مسئولی که حقوق دلاری را رد کرد
سید علیاکبر پرورش از جمله معلمان و فعالان سیاسی اصفهان قبل از پیروزی انقلاب اسلامی بود که نقش بسزایی در تربیت مبارزان انقلابی داشت. او پس از پیروزی انقلاب؛ نمایندگی مجلس و وزارت آموزش و پروش را هم تجربه کرد و پس از عمری مجاهدت در ۶ دی ماه ۱۳۹2 دار فانی را وداع گفت.
زندگی این معلم انقلابی و مسئول تراز جمهوری اسلامی پر است از خاطرات عبرتآموز و درسهای شگرف. در میان بیشمار روایت، خردهروایتهایی از زبان شاگرد مرحوم پرورش در ادامه از نظر میگذرد.
پيغام محرمانه شهيد بهشتي به استاد پرورش در زندان
در اصفهان تظاهرات شده بود و شهربانی استاد پرورش را دستگیر کرده و به زندان اصفهان ميبرند. شهید بهشتی به وسیله یکی از دوستان به آقای پرورش پیغام میدهند که شما صلاح نیست در زندان بمانی و هرطور شده بیرون بیایید. این پیغام که به دست مرحوم پرورش میرسد آنها هم میآیند و میگویند که شما هم یک چیز بنویس که پشیمانم و دیگر از اين کارها نمیکنم.
ايشان بر اساس همان فرمایش شهید بهشتی بیرون میآیند و دوباره شروع به فعالیت میکنند و دوباره ایشان را میگیرند. میگوید کاری نکردم و میگویند که تو به ما دست خط دادی که از اين کارها نکني.
حالا مخالفين [بعد از انقلاب] هروقت که میخواستند آقای پرورش را بزنند آن کاغذها و آن دستخط را رو میکردند که در اسناد ساواک بود. بعضیهای این ماجرا را میدانستند بعضیها هم نمیدانستند یا عناد داشتند ولی ایشان ميگفتند هر وقت این کاغذ بیرون آمد خدا لطف کرد و این کاغذ باعث رشد من شد. چون من این کار را برای خدا انجام داده بودم خدا هم از ما دفاع میکرد.
حجتی علیه حجتیه!
آقای پرورش با مقام معظم رهبری خیلی دوست بود از زمان حزب و زمان ریاستجمهوری ایشان باهم در رفتوآمد بودند. من هم رابط حضرت آقا و آقای پرورش بودم. وقتی هم که آقای پرورش مریض بودند مقام معظم رهبري حال او را جویا میشدند و بعضی وقتها برای درمان ایشان پول هم میدادند. بعد که آقاي پرورش به رحمت خدا رفتند من هماهنگ کردم خانوادهشان خدمت آقا بیایند. یک روز خانم ايشان و پسرها و دخترها و عروس و داماد و نوهها آمدند نماز را به امامت آقا خواندند و بعد از نماز هم خدمت آقا بودند. حضرت آقا به من گفتند که معرفي کنيد. من گفتم خودشان بگویند و خودشان معرفی کردند.
بعد آقا فرمودند بسماللهالرحمنالرحيم. من ارادتم به آقای پرورش مربوط به قبل از این است که ایشان را ببینم. آن موقع شنیدم که یک دبیر آموزش و پرورش که در انجمن حجتیه سخنرانی میکرد و آدم با سوادی بود از انجمن بیرون آمده و علیه انجمن صحبتهايي کرده است. لذا این برایم خیلی جالب بود مگر چنين چيزي میشود؟ تا اینکه یک روز ایشان را دیدم. ایشان انجمنی بودند ولی بعد که بیرون آمدند دیگر آن مواضع را نداشتند و مواضع انقلابی گرفتند.
جلسه ولايتفقيه براي منافقين
یک روز در مجلس خبرگان قانون اساسي ما از اصفهان به تهران آمدیم و خدمت ایشان رفتم. در مجلس بحث ولایت فقیه بود. منافقین آنجا بودند و بحث بالا گرفته بود. آقای پرورش از صحن آمد بیرون آمد و اینها ریختند که اعتراض کنند. ايشان گفت خیلی خب من برایتان میگویم و شروع به خواندن قرآن و حدیث کردند.
