به مناسبت شهادت امام هشتم؛
امام معصوم، همدمی رفیق و پدری مهربان
خبرگزاری رسا _ امام رضا علیهالسلام در عصر هارون و امین در مدینه ساکن و از آزادی نسبی برخوردار بود و فعالیتهای فرهنگی امام علیهالسلام عمدتاً در این دوران میباشد. با به خلافت رسیدن مأمون، شرایط تغییر کرد و ناملایماتی را برای حضرت به همراه داشت.
هر یک از ائمه علیهمالسلام با حاکمان جوری مصادف بودند که تفاوتهایی با یکدیگر داشتهاند؛ در این میان دوران امام رضا علیهالسلام از شرائط خاصی برخوردار بود. دوره امامت حضرت بیست سال بود که ده سال آن با هارونالرشید، پنج سال با امین و پنج سال با مأمون عباسی لعنت الله علیهم مقارن بود.
امام علیهالسلام در عصر هارون و امین در مدینه ساکن و از آزادی نسبی برخوردار بود. فعالیت فرهنگی امام علیهالسلام عمدتاً در این دوران میباشد. با به خلافت رسیدن مأمون، شرایط تغییر کرده و ناملایماتی برای حضرت به همراه داشت.
امام رضا علیهالسلام در دورانی که در مرو بودند و به مناسبت جلساتی که مأمون برای تضعیف ایشان ترتیب میداد، مناظرات پر محتوایی با سران مذاهب و ادیان مختلف داشت که نتیجهاش به نفع مکتب حقه امامت و تشیع بود و به قول معروف: "عدو شود سبب خیر، اگر خدا خواهد."
مهمترین مناظرات حضرت با جاثِلیق(لقب پیشوایان مسیحی)، رأسالجالوت(لقب دانشمندان و بزرگان یهود)، هربز اکبر( لقب بزرگ زرتشتیان) و... بوده است. در این مناظرات، امام علیهالسلام با مقبولات و منابع خود آنها، به مناظره پرداخته و همه را محکوم کرده است. مباحثی هم خود مأمون از حضرت پرسیده که بخشی از آنها پیرامون عصمت انبیاء بوده است.
ویژگیهای امام معصوم در بیان امام رضا علیهالسلام
...مگر مردم مقام و منزلت امامت را در میان امت میدانند تا روا باشد که به اختیار و انتخاب ایشان واگذار شود. همانا امامت قدرش والاتر، شأنش بزرگتر، منزلتش عالیتر، مکانش منیعتر و عمیقتر از آن است که مردم با عقل خود به آن برسند یا با آرائشان آن را دریابند و یا به انتخاب خود امامى منصوب کنند.
همانا امامت مقامى است که خداى عز و جل بعد از رتبه نبوت و خلّت، در مرتبه سوم به ابراهیم خلیل علیهالسلام اختصاص داده و به آن فضیلت مشرفّش ساخته و نامش را بلند و استوار نموده است... .
همانا امامت، مقام پیغمبران و میراث اوصیاء است. همانا امامت، خلافت خدا و خلافت رسول خدا صلی الله علیه و آله و مقام امیرالمؤمنین علیهالسلام و میراث حسن و حسین علیهماالسلام است. همانا امامت، زمام دین و مایه نظام مسلمین و صلاح دنیا و عزت مؤمنین است.
همانا امامت، ریشه بالنده و رو به رشد اسلام و شاخه بلند آن است. کامل شدن نماز، زکات، روزه، حج، جهاد و بسیار شدن غنیمت و صدقات و اجراء حدود و احکام و نگهدارى مرزها و اطراف، به وسیله امام است.
امام است که حلال خدا را حلال و حرام او را حرام میکند؛ حدود خدا را به پا میدارد و از دین خدا دفاع میکند و با حکمت و اندرز و حجت رسا، مردم را به طریق پروردگارش دعوت مینماید.
امام مانند خورشید طالع است که نورش عالم را فرا میگیرد و خودش در افق است؛ به نحوى که دستها و دیدگان به آن نرسند.
امام ماه تابان، چراغ فروزان، نور درخشان و ستارهای راهنما در شدت تاریکىها و رهگذر شهرها و کویرها و گرداب دریاها است.
امام آب گواراى زمان تشنگى و رهبر به سوى هدایت و نجات بخش از هلاکت است. امام، آتش روشن روى تپه است، وسیله گرمى سرمازدگان و رهنماى هلاکتگاههاست؛ هر که از او جدا شود، هلاک میشود.
