نظریه فرهنگی بومی نداریم
آنچه در پی میآید گفتوگو با حجت الاسلام علی ذو علم، مدیر گروه فرهنگپژوهی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی است که از سوی نشریه پنجره منتشر شده است.
جنابعالی از سالهای آغازین تأسیس پژوهشگاه در آنجا حضور داشتید. وقتی به نام پژوهشگاه نگاه میاندازیم، هم فرهنگ را میبینیم و هم اندیشه اسلامی را. بهنظر نمیآید که گنجاندن نام فرهنگ، صرفا گنجاندن یک نام باشد؛ چه منطقی در پس این قضیه نهفته است؟
من در سال 1376 به دعوت آقای رشاد به پژوهشگاه پیوستم که آن سال، سال چهارم و پنجم پایهگذاری پژوهشگاه بود و قبل از آن هم ایشان با من صحبتهایی داشتند که دال بر دعوت به همکاری بود. بهنظرم تأسیس پژوهشگاه و نامگذاری این مجموعه یک کار هوشمندانه بود که انجام گرفت. تعبیر فرهنگ هم در این ترکیب، به اعتقاد من یک گزینش کاملا هدفداری بوده و دیدگاهی که وجود داشته است این بوده که صرف پژوهش و اندیشه اسلامی در معارف و علوم اسلامی برای پاسخ به چالشهای فکری و فرهنگی و اجتماعی ما کافی نیست، بهخاطر اینکه زمانی میتواند آن ارزشها و باورها تأثیرگذار باشد که به فرهنگ تبدیل شود و بتواند در جهتدهی و اصلاح و ارتقاء و تکامل فرهنگی مؤثر واقع شود. بنابراین، این?ترکیب نشاندهنده این است که ما در پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی باید بهدنبال عرصهها و موضوعاتی باشیم که بتواند در عینیت و واقعیت، جامعه ما را به آرمانهای متعالی که مدنظر امام راحل بوده و در انقلاب اسلامی در جامعه ما پایهگذاری شده، نزدیک کند.
به چالشهایی که در آن زمان بوده، اشاره کردید. چه چالشهایی در برابر فرهنگ وجود داشت که پژوهشگاه متوجه آنها شد؟
بهنظر میرسد دیدگاههای اندیشهای و فکری، دوگانه است. یعنی میتواند اندیشه بهعنوان اندیشه، فکر بهعنوان فکر و معارف اسلامی بهعنوان معارف اسلامی باشد. منظور همان کاری که ممکن است یک متفکر اسلامی در فضای کاملا متفاوت با فضای فرهنگ دینی بنشیند در کتابخانه خودش، و بهوسیله تأملات درونی خودش، با مباحثات خودش و استفاده از منابع، درباره فلسفه و کلام اسلامی و کلام جدید دیدگاههایی را مطرح بکند و چالشهایی را نیز در پیش ببیند و برایش راهحل ارایه دهد. روی دیگر در حوزه اندیشه این است که ما در صدد تحقق عینی اسلام در بطن جامعه هستیم و در واقع بهعنوان یک ضرورت در ادامه استمرار تعمیق و تکامل انقلاب اسلامی به این مقوله میپردازیم؛ یعنی دیدگاه ما این است که اندیشه اسلامی یک اندیشه مدعی و قابلتحقق و پیشتاز و رقیب اندیشه حاکم بر غرب است، بنابراین ما باید در این رقابت بتوانیم سهم خودمان را بهدست بیاوریم و خودمان را بتوانیم استیفا بکنیم و آن پرسشهای بنیادینی که در این سهچهار قرن اخیر پاسخهای ناکافی دریافت کردهاند را بتوانیم پاسخهای کافی بدهیم. این دیدگاه، دیدگاهی است که در نگاه حضرت امام به اسلام وجود داشت، و از آن آغاز، انقلاب اسلامی را انقلابی اعتقادی و فکری و تمدنساز میدانستند که میخواهد