نگاهی به روانشناسی از دیدگاه اسلام وغرب

به گزارش خبرنگار سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا، واژهٔ روانشناسی از دو بخش روان+شناسی (Psy+Chology) ساخته شده است که یک واژهٔ یونانی است. خوب است بدانید که واژهٔ Psyche (ψυχή) در زبان یونانی به معنی روح (Soul) است و به معنی روان و ذهن نیست. اما این واژه را به نادرستی در انگلیسی برابر با Mind (ذهن/ روان) گرفتهاند. در پارسی نیز به پیروی از انگلیسی روانشناسی میگوییم.
تعاریف مختلف روانشناسی
از سال 1879 که روان شناسی به عنوان یک «علم» کار خود را آغاز کرد، تا امروز که بیش از یک قرن از فعالیت آن می گذرد، هنوز نظریه پردازانِ این رشته در تعیین قلمرو، روش فعالیت و موضوع مورد مطالعه به توافق کاملی دست نیافته اند. دامنه موضوعیِ آن از ابعاد گوناگون موجود زنده تا متغیرهای مختلف محیطی گسترده و آونگ نظریه ای در تأکید بر یکی از آن ها هم چنان در حال تغییر است.
ابتدا نظریه پردازان در تبیین و مطالعه رفتار آدمی به متغیرهای ارگانیسمی و در اواسط عمر این علم بیشتر بر متغیرهای محیطی تأکید داشتند. امروزه گرایش برجسته ای به متغیرهای ارگانیسمی در آن ها مشاهده می شود. تحول تعاریف روان شناسی و ظهور رویکردهای تبیینیِ متعدد، گواه چنین تغییراتی است.
روان شناسی طی تاریخچه کوتاه خود به گونه های متفاوتی تعریف شده است. نخستین دسته از روان شناسان حوزه کار خود را مطالعه «فعالیت ذهنی» می دانستند. با توسعه رفتار گرایی در آغاز قرن حاضر و تأکید آن بر مطالعه انحصاریِ پدیده های قابل اندازه گیریِ عینی، روان شناسی به عنوان «بررسی رفتار» تعریف شد. این تعریف معمولاً، هم شامل مطالعه رفتار حیوان ها بود و هم رفتار آدمیان؛
با این فرض ها که: 1) اطلاعات حاصل از آزمایش با حیوان ها قابل تعمیم به آدمیان است و 2) رفتار حیوان ها فی نفسه شایان توجه است. از 1930 تا 1960 در بسیاری از کتاب های درسیِ روان شناسی، همین تعریف ارائه می شد. اما با توسعه روان شناسیِ پدیدارشناختی و روان شناسیِ شناختی، بار دیگر به تعریف قبلی رسیده ایم ... (هیلگارد و همکاران، ج1، ص35)
تفاوت روانشناسی اسلامی وغربی
تفاوت روانشناسی اسلامی و روانشناسی غربی در نوع برخورد با انسان و ماهیت وجودی او تبیین و تحلیل می گردد؛ یعنی در حقیقت دیدگاه های نظریه پردازان و پژوهشگران و اندیشمندان عرصه روانشناسی، متأثر از نوع باور و نگرش آنها نسبت به ماهیت و خلقت انسان است. به طور نمونه دانشمندی که معتقد است تمام نیازهای انسانی، نیازهای مادی هستند و از توجه به بُعد معنوی انسان، غافل است، زمانی که نیازهای روحی و معنوی نیز مطرح می گردند، تمامی این نیازها را به ماده و مغز آدمی ارجاع می دهد و کلاً، اساس نیازهای انسان را، نیازهای مادی می پندارد؛ چنین شخصی، با فردی که انسان را دارای دو بُعد مادی و غیرمادی می پندارد و موازی با نیازهای مادی برای انسان، نیازهای روحی و معنوی را نیز برای او لحاظ می کند، در پژوهش متفاوت هستند در نتیجه دستاوردهایشان نیز متفاوت خواهد بود.
