روانشناسی شاه به روایت سیا

«این پرونده مشکلات روانی شاه را از سه سرچشمه پی میگیرد: یکی داشتن پدری سلطهگر، دیگری احساس حقارت از ایفای نقش در مقام حاکمی آلت دست دیگران، و سرانجام سالها ناتوانی در تولد جانشین پسر برای تاج و تخت.»
درسال ۱۹۷۵ (۱۳۵۴) سازمان اطلاعات مرکزی ایالات متحده (سیا) حامی پروژه تحقیقاتی مفصلی درمورد شخصیت و وضعیت روانی شاه میشود. روانشناسان وابسته به سازمان سیا درنهایت با بررسی وضعیت خانوادگی شاه، روحیات شخصیاش، کشاکش قدرت در ایران و سایر عوامل به این نتیجه میرسند که محمدرضا شاه گرفتار عقده حقارت عظیمی است که بالاخره با حمایتهای ایالات متحده از او، دامن خود غرب را خواهد گرفت. در ادامه، مشروح این مطلب را که در تاریخ ۱۱ جولای ۱۹۷۵ [۲۰ تیر ۱۳۵۴] در نشریه شیکاگو دیلی نیوز منتشر شده، از نظر میگذرانیم:
عقده حقارت و سودای شکوه و عظمت؛ وضعیت روانی شاه به روایت سیا
واشنگتن؛ سازمان اطلاعات مرکزی پرونده روانی نگرانکنندهای درباره شاه ایران که ایالات متحده تلاش میکند او را به حافظ منافعش در خلیجفارس تبدیل کند، تهیه کرده است.
این تحقیق سرّی شاه را شخصی باهوش اما خودبزرگبین و خطرناک نشان میدهد که احتمالا اهداف خود را صرف نظر از منافع ایالات متحده پیش میبرد.
تازه، او بیش از هر شاه نفتی دیگری روی قیمت نفت سختگیری کرده است. با این حال، وزیر امور خارجه، هنری کیسینجر، زیان اقتصادی این عمل را نادیده میگیرد و بادمجان دور قاب شاه میچیند.
ایالات متحده با ارسال بیمحابای سلاح و کمکهای فنی دارد به شاه کمک میکند تا تبدیل به قدرتی جهانی شود. هدف آمریکا این است که تضمین کند میادین نفتی افسانهای خلیجفارس با رویکردی دوستانه تحت کنترل باشد.
ولیکن این تحقیق روانشناسانه نشان میدهد که شاه متحدی نامطمئن است. سودای شکوه و عظمت او علنا بر توانایی او در بهرهگیری از آن میچربد. وقتی ذخایر نفتی او احتمالا تا دو دهه دیگر تمام شود، از قدرت نظامی تازه خود استفاده میکند تا برخی از میادین کشورهای همسایه را تصاحب کند.
همه اینها دقیقا در پرونده سیا ذکر شدهاند. این پرونده مشکلات روانی شاه را از سه سرچشمه پی میگیرد: یکی داشتن پدری سلطهگر، دیگری احساس حقارت از ایفای نقش در مقام حاکمی آلت دست دیگران، و سرانجام سالها ناتوانی در تولد جانشین پسر برای تاج و تخت.
رضاشاه، پدر شاه، راه تاج و تخت را از جایگاه سرباز بیسواد آغاز کرد. او با پسرش مدارای اندکی داشت و محمدرضا را آدمی مریض و رؤیابین میدانست. یک بار پیرمرد آمد پیش پسر که ایستاده بود کنار استخر کاخ. پدر از پسر پرسید چه میکند. شاه کوچک گفت: «فکر میکنم.» همانجا شاه بزرگ فحش آبنکشیدهای به جانشینش داد و با لگد پرتش کرد توی استخر.
در طول جنگ جهانی دوم، شاه بزرگ تمایلات بدفرجامی به نازیها نشان داد. همین امر بریتانیاییها و روسها را بر آن داشت تا در سال ۱۹۴۱ ایران را اشغال کنند. آنان رضاشاه را خلع کردند و پسر ۲۱ سالهاش را بر تخت نشاندند.
شاه جوان طی ۱۲ سال بعدی چیزی نبود جز پادشاهی پوشالی. وزرایش از ترس اشغال کامل به دست بریتانیا و روسیه، به آمریکاییها نزدیک شدند. مقامات ایالات متحده عجالتا کشور را در حالی که شاه روزگارش را به اسبسواری، خلبانی، اتومبیلرانی و زنبارگی میگذارند، اداره میکردند. اما در تاج و تخت، او شخصیتی ضعیف و گوشهنشین بود.
براساس پرونده سیا، شاه هرگز بر فقدان اصالت اشرافی و خفت حاکم دستنشانده بودن فائق نیامد. انزجار او از غرب رفتهرفته تبدیل به عزمی راسخ برای «به رخ کشیدن خودش» شد.
اما زمانی که محمد مصدق در دهه ۱۹۵۰ (۱۳۳۰) به قدرت رسید و ایران را به سمت ایدههای چپ سوق داد، او همچنان ضعیف و بیبنیه بود. بعد هم ورقهایش را رو کرد و با هواپیما فلنگ را بست و رفت رم. در حالی که در هتل اکسلسیور پنهان شده بود، سیا تاج و تخت او را نجات داد.
طبق دیدههای شاهدان، خبر را در هتل اکسلسیور سر شام به او دادند. شاه رنگش پرید و مثل گچ سفید شد. بالاخره زیر لب گفت: «پس در این صورت من و ملکه در اسرع وقت میرویم خانه.» وقتی برگشت پنج شش کیلو کم کرده و دیگر مویش سفید شده بود.
مشکل دیگری که یقه شاه را برای دو دهه گرفته بود، ناتوانیاش در پسردار شدن بود. ازدواج اولش با شاهزاده فوزیه، خواهر ملک فاروق، پادشاه مصر، ازدواجی ناخوش بود. فوزیه که زیست اشرافی داشت از زندگی در شهر دهاتی تهران خسته شد و دلش هوای شبنشینیهای پرجنبوجوش قاهره کرد.
طبق پرونده سیا، وقتی پسری متولد نشد، فوزیه شاه را به اتهام ناتوانی جنسی تمسخر و تحقیر کرد. شاه هم در سال ۱۹۴۸ (۱۳۲۷) پس از نه سال از او جدا شد.
ملکه ثریا، زن دوم شاه، هفت سال تلاش کرد جانشینی برای شاه بیاورد. بالاخره هر دو برای آزمایش رفتند به مرکز درمانی پرزبیتری نیویورک. آنجا گفتند هر دو سالماند؛ ولی همچنان خبری از پسر نبود. آخر هم در سال ۱۹۵۸ (۱۳۳۶) از هم جدا شدند.
جستوجوی طولانی شاه برای پسر بالاخره بعد از ازدواج با فرح دیبا، دختر یک ایرانی متمول، به پایان رسید. فرح به او یک ولیعهد داد، شاهزاده رضا.
روانشناسان سیا بر این باورند که همه این عوامل (پدر بیرحم، سالهای عروسک خیمهشببازی غرب بودن، تبار غیراشرافی، و ترس از ناتوانی جنسی) به شکلگیری نوعی عقدة حقارت عظیم دامن زدند.
روانشناسان میگویند حال، این مرد سستعنصر که میلیاردها دلار نفتی بر سرش میریزد و ایالات متحده نیز بادش کرده، قرار است خودش را به رخ دنیا بکشد.

ارسال نظرات