یک تمدن جدید را نه تنها در سطح کشور ما، بلکه در سطح جهان پایهگذاری کند. خوب بهتدریج که از انقلاب گذشت، این دیدگاه آگاهانهتر شد و خودش را خیلی روشنتر نشان داد و در حال حاضر باید تلاش کنیم که دولت اسلامی را به مرحله کمال و بلوغ برسانیم و بعد به شکلگیری تمدن اسلامی در سطح جهان بیندیشیم. خب، این حرکت نیاز به پشتوانه فکری و اندیشهای دارد، ولی نه فکر و اندیشه در نوع اول، بلکه فکر و اندیشهای که بتواند در مقام عمل، تحقق پیدا کند و از مقام نظریه و تئوریپردازی به مقام مدلسازی و الگوسازی برسد و در مواجهه با چالشهای عینی، این مدلها را به تجربه بگذارد و کامل و کارآمدتر کند و در یک فرآیند تعاملی بین فردسازی و جامعهسازی، با آن پشتوانه بسیار عمیق و غنی که مطمئن هستیم دارد، در عرصه رقابتهای فرهنگی و اجتماعی جهانی، بتواند وزن خود را بهدست بیاورد. در این نگاه دوم ما نمیتوانیم فقط به اندیشه بهعنوان اندیشه نگاه کنیم.
در این نگاه دوم است که به فقه فقط بهعنوان یک دانش فقهی نگاه نمیکنیم، بلکه به تعبیر امام راحل به فقه بهعنوان راهحل همه چالشها و مشکلات عینی در عرصه عمل باید نگاه کنیم. در این عمل است که پویایی فقه تعریف میشود، اصالت و جوهری بودنش میتواند تعریف شود و پاسخگوی نیازهای انسان از پیش از تولد تا پس از مرگ باشد که در تعابیر امام ما این نکته را میبینیم. در این نگاه، فلسفه اسلامی، فقط بهعنوان میراث فلاسفه اسلامی شناخته نمیشود، بلکه با استفاده از آن و در ارایه جهانبینی و جهاننگری توحیدی به انسانها مدد رساند و در برابر فلسفه رقیب قد علم کند. کلام و حقوق و سیاست همینطور است.
بنابراین، این مقولهها در نگاه دوم با همین مقولهها در نگاه اول متفاوتند. به همین جهت، مشاهده میکنید که اندیشمندان مسلمانی هستند، که بسیار کار فکری انجام میدهند ولی کار فکریشان در جامعه ما نمیتواند اثرگذار باشد.
یعنی نگاه الگوسازانه ناظر به واقعیت در آن وجود ندارد؟
در نگاه اول وجود ندارد، اما در نگاه دوم وجود دارد. نگاه به شرایط زمان و مکان در دومی وجود دارد و تفاوت این دو دیدگاه در همین است. پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی نگاه دوم را دنبال میکند و در حقیقت جایگاه خودش را در مجموعه مؤسسات پژوهشی و دستگاههای تولیدکننده اندیشه و فکر، بهعنوان یک جایی که گفتمان مجدد را میخواهد مطرح کند، میشناسد و زوایا و عناصر و ویژگیهایی را نیز برای خود تعریف کرده است. بهنظر میرسد که کاملا مسئلهشناسی کلان و درستی در این مقوله انجام گرفته است. البته اینکه تا چه مقداری در این 15 سال عمر پژوهشگاه، این خواستهها و این معیارها، توانسته است تحقق پیدا کند، میتواند قابل تأمل باشد و بحث و بررسی شود.
اگر دیدگاه دوم بر پژوهشگاه حاکم باشد، بهتر نیست که نام پژوهشکده فرهنگ و مطالعات اجتماعی را، که محل اصلی بروز شأن فرهنگاندیشی پژوهشگاه است، میگذاشتیم مطالعات فرهنگی؟ معمولا اسمگذاریها با مناسباتی انجام میشود.
اما نام، معناساز هم هست.
