قهرمان واقعی در ادبیات دفاع مقدس با تردیدها و ضعفهایش باورپذیر میشود

ادبیات دفاع مقدس، نه صرفاً یک ژانر ادبی یا مجموعهای از خاطرات جنگی، بلکه حافظه جمعی، میراث معنوی و گنجینهای عظیم از هویت و مقاومت ملی است. این ادبیات در دهههای اخیر، سنگ بنای بخش مهمی از فرهنگ و هنر ایران را تشکیل داده و میلیونها مخاطب را با خود همراه ساخته است. با این حال، همانند هر پدیده بالنده دیگری، این عرصه نیز پس از گذشت سالها و تثبیت جایگاه خود، با چالشهای درونی و بیرونی متعددی دست و پنجه نرم میکند؛ چالشهایی که گاه سایه بر شکوه اصلی و رسالت تاریخی آن میافکنند.
آیا ادبیات دفاع مقدس توانسته است از دام تکرار، شعارزدگی و کلیشهها رهایی یابد؟ موانع ساختاری در مسیر انتشار، نقد و ترویج آثار درخشان کدامند؟ نسل جدید نویسندگان چگونه میتواند بدون تجربه مستقیم جنگ، روایتگر صادق و خلاق آن دوران باشد؟ و مهمتر از همه، آیا نهادهای متولی، از این گنجینه ارزشمند به درستی صیانت میکنند؟
گفت و گوی حاضر، با عنوان «صندلی داغ؛ روایتگران نور»، تلاشی است برای گشودن یک گفتوگوی صریح، انتقادی و بیپرده. در این مجموعه، ما نویسندگان و خالقان اصلی این روایتها را بر «صندلی داغ» نقد و بررسی مینشانیم؛ کسانی که با جوهر قلم خود، از جبهههای حقیقت نوشتند.
اینجا، محور گفتوگو نه صرفاً خاطرات شیرین و تلخ جبهه، بلکه مشکلات عمیقتر قلم و کاغذ است: از فرآیند خلق اثر و دغدغههای نویسنده در برابر سانسور و ممیزی، تا معضلات نشر، توزیع و نقد ادبی. «روایتگران نور»، خودشان به بازخوانی میراث و ارزیابی موانع میپردازند تا نه تنها وضعیت موجود ادبیات دفاع مقدس ترسیم شود، بلکه نقشهراهی روشن برای اعتلای آن در دهههای پیش رو فراهم شود. هدف ما، کشف نقاط کور، پر کردن خلأها و تضمین بقای این ادبیات حیاتی با بالاترین کیفیت هنری و محتوایی است.
از همین منظر و با توجه به ضرورت بازخوانی ادبیات جنگ در پرتو نیازهای نسل امروز، خبرنگار سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا، گفتوگویی با یاشار عبدالحسینزاده، نویسنده «مارپیچ خون» انجام داده است که در ادامه تقدیم خوانندگان گرامی میشود.
رسا ـ در نگارش آثار دفاع مقدس، مرز بین قهرمانسازی و واقعگرایی کجاست؟ آیا تا به حال با این چالش مواجه شدهاید که برای واقعیتر نشان دادن شخصیتها، مجبور به شکستن برخی تابوها یا کلیشههای رایج باشید؟
مرز میان قهرمانسازی و واقعگرایی، باریکتر از یک تیغ است. قهرمان وقتی باورپذیر میشود که از جنس مردم باشد. با ضعفها، تردیدها و شکستهای کوچک روزمرهاش. ما اگر تنها تصویر آرمانی و بینقص بسازیم، به جای قهرمان، یک اسطوره دستنیافتنی خلق کردهایم که مخاطب نمیتواند خودش را در او ببیند. اگر قهرمان را بینقص تصویر کنیم، نوجوان و جوان جامعه فاصلهی عجیبی با او احساس میکند. آنقدر دور و دستنیافتنی که دیگر الگو نمیشود، فقط تندیسی تماشایی خواهد بود. الگو وقتی اثر میگذارد که جوان احساس کند میتواند شبیه او شود، نه اینکه همیشه چند پله پایینتر بایستد.
