولان محترم و زحمتکش فکری برای این موضوع بکنند.

ما هم به خانواده مهسا امینی تسلیت می‌گوییم. امیدواریم دیگر از این اتفاق‌ها رخ ندهد؛ چون دلِ همه به درد می‌آید.

آثاری که من اجرا می‌کنم، موسیقی فیلم است. در برخی جاها از موسیقی می‌طلبد که سازهای ایرانی در آنجا نقش داشته باشند. من همان آثار را به همان‌گونه که ضبط شده، اینجا آورده‌ام و به صورت کنسرت اجرا می‌کنیم.

وقتی شما ساز سنتی دارید، نوع نوشتنش هم فرق می‌کند. سازهای ایرانی مشکل این را دارند که کوک‌شان زود دَر می‌رود. تماشاگران که زیاد باشند، رطوبت زیاد می‌شود و کوکِ سازهای ایرانی دچار مشکل می‌شود. کار سختی است؛ ثابت نگه داشتنِ سازهای سنتی برای همراهی با ارکستر.

ما در ارکستر ساز «نی‌انبان»‌ داریم. این ساز وحشی است و تکامل پیدا نکرده است. ببینید چقدر سخت است که این ساز با دیگر سازهای ارکستر از روی نُت و کوک بزند. بیشتر نوازندگان سازهای اینچنینی نُت‌خوانی بلد نیستند؛ اما نوازنده‌ای که در گروه ماست خوشبختانه نُت خوانی بلد است و خودش گروه دارد و لطفل کرده و به گروه ما آمده است.

آقای محسن شریفیان را می‌گویید.

بله.

من با ارکستر ملی ایران اجرا می‌کنم. یکی از وظایف این ارکستر این است که آثار موسیقی سنتی را اجرا کند. در حال حاضر ما دو ارکستر سمفونیک داریم؛ چون ارکستر ملی هم کلاسیک کار می‌کند. امیدواریم که در آینده مشخص شود که این ارکستر ملی است و باید کارهای ملی اجرا شود.

از این نظر می‌گویید که سازهایِ ارکستر مثل ویلن و ویلنسل و دیگر سازهای غربی، همان فواصل موسیقی کلاسیک غرب را اجرا می‌کنند؟

آثاری که من اجرا می‌کنم، بسترش کلاسیک است. حالا گاهی نی‌انبان، سنتور، تار، سه‌تار و کمانچه هم در این ارکستر قرار می‌گیرند. ولی حماسه‌ی خرمشهر قطعه‌ی سختی است. نوازندگان سازهای مسی وقتی قطعه‌ی «خرمشهر» را می‌نوازند، لب‌هایشان پاره می‌شود. چون مدام در حالِ پُرقدرت نواختن هستند.

سختی‌اش دقیقا در کجاست؟

وقتی شما قطعه‌ای آرام را با سازهای بادی می‌نوازید به لب‌تان زیاد فشار نمی‌آید چون زیاد فُرته(پرقدرت نواختن) نمی‌نوازید و همه «پیانو»(آرام نواختن) می‌نوازند. ولی وقتی صد نفر روی صحنه هستند و عده‌ای فریاد می‌نوازند، عده‌ای چوب می‌زنند، دف و دمام و تیمپانی هم می‌نوازند؛ آن وقت است که سازهای بادی مجبورند با تمام وجودشان بنوازند. این فشار زیاد باعث می‌شود که خون به لب‌ها نرسد و فشار زیاد باعث می‌شود که لبِ نوازنده تاول بزند یا حتی خونریزی کند.

وقتی آثار شما را می‌شنویم، با اینکه سال‌ها از خلق این آثار گذشته است؛ اما این ملودی‌ها همچنان به گوش آشناست. گاهی دیده شده که برخی از آهنگسازان در طول دوران فعالیت حرفه‌ای خود، یک یا دو اثرِ ماندگار دارند که این طبیعی است. شما اما بیشتر آثاری که داشته‌اید در ذهن‌ها مانده است. علت ماندگاری این ملودی‌های شما چیست؟

من وقتی آهنگی می‌سازم و تمام می‌شود؛ اگر بخواهم آهنگ دیگری بسازم دیگر بلد نیستم. به خودم می‌گویم چطور باید بسازم، یا آهنگِ قبلی را چطور ساختم.

