۲۲ بهمن ۱۳۸۹ - ۱۱:۱۹
کد خبر: ۹۷۸۹۷

خاطرات امام جمعه رشت از دوران مبارزه با رژیم پهلوی

خبرگزاری رسا ـ نماینده ولی فقیه در گیلان، به مناسبت سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی خاطراتی از دوران مبارزاتی خود با رژیم پهلوی را بیان کرد.
نماينده ولي فقيه در گيلان
به گزارش خبرگزاری رسا در رشت، به نقل روابط عمومی دفتر امام جمعه رشت، آیت الله زین العابدین قربانی، نماینده ولی فقیه در گیلان، بمناسبت سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی خاطراتی از مبارزات خود قبل از پیروزی انقلاب اسلامی را بازگو کرد.
 
در زمان ستمشاهی کدام شخصیت های مبارز به گیلان تبعید شده بود؟

تا آنجا که بخاطر دارم، دو نفر از بزرگان مبارز انقلاب به فومن تبعید شده بودند یکی آیت حائری شیرازی بود یکی هم حجت الاسلام مولانا که از دوستان خوب بنده در قم بود، صاحب انتشارات و من اتفاقاً برای دیدن آقای مولانا چون با من کار قلمی و فکری داشت به فومن رفتم و از ایشان دیدار کردم ولی موفق به دیدار آقای حائری نشدم و چند نفر هم از بزرگان مثل آیت الله یزدی و آیت الله خلخالی به رودبار تبعید شده بودند که بنده یک یا دو بار به زیارت ایشان رفتم و هدایائی هم خدمت ایشان بردم و عرض ارادتی هم کردم و در آن زمان این محیط‌ها، محیط‌هائی بود که بزرگان به آنجا تبعید می‌شدند. البته رودبار به خاطر اینکه رئیس ساواک گیلان، سرتیپ موحدی، اهل رستم‌آباد رودبار بود و تقریباً تحت کنترل و اشراف ویژه‌ای شده بود، معمولاً به آنجا بیشتر عنایت داشتند، اما فومن بجهت اینکه منطقه‌ای دور افتاده و مخمول الذکری بوده افرادی را به آنجا تبعید می‌کردند. به هر حال شکر می‌کنیم آن روزگاران سپری شد و آن بزرگان هم بعد از انقلاب هر کدام به سهم خودشان رسالت‌شان را ایفاء کردند.

لطفا در خصوص بخشی از فعالیت های مبارزاتی خود در قبل از پیروزی انقلاب بفرمائید؟

شرح مبارزات خودم را مستند به اسناد ساواک بطور اختصار در کتابی به نام « دوران غربت » آورده ام ولی جهت تجدید خاطرات به گوشه ای از آن اشاره می کنم:

بنده از سال 30 وارد فاز مبارزات علیه دستگاه سلطنت شدم. سال 1327 من بعنوان طلبه وارد حوزه شدم آن زمان فعالیت فدائیان اسلام به رهبریت مرحوم سیدمجتبی نواب صفوی در حوزه سروصدای ویژه‌ای داشت. ما هم به این جمع پیوستیم و از آن زمان بنده روحیه انقلابی داشتم و در سخنرانی‌ها و منبرها علیه حکومت حرف می‌زدم منتهی وقتی که جریان انقلاب اسلامی به رهبری امام پیش آمد ما چون شاگرد امام بودیم و امام برای ما همه چیز بود، هم مربی بود، هم مرشد بود، هم معلم بود، اسوه بود برای ما، طبعاً ما هم بدنبال هدایت‌های ایشان، اطلاعیه‌ها و نوارهایشان به شهرستان‌ها و استان‌ها می‌بردیم. بخصوص در گیلان هم می‌آوردیم و در سخنرانی‌ها هم از امام رضوان الله تبعیت می‌کردیم و در همین راستا من در آن زمان یک کانون بحث و انتقاد مذهبی‌ در لاهیجان بوجود آورده بودم که عده‌ای از بچه‌های جوان را در آنجا جذب کرده بودم، مرحوم شهید کریمی از همان کانون من بود و بعضی از عزیزان دیگری که الان منشاء آثار و برکات در کشور هستند در کانون ما شرکت می‌کردند. ساواک در توی کانون ما نفوذ کرد و از جلسات ما گزارش‌هایی تهیه کرد و کانون ما را بست.