من در نگارش مارپیچ خون بارها با این چالش روبهرو شدم. برای اینکه شخصیتهایم واقعی باشند، مجبور شدم برخی کلیشههای رایج ادبیات جنگ را بشکنم. مثلا این تصور که رزمنده همیشه قاطع، شجاع و عاری از شک است. من نشان دادم که قهرمان هم میترسد، هم اشتباه میکند، هم در لحظههایی به مرز خیانت یا فروپاشی نزدیک میشود. اما درست در همین کشمکشهاست که قهرمان متولد میشود.
به باور من، ادبیات دفاع مقدس وقتی ارزشمند است که بهجای پرترههای یکدست و براق، آینهای صادقانه باشد؛ آینهای که هم اشک و هم لبخند، هم ضعف و هم صلابت را کنار هم نشان دهد. تنها در این صورت است که قهرمانان ما از قاب کتاب بیرون میآیند و به زندگی واقعی مخاطب پا میگذارند.
رسا ـ در آثار شما چقدر به پیامدهای بلندمدت جنگ بر جامعه، خانوادهها و حتی فرد رزمنده پس از پایان جنگ پرداخته شده است؟ آیا فکر میکنید ادبیات دفاع مقدس به این جنبهها به اندازه کافی توجه کرده است؟
من در «مارپیچ خون» تعمداً کانون روایت را از «صحنهی نبرد» به «پساجنگ» منتقل کردهام. برای من جنگ وقتی تمام میشود که پیامدهایش از میدان به خانهها، روابط، بدن و ذهن آدمها سرریز میکند. به همین خاطر، در کنار تاکتیک و عملیات، روی اثرات دیرپا مکث کردهام.
به نظرم ادبیات دفاع مقدس ما، سالها درخشانترین بخشهایش را در «حین جنگ» خلق کرده؛ اما به پساجنگ کمتر بهقدرِ شایسته پرداختهایم. ما به فصلهایی نیاز داریم که قهرمان را پشت میز آشپزخانه، در صف دارو، در جلسه مشاورهی زناشویی، یا در گفتوگوی پرهزینه با فرزندش ببینیم. نه فقط در قابهای حماسی. اگر ادبیات نتواند «هزینه انسانیِ پیروزی» و «بهای اخلاقیِ بقا» را روایت کند، تصویر ناقصی از حقیقت میسازد.
رسا ـ با توجه به فاصله گرفتن نسلهای جدید از دوران جنگ، چگونه میتوان مفاهیم و ارزشهای دفاع مقدس را به شکلی جذاب و قابل درک برای آنها روایت کرد؟ آیا در آثار خودتان به این موضوع توجه ویژهای داشتهاید؟
نسلهای جدید از جنگ فاصلهی زمانی دارند، اما از جنگِ دیگری عبور میکنند: جنگ رسانه، جنگ تصویر، جنگ روایت. آنها با زبان خطابه یا شعار قانع نمیشوند؛ نیاز دارند داستانها را لمس کنند، نه اینکه صرفاً آنها را بشنوند. برای همین من معتقدم باید مفاهیم دفاع مقدس را از قالب خطابهی رسمی بیرون کشید و به روایتهای انسانی، پرجزئیات و عاطفی تبدیل کرد؛ روایتهایی که جوان امروز بتواند خودش را در آن ببیند.
در مارپیچ خون دقیقاً همین دغدغه را دنبال کردهام. بهجای تکرار کلیشهی «نبرد سیاه و سفید»، شخصیتهایم خاکستریاند؛ گاهی میترسند، گاهی تردید میکنند، حتی خطا میکنند. این صادقانهبودن است که باعث میشود نوجوان امروز با آنها همذاتپنداری کند. وقتی جوان میبیند قهرمان هم بهقدر او آسیبپذیر است اما در نهایت ایستادگی میکند، حس میکند که «من هم میتوانم»؛ این همان پل ارتباطی میان ارزشهای دفاع مقدس و نسل امروز است.