من با شخصیتِ فیلم‌ها زندگی می‌کنم. با سعید در فیلمِ «از کرخه تا راین» زندگی کردم. با آن شخصیت شیمیایی شدم، با او تیر می‌خورم، کور می‌شوم و... باید اعتقاد داشته باشید که این مرد رفته است و جانش را برای دفاع از مملکت و پَس گرفتنِ قطعه‌ای از این کشور به خطر انداخته است. این دیگر نه شوخی و نه تبلیغات است.

 
من با شخصیتِ فیلم‌ها زندگی می‌کنم. با سعید در فیلمِ «از کرخه تا راین» زندگی کردم. با آن شخصیت شیمیایی شدم، با او تیر می‌خورم، کور می‌شوم و... باید اعتقاد داشته باشید که این مرد رفته است و جانش را برای دفاع از مملکت و پَس گرفتنِ قطعه‌ای از این کشور به خطر انداخته است. این دیگر نه شوخی و نه تبلیغات است.
 
 

عده‌ای جانشان را دادند تا خرمشهر را پَس بگیرند. درست در همان زمانی که همه دنیا داشت به صدام کمک می‌کرد؛ این مردان رفتند و خرمشهر را پَس گرفتند. به این از خودگذشتگی و فدا کردنِ جانشان که ارزشمندترین داشته‌ی هر انسان است، باید اعتقاد داشت.

کسانی که شیمیایی شده‌اند، الان با لوله نفس می‌کشند. شما کمی نفس‌تان را حبس کنید، ببینید چه فشاری روی آدم می‌آید. ما راحت نفس می‌کشیم. این حق  هر انسانی است که راحت نفس بکشد. اما این جانبازان نمی‌توانند راحت نفس بکشند و باید با لوله اکسیژن را به بدنشان برسانند.

من همیشه فکر می‌کنم که به این افراد مدیون هستم. قدیمی‌ترین قطعه‌ای که نوشته‌ام «حماسه‌ی خرمشهر» است. این قطعه حدود 40 سال قدمت دارد. ملودی‌های این اثر هنوز در ذهن مردم هست. ملودی‌های این اثر هنوز تازه و زنده است. مردم دوست دارند «از کرخه تا راین»، «بوی پیراهن یوسف» یا «آژانس شیشه‌ای» بشنوند. چون مردم آن از خودگذشتگی را قبول کرده‌اند و در دل‌شان نشسته است. این تِم‌ها مالِ مجید انتظامی نیست؛ این تِم‌ها از وجود این‌ها بیرون می‌آید و من فقط آن‌ها را می‌شنوم.

وقتی در تخیلت موسیقی را شکل می‌دهی، با فضایی بزرگ با وسعتیِ بسیار زیاد مواجهی. حالا این عظمت را باید روی کاغذی کوچک بیاوری. آنچه در تصور من است آنقدر بزرگ و زیباست که نمی‌توان اصلا بیانش کرد. حالا این وسعت و عظمت را باید کوچک کنی و روی کاغذ بیاوری و دست یک نوازنده بدهی تا آن را اجرا کند. پس هیچ وقت آن وسعت و عظمت را نمی‌شود بیان کرد. در نتیجه باید عذرخواهی کنم که آنچه در مغزم هست را نمی‌توانم پیاده کنم و در همین حد از دستم برمی‌آید. هرچند در همین حدی که کار کرده‌ام هم برخی از این آثار بیش از سی‌سال عمر داند.

آنچه شما پیاده کرده‌اید و در مقیاس کوچک‌تر به ما ارائه کرده‌اید و ما شنیده‌ایم بسیار عظمت دارد و ماندگار شده است. حالا باید فکر کرد که آنچه در ذهن شماست چقدر وسیع و عظیم است.