امام ابری بارنده، باران شتابنده و سیل آسا، خورشید فروزنده، آسمانی سایه دهنده، زمینى گسترده، چشمهای جوشنده و برکه و گلستان است.
امام همدم و رفیق، پدر مهربان، برادر برابر(همزاد)، مادری دلسوز به کودک و پناه بندگان خدا در گرفتارى سخت است.
امام، امین خدا در میان خلقش، حجت او بر بندگانش، خلیفه او در بلادش، دعوتکننده به سوى خدا و دفاعکننده از حقوق او است.
امام از گناهان، پاک و از عیبها بر کنار است. به دانش مخصوص و به خویشتندارى نشانهدار است؛ موجب نظام دین و عزت مسلمین و خشم منافقین و هلاک کافرین است.
امام یگانه زمان خود است، کسى به همطرازى او نرسد، دانشمندى با او برابر نباشد، جایگزین ندارد، مانند و نظیر ندارد، به تمام فضیلت مخصوص است بىآنکه خود او در طلبش رفته و به دست آورده باشد؛ بلکه امتیازی است که خدا به فضل و بخشش به او عنایت فرموده است.
کیست که بتواند امام را بشناسد یا انتخاب امام براى او ممکن باشد؛ هیهات! در اینجا خردها گمگشته، خویشتنداریها بیراهه رفته، عقلها سرگردان، دیدهها بىنور، بزرگان کوچک شده، حکیمان متحیر، خردمندان کوتاه فکر، خطیبان درمانده، خردمندان نادان و شعرا وامانده و ادبا ناتوان و سخندانان درماندهاند که بتوانند یکى از شئون و فضائل امام را توصیف کنند. همگى به عجز و ناتوانى معترفند. چگونه ممکن است تمام اوصاف و حقیقت امام را بیان کرد یا مطلبى از امر امام را فهمید و جایگزینى که کار او را انجام دهد برایش پیدا کرد؟!... . کافی/ باب فضل و صفات امام/ج1/ص199
عصمت انبیا،
همانطور که ذکر شد، مأمون مطالبی پیرامون عصمت انبیاء از امام رضا علیهالسلام پرسیده بود که به برخی از آنها اشاره میشود:
مأمون: درباره این آیه توضیح دهید: «فَوَکَزَهُ مُوسى فَقَضى عَلَیْهِ قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ؛ موسى او را با مشت زد و او مُرد، گفت این از کار شیطان است». قصص/ 15
حضرت فرمود: موسى علیهالسلام به یکى از شهرهاى فرعون وارد شد در حالى که بىاطّلاع از ورود او بودند و این ورود، بین مغرب و عشاء رخ داد. در آن هنگام دید دو مرد با یکدیگر زد و خورد مىکنند؛ یکى از گروه موسى و دیگرى از دشمنان او بود؛ آن که هم گروه و هم مسلک موسى بود، از موسى بر علیه دیگرى که دشمن بود کمک خواست. موسى علیهالسّلام هم به حکم خدا درباره دشمن حکم کرد و با مشت او را زد و او مرد. [موسى پس از این کار] گفت: این عمل، کار شیطان است؛ منظورش زد و خوردى بود که بین آن دو مرد رخ داده بود، نه کشتن آن مرد توسّط موسى. او یعنى شیطان؛ دشمنى است گمراهکننده و آشکار. مأمون گفت، پس معنى این گفته موسى چیست؟: «رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی؛ خداوندا! من به خودم ظلم کردم، مرا بیامرز!» قصص/ 16
حضرت فرمود: منظورش این است که من با وارد شدن به این شهر، خود را در شرایطى قرار دادم که نمىبایست در آن شرایط قرار مىدادم؛ «فَاغْفِرْ لِی» یعنى مرا از دشمنانت بپوشان تا به من دست نیابند و مرا نکشند. خداوند نیز او را آمرزید [و او را پوشانید] زیرا که اوپوشاننده و مهربان است.
موسى علیهالسّلام گفت: خداوندا! به شکرانه این نعمت، یعنى بازوئى که به من دادى به گونهاى که با یک مشت مردى را از پاى در آوردم، هرگز کمک کار مجرمین نخواهم بود؛ بلکه با این نیرو در راه تو مجاهده خواهم کرد تا تو راضى شوى... .