واقعا اینگونه اسمگذاریها حیطههای توافقی را شامل میشود که نمیتواند خیلی ناظر به این تعابیر باشد که در اسم بهکار رفته است.
ذیل این پژوهشکده گروه انقلاب را قرار دادهاند. نتیجه این نامگذاری یعنی پژوهشگاه میخواهد انقلاب را از حیث اجتماعی مطالعه کند. همینطور گروه غربشناسی. آیا تنها تغییرات اجتماعی مغربزمین برای پژوهشگاه موضوعیت دارد؟
شما کارهایی که پژوهشگاه نسبت به انقلاب اسلامی انجام شده است را وقتی نگاه کنید، میبینید که کمتر از زاویه اجتماعی صرف به انقلاب نگاه شده است، بلکه زوایای مختلف نیز دیده شده است و گاهی در خروجیهای مطالعات اجتماعی پژوهشگاه، دیدگاههایی هم تولید شده است. در مجموع، نمیتوان گفت که استفاده از عنوان پژوهشگاه فرهنگ و مطالعات اجتماعی یعنی?این?که همه گروههای زیرمجموعهاش صرفا نگاهی در محدوده مطالعات اجتماعی به آن مقولهها دارند.
نظریهای مطرح است که میگوید فرهنگ زیربنای تمام پدیدهها و گرایشهای حوزه علوم انسانی است. این یک نظریه تقلیلگرایانه است. شما این را میپذیرید؟
من شخصا این را قبول دارم. حقیقت و واقعیت فرهنگ، روی همه مسائل اجتماعی و فکری، رفتاری و اندیشهای مؤثر است؛ حتی اگر این تأثیر را ما درک نکنیم و به آن توجه نداشته باشیم و انکارش کنیم. به همین جهت، در ریشهایترین مباحث فلسفی مثل معرفتشناسی، آنجا این بحث مطرح میشود که ما در معرفتشناسی یک بعد فرهنگی داریم که مثلا مقولهای مثل جامعهشناسی فرهنگ میخواهد آن بعد را بررسی کند، یعنی اساس اینکه چه اتفاقی میافتد در یک جامعه.
در اینجا مقوله معرفت یکمرتبه بحث مهمی میشود و زیربنای مثلا دانش و فلسفه و... قرار میگیرد. حتی اگر آن معرفتپژوه روی این بعد فرهنگی معرفت، هم خیلی عنایت نداشته باشد، باز یک واقعیتی است. این موضوع قابل تأمل است بهخصوص با توجه به اینکه واژه فرهنگ هم، در جامعه ما به معانی مختلف بهکار میرود و هنوز هم ما یک دریافت مشترک و ارتکاز متقاربی نسبت به فرهنگ حتی در برنامهریزان و سیاستگذاران و فرهنگپژوهان نداریم. همیشه وقتی سخنی از فرهنگ به میان میآید، گفته میشود که فرهنگ دارای 400 تعریف است و یا بیش از 400 تعریف دارد. اما ما کدام تعریف را انتخاب کرده و پذیرفتهایم، و اساسا وقتی از بخش فرهنگ و شورایعالی انقلاب فرهنگی سخن میگوییم، وقتی از اولویتداشتن فرهنگ حرف میزنیم، کدام معنا از فرهنگ، مدنظر ما قرار میگیرد. به همین جهت در عرصه مطالعات فرهنگی مقدم بر هر چیز، این است که ما نظریه فرهنگی خودمان را تبیین کنیم و بتوانیم توافق داشته باشیم. چون در عرصه فرهنگ هم اینگونه نیست که همه دیدگاهها مبتنی بر فرهنگی است که با کشف آن واقعیات بتوان به این نتیجه رسید، بلکه با کشف بعضی از واقعیات و انتخاب و ترجیح و گزینش و تفاهم قرارداد، باید بعضی از مسائل را تعیین تکلیف کرد. البته در پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، کارهایی در دو سال اخیر هم انجام گرفته است و گروه فرهنگپژوهی تأسیس شده. امید است که بتواند آنجا پشتوانه علمی کار را فراهم کند. ولی فراتر از بحث پژوهشگاه، همه دستگاههای فرهنگی و بهخصوص جایی مثل شورایعالی انقلاب فرهنگی، بهنظر من میرسد که نیاز دارد به تدوین حد و رسم این مسئله. یعنی به یک تعریفی که بهتدریج بتواند آن تعریف، مرکز ذهنی اصحاب فرهنگ باشد و وقتی ما در یک محفلی صحبت از فرهنگ میکنیم، یک معنای متقابل داشته باشد.