آنچه در ذهن من است خیلی بزرگ است. در وسعت لایتناهی چیزی در ذهنِ آدمی است، حالا باید آن را کوچک و کوچک کنی و دستِ دمام بدهی! دستِ سنج بدهی! ویلن کوچک است، کجا می‌تواند آن عظمت را ارائه کند.

در تمرین به اعضای گروه کُر چوب داده بودیم.

اتفاقا الان در تمرین دیدیم. تعداد اعضای گروه کُر زیاد است. دست همه دو چوب بود تا ریتم کار را دنبال کنند.

ریتم کار را دنبال نمی‌کنند. حماسه‌ی خرمشهر است. همه در حال جنگیدن هستند؛ سازهای مسی در حال کوبیدن هستند، دف و دمام می‌کوبند، تیمپانی می‌کوبد، زهی‌ها با تمام وجود می‌نوازند و همه در حالِ تلاش و نواختن هستند... این جنگ است. خوانندگان گروه کُر هم در حال جنگیدن هستند با این چوبی که می‌زنند؛ اعتراض و خشم خودشان را نشان می‌دهند. وقتی برایشان می‌گویی که جنگ است و شما داری از وطنت دفاع می‌کنی؛ همه جدی می‌شوند و چوب زدن‌شان جور دیگری می‌شود و صدادهی هم جور دیگری می‌شود. فهمیدند که این یک مسئله ملی است و فقط برای قشنگی نیست. این خوانندگان هم با بقیه ارکستر از خاکشان دفاع می‌کنند.

 
همه در حال جنگیدن هستند؛ سازهای مسی در حال کوبیدن هستند، دف و دمام می‌کوبند، تیمپانی می‌کوبد، زهی‌ها با تمام وجود می‌نوازند و همه در حالِ تلاش و نواختن هستند... این جنگ است. خوانندگان گروه کُر هم در حال جنگیدن هستند.
 
 

برای همین است که امروز دیدم، چوب زدنِ خوانندگان گروه کُر درست شده است. در اجراهای قبلی نتوانستیم تفهیم کنیم که این چوب برای قشنگی نیست.

امروز شاهد بودم که پس از اینکه شما ماجرا و فلسفه‌ی این کار را در تمرین توضیح دادید، اعضای گروه کُر خیلی جدی شدند.

اصلا صدادهی و قیافه‌ی خوانندگان فرق کرد. این کارِ خواننده‌ی کُر نیست که چوب بزند. خواننده گروه کُر برای خودش کلاسی دارد و کسی دست او چوب نمی‌دهد. ولی وقتی مفهوم می‌شود که این چوب زدن برای چیست، آن وقت می‌بینیم که چطور چوب می‌زنند.

من قطعه‌ای اجرا کردم که نوازندگان پا می‌زدند.

خوانندگان گُروه کُر؟

نه. نوازندگان. در ابتدا شُل و ول پا می‌زدند. اما به آنها گفتم که می‌دانید این پا زدن چیست؟ این پای سربازان ماست که می‌رود تا از وطن دفاع کند و شاید در این راه قطع شود. آن وقت بود که همه یک‌صدا و هماهنگ و محکم پا می‌زدند؛ جوری که تمام سالن می‌لرزید.

اگر نوازنده مفهوم کار را بگیرد، صدای دیگری از سازش درمی‌آید.

این با موسیقیِ «از کرخه تا راین» فرق دارد. آنجا موسیقی می‌خواهد روان و درد و رنجِ رزمنده‌ای شیمیایی شده را نشان دهد. خوانندگان گروه کُر که روی صحنه چوب به دست می‌گیرند، با رزمنده‌ای که برای دفاع میهنش راهی جبهه شده، فرقی ندارد.

می‌خواهم نتیجه‌ای از صحبت‌هایتان بگیرم؛ ماندگاریِ ملودی‌هایی که شما ساخته‌اید به آن اعتقاد و باورتان برمی‌گردد. حتی درست نواختن، با احساس نواختن، خوب نواختن و تاثیرگذار نواختنِ نوازندگان به درک و باورِ درست از همین آثار برمی‌گردد.