به نظرم ادبیات دفاع مقدس اگر بخواهد زنده بماند، باید زبان و فرم روایتش را بهروز کند: از رمان گرفته تا کمیک، از سریال تعاملی تا پادکست. این تغییر قالب، تحریف نیست؛ برعکس، پاسداشت حقیقت است، چون حقیقت فقط در کلمات خشک باقی نمیماند، بلکه در جان نسلها باید دوباره زنده شود.
در دنیایی که جوان امروز با ریتم تند، صحنههای اکشن نفسگیر و جلوههای بصری آثار جهانی مثل جان ویک بزرگ میشود، ما هم باید بتوانیم روایتی خلق کنیم که از نظر کشش و جذابیت چیزی کم نداشته باشد. ارزشهای دفاع مقدس اگر در قالبی پرهیجان، پرتعلیق و تصویری بازآفرینی شوند، نه تنها مخاطب جوان را جذب میکنند، بلکه او را با خود همراه میسازند. رسالت ما این است که نشان بدهیم حقیقت جنگ و ایستادگی، از هر فیلم هالیوودی پرقدرتتر و تکاندهندهتر است، به شرط آنکه آن را با همان شدت و ظرافت روایت کنیم.
رسا ـ به نظر شما، ادبیات دفاع مقدس تا چه اندازه تحت تاثیر نگاهها و رویکردهای سیاسی قرار گرفته است؟ آیا این تاثیر مثبت بوده یا محدودیتهایی را ایجاد کرده است؟
هیچ ادبیات جنگی در جهان، از سیاست جدا نبوده است؛ چه در آمریکا پس از ویتنام، چه در اروپا پس از جنگهای جهانی، و چه در ایران پس از دفاع مقدس.
اما مسئله اصلی اینجاست که هنر و ادبیات وقتی ماندگار میشوند که از سیاست فراتر بروند. اگر ادبیات فقط بازتاب سیاست روز باشد، با تغییر شرایط سیاسی، اعتبارش هم فرسوده میشود. اما اگر به لایهی انسانی، اخلاقی و وجودی جنگ بپردازد، فراتر از جناحها و دولتها میایستد و به میراث تبدیل میشود.
در مارپیچ خون تلاش کردهام همین فاصله را حفظ کنم. به جای تکرار شعارهای رسمی، روی انسانها تمرکز کردهام: روی رزمندهای که میترسد، مادری که شب تا صبح بیدار است، یا اسیری که در مرز میان خیانت و وفاداری گیر کرده. این روایتها شاید در کوتاهمدت با سیاست رسمی همپوشانی نداشته باشند، اما در بلندمدت حقیقتی را ثبت میکنند که سیاست نمیتواند آن را مصادره یا حذف کند.
به باور من، سیاست هم فرصت ساخته (برای دیدهشدن قهرمانیها، برای مستندسازی بخشی از واقعیت)، و هم محدودیت ایجاد کرده (با سانسور، با کلیشهسازی، با ترس از شکستن تابوها). ادبیات دفاع مقدس زمانی بلوغ پیدا میکند که از این سایه بیرون بیاید و نویسنده، حتی در عین وفاداری به ارزشها، جرأت کند «چیزهایی را بگوید که گفتنش آسان نیست». تنها در این صورت است که حقیقتِ جنگ از دست نخواهد رفت.
رسا ـ در خلق داستانهای دفاع مقدس، مرز بین مستندنگاری و داستانپردازی کجاست؟ چگونه این دو را در هم میآمیزید تا اثری هم واقعی و هم ادبی خلق کنید؟
مرز میان مستندنگاری و داستانپردازی در ادبیات دفاع مقدس شبیه مرز دریا و آسمان است؛ قابل تفکیک هست، اما وقتی به هم میرسند، افق میسازند. مستندنگاری بدون ادبیات، خشک و آرشیوی میشود؛ و داستانپردازی بدون مستند، به به خیالپردازی بیریشه کشیده میشود. هنر نویسنده این است که این دو را طوری در هم بیامیزد که نه واقعیت قربانی شود و نه تخیل.