حسینیه‌ای در لاهیجان درست کردم به نام (حسینیه هدایت) که کلنگش توسط پدر زن من، مرحوم آیت الله کوشالی و با سخنرانی مرحوم فخرالدین حجازی صورت گرفت و این ساختمان انجام گرفت. گروهی از زنان و مردان و دختران را ما جذب کرده بودیم. تفسیر و نهج البلاغه می‌گفتیم. بحمدالله آن هم برکاتی داشت که افتتاحش با سخنرانی آیت الله مطهری صورت گرفت. استاد شهید یک سخنرانی تحت عنوان «رشد» در آن مراسم کرد که در مجموع سخنرانی‌هایش نیز آمده است و الان هم آن حسینیه برقرار هست و خانم‌ها در آنجا جلسه دارند و گه گاهی بنده در جلسات شان شرکت می‌کنم و در مساجد هم، مساجد مورد عنایت ما که پیشنمازهایشان با ما همسویی داشتند؛ چون بعضی جاها ما را خرابکار و کله خراب می‌دانستند اجازه نمی‌دادند بچه‌های ما در آنجا جمع بشوند. کانون‌هایی در آن مساجد بوجود آورده بودیم در نمازهای جماعت آنجا شرکت می‌کردیم بحمدالله بچه‌ها به این محیط‌ها جذب شده بودند یک شبی که شب عیدفطر بود در مسجد بقعه آسید حسین نزدیک قبر کاشف السلطنه که در دست احداث بود بنده در حالی برای نماز به این مسجد رفتم که هنوز سقفش درست نشده بود ولی بچه‌ها در آنجا جمع می‌شدند. در آن شب جمعیت عظیمی از رامسر تا انزلی آمده بودند و ما در آنجا یک سخنرانی تندی کردیم، بچه‌های انقلابی از آنجا آماده شدند برای خراب کردن مشروب فروشی‌ها، مراکز فساد که هر چه بود در آن شب آنها را خراب کردند و من احساس کردم دیگر مرا بازداشت می‌کنند. یک قصاب جوانمردی در لاهیجان بود که خدا رحمتش کند، مرا با ماشین خودش از بیراهه حتی از خارج شهر و پشت کوه به منزل برد.

وقتی به منزل رسیدم به خانمم وصیت کردم و گفتم امشب مرا دستگیر می کنند. آن شب تا صبح خانم من با داس کنار من نشست و محافظم شد که اگر حادثه‌ای پیش آمد از من دفاع کند. اما وقتی صبح رفت دروازه را باز کرد، دید تمام درب حیاط و دیوار منزل به کثافت آغشته شده و بوی تعفن تمام کوچه را گرفته است خانم با گریه شلینگ را برداشت در و دیوار را تمیز کرد. گروه چماقداران شاه اطلاعیه خطاب به امام جمعه قلابی شاه در لاهیجان دادند که ما قربانی و خانواده‌اش را خواهیم کشت، کما اینکه در بوشهر و جاهای دیگر این کار را کرده‌ایم.

و همان ایام که روزها نمی‌توانستم بیرون بیایم شب‌ها با یکی از دوستان که ماشین فولکسی داشت، می‌رفتیم بیرون یک دوری می‌زدیم. بعد از این جریان یک شب که با دوستم به خارج شهر رفته بودیم دیدیم یک موتور سواری ما را تعقیب می‌کند. وقتی از تعقیبش مطمئن شدیم به خانه برگشتیم.

باجناق من بازاری بود. همان فردی که شب ما را تعقیب کرده بود رفت پیش باجناقم به ایشان گفت: ما دیشب آقای قربانی را تعقیب کردیم و به ما دستور دادند هر وقت ایشان را دیدیم ماشین ایشان را بعنوان قاچاقچی به گلوله ببندیم . چون ما آقا را می‌شناسیم به ایشان بگویید ما جزء گروه پایداری هستیم و چاره نداریم لطفاً شب‌ها بیرون نیایید و از آن تاریخ ببعد ما حتی شب‌ها هم بیرون نمی‌آمدیم. ممنوع المنبر، ممنوع الخروج از کشور و حتی از منزل بودیم، بواقع ایام غربت سختی را پشت سر گذاشتیم.

همزمان با اوجگیری انقلاب یک راهپیمائی بزرگی در لاهیجان صورت گرفت و چون ما نمی‌توانستم از خانه بیرون بیایم راهپیمایان مجبور شدند به طرف خانه من آمدند و در داخل خیابان به امامت یکی از روحانیون شهر نماز جماعت خواندند.

به هر حال غیر از آن ایامی که در زندان بودیم ما جنگ و گریز داشتیم و این بود آن روزگار که « شب سمور گذشت و لب تنور گذشت »، الآن سی و دومین سالگرد جمهوری اسلامی را پشت سر گذاشتیم و آزاد نفس می‌کشیم، آزاد حرف می‌زنیم؛ زندگی آبرومندانه داریم. الهام بخش آزادیخواهان دنیا هستیم مثل تونس و مصر و جاهای دیگر. این‌ها پس لرزه‌هائی از انقلاب ما است. امیدواریم قدر این انقلاب را بدانیم و بتوانیم این پرچم را بوسیله مقام معظم رهبری به دست مولایمان امام زمان(عج) بسپاریم./950/د101/س
ارسال نظرات