رهبری انقلاب تعبیری داشتند که فرهنگ مانند هواست. تعریفی تمثیلی که اهمیت و مبناییبودن فرهنگ را نشان میدهد. از طرفی انقلاب هم اصالتا فرهنگی است. اگر چنین است، مناسبتر نبود که تمرکز پژوهشگاه بر مقوله فرهنگ بیش از این بود یا لااقل با پرداختن و توجه به حوزه معرفتی برابری میکرد؟ یا حتی این موازنه به نفع فرهنگپژوهی دینی میبود؟
این قابل بررسی است. ضمن اینکه پژوهشگاه به مقوله فرهنگ و مطالعاتی فرهنگی بی توجه نبوده است، کار هم میشده است، اما در قالب یک گروه که تعریف مشخص داشته باشد، دو سال است این کار انجام میشود. البته چند سالی هم بود که بهعنوان حلقه فرهنگ تلاشهایی انجام میگرفت. بعضی از پروژههایی که کاملا به پژوهشهای فرهنگی میپرداخت در گروههای دیگر تعریف شده بود، مثلا بحث مدیریت فرهنگی و چالشها و آسیبها که کار خوب و پختهای بود که در سال 1387 شروع شد یا بحث انقلاب و ارزشها که در گروه انقلاب اسلامی انجام گرفت، بیشتر صبغه فرهنگی داشت. شاید 20، 25 درصد از پروژههای پژوهشگاه کاملا محور فرهنگی داشته است که اگر گروه فرهنگپژوه میداشتیم باید در این گروه این کارها انجام میشد. بههر حال، پژوهشگاه بهعنوان یک مؤسسه غیردولتی، در واقع محدودیتهای زیادی دارد و امکاناتش وسیع و نامتناهی نیست، بنابراین همان امکانات محدود خودش را باید میان نیازهای مختلف توزیع کند. واقعیت این است که در دهه گذشته جامعه ما دچار نوعی پرسشها و شبهات و کاستیهای معرفتی بود که بیش از آنکه به حوزه فرهنگ بهمعنای خاص فرهنگ ارتباط پیدا کند، به حوزههای دینپژوهی و مقولههای سیاسی و حقوقی و از این قبیل برمیگشت. به همین جهت، ممکن است که من با جنابعالی همنظر باشم، که بهمعنای خاص، پژوهشگاه زودتر از این باید به فرهنگ نگاه ویژهای میکرد، منتها حقیقتا و انصافا از این نگاه غافل نبوده است.
