۱۴ آذر ۱۳۸۹ - ۱۶:۱۶
کد خبر: ۹۲۴۲۶

مختارنامه

مجتبی صداقت
مختارنامهیکی از شخصیت های پیچیده در تاریخ اسلام، شخصیت مختار است. درباره مختار، افکار و موضع گیری های او، مطالب زیادی نوشته شده است. این روزها به بهانه سریال «مختارنامه»، زمینه جدیدی برای تحقیق نویسندگان، پدید آمده است. برخی از نویسندگان، مختار را شخصیتی، خاکستری دانسته اند. شخصیتی که در کنار داشتن خصلت های پسندیده، دارای اشتباه های آشکاری نیز بوده است. بعضی درباره مختار، توقف کرده اند و هیچ نظری را ارائه ننموده اند. عالمانی نیز شخصیت مختار را شخصیتی، سفید و دارای مقام والا دانسته اند. از این دسته عالمان می توان به علامه امینی اشاره کرد. ایشان در جلد دوم کتاب«الغدیر» در نقدِ«أبو تمام حبیب بن أوس‏» (م231ق) که در شعری «مختار» را مذمت کرده بود به شخصیت مختار می پردازد و از مختار، تمجید می کند. متنی که می آید ترجمه این قسمت از کتاب «الغدیر» است.

شخصیت «مختار» در نگاه علامه امینی:

جاى تعجب است و چرا از شخصیتى چون «أبو تمام» در شگفت نباشیم با آن که در مذهب، ریشه‏دار و به نوامیس آن، آشنا است و از احوال شخصیتّ هاى مذهبى و آثار گرانقدر و کوشش هاى قابل ستایش آنان آگاهى دارد، و خوب مى‏داند که مخالفان آنان با چه تلاش و کوششى در اندیشه آن هستند که آنها را بد نام کنند و تاریخ آراسته و تابناکشان را به صورتى زشت و ناپسند و آمیخته به بد نامى و ننگ و همراه با جنجال در آورند، سخنان بیهوده این گونه دشمنان در پیرامون ابر مرد هدایت و نهضت‏گر جنگجو و قهرمان دلاور یعنى مختار بن ابى عبید ثقفى در دیده‏اش آراسته آمده و تهمت‏هاى این دشمنان کینه توز را درباره مختار و آیین و نهضتش، حقیقت ثابت پنداشته و در چکامه «رائیه» خود که در دیوانش ثبت است گفته:

و الهاشمیّون استقلّت عِیرُهُمْ من کربلاءَ بأَوثقِ الأوتارِ

فَشَفاهُمُ المختارُ منه و لم یَکُنْ فی دینِه المختارُ بالمختارِ

حتى إذا انکشفت سرائرُهُ اغتدَوْا منهُ بُراءَ السمعِ و الأبصار

(کاروان ستم دیده هاشمیان از کربلا کوچ کرد و مختار با خونخواهیش، درد دل این خاندان را شفا بخشید؛ هر چند او آیین پسندیده و مختارى نداشت. سرانجام راز درونش آشکار شد و هاشمیان از او بیزارى جستند.)

در حالی که هر کس بر تاریخ و حدیث و علم رجال با دیدى نافذ نظر اندازد، در مى‏یابد که مختار، در پیشاپیش مردان دین و هدایت و اخلاص است و نهضت بزرگ او جز براى بر پا داشتن عدل، از راه برکندن بنیان کافران و در آوردن ریشه ستم امویان نبوده است و ساحت او از آیین کیسانى به دور بوده و آن همه تهمت هایی که بر وى بسته‏اند، راهى به درستى و راستى ندارد و به همین جهت پیشوایان و رهبران بزرگوار ما یعنى حضرت سجاد و حضرت باقر و حضرت صادق ـ علیهم السلام ـ بر وى رحمت آورده‏اند و مخصوصا امام باقر ـ علیه السلام ـ او را بسیار ستوده است. این شخصیت و اعمالش همیشه در پیشگاه خاندان پاک پیغمبر، مورد سپاس بوده است.

