عراق ماهها قبل از ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ جنگ تحمیلی را آغاز کرده بود
پس از فرونشستن بحران ناشی از تحرکات «خلق عرب» در خرمشهر و شکست حکومت بعثی در استفاده از حضور سیاسی ـ نظامی گروههای وابسته، دوران دیگری آغاز شد که دوران آمادگی عراق برای ورود به جنگی تمام عیار نظامی بود؛ عراق می خواست اهدافی را محقق سازد که پیش از آن موفق به تحقق آن نشده بود.
صدام حسین که پس از «حسنالبکر» قدرت مطلقه عراق شد، در سیاست خارجی با چرخشی آشکار به راست، عراق را به محور اتحاد ارتجاع منطقه و از ابزارهای عمده پیشبرنده سیاستهای امریکا بدل کرد. سیاست جدید عراق در قبال انقلاب اسلامی را میتوان بخشی از مجموعهای ارتجاعی و آمریکایی علیه انقلاب اسلامی درنظر گرفت؛ به بیان دیگر، صدام برای عراق جایگاه جدیدی را در استراتژی آمریکا تعیین کرد.
برکناری مرموز البکر و به قدرت رسیدن مرموزتر صدام حسین
هرچند دلیل برکناری البکر از همه مسئولیتها، بیماری و اوضاع جسمی وی اعلام شد، اما اوضاع به وضوح از یک انتقال قدرت داخلی و تغییر و تحولاتی مهم در رهبری عراق حکایت داشت و دلیل اعلام شده برای انتقال قدرت، کافی به نظر نمیرسید.
یک ماه پیش از برکناری حسنالبکر، بغداد میزبان عدهای از سران کشورها بود و مذاکراتی در سطوح عالی حکومتی انجام گرفت و در مجموع به نظر میرسید که دو جریان متفاوت سیاسی در کنار هم فعال هستند و حکومت عراق در کشاکش انتخاب یک سیاست خارجی جدید است. در این مدت، بغداد از سویی شاهد مذاکرات حافظ اسد و البکر در اواخر خرداد ۱۳۵۸ برای زمینهسازی وحدت ۲ کشور عراق و سوریه بود. از سوی دیگر، میزبان و برگزارکننده ملاقاتها و مذاکرات افرادی چون ریچارد مورفی و هارولد براون از آمریکا، وزیرخارجه انگلیس، نخستوزیر فرانسه با سران حکومت عراق چون سعدون حمادی وزیرخارجه و صدام معاون رئیسجمهور، بود.
مذاکرات ضد ایرانی صدام حسین
چند روز بعد صدامحسین طی سخنانی در اجلاس مشترک سندیکای پزشکان عراق و سوریه، ظاهراً از برقراری رابطه تازه بین دو کشور حمایت کرد، اما با انگشت گذاشتن بر اختلافات گذشته و جنگ تبلیغاتی دو طرف علیه یک دیگر، تلویحاً وجود و بقای اختلافات دیرینه را یادآور شد و مخصوصاً تأکید کرد که این وحدت بایستی متضمن رویارویی مشترک سوریه و عراق با انقلاب اسلامی باشد.
به زودی معلوم شد که انتخابی مهم و تعیینکننده در سیاست کلی و رهبری عراق در کار بوده است؛ انتخابی که جهت آن با برکناری البکر و یکپارچه شدن قدرت در دست صدام، مشخص شد. با این تحول، نه تنها وحدت که حتی نزدیکی سوریه و عراق تحقق نیافت؛ بلکه صدام به سرکوب شدید طرفداران سوریه، حزب بعث و کمونیستهای طرفدار شوروی پرداخت و تصفیه وسیعی را در دولت و حزب بعث شروع کرد. متقابلاً روابط عراق و کشورهای غربی به سرعت حسنه شد و عراق به زودی به جای اتحاد و هماهنگی با سوریه، در کنار حکومتهای وابسته به غرب قرار گرفت و به نوعی وحدت و هماهنگی با ارتجاع عرب دست یافت.
این تغییرات چشمانداز هرگونه مصالحه در روابط ایران و عراق را تیرهتر کرد. از این پس صدام به عنوان عامل اجرای سیاستهای غرب در جهت تضعیف و نابودی انقلاب اسلامی و نجات ارتجاع منطقه از موج جدید و نیرومند اسلام انقلابی برگزیده شد و حکومت عراق در همه درگیریهای انقلاب اسلامی با آمریکا، به عنوان یکی از عوامل آمریکا در صحنه حاضر میشد.
زمزمههای آغاز جنگ
در اوایل سال ۱۳۵۹، مقارن با اعلام قطع رابطه آمریکا با ایران که به محاصره اقتصادی جمهوری اسلامی انجامید، درگیریهای عراق با ایران وارد مرحله جدیدی شده و صدام عملاً به ایجاد وضعیت جنگی دست زد. او در ۱۸ فروردینماه ۱۳۵۹ اعلام که ایران باید از ۳ جزیره تنب بزرگ، تنب کوچک و ابوموسی خارج شود و در حالی که نیروهای خود را در مرزها به شدت تقویت کرده بود، به تحرکات شدید نظامی اقدام کرد. عراق در روزهای ۱۸ تا ۲۲ فروردین ۱۳۵۹ در مناطق مختلف مرزی به اجرای آتش خمپاره و توپخانه پرداخت و با هلیکوپتر و هواپیما به حملات نسبتاً سنگین دست زد و درگیریهای متعددی ایجاد کرد. وخامت اوضاع به حدی بود که برخی نشریات غربی، مناقشات دو کشور را در آستانه شروع یک جنگ کامل خواندند.