مأمون گفت: خداوند از طرف انبیائش، به شما جزاى خیر دهد یا ابا الحسن! معنى این آیه چیست؟ «فَعَلْتُها إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّینَ؛ [موسى به فرعون گفت:] من که آن کار را(یعنى قتل) را مرتکب شدم، در آن موقع ضالّ(گم کرده) بودم.» شعراء/20
حضرت فرمودند: وقتى موسى [از مدین] نزد فرعون برگشت، فرعون گفت: «وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَکَ الَّتِی فَعَلْتَ وَ أَنْتَ مِنَ الْکافِرِینَ؛ آن کار را مرتکب شدى و نسبت به من و خوبىهاى من ناسپاس بودى.» شعراء/19
حضرت موسى گفت: من آن کار را در موقعى انجام دادم که راه را گم کرده و اشتباها به آن شهر آمده بودم و وقتى از شما ترسیدم، فرار کردم و پروردگارم به من حکمت بخشید و مرا از جمله پیامبران قرار داد.
حضرت در ادامه افزودند، خداوند عزّوجلّ به حضرت محمّد صلى اللَّه علیه و آله نیز مىفرماید: «أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآوى؛ آیا تو را یتیم نیافت و برایت سرپناه و سرپرست قرار داد». ضحى/6
یعنى تو را تنها نیافت و مردم را به سوى تو سوق داد؟ «وَ وَجَدَکَ ضَالًّا؛ و تو را گم شده یافت». ضحى/7
یعنى در نزد قوم خود، گم شده و ناشناخته بودى، «فَهَدى؛ هدایت و راهنمایى کرد». ضحى/8
یعنى مردم را به شناخت تو، راهنمایى کرد... . عیون اخبار الرضا/شیخ صدوق/ج1/ص198
حکمت نام رضا
احمد بن ابى نصر بزنطى مىگوید: محضر امام جواد علیه السّلام عرض کردم: گروهى از مخالفین شما تصوّر مىکنند مأمون نام پدر شما را رضا گذارده، به خاطر آن که آن حضرت به ولایتعهدى مأمون راضى بودند.
حضرت فرمودند: به خدا قسم ایشان دروغ مىگویند و مرتکب فجور شدهاند؛ خداوند متعال آن حضرت را رضا خواند به خاطر آن که حضرتش از خداوند متعال در آسمانش و از رسول و ائمّه علیهم السلام که بعد از رسول بودند در زمین، راضى و خشنود بود.
راوى مىگوید: محضر مبارکش عرضه داشتم: مگر تمام پدران شما از خدا و رسولش و ائمّه بعد از آن حضرت راضى و خشنود نبودند؟
حضرت فرمودند: آرى.
عرض کردم: پس چرا بین ایشان تنها پدر شما به رضا موسوم گردید؟
فرمود: زیرا مخالفین و دشمنانش از او خشنود بودند، همان طورى که موافقین و دوستانش از آن حضرت خشنود بودند؛ در حالى که این امتیاز براى هیچ یک از آباء گرامش نبود؛ لذا از میان آنها تنها آن حضرت به رضا موسوم گشت. علل الشرائع/شیخ صدوق/ج1/ص237
سیاستمدار پلید
مأمون واجد ویژگیهایی بود که میتوان گفت، هیچ یک از خلفای معاصر با ائمه علیهمالسلام مانند او نبودند.
وی دو خصوصیت بارز داشت: یکی اینکه نسبت به تشیع و امامت اظهار تمایل میکرد و دوم اینکه عالم و دوستدار علم و دانش بود. امیرالمؤمنین علیهالسلام در روایتی که خلفای بنی عباس را بر میشمارد، این نکته را بیان کرده و فرموده که هفتمین آنها، داناترینشان میباشد که اشاره به مأمون است.
مأمون مجلسهاى بحثی با حضور مخالفان اهل بیت علیهمالسلام، منعقد میکرد و در مورد امامت على بن ابى طالب علیهالسلام با ایشان سخن میگفت و به جهت تقربجوئى به حضرت امام رضا علیهالسلام، آن حضرت را بر جمیع صحابه تفضیل میداد. حضرت رضا علیهالسلام به اصحاب مورد اعتماد خود، میفرمود: به سخن او مغرور نشوید؛ به خدا سوگند که غیر از او کسى مرا نمیکشد؛ لیکن من ناچارم صبر کنم تا اینکه اجلى که نوشته شده و مقدر گردیده است فرا رسد.
در حدیث لوح که مشتمل بر اسامی و گوشهای از ویژگیهای ائمه علیهمالسلام میباشد، در بین قاتلین ایشان، فقط از مأمون به عنوان "عفریت" یاد شده که گویای پلیدی و شیطنتی خاص میباشد و چنین آمده است که امام رضا علیهالسلام را عفریتی مستکبر میکشد.