در حال حاضر هم آن چشماندازی که برای گروه دینپژوهی تعریف کرده است، در واقع چشماندازی است که همین توجه را نشان میدهد که بهعنوان کلانگروه به این مقوله نگاه میکند. در حقیقت با گروههای دیگر باید ارتباط متقابل و تعاملی باید داشته باشد و عرصههای زیادی از موضوعات مورد نیاز را پوشش دهد. حالا امیدواریم در عمل بتواند تحقق پیدا کند، منتها توجه بکنیم که به هر حال، اسمگذاری یک گروه و ایجاد یک ساختار هم به تنهایی حل مشکل نمیکند و در حال حاضر دچار فقر و فقد دیدگاههای فرهنگی بر مبنای دیدگاه نظری خودمان هستیم. معمولا کارهایی که انجام شده فرهنگ را بهمعنای رایج تلقی کرده است و گاه به تعارض به دین و فرهنگ پرداخته است و این نشان میدهد به بحث تولید نظریه در بحث فرهنگ بهطور خوب نپرداختهایم. کارهای خوبی انجام گرفته است، اما خیلی بیش از این باید کار انجام شود. تعبیر مقام معظم رهبری در باب فرهنگ تعبیر خوبی است؛ فرهنگ فراگیرترین واقعیت جاودان و باقی در جامعه است. حتی گاهی میبینیم آن تصلب و قدرت و اتوریته فرهنگی در یک جامعه، توانسته دین را هم در مسیر خودش رنگ و لعاب دیگری بزند. در بعضی از جوامع اسلامی که اسلام با تمام شفافیت و استحکام خود دچار تحریفها و بدفهمیهایی شده است، در واقع باید بگوییم آن بدفهمیها و آن آسیبها ناشی از آسیبهای فرهنگی بوده که در جامعه وجود داشته است و معرفت دینی را تحت تأثیر خودش قرار داده. بسیار مسئله ظریف و عمیق و گستردهای است، که خودش نیاز به بحثهای مفصل و پژوهشهای گسترده دارد. بنابراین سنگ بنای مطالعات فرهنگی ما بهنظر میرسد که باید تبیین و شفافسازی نظریه فرهنگی خودمان باشد. از عنصر تعریف فرهنگ و عناصر فرهنگ و ارتباط این عناصر با هم، تعاملات فرهنگی و تحولات فرهنگی و تکتک اینها بایستی به نظریه و نظریههایی برسیم که بتواند پشتوانه سیاستگذاریها و تدابیر و تلاشهای فرهنگی ما باشد.
مجموعههای فرهنگی کشور ساختار و سازه خود را دارد و هرکدام، مستقل از اینکه خوب یا بد کار میکنند، کارکرد خودشان را دارند. پژوهشگاه هم نقش نظریهپردازی را برای خود قائل است. آیا این ارتباط ارگانیک بین نظریهپرداز و مجری برقرار است؟
نه تنها پژوهشگاه بلکه مؤسسات دیگر هم هستند که شاید آنها هم این ادعا راداشته باشند، و ما هم داریم مدلسازی میکنیم و به مدلهای فرهنگی میخواهیم برسیم، این تعامل اگر وجود نداشته باشد عملا آن مدلها تبدیل میشود به مدل روی کاغذ و اینکه شما فرمودید هر مدلی باید تست اجتماعی و تست در عمل شود، وقتی تست به عمل نشود، تبدیل میشود به مدلهای ریاضی و فلسفی در نهایت. باید دید که این نسبت برقرار شده است یا نشده است. ما یک واقعیت تلخی داریم که دستگاههای فرهنگی ما بهطور عام کمتر شاهد مدیریت علمی هستند.
جنابعالی چندین سال مسئولیت بخش تأثیرگذاری را در یکی از مهمترین سازمانهای فرهنگی بهعهده داشتید؛ دفتر تألیف کتب درسی. برای مثال و مستقل از رابطه شخصی شما با پژوهشگاه، آیا ارتباط سیستماتیک برقرار شد؟