یکی از منافقین هم سروصدا کرد. آقاي پرورش گفت یعنی چه اینطور حرف میزنی؟ گوش بده اگر صحبت من تمام شد تو جواب من را بده ولی اینطوری نمیشود که! يکي از اين منافقين گفت: «اینها از پسش بر نمیآیند. این آخوند بیعمامه است!» چون حدیث میگفت و واقعاً هم آخوند بیعمامه بود. خلاصه شاید حدود یک ساعت و نیم ايستاده همينطور با اینها بحث کرد و بعد دوستانی که بودند شعار میدادند: «کم آوردی! کم آوردي!» و این منافقين رویشان کم شد و رفتند.
اینجا من و تویی نیست!
ديگر ويژگي استاد پرورش اين بود که مُرّ قانون را رعايت ميکرد. من چون مدیر دفتر و نزدیکترین فرد به ایشان بودم در جريان امور قرار داشتم. یک روز تلفن دفتر زنگ خورد. همسر يکي از مسئولين رده بالا بود. گفت با حاجآقا پرورش کار دارم من هم وصل کردم. ايشان به حاجآقا گفتند که یک معلم در روستایی از کرمان هست اگر ممکن است به خود مرکز استان منتقل شود. حاجآقا گفتند: آموزش و پرورش برای نقل و انتقال یک ضوابطی دارد که اگر ایشان دارای شرایط باشد ما انجام میدهیم. او گفت: نه، چون من ميگويم باید انجام شود! حاجآقای پرورش گفتند که اینجا «من و تویی نیست» اینجا قانون حرف میزند. بعد آن خانم گفتند: یعنی چه؟ من دارم به شما میگویم! اما حاج آقا همچنان بر موضع خود ماندند و کوتاه نیامدند.
مسئولی که حقوق دلاری را رد کرد
آن وقت طوری شد که مثلاً خود ما که مدیرکل بودیم آن موقع بیشتر از حاجآقا پرورش حقوق میگرفتیم. بعد هم که ایشان بازنشسته شدند ملاک بازنشستگی ایشان همان حقوق بود. من يک بار به ايشان گفتم شما ۶۰۰ تومن حقوق میگیرید؟ گفتند یک ذره اضافه شد من ۵۹۰ تومن میگرفتم. آقاي پرورش اصلاً دنبال پول و این چیزها نبود.
من یک نمونه ديگر را برای شما بگویم. ایشان بعد از مدرسه دبیر اِکو شدند. بعد یک سال و نیم دبیري اِکو، سر سال که شد حسابداری آنجا پولی را به دلار برای ایشان آورد. ايشان گفت این چیست؟ گفتند این حقوق ارزی شماست! حاجآقا گفتند من که حقوقم را گرفتهام (حالا همان وقت بود که ۶۰۰ تومن میگرفتند)
ايشان خدمت حضرت آقا آمد. گفت آقا من حقوق دارم. این ۱۰۰ دلار را آوردند گفتند این حقوق یک ساله ارزي ماست. من حقوق ریالی میگیرم و نیازی هم به این ندارم و خدمت شما آوردم. آقا فرمودند شما به حساب دولت بریزید. میخواهم این پول را برای مجمع جهاني اهل بیت بدهم که خرج اهل بیت و تبلیغ اسلام شود. آقا فرمودند خیلی هم خوب است. آن موقع هم آقای ولایتی مدیر آنجا بود و رفت پیش آقای ولایتی گفت خدمت آقا بودم و ايشان گفتند که این پول را خدمت شما بیاورم. همان موقع آقاي پرورش دو تا دختر داشت که ميخواست شوهر بدهد. صد هزار دلار را به آقای ولایتی داد و یک کاغذ از ایشان گرفت. این بیعلاقگی ایشان به مال دنیا بود.