یکی از همین دوستانِ موزیسین به من گفت که چرا خودت آثارت را رهبری می‌کنی. بده به یک نفر دیگر تا ارکستر را رهبری کند. خودت هم بنشین و گوش کن. گفتم آخر حسی که من دارم را هیچ رهبری ندارد. من این نُت‌ها را با پوست و گوشت و خونم نوشته‌ام. می‌دانم چطور باید اجرا شود. ولی رهبر دیگری اگر جلوی ارکستر بایستد، می‌آید و قطعه را اجرا می‌کند و خیلی خوب هم اجرا می‌کند. ولی ممکن است این حس در اجرایش نباشد. این حس‌ها در وجود من هست و می‌توانم به اعضای ارکستر بگویم. تو که شیپور می‌زنی؛ این شیپور جنگ است. تو که نی‌انبان می‌زنی؛ این آرامش قبل از طوفان است؛ عده‌ای در خرمشهر آرام نشسته‌اند و غذا می‌خورند و با بچه‌هایشان بازی می‌کنند و به یکباره به آنها حمله می‌کنند. این توضیحات رنگ موسیقی را عوض می‌کند. یک بار موسیقی تهاجمی می‌شود، یک بار ایران شکست می‌خورد. باور اینکه ما این خاک را پَس می‌گیریم؛ قطعه‌ی ما ریتمیک و 8/6 است ولی در آن خشونت جاری است. همین چوب‌ها در دستِ خوانندگان گروه کُر خودش از خشونت روایت دارد. حالا ما حمله می‌کنیم. برمی‌گردیم با همین دست خالی وطن‌مان را پَس می‌گیریم.

متاسفم برای کسانی که خیال می‌کنند که من برای عده‌ای خودشیرینی می‌کنم یا خودم را به عده‌ای می‌چسبانم. اصلا اینگونه نیست. من وطنم را دوست دارم. این همه خرج کنم بروم فلان شهر تا موسیقی پاپ بشنوم.

زندگی من براین اساس ساخته‌شده و نمی‌توانم آن را پنهان کنم. موسیقی حماسی در وجودم هست. هر کاری کنم دست آخر حماسی می‌شود. موسیقی «از کرخه تا راین» کاملا حماسی است. همان سوتی که داشته از حماسه و از هنجره می‌آید.

من نباید این‌ها را بگویم. باید منتقد موسیقی بیاید و این آثار را بررسی و تشریح کند. این تکنوازی ویلن چه می‌گوید، این سوت چه پیامی دارد، این گیتار که سازِ مردمی و پاپ است این وسط چه می‌گوید.

در ترکیب ارکستر سازهایی مثل گیتار کلاسیک، گیتار بیس، پیانو و درامز هم بودند.

همه این سازها جایشان مشخص است و داغ دلِ مردم را می‌گویند. موسیقی یک الفبا دارد که این الفبا را هر کسی بلد نیست. اگر شما از «بوی پیراهن یوسف» خوش‌تان می‌آید، موسیقی مهربانی نیست. «از کرخه تا راین» موسیقی ملودرامی ندارد؛ موسیقی خشنی است. خشنونتش در آن نکاتی است که اشاره کردم. درسته که مهربان می‌نوازد؛ اما در دل خودش خشنونت دارد. اما چرا مهربان می‌نوازد؟ چون بنده‌خدایی که شیمیایی شده چه گناهی کرده است. او می‌خواسته از وطنش دفاع کند؛ می‌خواسته یک روزی من در این سالن(اشاره به تالار وحدت) کنسرت بگذارم. هر کسی این شانس را ندارد که درباره آن فردِ شیمیایی بنویسد و روزی بیاید در این سالن کنسرتِ همان اثر را برگزار کند. بعضی‌ها این شانس را پیدا می‌کنند که بتوانند درباره تاریخ مملکت‌شان چیزهایی بنویسند و برای مردم اجرا کنند و مردم از آنها خوش‌شان بیاید.