هر کدام از دستگاهها را نام ببرید، میشود این را مطرح کرد. واقعا در آموزشعالی، وزارت آموزشوپرورش و ارشاد اسلامی، در سازمان تبلیغات اسلامی و دستگاههای فرهنگیمان، در مدیریت حوزه علمیهمان چه مقداری مدیریت و سیاستگذاری علمی به معنای واقعی، مبتنی بر پژوهش و نیاز سنجی و کارهای تطبیقی و برگرفته از فلسفه تعلیموتربیت و فلسفه فرهنگ خودمان دارد انجام میشود، این یکی از چالشهای جدی ماست که میطلبد که دستگاههای کلان مدیریتی به این مسئله توجه کنند. از آن طرف، آنها همیشه ما را مورد پرسش و چالش قرار میدهند، که دستگاههای پژوهشی چه چیزی برای ما تولید کردهاند، آنها چه چیزی در اختیار ما قرار میدهند؟
یعنی اهالی فرهنگ مثلا نویسندگان یا فیلمسازان منتظر نظریه فرهنگی هستند؟
این تعامل بین عرصه تولید نظریه و فرهنگ و عرصه کاربرد و استفاده از معرفت، یک رابطه متقابل و تعاملی باید باشد. اساسا مقوله فرهنگ مقولهای است که تولید و مصرف در آنجا، نمیتواند از هم جدا باشد. ما نمیتوانیم کسانی را داشته باشیم، تولیدکننده نظریه و مبانی فرهنگی و طیفی بهعنوان مصرفکننده نظریه فرهنگی. شاید در اقتصاد بتوان این را تصور کرد. در اقتصاد ممکن است کسانی نظریه اقتصادی را تولید کنند، در جایی تدریس شود و آن فراگیران بدون توجه و حساسیت، بدون باور به آن، مبانی آن را بگیرند و عمل کنند، ولی جنس فرهنگ یک جنس زنده است؛ جنس پویا و البته بسیط است در عین حال. یعنی همان کارگردانی که گفتید تا به دیدگاهی فرهنگی و استنباطی فرهنگی نرسیده باشد، نمیشود انتظار داشت که با نظریه فرهنگی اقتباس شده یا تقلید شده و اتخاذ شده از جای دیگری، یک کاری انجام دهد. آن سوی قضیه هم همینطور است. کسانی که میخواهند کاری فرهنگی تولید کنند، نمیتوانند بدون داشتن دستی در صحنه عملی فرهنگ به این نظریه بهطور واقعی برسند که تأثیرگذار هم باشد. بنابراین ما در یک نگاه کلان میتوانیم بگوییم در هر دو حوزه نظر و عمل، مسئله و مشکل داشتهایم. شاید پیشبینی نهادی مثل شورایعالی انقلاب فرهنگی به همین منظور بوده که در آنجا اشخاص، نظر و فلسفه فرهنگ تولید کنند و سیاستگذاران و مدیران کلان نظام که روسای سه قوه در آنجا حضور دارند و اعضای فرهنگی نیز وجود دارند، به یک تعامل فرهنگی برسند. حتما زمانیکه مقام معظم رهبری بحث مهندسی فرهنگی را مطرح کردند، بخشی از قضیه ناظر به همین بوده است، یعنی ما بتوانیم در یک نقشه و نگاه کلان، که در آنجا هم تولیدکنندگان و به تعبیری کاربران و هم بخشی از مخاطبان وجود دارند، تصمیمهای یکجا و مشترک، برای فرهنگ بگیریم. نقیصهای که هنوز بعد از سالها که مقام معظم رهبری مطرح کردند، آنچنان که بایسته است کاری نشده و روزمرهگی حاکم بر دستگاههای فکری و اجرایی ما مانع توجه به این مقوله شده است. پژوهشگاه در حد خودش و به اندازهای که احساس میکند رسالت دارد، خود را آماده کرده است تا بتواند در حد بضاعت علمی که در کشور وجود دارد، دستگاههای فرهنگی را کمک کند، یعنی یکی از راهبردهای پژوهشگاه اساسا همین است که اهتمام به تأمین نیازهای فکری و نظری نظام اسلامی است و این یکی از اصول راهبردی پژوهشگاه است که باید انجام دهد؛ منتها همانطور که اشاره کردم بضاعت علمی کشور در عرصه مطالعات فرهنگی اگرچه تقویت شده و رشد پیدا کرده است، نسبت به نیازهای ما و استقلال فرهنگی که میخواهیم داشته باشیم و نسبت به نظریات علمی و بومی خودمان که میخواهیم کارها را سامان دهیم، فاصلهاش زیاد است.