این وضعیت میتواند تا حدی نشان دهد که امام رضا علیهالسلام با چه شخصیتی روبه رو بوده و طبیعتاً برخوردی متفاوت با سایر خلفا را میطلبیده است.
در جریان ولایتعهدی، مأمون در ابتدا پیشنهاد خلافت به امام میکند و امام علیهالسلام جواب دندان شکنی به او میدهد و میفرماید: إِنْ کَانَتْ هَذِهِ الْخِلَافَةُ لَکَ وَ اللَّهُ جَعَلَهَا لَکَ فَلَا یَجُوزُ لَکَ أَنْ تَخْلَعَ لِبَاساً أَلْبَسَکَ اللَّهُ وَ تَجْعَلَهُ لِغَیْرِکَ وَ إِنْ کَانَتِ الْخِلَافَةُ لَیْسَتْ لَکَ فَلَا یَجُوزُ لَکَ أَنْ تَجْعَلَ لِی مَا لَیْسَ لَکَ؛ اگر این خلافت برای تو می باشد و خداوند آن را برای تو قرار داده است؛ پس جایز نیست لباسی را که خداوند بر تن تو پوشانده، درآوری و برای دیگری قرار دهی و اگر هم خلافت برای تو نیست، باز هم برای تو جایز نیست چیزی که برای تو نمیباشد، برای من قرار دهی!
مأمون و علمای اهل سنت
در یکی از مجالس، مباحث و سؤالات مفصلی پیرامون مسایل افضلیّت، بین مأمون و علمای اهل سنت انجام شده که به بخشی از آن پرداخته میشود و نشان از علمیّت مأمون دارد؛ ولی قدرت طلبی و خباثت، مانع شد که عملاً معتقد باشد.
- یکی از آنها گفت: از پیامبر صلى اللَّه علیه و آله رسیده است که فرمود: «ابوبکر و عمر سیّدا کهول أهل الجنّة؛ ابوبکر و عمر پیران اهل بهشتند!»
مأمون گفت: این حدیث محال است؛ زیرا که در بهشت پیر نیست؛ روایت است که پیرهزنى که او را «أشجعیّه» میگفتند، نزد پیامبر صلى اللَّه علیه و آله بود؛ آن حضرت فرمود: پیرزن داخل بهشت نمىشود. پیرزن گریست.
رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله به او فرمود: همانا خداوند متعال میفرماید: إِنَّا أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً فَجَعَلْناهُنَّ أَبْکاراً عُرُباً أَتْراباً؛ آنها را آفرینش نوینى میبخشیم و همه را دوشیزه قرار میدهیم». واقعه/35 و 36
پس اگر گمان کردهاید که ابوبکر در هنگام ورود به بهشت، جوان مىشود، خودتان روایت کردهاید که رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله به حسن و حسین علیهماالسلام فرمود که آنان آقاى جوانان بهشتند، در میان جمیع خلق و پدرشان از آن دو بهتر است. [یعنی با حدیثی که خودتان نقل کردهاید در تناقض است]
- یکی از آنها گفت: از رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله روایت شده است که اگر من در میان شما مبعوث نمىشدم، حتماً عمر مبعوث میشد!
مأمون گفت: این نیز محال و ممتنع است؛ زیرا خداى تعالى در قرآن فرموده: إِنَّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَما أَوْحَیْنا إِلى نُوحٍ وَ النَّبِیِّینَ مِنْ بَعْدِهِ...؛ ما به تو وحى فرستادیم، همانگونه که به نوح و پیامبران بعد از او وحى فرستادیم... . نساء/163 و نیز فرموده: وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِیِّینَ مِیثاقَهُمْ وَ مِنْکَ وَ مِنْ نُوحٍ وَ إِبْراهِیمَ وَ مُوسى وَ عِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ...؛ [به خاطر آور] هنگامى را که از پیامبران پیمان گرفتیم، و [همچنین] از تو و از نوح و ابراهیم و موسى و عیسى بن مریم... . احزاب/7
پس آیا جایز است کسى که میثاق و عهدى براى نبوّت او در کار بوده، به پیغمبرى نرسد و کسی که پیمانى برایش نبوده، به پیغمبرى برسد؟!
- فرد دیگرى گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله در روز عرفه به عمر نظرى افکند؛ لبخندى زد و فرمود: خداوند تبارک و تعالى به بندگان خود به طور کلّى مباهات میکند، ولى به عمر به طور خصوصى!
مأمون گفت: این هم نشدنى است؛ چرا که خداوند پیامبرش را کنار نمىگذارد، به رسولش بهصورت عمومی مباهات کند و به عمر به طور خاص.