علماء اعلام نیز وى را بزرگ شمرده و به پیراستگى ستوده‏اند که از آن جمله‏اند:

جمال الدین بن طاوس در کتاب رجالش، آیت اللّه علامه حلی در «خلاصه»، ابن داود در رجالش، ابن نماى فقیه، در رساله جداگانه‏اى به نام «ذوب النضار» که درباره او نوشته است، محقق اردبیلى در «حدیقة الشیعه»، صاحب معالم در «تحریر طاوسى»، قاضى نور اللّه مرعشى در «مجالس المؤمنین» و شیخ ابو على در «منتهى المقال».

کار بزرگداشت گذشتگان از او به آنجا رسیده است که شهید اول در کتاب «المزار»، زیارت مخصوصى براى او یاد کرده و در آن، گواه راستینى است بر شایستگى و درستى او در کار ولایت و اخلاص وى در طاعت خداوند و محبّت نسبت به امام زین العابدین و خشنودى رسول خدا و امیر مؤمنان ـ علیهم السلام ـ از او و نیز حکایت دارد از این که وى در راه رضاى پیشوایان دین و نصرت خاندان پاک پیغمبر و خونخواهى آنان، فداکار و جانباز بوده است.

این زیارت در کتاب «مراد المرید» که ترجمه «المزار» شهید از على بن حسین حائرى هست که شیخ نظام الدین ساوجى مؤلف «نظام الاقوال» آن را تصحیح کرده است.

از آن کتاب چنین برمى‏آید که قبر مختار در روزگاران گذشته از مزارهاى مشهور در نزد شیعه بوده و بنابر آنچه در رحله «ابن بطوطه» آمده، گنبد معروفى هم داشته است. گروهى از اعلام، در فراهم آوردن اخبار مختار، سیرت او، پیروزی ها، معتقدات و اعمالش همت گمارده‏اند که از آن جمله‏اند:

1. ابو مخنف لوط بن یحیى ازدى (م157ق) که کتابى به نام «اخذ الثار فی المختار» دارد.
2. ابو الفضل نصر بن مزاحم منقرى کوفى عطار (م212ق) وى را کتابى به نام «اخبار المختار» است.
3. ابو الحسن علىّ بن عبد اللّه ابى سیف مدائنى (م215یا225ق) که او نیز کتابی به نام «اخبار المختار» دارد.
4. ابو اسحاق ابراهیم بن محمّد ثقفى کوفى (م283ق) که کتاب او نیز«اخبار المختار» نام دارد.
5. ابو احمد عبد العزیز بن یحیى جلودى (م302ق) که او هم کتاب «اخبار المختار» را نگاشته است.
6. ابو جعفر محمّد بن على بابویه قمى صدوق (م381 ق)که «کتاب المختار» دارد.
7. ابو جعفر محمّد بن حسن طوسى (م469ق)که کتابی به نام «مختصر اخبار المختار» نوشته است.
8. ابو یعلى محمّد بن حسن بن حمزه جعفرى طالبى، خلیفه شیخ مفید که کتاب «اخبار المختار» دارد.
9. شیخ احمد بن متوّج که کتاب «الثارات» یا «قصص الثار» را به صورت منظوم دارد.
10. فقیه، نجم الدین جعفر ابن نما (م 645ق) او کتاب «ذوب النضار فی شرح الثار» را نوشته است که تمام آن در جلد دهم بحار چاپ شده است.
11. شیخ على بن حسن عاملى مروزى که کتاب «قرة العین فی شرح ثارات الحسین» را دارد.
12. شیخ ابو عبد اللّه عبد بن محمّد که کتابش به نام «قرّة العین فی شرح ثار الحسین» یا «نور العین و مثیر الاحزان» چاپ شده است.
13. سیّد ابراهیم بن محمّد تقى حفید علّامه کبیر سیّد دلدار على نقوى نصیر آبادى که کتاب «نور الابصار فی اخذ الثار» دارد.
14. مولى عطاء اللّه بن حسام هروى که «روضة المجاهدین» را نوشته است.
15. مولى محمّد حسین بن مولى عبد اللّه ارجستانى که «حمله مختاریه» را نگاشت.
16. نویسنده هندى نوّاب على ساکن «لکهنو» که کتابش به نام «نظاره انتقام» می باشد.
17. حاج غلام على بن اسماعیل هندى که «مختار نامه» دارد.
18. سید محسن امین عاملى که کتاب «اصدق الاخبار فی قصة الاخذ بالثار» را نوشته است.
19. سید حسین حکیم هندى که «ذوب النضار» اثر ابن نما را ترجمه کرده است.
20. سیّد محمّد حسین بن سیّد حسین بخش هندى ( متولد1290ق) که کتابش «تحفة الاخیار فی اثبات نجاة المختار) می باشد.
21. شیخ میرزا محمّد على اوردبادى که کتاب «سبیک النضار» یا «شرح حال شیخ الثار» را دارد که در آن، حق سخن را اداء کرده است. من مقدار زیادى از این اثر را خوانده ام و آن را کتابى دیدم که در این باب منحصر می باشد و مانندش تألیف نشده است. او درباره «مختار» قصیده‏اى به سبک قصیده «ابو تمام» دارد و در آن ستایش دوست و شریک فضیلت مختار یعنى «ابراهیم بن مالک اشتر» را بر ثناى مختار افزوده است و آن سروده، این است:

