تشکیل نظریه بنیادی جمهوری اسلامی از دو مؤلفه امام و ایران
به گزارش گروه سیره امامین انقلاب خبرگزاری رسا، آقای سیدجواد طاهایی پژوهشگر فلسفه و علوم سیاسی در نخستین نشست از سلسله نشستهای گروه مطالعات ایران معاصر که با عنوان «یگانگی نظریه مبنایی جمهوری اسلامی و نظریه مبنایی ایران» به همت معاونت پژوهشی بنیاد ایرانشناسی برگزار شد، ضمن بیان هدف از این بحث که همان توضیح چیستی جمهوری اسلامی، چیستی ایران و اینکه جمهوری اسلامی در اصل یک بلوغ تاریخی ایرانی و در نهایت تاریخ ایران است سعی کردند در راستای پاسخ این سؤال به نظریه مبنای جمهوری اسلامی و نظریه مبنای ایران بپردازند.
وی افزود: هرگز با شناخت جزئیاتی از ایران، خود ایران قابل شناخت نیست. برعکس، شناخت ایران باید شناخت کلیت یا تمامیت ایران باشد؛ شناخت ایران باید مبتنی بر ایدهآلیزمی از ایران باشد؛ ایدهآلیزمی که در آن از ریشه ایرانیت، از هسته نخستین ایران سخن گفته شود. با توجه به اینکه جهان مدرن قبل از انقلاب ایران، نیاز چندانی نمیدید که به دفاعیات نظری از کلیت خودش بپردازد چون یک گستردگیِ جهانی جاافتاده و مقبول بود و یک تمدن پیروز و مستقر بود؛ اما همین مدرنیته با همه تاریخ و گستردگی در جهان، با همه رسوخی که مفاهیم و ارزشهای آن در ناخودآگاه نسلهای جوامع مختلف داشت، وقتی که انقلاب اسلامی را دید، خودآگاه شد و در نتیجه، خود را به ایدئولوژی تبدیل کرد یعنی به یک ابزار فکری - سیاسی تبدیل کرد تا به نفع خودش و علیه انقلاب ایران محاجه و استدلال کند. در نهایت، انقلاب ایران به بیداری و خیزش نظری مدرنیته انجامید.
طاهایی گفت که نظریه بنیادی جمهوری اسلامی از دو مؤلفه امام و ایران تشکیل میشود، یک عامل عمودی یعنی امام که بر روی یک بستر افقی یعنی ایران بار شد. به اینترتیب، از نظر شکلی، نظریه مبنایی جمهوری اسلامی ایران به صورت یک بعلاوه (+) است: یک خط افقیِ مستمر و ممتد و بر روی آن، یک خط عمودی (یعنی وقوع یک حادثه خاص در تاریخ). مؤلفه سومی در این حد از تعیینکنندگی و بازیگری وجود ندارد. آخرین آثار جامعهشناختی درباره انقلاب ایران نشان میدهد که از شرایط اجتماعی فکری قبل از انقلاب، ضرورت و ناگزیری ظهور انقلاب نتیجه نمیشود یعنی با اتکای به شرایط گذشته قبل از وقوع انقلاب، ضرورت و ناگزیری ظهور انقلاب و جمهوری اسلامی نتیجه نمیشود. انقلاب اسلامی گذشته ایران را معنادار میکند اما این انقلاب به وسیله گذشته معنادار نمیشود، پس رخداد کبیر 57، جامعهشناسی ندارد، فلسفه دارد؛ یعنی معنا و محتوا دارد اما زمینههای اجتماعی - فکری «موجبه» ندارد. باید متذکر شوم که همه چیز انقلاب از خمینی شروع شد. تردیدی نیست که امام یک پدیده مدرن نبوده، رهبری ایشان هم مدرن نیست. پس مشروط به شرایط مدرن نیست. امام خمینی متغیری است در انقلاب 57 و در تاریخ جدید ایران که خود آن دیگر علت اجتماعی موجب برای پدیدارشدن، ندارد؛ مولود ایجاب زمینههای پیشین نیست؛ که هیچ بلکه این زمینهها به حکم عقل باید امام را مشروط و محدود به خودشان میکردند، زمینههای اجتماعیای مثل مثل فقیه بودن امام، از خانوادههای کمابیش زمیندار بودن امام؛ در کوران ارزشهای مدرن قرار داشتن خانواده امام.