 
«از کرخه تا راین» موسیقی ملودرامی ندارد؛ موسیقی خشنی است. درست است که مهربان می‌نوازد؛ اما در دل خودش خشنونت دارد. اما چرا مهربان می‌نوازد؟ چون بنده‌خدایی که شیمیایی شده چه گناهی کرده است. او می‌خواسته از وطنش دفاع کند؛ می‌خواسته یک روزی من در این سالن(اشاره به تالار وحدت) کنسرت بگذارم.
 
 

در اثر بوی «پیراهن یوسف» و «از کرخه تا راین»، بخش‌هایی از این آهنگ‌ها به اجرای سوت اختصاص داشت. در ضبطِ این اجراها زنده‌یاد خورشید‌فر که نوازنده ارکستر سمفونیک بود، این سوت‌ها را با دهان اجرا می‌کرد. امروز در ترکیب ارکستر ملی جوانی حضور داشت با گیتارش که این سوت‌ها را اجرا می‌کرد. شما هم گویا از نواختنِ او بسیار راضی بودید.

من نباید راضی باشم، مردم باید راضی باشند. من در جایگاه خودم از کارش راضی بودم.

این پسر (علی جعفری) از شهرستان آمده است. به تهران آمده و سرباز است. در اینترنت صدای سوت زدنِ او را شنیدم، تنم لرزید. ویدیویی که از او دیدیم داشت آهنگِ «بوی پیراهن یوسف» را می‌زد. پسرم با او تماس گرفت. وقتی آمد گفت، آرزویم این بود که شما را از نزدیک ببینم. گفتم می‌خوام برایم سوت بزنی. گفت تنم می‌لرزد و نمی‌توانم. گفتم نه! بزن. شروع به زدن کرد و تنم می‌لرزید. گفتم خیلی خوب است و همین را بیا و در دل ارکستر بزن. به او گفتم که از تعداد نوازندگان ارکستر نترسی! تو فقط من را نگاه کن. او هم برای نواختن منتظر اشاره‌ی من بود و من هم اشاره نکردم؛ اما خودش به موقع شروع به سوت زدن کرد.

شما ببینید چقدر استعداد در این مملکت خوابیده است که هرز می‌رود و به مقصد نمی‌رسند.

ما در زندگی شانس داشتیم و بابام اهل هنر بود و ما را فرستاد که موسیقی یاد بگیریم. همه این شانس را ندارند. ولی استعداد تا دلت بخواهد ریخته است. باید این استعدادها را جمع و حمایت کرد.

مردم ایران آدم‌های محجوبی هستند. با هر فشاری خودمان را وفق می‌دهیم. زیاد نمی‌خواهیم خرج بگذاریم روی دست دولت. دنبال چیز معقولی هستیم تا بشود زندگی کرد.

نهادی باید پیدا شود تا این استعدادها را جمع کند. در مزرعه چه کسی به فکر موسیقی است؟ پدران این فرزندان دنبال این هستند که مزرعه را به موقع شخم بزنند و کارهای کشاورزی را به خوبی پیش ببرند. آنها نسل اندرنسل زراعت می‌کنند تا نان ما تامین باشد. کی ما رفتیم نان خریدیم و گفتیم خدا پدرِ آن کشاورزی را بیامرزد که گندمِ این نان را کاشته و برداشته است. ماشهری‌ها از صدقه سرِ روستاییان و کشاورزان زندگی می‌کنیم. می‌خریم و می‌خوریم و اصلا به فکر هم‌وطنان‌مان نیستیم. کمی گذشت کنیم و فکر کنیم و که این نان و گوشتی که می‌خوریم چطور به دست ما رسیده است. همدیگر را دوست داشته باشیم.

نگردید در این حرف‌های من چیزی را پیدا کنید و آن را گُنده کنید و آن را روی سرم بکوبید. دیگر برایم مهم نیست. هر چقدر دوست دارید بکوبید. دلیل نمی‌شود که من چیزی می‌نویسم و شما من را به هزار جا وصل می‌کنید. من آهنگسازم؛ شغل من این است که موسیقی بنویسم. من موسیقی پاپ دوست ندارم بنویسم؛ البته که گاهی می‌نویسم و در کارهایم موسیقی پاپ فراوان است. اما نوع نگرشم با نوع نگرش شما فرق دارد. شما نباید من را محکوم کنید که چرا من مثل شما نگاه نمی‌کنم. من جور دیگری نگاه می‌کنم. من جور دیگری نگاه می‌کنم. به کسی توهین نمی‌کنم، دزدی نمی‌کنم، هیزی نمی‌کنم، مال کسی را نمی‌خورم و به کسی توهین نمی‌کنم.