یَهْنِیکَ یا بَطَلَ الهُدى و الثارِ ما قد حَویتَ بمُدرکِ الأوتارِ

لک عند آل محمدٍ کمْ من یدٍ مشکورةٍ جلّت عن الإکبارِ

عَرَفَتْکَ مُقْبِلةُ الخطوبِ مُحَنَّکاً فیهِ جَنانُ مهذّب مغوارِ

أَضرمتَ للحرب العَوانِ لظىً بها أضْحَتْ بنو صخرٍ وقودَ النارِ

و أَذَقْتَ نَغْلَ سُمیّةٍ بأسَ الهُدى و أُمیّةً کأسَ الردى و العارِ

فَرَأَوا هواناً عند ضَفّة خازرٍ بمهنَّدٍ عند الکریهةِ وارِ

فرّقتَ جمعَهمُ العرمرمَ عَنوةً یوم الهِیاج بفَیلقٍ جَرّارِ

و فوارسٍ من حزبِ آلِ المصطفى أُسدِ الوَغى خوّاضةِ الأخطارِ

و بواسلٍ لم تُغْرِهمْ وَ ثَباتُهُمْ إلّا بکلِّ مُدَجَّجٍ ثوّارِ

لم یعرفوا إلّا الإمام و ثارَهُ فَتشادقوا فیها بیا لَلثارِ

فتَفَرّقَتْ فِرَقاً عُلوجُ أمیّةٍ من کلِّ زَنّاءٍ إلى خَمّارِ

و أخذتَ ثاراً قبلَهُ لم تکتحلْ عَلَویّةٌ مُذْ أُرزِئتْ بالثارِ

و عَمَرْتَ دوراً هُدِّمَتْ منذ العدى بالطفِّ قد أودَتْ بربِّ الدارِ

عَظُمَ الجِراحُ فلمْ یُصِبْ أعماقَهُ إلّاک یا حُیّیت من مِسبارِ

فی نجدَةٍ ثَقَفِیّةٍ یسطو بها فی الروعِ من نَخَعٍ هِزَبْرٌ ضاری‏

النَدبُ إبراهیمُ من رَضَخَتْ لهُ الصیدُ الأُباةُ بملتقى الآصارِ

من زانَهُ شرفُ الهُدى فی سؤددٍ و عُلًا یفوحُ بها أریجُ نِجارِ

حَشوُالدروع أخو حجىً من دُونه هِضَبُ الرواسی الشُمِّ فی المِقدارِ

إنْ یَحْکِهِ فاللیثُ فی حَمَلاتِهِ و الغیثُ فی تَسْکابه المدرارِ

أو یَحوِهِ فقلوبُ آلِ محمدٍ المُصْطَفَیْنَ السادةِ الأبرارِ

ما إن یَخُضْ عند اللقا فی غَمرَةٍ إلّا و أرسَبَ من سَطا بغِمارِ

أو یمَّمَ الجُلّى بعزمٍ ثاقبٍ إلّا وَ رَدَّ شُواظَها بأُوارِ

المرتدی حُلَلَ المدیحِ مَطارِفاً و الممتطی ذُلُلًا لکلِّ فَخارِ

و علیه کُلُّ الفضلِ قصرٌ مثلما کلُّ الثنا قَصْرٌ على المختارِ

عن مجده أَرِجَ الکُبا و حدیثهُ زهتِ الروابی عنه بالأزهارِ

و مآثرٌ مثلُ النجوم عِدادُها قد شُفِّعت بمحاسنِ الآثارِ

و کفاه آلُ محمدٍ و مدیحُهمْ عمّا یُنضَّدُ فیه من أشعارِ

أسفی على أن لم أکُنْ من حِزبِهِ و کمثلِهمْ عند الکفاحِ شِعاری‏

فهناک إمّا مَوتَةٌ أرجو بها أجرَ الشهادةِ فی ثناءٍ جاری‏

أو أنَّنی أحظى بنَیلِ المُبتغى من آل حربٍ مُدرکاً أوتاری‏

و أخوضُ فی الأوساطِ منهم ضارباً ثَبَجَ العِدى بالمِقضَب البتّارِ