در مارپیچ خون ابتدا ستون فقرات روایت را بر اساس فکتها، اسناد و روایتهای واقعی بنا کردم: مکانها، عملیاتها، اردوگاهها و حتی جزئیات فنی. این بخش، همان شریان مستند است. سپس روی این ستون، گوشت و جان ادبیات را سوار کردم: دیالوگهایی که در اسناد یافت نمیشود، کشمکشهای درونی، تردیدها و اشکهایی که هیچ دوربینی ضبط نکرده است.
به باور من، حقیقت در داستان، نه فقط در عدد و سند، که در حس و تجربه زنده میشود. وقتی خواننده اضطراب یک اسیر را با تمام وجود لمس کند، آن روایت به حقیقتی عمیقتر از هر گزارش رسمی بدل میشود. به همین دلیل، مرز مستند و داستان در کار من «خط جدایی» نیست، بلکه «نقطهی تلاقی» است؛ جایی که واقعیت به ادبیات جان میدهد و ادبیات به واقعیت ماندگاری.
رسا ـ آیا فکر میکنید به این نقش به اندازه کافی پرداخته شده است؟
به باور من، ادبیات دفاع مقدس بدون روایت زنان، ناقص است. آنها نه فقط در پشت جبهه، که در تمام تار و پود این تاریخ حضور دارند؛ از مادری که فرزندش را بدرقه میکند تا همسری که با غیبت طولانی شوهر، باید بار خانواده را به دوش بکشد. از دختری که در غیاب پدر زودتر از موعد بزرگ میشود تا زنانی که در عرصههای امداد و پشتیبانی عملا به خط مقدم قدم گذاشتند.
من معتقدم ادبیات دفاع مقدس در نشان دادن نقش زنان کارهای ارزشمندی انجام داده و بسیاری از آثار مهم این حوزه، زن را بهعنوان محور خانواده و پشتیبان جبهه به تصویر کشیدهاند. اما هنوز ظرفیتهای زیادی باقی مانده که میتواند روایتها را کاملتر کند
رسا ـ دفاع مقدس با همه عظمتش، لحظات دشوار و تصمیمات اخلاقی پیچیدهای را نیز در بر داشته است. آیا در آثار خود به این چالشهای اخلاقی پرداختهاید؟ و اگر بله، چگونه؟
دفاع مقدس تنها میدان نبرد نبود؛ میدان انتخاب هم بود. انتخابهایی که همیشه سیاه و سفید نبودند و گاهی هر راه، بهایی سنگین داشت. در مارپیچ خون تلاش کردهام این گرههای اخلاقی را در متن روایت زنده کنم؛ جایی که شخصیتها نه با دشمن، که با وجدان خود درگیر میشوند.
برای نمونه، رزمندهای را تصویر کردهام که میان نجات همرزم و حفظ مأموریت گیر میافتد؛ یا اسیری که در مرز خیانت و بقا تصمیم میگیرد؛ یا قهرمانی که برای پوشاندن خطای خود، باید دروغی را بر زبان بیاورد. اینها تصمیمهایی هستند که هیچ دستورالعمل رسمی برایشان وجود ندارد و درست در همین نقاط است که «انسان» عریان میشود.
به باور من، پرداختن به این چالشها تحریف حقیقت نیست، بلکه صیانت از آن است. اگر فقط لحظات پیروزی را بازگو کنیم، نسل امروز احساس میکند جنگ تجربهای یکدست و ساده بوده. اما وقتی نشان دهیم قهرمانان هم درگیر تردید و اخلاق بودهاند، هم واقعیتر میشوند و هم الهامبخشتر؛ چون الگو بودن یعنی درست ایستادن وسط همین تردیدها.