در این سیاست، حمایتهای جهانی (امپریالیستها، ارتجاع منطقه) از عراق در ابعاد مختلف نیز به خوبی مشهود است. از سوی دیگر، صدام طی گفتوگویی با خبرگزاریها شرایط پایان یافتن وضعیت جنگی را چنین اعلام کرد:
۱. خروج بدون قید و شرط ایران از سه جزیره
۲. بازگرداندن وضع شطالعرب(اروندرود) به حالت قبل از ۱۹۷۵
۳. به رسمیت شناختن عربی بودن عربستان(خوزستان)
تعیین این شرایط غیرقابل پذیرش، در واقع نوعی اعلام جنگ به جمهوری اسلامی بود.
به نام عراق، به کام آمریکا
به هر صورت، حالت جنگی اعلام شده از طرف عراق، نوعی فشار سیاسی و نظامی بر انقلاب اسلامی در جهت خواست آمریکا بود. در آن مقطع، امریکا هر چند خود نیز به اظهاراتی تهدیدآمیز میپرداخت، اما هنوز به حل و فصل مطلوب مسئله گروگانها امید داشت. آمریکا از سویی به تحولات داخلی ایران، یعنی مسئله بنیصدر و لیبرالها، امیدوار بود و از سوی دیگر، طرحهایی چون حمله به طبس، کودتای نوژه و ... را در نظر داشت.
بنابراین، با وجود همه تحلیلها و تصوراتی که در خصوص برتری عراق وجود داشت، صدام هنوز نمیتوانست جنگ سراسری با ایران را شروع کند.
به شهادت رساندن آیتالله صدر و خواهرش بنتالهدی در این اوضاع و احوال نشانه ورود صدام به مرحله تازهای در کینهتوزی و دشمنی با انقلاب اسلامی و خراب کردن پلهای بازگشت به هرگونه حل مسالمتآمیز اختلافات بود.
کوتای نوژه؛ جایگزین احتمالی جنگ
در ۵ اردیبهشتماه ۱۳۵۹ تجاوز نظامی آمریکا برای آزادسازی گروگانها، در ماجرای طبس با شکست مواجه شد. این یکی از تهدیدهایی بود که قبلاً برخی شخصیتهای امریکایی ابرازکرده بودند. بعد از شکست طبس، باز هم این گونه تهدیدها ادامه یافت که نشان دهنده تداوم توطئههای امریکا است.
حدود ۲ ماه بعد، یکی دیگر از تهدیدهای امریکا به شکل « کودتای نوژه» به مرحله اجرا درآمد. مقدم داشتن این کودتا بر جنگ علاوه بر این که زمان بیشتری برای آمادگی در اختیار عراق قرار میداد، مزایای دیگری نیز به همراه داشت و آن این که اگر کودتا موفق میشد، وقوع جنگ منتفی و مقصود آمریکا سریعتر و بهتر حاصل میشد. همچنین اگر کودتا شکست میخورد، به دلیل بالا رفتن بیاعتمادی در مورد ارتش و سرکوبیها و تصفیههایی که لازم بود، زمینه مناسبتری برای آغاز جنگ فراهم میشد.
هماهنگی لازم بین عملیات کودتاگران در تهران و عملیات عراق در مرز به عمل آمده بود. وجود چهرههایی چون سرهنگ عزیز مرادی فرمانده تیپ ۱ لشکر ۹۲ زرهی، در مرزهای جنوبی که از عناصر کودتا بود، علاوه بر ایجاد اخلال و اشکال در شکلگیری دفاع و مقاومت و مقابله با دشمن، این هماهنگی را به خوبی میسر میساخت. سرهنگ مرادی در نزدیکی زمان کودتا مسئولیت «ستاد اروند» را که ستاد هماهنگ کننده نیروهای نظامی و انتظامی در مقابله با تحرکات، تعرضات و تحریکات مرزی عراق بود به عهده داشت. وی پس از شکست کودتا با آخرین اطلاعات نظامی خویش به عراق گریخت تا آنها را در خدمت ماشین نظامی عراق، قرار بدهد.
شمارش معکوس آغاز جنگ با شکست کودتا
با کشف و خنثی شدن کودتا قبل از اقدام و انهدام شبکه کودتاگران، تحمیل جنگ بر ایران به عنوان یک اولویت در دستور کار قرار گرفت و با وجود آمادگی عراق، زمان چندانی برای احراز آمادگی کامل و آغاز تهاجم، مورد نیاز نبود.
نکته قابل اشاره این که، رهبران عراق قبل از مرحله آشکارشدن شکست قطعی اقداماتی چون کودتا، اظهارات جنگطلبانه بسیاری داشتهاند؛ اما هیچگاه از حمله نظامی سخن نمیگفتند و حتی برای منفعل ساختن ایران، امکان وقوع جنگ را منتفی میدانستند. اما بعد از کشف کودتای نوژه، در شیوه برخوردشان تغییری محسوس ایجاد شد و کفه تهدیدات و مواضع جنگطلبانه آنها سنگینتر شد.
شکست کودتای نوژه، تصمیم به راه انداختن جنگ را در نزد طراحان آن جدیتر ساخت و تهدیدات فوق در واقع به معنای اعلام آمادگی عراق برای اجرای آن بود. در کنار اینگونه تهدیدات و اعلام آمادگیها، عراق در عمل نیز فعال شد. عراق نیروهایش را در مرز مرتب تقویت میکرد و نفتشهر، قصرشیرین و بعضی پاسگاهها و مناطق مرزی کشور را هدف آتش خود میگرفت. اینگونه حملات گرچه با جنگ تمام عیار فاصله داشت، اما نشان میداد که تهدید عراق جدی است و میتواند مقدمه جنگی تمام عیار باشد.