و لأثکِلَنَّ أراملًا فی فِتیةٍ نشأوا على الإلحاد فی استهتارِ

وَ مَشِیخةٍ قد أورثوا کلّ الخنا و العار أجریة من الکفّارِ

لکن على ما فیَ من مضَضِ الجَوى إذ لم أکن أحمی هناک ذِماری‏

لم تَعدُنی تلک المواقفُ کلُّها إذْ أنَّ ما فعلوا بها مُختاری‏

فلقد رَضیتُ بما أراقوا من دمٍ فیها لکلِّ مُذَمَّمٍ کفّارِ

وَلأَشْفِیَنَّ النفسَ منهمْ فی غَدٍ عند اشتباکِ الجحفلِ الموّارِ

یوم ابنُ طه عاقدٌ لبنودِهِ و جنودُهُ تلتاحُ فی إعصارِ

تشوی الوجوهَ لظىً به نزّاعةً لشوى الکُماةِ بأنْصُلٍ و شِفارِ

فهنالکَ الظَفَرُ المُریحُ جَوى الحشا من رازحٍ فی کَربهِ بأسارِ

و یَتِمُّ فیه القصدُ من عُصَب الولا لبنی الهدى کالسیِّد المختارِ

یا أیّها النَّدبُ المؤجَّج عزمُهُ و أَمینَ آلِ المصطفى الأطهارِ

یا نجعةَ الخَطب المُلِمِّ و آفةَ ال کَربِ المُهمِّ و ندحَةَ الأوزارِ

لا غَرْوَ إن جَهِلَتْ عُلاک عصابةٌ فالقوم فی شُغُلٍ عن الإبصارِ

فلقد بَزَغتَ ذُکاً و هل یُزری بها أن تَعشَ عنها نظرةُ الأبصارِ

لک حیث مُرْتَبَع الفَخار مباءةٌ و لمن قَلاک مزلَّةُ الأغرارِ

و مبوَّأٌ لک فی جِوارِ محمدٍ و ملاذ عِترته حُماةِ الجارِ

فَلَئِن رَمَوکَ بمُحفِظٍ من إفکِهم فالطودُ لا یُلوى بعصف الذاری‏

أو یَجْحَدُوکَ مناقباً مأثورةً مشکورةً فی الوِرْدِ و الإصدارِ

فَلَکَ الحقیقةُ و الوقیعة لم تَزَلْ عن قُدسِ مجدکَ فی شفیرٍ هارِ

فَتهَنِّ مُحتبیاً بسؤددک الذی تَزْوَرُّ عنهُ جَلْبةُ المِهذارِ

خذها إلیک قصیدةً منضودةً من جوهرٍ أو من سبیکِ نُضارِ

لم یَحکِها نَجمُ السماء لأنَّها بَزَغَتْ بشارقةٍ من الأقمارِ

کلّا و لا ضاهى محاسنَ نَظمِها ما عن حُطَیئَةَ جاء أو بشّارِ

هی غادةٌ زُفَّتْ إلیکَ و لم یُشَنْ إقبالها بدعارةٍ و نِفارِ

هبّت علیک نسائمٌ قدسیّةٌ حیَّت ثراکَ برحمةٍ و یَسارِ

و سقى لإبراهیم مُضطَجَعَ الهدى وَدْقُ الغَمامِ المُرزمِ المکثارِ

ما نافح الروض النسیم مشفَّعاً سَجع البلابل فیه شَدو هَزارِ

یتلو کما یُتلى بکلِّ صحیفةٍ مَرَّ العَشیِّ و کرَّةَ الإبکار

(اى قهرمان هدایت و خون، گوارا بادت آنچه با شمشیر انتقام گیرت به کف آوردى. تو را در پیشگاه خاندان محمّد ـ صلی الله علیه و آله ـ نعمت‏هاى ستوده‏اى است که از مرز بزرگداشت، برتر است.

پیش آمدهاى روزگار، تو را کار دیده‏اى شناختند که در سینه دلى پاک و بى‏باک دارد.