در چنین پژوهش هایی، نگرش به پایه های حیات انسان و نوع زیست موجودات و در نهایت غایت خلقت، تفاوت هایی را در دست آوردها و نتایج ایجاد خواهند کرد. غربی ها نیز در بررسی پژوهش ها و یافته های اندیشمندان علوم انسانی معتقد هستند، دیدگاه های فلسفی و نوع نگرش و برداشت آنها و حتی اساتید این اندیشمندان، در تولید و پژوهش و نتایج علمی آنها مؤثر بوده است؛ بنابراین، در دیدگاه صاحب نظران غربی نیز، نوع دیدگاه در تولید علم و دست آورد علمی مؤثر است. می بایست بیان کرد، چه در روانشناسی و چه در سایر علوم مرتبط با انسان، نوع برداشت و روش ها در دست آوردها، تأثیرگذار هستند. به طور نمونه دیدگاه هایی که فروید، دارد با دیدگاه هایی که پیاژه دارد و تفاسیری که این دو، نسبت به آدمی دارند، متفاوت هستند و این تفاوت ها متأثر از نوع برداشت و شناخت آنها نسبت به ماهیت انسان و مبانی انسان شناختی است.
برخی تعارض های روانشناسی جدید با مبانی اسلام
بدون تردید نمی توان برخی از تعارضات بین روانشناسی جدید و مبانی اسلامی را انکار کرد چرا که برخی از توصیهها و یافتههای روانشناسی روز مورد تأیید اسلام نیست و با اهداف عالی اسلام که سعادت دنیا و آخرت انسان است، سازگار نمیباشد.
زیرا اولاً روانشناسی امروزه، حاصل کار کشورهای غربی است و آن ها هم در تدوین نظریات خود به ابعاد وجودی انسان و نیازهای عالی انسان و تواناییهای انسان توجه نکردهاند و انسان را بعضاً در حدّ حیوان تنزل دادهاند و از طرف دیگر محور کار خود را فقط رفتار انسان قرار داده و به بقیه ابعاد وجودی او توجه نکردهاند.
ثانیاً در تدوین فرضیات خود گاهی افراط کرده و گاهی تفریط و نتوانستهاند حق مطلب را ادا کنند، ولذا تناقضهای زیادی بین روان شناسی غربی مشاهده میشود. مثلا فروید به عنوان یک روان تحلیلگر مشهور انسان را مجبور میداند و قائل است که خیلی از کارهای انسان جبری است و ارادهای از خود ندارد و یا رفتارگراها که کارهای انسان را عبارت از محرک و پاسخ میدانند و برای شناخت و عقل انسان ارزش چندانی قائل نیستند.
ثالثا، روانشناسان غربی علم را منحصر در علوم تجربه کرده و اعتقاد دارند هر چه را بتوان از طریق تجربه مشاهده یا آزمایش کرد علم است و علومی که قابل آزمایش نیست نمیتواند به عنوان علم مطرح شود و لذا از خیلی مسائل معرفتی محروم شده و نتوانستهاند فرمولی اطمینان بخش و محکم و همیشگی ارایه دهند و لذا نظریات روانشناختی آنان هر روز در حال تغییر است و در زمان واحد هم توصیههای متناقض و متضاد دارند.
روانشناسی اسلامی
اسلام، به عنوان یکی از غنیترین ادیان و اصیلترین آنها، در این موضوع جایگاهی ویژه دارد؛ بهویژه مذهب تشیع، که چندین هزار آیه و روایت درباره ابعاد مختلف انسان دارد که میتواند منبعی فوقالعاده برای تحلیل رفتارها و فرآیندهای روانی انسان و نیز پرورش انسانهای فرهیخته باشد. از اینرو است که میبینیم تحقیقات روانشناختی، معمولاً با یک یا چند آیه یا روایت سازگاری دارند و پژوهشگران و استادان، به تطبیق این دو با یکدیگر روی میآورند؛ پدیدهای که هرچند اشکال روششناختی دارد، اما شایع شده است.