رسا ـ چگونه در آثار خود، مفهوم شهادت را به گونهای روایت میکنید که هم ارزشهای آن حفظ شود و هم از تبدیل شدن به یک کلیشه جلوگیری شود؟ آیا به زندگی و دغدغههای شخصی شهدا قبل از شهادت نیز میپردازید؟
برای من، شهادت یک «پایان» نیست، بلکه نقطه اوج یک زندگی است. اگر فقط لحظه شهادت را روایت کنیم، شهید تبدیل به نمادی یکبعدی و کلیشهای میشود. اما وقتی به دغدغهها، آرزوها، خندهها و حتی ترسهای او پیش از شهادت بپردازیم، تازه میفهمیم شهادت ادامه طبیعی یک زیست واقعی بوده است.
در مارپیچ خون قهرمانان من فقط رزمنده نیستند. آنها فرزند دارند، مادر دارند، خاطرات کوچه و خیابان تهران را با خود حمل میکنند، عاشق میشوند، در دو راهیهای اخلاقی گیر میافتند. وقتی چنین شخصیتهایی به لحظه شهادت میرسند، مخاطب حس میکند «انسانی شبیه خودش» به اوج رسیده، نه یک تندیس دستنیافتنی.
به نظرم ارزشهای شهادت زمانی حفظ میشوند که آن را از اسطوره خشک به تجربهی انسانی برگردانیم. شهادت اگر فقط بهعنوان «یک مرگ قهرمانانه» تصویر شود، برای نسل امروز جذابیتی ندارد. اما اگر نشان دهیم شهید پیش از آن، یک جوان با آرزوهای ساده بوده، از خرید یک کتاب تا دیدن دوبارهی مادرش، آنگاه شهادتش معنایی پیدا میکند که هم قابل درک است و هم الهامبخش.
به همین دلیل، من همواره سعی کردهام شهادت را «نه در انتهای زندگی»، که در تداوم زندگی روایت کنم. جایی که ارزشهای انسانی و الهی به هم میرسند و مرگ، به جای پایان، تبدیل به «کامل شدن» میشود.
رسا ـ آیا به نظر شما، دفاع مقدس میتواند حاوی پیامها و درونمایههایی باشد که فراتر از مرزهای ایران و برای مخاطبان جهانی جذابیت داشته باشد؟ اگر بله، این درونمایهها چه هستند؟
بیتردید دفاع مقدس، فراتر از یک جنگ هشتسالهی ایرانی-بعثی است. آنچه این تجربه را جهانی میکند، مفاهیمی است که هر انسان، در هر گوشهی دنیا با آنها درگیر است: مقاومت در برابر تجاوز، پاسداری از خانه و خانواده، وفاداری به عهد، ایستادگی در برابر قدرتهای بزرگ، و هزینهای که انسان برای کرامت خود میپردازد. این مفاهیم بخشی از حافظهی مشترک بشریاند.
در مارپیچ خون کوشیدهام این لایهی انسانی و جهانشمول را برجسته کنم. وقتی از رزمندهای مینویسم که در میانه جنگ، خاطرات مادرش و دلتنگیهای ساده خانه به ذهنش هجوم میآورد، این تجربه فقط ایرانی نیست. همان احساسی است که جوان فلسطینی در غزه، رزمنده لبنانی در جنوب، یا هر انسان دیگری که خانه و عزیزانش را در میانهی جنگ گذاشته، درک میکند. همین عنصر انسانی است که روایت دفاع مقدس را جهانی میکند.
به باور من، جهانشمولی دفاع مقدس در پیامهایی نهفته است که از هر مرز و جغرافیایی فراتر میروند. اینکه کرامت انسانی فراتر از هر محاسبه قدرت است، و حقیقت تنها از دل رنج و ایستادگی سر برمیآورد.