و تو چنان آتش جنگ سختى بر افروختى که دودمان بنى امیه هیزم آن شدند.

به زنا زادگان سمیه و امیّه سرسختى هدایت را چشاندى و به کامشان شرنگ مرگ و ننگ ریختى.

و آنها در کنار نهر«خازر» به شمشیر آخته در هنگام جنگت، شکست را، به چشم دیدند، و گروه بسیار آنان را در روز نبرد، با لشکر جرّار خود به ستیز پراکندى.

جنگاورانى که هواخواه خاندان مصطفى و شیران بیشه شجاعت و مردانى‏ حادثه دیده بودند.

دلاورانى که جز براى روبرو شدن با هم نبردان مسلّح، به پا نمى‏خاستند.

و جز امام و کین خواهى او چیزى نمى‏شناختند و فریاد « وا انتقاما» مى‏کشیدند

پس نابکاران زناکار و شرابخوار امیّه از هم پاشیدند،

و تو از خونى، انتقام گرفتى که از زمان ریختن آن، هیچ علویه‏اى سرمه به چشم نکرد و خانه‏هایى را آباد کردى که از آن روز ویران شده بود، که دشمنان، صاحبان آن خانه‏ها را در کربلا کشتند.

دردى بس بزرگ بود و عمق آن را کسى جز تو در نمى‏یافت. درود بر تو، از این ژرف بینى.

از دودمان «نخع» نیز شیرى شکارى با شجاعتى «ثقفى» به نبرد تاخت وى مردى فرزانه به نام «ابراهیم» بود، که در برخورد با حوادث، شکارهاى سرکش را به آسانی مى‏گرفت.

او آراسته به شرف هدایتى است که این هدایت همراه با سرورى و سیادتى است که از آن نسیم خوش اصالت، مى‏وزد.

زره پوش خردمندى است که کوه هاى بلند و استوار در برابر او خوار و بی مقدارند. به گاه تاخت و تاز به شیر مى‏ماند و در زمان بخشش به باران ریزان شبیه است.

جاى او دل هاى آل محمّد است همان سرورانى که نیک نهاد و پاک سرشتند. به گاه دیدار دشمن در نشیب مهلکه‏اى فرو نمى‏رود مگر آن که مهاجمان بر فراز آمده را به خاک هلاک مى‏نشاند.

و چون به آهنگى استوار بر فراز مى‏آید، شعله‏هاى فروزان و سرکش را خاموش و بدل به دود مى‏کند. ردای ستایش را شرافتمندانه بر دوش دارد و بر مرکبى که رام سر افرازان است، سوار است.

هر فضیلتى به وى منحصر است همان طور که هر ستایشى در مختار خلاصه‏ مى‏شود.

عود، بوى خوش و حدیث خویش را از بزرگى او و شکوفه‏ها درخشندگى و شکوفایى را از فروغ او مایه گرفته‏اند.

او را به شماره ستارگان، یادگارهاى ارزنده و آثار نیک است.

خاندان پاک پیغمبر و ستایش آنها، وى را از تمام اشعارى که دیگران در باره وى پرداخته‏اند بى‏نیاز مى‏کند.