شیشه عمر من بچه‌هایم هستند. همه عمر من بچه‌هایم هستند. عشق می‌کنم. در کارم عشق می‌کنم.

پسرتان هم آهنگساز است.

بله. کارهای درخشانی نوشته است. به زودی شاهد موسیقی یکی از فیلم‌هایی که او برایش موسیقی نوشته خواهید بود. من جرات نمی‌کنم در جایی که او هست بنویسم. شاید ارثی است! نمی‌دانم!(می‌خندد).

جای پدرتان استاد عزت‌الله انتظامی هم در این اجرا خالی است.

هر زمان کنسرت داشتم، پدرم هم با من می‌آمد. معمولا ساعت 4 به سالن می‌آمدم تا در فضای سالن و کنسرت باشم. پدرم همراهم می‌آمد و مُدام هم با من حرف می‌زد. نکات بسیاری را هم به من گوشزد می‌کرد.

جایش خیلی خالی است. ولی من با او زندگی می‌کنم. هنوز عکس‌هایش روی دیوار اتاقم هست. پدرم آدمِ خاصی بود. برای هنرش زندگی می‌کرد. زیاد کار نداشت من درسم را می‌خوانم یا نه. شاید نمی‌دانست کلاس چندم هستم. ولی تلاش می‌کرد زندگی ما درست بچرخد. تلاش می‌کرد چیزی که بلد است را درست ارائه کند.

خداییش لنگه‌اش شاید تا ابد پیدا نشود. آن عمقِ فهمیدنِ هنر... شما فیلم‌هایش را نگاه کنید. هنر عمقی دارد؛ شما هر رشته‌ای بخوانید روزی تمام می‌شود. پزشکی می‌خوانی؟ متخصصِ کلیه می‌شوی؟ بالاخره یک پایانی دارد. ولی موسیقی و هنر انتها ندارند. موسیقی بی‌نهایت است. مثل نگاه کردن به هوا است، انتهایش مشخص نیست. رشته‌ی بسیار دشواری است.

الان به دلیل خوراک اشتباهی که داده‌ایم همه سمتِ یک نوع موسیقی رفته‌اند. موسیقی سمفونیک و موسیقی اصیل ما مهجور مانده‌اند. کسی که موسیقی پاپ کار می‌کند، در یک شب درآمدی دارد که شاید بتواند یک سال خودش را اداره کند.

اما نوازندگان همین ارکستر، نهایت 7 یا 8 میلیون تومان حقوق می‌گیرند. با این درآمد چطور می‌توان زندگی را اداره کرد؟

نه واقعا نمی‌شود. خیلی‌ها تلاش کرده‌اند و نشد.

مسئولان عزیز توجه کنید. در جبهه رفتیم و نواختیم. چله‌ی زمستان در میدان‌های مختلف در میان برف رفتیم و نواختیم. در استادیوم صدهزار نفری رفتیم و نواختیم و به ما بی‌مهری کردند. هر جا که شما فکر کنید ما حضور داشتیم. چرا به ما بی‌احترامی می‌کنند.

چرا وضع حقوقیِ نوازندگان ما درست نمی‌شود. چرا این ارکستر سمفونیک و ارکستر ملی بودجه ندارند. چون مهجور قرار گرفته‌ایم و چیزی نمی‌گوییم، نباید مسئولان به فکر ما باشند؟!

از پسرتان و زنده‌یاد پدرتان گفتید. همسرتان هم همیشه در ارکسترها با نواختنِ هارپ کنار شما بود. در این اجرا در کنارتان نیست.

همسر من همیشه هست، در قلب من است. چون خودش مشغول برگزاری کلاس‌هایش هست، در این اجرا در کنار ما نیست.

ارسال نظرات