وی افزود: خلاصه، امام تاریخ قومیِ خاص و مستقلی را شروع میکند و به دنبال او ایران هم دارای تاریخ مستقلی میشود. در اصل تاریخْ با آزادی و استقلال شروع میشود. پس نتیجه بگیریم: چون شرایط بسترینِ انقلاب، ظهور امام خمینی را قابل درک نمیسازند، پس مفیدتر و توضیحدهندهتر این است که به جای زمینههای اجتماعی - اقتصادی - فکریِ ظهور امام، به نتیجه توجه کنیم، یعنی بر خود ظهور امام متمرکز بشویم. یعنی نه حتی بر اندیشههای سیاسی - عرفانی امام و نه حتی بر عقاید و روحیات امام؛ فقط خود ایشان را و پدیدارشدن را باید موضوع تأمل قرار بدهیم.
طاهایی بیان کرد که نظریه مبنایی مبنا نمیشود اگر مبنای همه چیز در جمهوری اسلامی نباشد. وانگهی، نظریه مبنا، اصلاً مبنا نیست اگر در ادعای حقانیتاش مطلق نباشد، داعیه مطلق نداشته باشد. اگر مبنا نسبی باشد، به مبنابودنش آسیب میرسد. حاوی این حکم است که یک متغیر تا حدی، مرحلهای و جایی مبنا است و از آنجا به بعد، دیگر مبنا نیست! مبنایی که نسبتاً مبنا باشد به این معنی است که یکی از مبانی یا یکی از مبناهاست و بنابراین، اصلاً مبنا نیست! پس مبنا باید تصور باشد و، تصوری نامشروط هم باشد. در طول تاریخ، فرد ایرانی و البته به دنبال او، فرهنگ ایرانی، همیشه در جستجوی شاه بود تا زندگیاش سرزندگی بگیرد. اندیشه شاه در ایران باستان موضوع فضیلت و استعلای از طبیعت و فرارفتن از زندگی غریزی بود. ایرانی یک من ناب دارد که موطن امر استعلایی است.
وی افزود: من فکر میکنم، در تاریخ ایران، شاه یک تمایل مردمیِ پنهان بود؛ گسترده اما مخفی؛ ایده و ایدهآل بود، واقعیت نبود، امر ساختارین نبود. پژوهشگران سکولار علاقهمند به بحث فلسفه تاریخ ایران، میتوانند بپذیرند که شاه آرمانی تقریباً هیچ وقت در واقعیت سیاست ایران پیدا نشد؛ هیچگاه جریان و سرْیانی پیدا نکرد و به جای آن، همیشه در قلب و احساس فرد ایرانی خانه داشت و از آن موضع واقعیتآفرینی میکرد، یعنی ادبیات و معماری و هنر و اینها را بیان کردند.
طاهایی در ادامه نشست اظهارداشت که ما با انقلاب اسلامی فهمیدیم که نقطه حساس اجتماع و تاریخ ایران در ماهیت امر، امام است. امام هم یک مفهوم ارتباطی یا اشتراکی است چون مستلزم بازیگری و حق انتخاب تودههاست و هم همانند آتشفشان حقایق پنهان را بالا آورده و آشکار میکند؛ از زندگی و التهابِ نیروهای پنهان حکایت میکند. اثبات میکند که گذشته نمرده است؛ در گذشته، زندگی در جریان بوده است. انقلاب از جَرَیانداشتن زندگی در اعماق ناهشیار وجدان جمعی خبر میدهد. تعریف فرد ایرانی به مثابه نیرویی برای گسترش ایده استعلاییِ امام در جهان، محتوای فلسفه تاریخ ایران؛ محتوای نظریه مبنایی ایران و خطاب فلسفه تاریخ ایران به ایرانیانِ این زمان است.
وی افزود: این فلسفه، یعنی نیرویی برای گسترش ایده استعلاییِ امام در جهانبودن، سخن نهایی ایران امروز هم است. همه ما محصول صیرورت ایده امام در تاریخ ایرانی هستیم که با انقلاب کبیر ایران خودش را قابل فهم کرد، آشکار کرد. همه ما یا آری و یا نه به امام هستیم هم در تاریخ ایران، هم در سیاست زمان حال ایران اینطور هستیم و از طریق امام هویت ما قابل درک میشود. ما همچون زمان حال، در گذشته خودمان هم از مواجهت با امام ناگزیر بودیم.
طاهایی با پاسخ به این سؤال که آیا نظریه مبنایی ایران و نظریه مبنایی جمهوری اسلامی ایران یکی باشند و در واقعیت اینطور نباشند؟ از نظر امام خمینی جمهوری اسلامی ایران و ایران یکی بوده و اسم آن اسلام میباشد، بیاستثناء مفروضِ همه سخنرانیهای امام در طول سالیان 1357 تا 1368 دوره رهبری ایشان بوده؛ این یک باور ایرانی است که امام همه حقیقت خدا در زمین است و ایران خانه حقیقت میباشد و ایرانیان نیروی انتشار حقیقت در جهان. جمهوری اسلامی ایران پیوند مجدد و نهاییِ شاه و تاریخ ایران است.