افسوس من بر این است که از حزب او نبودم و در هنگامه جنگ شعارى همچون آنان نداشتم که به مرگى که پاداش شهادت و نیکنامى دارد، دل ببندم و یا به آرزوى انتقام گیرى از خاندان امیّه، برسم.

در قلب لشکر دشمن فرو روم و سران سپاهشان را به شمشیر برّان بزنم و مادران را به سوگ مرگ جوانانى که در کفر و نابکارى بار آمده‏اند، بنشانم و پیران آنان را که ننگ و عار کافر پیشگان ارث به جا مانده ایشان است نیز از پا درآورم.

لیکن با این دردى که در دل من است که چرا در آن نبرد من نیز از مدافعان حریم خویش نبوده‏ام، از پاداش هیچ یک از این مواقف بى‏بهره نیستم؛ زیرا آنچه آنان کرده‏اند پسند من بوده است.

پس من به خون هایى که جنگاوران در آن پیکارها از مردم بدکار و کافر پیشه ریختند، خشنودم و به فردایى دل خوشم که لشکرى انبوه و بسیار درهم مى‏آمیزد، همان روزى که پرچمدار لشکر پسر پیغمبر است و سپاهش از دل گرد و غبار بدر مى‏آید و زبانه آتش نبردشان چهره‏ها را بریان مى‏کند و تیرها و دم شمشیرها پوست از سر سرکشان مى‏کند.

روز پیروزى بزرگى که سوز دل خسته دلان و اندوه زدگان را فرو مى‏نشاند و دوستداران دودمان پیغمبر را چون سیّد مختار به هدف مى‏رساند، آن روز است.

اى مختار! اى ابر مرد مصمّم و اى امین دودمان پاک محمّد ـ صلی الله علیه و آله ـ ، اى مایه امید در سختی ها و اى غمگسار اندوه زدا و اى گریزگاه دشواری ها.

شگفت نیست اگر گروهى، بلندى مقامت را در نیافتند چه آنها از بینایى محرومند. تو به فرزانگى درخشیدى و باکى نیست اگر دیده‏هایى از دیدن این درخشش بى‏بهره ماند.

تو را در سراى سرافرازان، منزل است و براى دشمنت مزلّت مغروران است جایگاهت در جوار محمّد ـ صلی الله علیه و آله ـ و در پناه تبار همسایه دوست اوست. اگر دشمنان از کمان تهمت تیرت زنند باید بدانند که کوه از پرش کاهى نمى‏لغزد.

اینان اگر مناقب بر جاى مانده‏ات را که از آغاز تا انجام قابل ستایش است، انکار کرده‏اند باید بدانند که حقیقت از آن تو است و زشتى از ساحت پاک بزرگیت به دور است. ما از سر مهر بر سیادت تو که اسیر جنجال زورگویی هاى یاوه سرایان شد گریه مى‏کنیم و این قصیده آراسته از گوهر و زر ناب را به تو تقدیم مى‏داریم چکامه‏اى که ستارگان را یاراى برابرى با آن نیست؛ زیرا از ماه تابان، تابنده‏تر است. اشعار «حطیئه» و «بشّار» نیز هرگز با محاسن نظم آن پهلو نخواهد زد این عروسى است که براى تو آراسته‏اند و دیدارش به پلیدى، آلوده نیست.

تا گاهى که باد ملایم باغ‏ها با آهنگ بلبلان و نواى خوش هزاران که هر بام و شام چون قرآن خوانان نغمه سر مى‏دهند، همراه است نسیم‏هاى قدسى بر تو وزان و رحمت و راحت بر مزارت نثار باد.

تربت هدایت «ابراهیم» را نیز ابرهاى پر آب و روان و ریزان سیراب کند.)[1]





--------------------------------------------------------------------------------

[1] . علامه عبد الحسین امینى؛ الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج2، ص487-493؛ مرکز الغدیر للدراسات الاسلامیة، قم، اول، 1416 ق.

در ترجمه این بخش از ترجمه کتاب «الغدیر» استفاده شده است: جمعى از مترجمان؛ ترجمه الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج4، ص238- 244؛ بنیاد بعثت، تهران.

ی/702 /ح




ارسال نظرات