در مطالعات فرهنگی دو موضوع مطرح است. یکی اینکه نرخ تغییرات و تحولات در عرصه فرهنگ بالاست. پس باید مرتب این تغییرات پی گرفته و رصد شود. دوم اینکه معمولا در امر فرهنگپژوهی کمتر بهسراغ اهالی فرهنگ میرویم. مثلا تا صحبت از مدیریت فرهنگی میشود، کسی را میآوریم که تخصص مدیریت استراتژیک دارد و او هم همان مدلهای مدیریتی را که در صنعت مطرح میکند، برای فرهنگ هم عرضه میدارد. حالا چقدر او اهل فرهنگ است، چقدر با کتاب مأنوس است، چقدر از هنر و شاخههایش سردرمیآورد و... خدا میداند. این دو موضوع در آینده گروه دیده شده است؟
نکته درستی است. اگر بخواهیم با این شاخصی که شما تعریف کردید جلو برویم، بنده را نباید در مسئولیت گروه فرهنگ پژوهی پژوهشگاه ببینید؛ زیرا خودم را اهل فرهنگ بهمعنای جامع نمیدانم. بهنظر میرسد نظریهپردازی برای فرهنگ یک توانمندی ویژهای میطلبد و همینطور سیاستگذاری، برنامهریزی برای فرهنگ و الگوسازی برای فرهنگ، مدیریت فرهنگی و پژوهش فرهنگی و حتی مدیریت پژوهش فرهنگی هم. اگر ما بخواهیم عمیق به مسئله نگاه کنیم، نمیتوانیم تمام عناصری که در جای دیگر حضور داشتند، در جای دیگر هم بهکار ببریم، ولی این هم یکی از نکاتی است که بتوانیم برای هرکدام از این مقولهها افراد موردنظر را تربیت کنیم و از آنها استفاده کنیم. در گروه فرهنگپژوهشی پژوهشگاه یکی از حوزههایی که تعریف شده است تا به آنها بپردازیم، آسیبشناسی فرهنگی در اثر تحولات فرهنگی است که حتما باید به آن بپردازیم. اما این نکته را هم عرض کنم که عناصر فرهنگی در لایههای مختلف متفاوت است. برخی از عناصر فرهنگی عناصر هستهای فرهنگ هستند، عناصر هستهای فرهنگ تغییراتشان بسیار کند است و گاه اساسا تغییر نمیکند و نه اینکه قابل تغییر نباشد، اما تغییرات عناصر هستهای فرهنگ، با تدابیر و برنامهریزیها و تمهیدات ویژه و طولانی و درازمدت، میسر است.
بعضی از عناصر فرهنگ هستند که عناصر هستهای نیستند و آنها البته، درجه تغییر پذیریشان کاملا متفاوت است. این بحثها خودش یک شاخه نظری است، یعنی ما باید تبیین نظری راجع به این قضیه داشته باشیم که عناصر هستهای فرهنگ کدام است و چه نسبتی با هم برقرار میکنند و با عناصر پیرامونی چه نسبتی بر قرار میکنند و آن عناصر پیرامونی هرکدام در چه رتبهای قرار میگیرند.
سئوالات گسترده دیگری هم هست که تمام این بحثها برمیگردد به همان نظریه فرهنگی ما؛ یعنی پاسخ ما به این سئوالات نمیتواند مبتنی بر تجربه، و آزمون باشد.
بخشی از آن به مبانی نظری فلسفی و کلانی که آزمونپذیر تجربی هم نیستند، برمیگردد. پژوهشگاه و گروه فرهنگپژوهی توجهی به این بحث دارد و در واقع عمیق به مسئله نگاه میکند و بنا دارد که وارد مقوله عینی فرهنگ هم شود البته نه در سطح رویی، بلکه در سطح اندیشهای باید وارد بشود. از آن طرف، شما به این توجه دارید که بضاعت مدیریتی و امکاناتی که لازم است تا ما به این لایههای متکثر و تودرتو و بههمپیوسته بپردازیم، بضاعت گستردهای را میطلبد و پژوهشگاه، بضاعت خودش را در این مباحث در درجه اول پاسخ به نیازهای اندیشهای فرهنگ میداند ولی نه، عرصههای اندیشهای جدا از عرصه عمل، کار سختی است./916/د103/ع