اما آنچه روانشناسی اسلامی خوانده میشود به دنبال آن است که با مطالعه دقیق و علمی منابع اسلامی (قرآن و حدیث)، ابعاد روانشناختی آنها را کشف و ایدههایی برای دانش روانشناسی استخراج کند تا با طی مراحل خود، به نظریههای علمی تبدیل شوند. این چیزی است که از آن به «تئوریزهکردن» معارف دینی در برابر «اسلامیزهکردن» روانشناسی یاد میکنیم.
آنچه روانشناسی اسلامی خوانده میشود به دنبال آن است که با مطالعه دقیق و علمی منابع اسلامی (قرآن و حدیث)، ابعاد روانشناختی آنها را کشف و ایدههایی برای دانش روانشناسی استخراج کند تا با طی مراحل خود، به نظریههای علمی تبدیل شوند.
در واقع روانشناسی اسلامی، هرچند تحقیقات تجربی را محور قرار نمیدهد تا آنها را با معارف دین تأیید کند، با این حال، حتماً به آنها توجه میکند تا نسبت آنها با معارف دین مشخص شود؛ این نسبت گاه تطابق کامل است، گاه تعارض کامل و گاه ممکن است در بخشهایی هماهنگ باشد و در بخشهایی متفاوت؛ یا سکوت کرده باشد.
آنچه روانشناسی اسلامی خوانده میشود، هرچند در مطالعه متون دینی، روش علمی پژوهش در علوم نقلی را به کار میبندد، اما نهتنها با روشهای متقن و شناختهشده تجربی مخالف نیست و از آنها استفاده میکند، بلکه کاربست آن را ضروری میداند. پس از نظریهپردازی، تبدیل آموزههای دینی به فنون و ابزار روانشناختی، به منظور کاربردیکردن آموزههای روانشناختی و آمادهکردن آنها برای استفاده روانشناسان و مشاوران ضرورت دارد.
در روانشناسی اسلامی، هرچند بهبود روانشناختی زندگی را به رسمیت میشناسد و برای آن برنامه و راهکار دارد، اما آن را هدف نهایی خود نمیداند. هدف نهایی روانشناسی اسلامی، هدف نهایی اسلام، یعنی پرورش انسان موحد و الاهی، است. جهتگیری آموزههای اسلامی، پرورش انسانهای موحد و خدامحور است.
همچنین روانشناسی اسلامی، به سطح دنیوی زندگی انسان محدود نمیشود و به حیات معنوی، الاهی و اخروی وی نیز توجه میکند. شگفتآور اینکه آموزههایی که اسلام برای بهبود زندگی دنیوی به کار میگیرد، غالباً همان اموری است که حیات معنوی و اخروی وی را نیز تأمین میکنند؛ اموری که فرد را از منیّت، خودخواهی و مظاهر دنیوی آن جدا میسازد و خدایی میکند؛ از جمله توکل، صبر، شکر، زهد، دعا و مانند آن، که در تحقیقات جدید روانشناختی، فراوان به کار گرفته میشوند، و هرچند کارکرد آرامشبخشی، اضطرابزدایی، توانمندسازی و افزایش شادکامی و رضایتمندی را دارند، اما دقیقاً اموری هستند که از وی انسانی خدایی میسازند و حیات معنوی و اخروی وی را نیز تأمین میکنند.
هدف نهایی روانشناسی اسلامی، هدف نهایی اسلام، یعنی پرورش انسان موحد و الاهی، است. جهتگیری آموزههای اسلامی، پرورش انسانهای موحد و خدامحور است.
در آنچه روانشناسی اسلامی خوانده میشود، اصلاً نگران تأیید نشدن نتایج نیستیم؛ چرا که اصل اسلام ثابت و فهم ما از دین است که به محک تجربه در میآید و خطا بودن فهم ما اشکالی به تقدس دین وارد نمیکند.