این روایات عجیبتر از روایات شما نیست که میگوئید: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: من وارد بهشت شدم، صداى کفشى شنیدم، وقتی نظر کردم دیدم بلال، غلام ابوبکر قبل از من به بهشت آمده بود!
آرى شیعه مىگوید: على علیهالسلام از ابوبکر بهتر است؛ ولى شما مىگوئید، غلام ابوبکر از پیغمبر صلى اللَّه علیه و آله بالاتر است؛ زیرا آنکه سبقت گرفته، افضل است از آنکه در پى او رسیده؛ همچنان که روایت کردهاید که شیطان از سایه عمر هم فرار میکند، در صورتى که میگوئید شیطان به زبان پیغمبر انداخت که بگوید: «و إنّهنّ الغرانیق العلى»! به گمان شما شیطان از عمر فرار میکرد، امّا کفر را بر زبان رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله القا کرد! [این مطلب اشاره دارد به قصهاى که بعض مفسّرین اهل سنّت در ذیل آیه إِلَّا إِذا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّیْطانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ؛ آوردهاند: زمانى که پیامبر صلی الله علیه و آله در حال نقل وحى بود، شیطان کلامى بر زبان وى جارى ساخته، گفت: تلک الغرانیق العلی و انّ شفاعتهنّ لترجی!]
- یکى از آنان گفت: رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله فرمود: اگر عذاب نازل شود، جز عمر بن الخطّاب احدى نجات نمییابد! [حتى رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله!]
مأمون گفت: این حدیث مخالف صریح کتاب خدا است که به پیغمبرش فرموده: «ما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ؛ تا مادامى که تو در میان آنان باشى آنان عذاب نمیشوند.» شما عمر را مانند رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله قرار دادهاید... .
در ادامه مأمون گفت: اکنون من از شما میپرسم، بگوئید در هنگامى که خداوند رسولش را مبعوث فرمود و رسالت، تبلیغ شد، چه عملى ثوابش از همه اعمال بیشتر بود؟ گفتند: پیشى گرفتن در قبول اسلام، زیرا خداوند متعال مىفرماید: السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ. واقعه/11
مأمون گفت: آیا کسى قبل از على علیهالسلام اسلام آورده بود؟ اگر سراغ دارید، بگوئید؟
گفتند: این درست است، امّا هنوز کودک بود؛ ولى ابوبکر سالمند و داراى عنوان بود و میان این دو حالت(کودکى و سالمندى) تفاوت است. روى ایمان ابوبکر میتوان حساب کرد، امّا ایمان علىّ علیهالسلام را به دلیل اینکه بالغ نبوده، نمیتوان به حساب آورد!
مأمون گفت: بگوئید آیا اسلام علىّ از ناحیه الهام بود که از سوى خدا به او شده بود، یا به صرف دعوت پیغمبر صلى اللَّه علیه و آله بود؟
پس اگر بگوئید به الهام بود، او را بر رسول خدا صلی الله علیه و آله تفضیل دادهاید؛ زیرا آن حضرت ملهم نشد، بلکه جبرئیل آمد و پیام خداوند را به او رسانید و اگر بگوئید: نه، به دعوت پیامبر بود، پس بگوئید: آیا دعوت پیغمبر از جانب خود بود یا به امر خدا؟
اگر بگوئید، پیغمبر صلی الله علیه و آله از پیش خود او را دعوت به اسلام کرد، پس این خلاف آن است که خداوند رسولش را بدان وصف نموده؛ در آنجا که میفرماید: «وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَکَلِّفِینَ» و در سخن دیگرش که فرمود: «وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحى»؛ چنانچه از طرف خدا بود، پس خداوند امر کرده بود که على علیهالسلام را از میان همه کودکان مردم برگزیند و به اسلام دعوت کند و لذا از روى آگاهى و اطمینان به تأیید خداوند متعال او را دعوت کرد... . عیون اخبار الرضا/شیخ صدوق/ج2/ص185
این مطالب گویای این است که مأمون ملعون تا چه اندازه به مبانی دینی مسلط بوده و آگاهی لازم را نسبت به حقانیت امامت و ولایت داشته است؛ ولی حب جاه و مقام تا کجا پیش رفت که او را قاتل امام معصوم کرد و شاید به خاطر این خصوصیات بوده که از او به عنوان "عفریت مستکبر" یاد شده است. معروف است که به او "شیعه امام کُش" هم گفته میشود.
و الحمدلله رب العالمین
/999/702الف/ر
ارسال نظرات