۲۸ دی ۱۳۹۳ - ۰۶:۳۸
کد خبر: ۲۴۱۳۹۵
سلوک الهی؛

تفاوت‌های عرفان عملی با اخلاق در کلام آیت‌الله جوادی آملی

خبرگزاری رسا ـ آنکه به مقام قُرب نوافل یا قُرب فرائض راه یافت، بین صفا و مروه حرکت می کند. اخلاق و فن اخلاق در بین صفا و مروه خُلقی دور می زند، یعنی از وصفی به وصفی، از کمالی به کمالی سیر می کند تا به آن مرحله عالیه کمال وصفی برسد. ولی صفا و مروه عارف، قُرب نوافل است و قُرب فرائض. گاهی از مدار قُرب نوافل به محور قُرب فرائض، گاهی ازمحور قُرب فرائض به مدار قُرب نوافل سعی می کند.
آيت الله جوادي آملي

به گزارش سرویس پیشخوان خبرگزاری رسا، در جریان سلوک الهی روشن شد که یک بخش معرفتی است و یک بخش عملی. در بخش معرفتی بین عرفان نظری و حکمت نظری فرق‌های فراوان است، در بخش عملی بین عرفان عملی و اخلاق، فرق های فراوان است.تمام عناصر محوری عرفان با همه عناصر محوری اخلاق فرق دارد. دراخلاق، مبدأ فاعلی‌اش مشخص، مبدأ غائی اش مشخص، مسیر مشخص، ابزار هم مشخص؛ درعرفان عملی، مبدأ فاعلی مشخص، هدف مشخص، مسیر معیّن و ابزار مشخص است؛ عناصر چهار گانه اخلاق با عناصر چهار گانه عرفان عملی کاملاً از هم جدایند.

 

تفاوت در مبدأ فاعلی و غایی

در فن اخلاق مبدأ فاعلی،آن نفسی است که در مسیر تهذیب می کوشد. این نفس،خود را می بیند، از عیب خود مستحضر است، از نقص خود با خبر است؛ یا برای دفع، یا برای رفع؛ یا برای آن است که عیب و نقص موجود را بر طرف کند یا برای آن است که مبتلا به عیب و نقص نشود و پایان کار او هم این است که متخلّق بشود به اخلاق الهی و مسیر او و وظائف و ابزار او هم مراقبه است، مواظبت هست، محاسبه و مشارطه و معاتَبه است و مانند آن. سرانجام این شخص می شود متخلّق به اخلاق الهی و از دوزخ می رهد و به بهشت می رسد؛ البتّه بهشت هم درجاتی دارد. لکن در عرفان عملی مبدأ فاعلی، شخص نیست؛ عبد فانی است که در مسیر فنا، بخشی را پیموده، بخشی را دارد ادامه می دهد. این نفس در مقام فعل و وصف نیست، بلکه گوهر ذات در مقام ذات دارد کار می‌کند.

 

در اخلاق، نفس در مقام وصف می‌کوشد، در عرفان، ذات در همان فضای هویت می‌جوشد.هدف فن اخلاق آن نزاهت اخلاقی، یا دفع یا رفع رذائل اخلاقی بود؛ امّا در عرفان همه این مسائل حاصل شده است. یعنی عارف،منزّه از اخلاق رذیله است، آنها را رفع کرد اگر موجود بود، و دفع کرد اگر خواستند بیایند؛ بنابراین او از تحصیل فضائل اخلاقی رهیده است. امّا هدف عارف این نیست که آدم خوب بشود، هدف عارف تزکیه و تهذیب نیست؛ اینها را فراهم کرده است. هدف عارف « توحید » است، که جز حق نبیند و جز حق نگوید و جز حق نشنود  و از درون هویت او این ندا و صدا بجوشد: اِنَّ صَلاتِی وَ نُسُکِی وَ مَحیایَ وَ مَماتی لِلّهِ رَبِّ العالَمین.

 

اختلاف در مسیر و ابزار کار

درست است که مسیر کار او و ابزار کار او، مراقبه و محاسبه و مشارطه و معاتبه و امثال ذلک است؛ امّا او مراقب است که غیر حق را نبیند، نه مراقب است که واجب را ترک نکند و حرام را انجام ندهد؛ آن، کارشخص متخلّق است. این مراقب نیست که مکروهی را انجام ندهد، وقت را به مباح صرف نکند، در واجبات اهم و مهم به اهم بپردازد؛ این کارها را کرده و می کند.

 

تلاش عارف این نیست که کار خوب بکند، وصف خوب پیدا کند.بلکه تلاش او این است که هرگز غائب نباشد و اگر غیبتی در او پیدا شد استغفار کند. متخلّق می‌کوشد که افراد را، اشیاء را،‌ آسمان و زمین را آیت خدا قرار بدهد و از این آیت به حق پی‌ببرد. عارف می‌جوشد که حق را ببیند و در سایه حق شاخص های او را ببیند. ابزار کار عارف علم شهودی است، نه علم حصولی؛ علمُ الوراثه است، نه علمُ الدّراسه. در مسئله اخلاق براهین نظری راهگشاست تا این شخص از تهذیب و تزکیه طرفی ببندد؛ ولی علم حصولی، علم مفهومی برای عارف کارآمد نیست؛ او با ابزار علم شهودی می‌جوشد، بر خلاف متخلّق که با ابزار علم حصولی می کوشد. این کوشش حصولی با آن جوشش حضوری خیلی فرق دارد.

 

عصاره این عناصر چهار گانه این است: در اخلاق،نفس مبدأ فاعلی است، هدف، نزاهت و تهذیب نفس است، مسیر،مراقبه و محاسبه و مشارطه و امثال آن است که واجب را انجام بدهد، از مستحب محروم نشود، حرام را مرتکب نشود، آلوده به مکروه نگردد و وقت را هم به مباح صرف نکند؛ وقتش یا به واجب صرف بشود یا به مستحب. او با خوف و امید زندگی می کند، خوف از دوزخ و امید به بهشت و مانند آن؛ و ابزار کار او هم علم حصولی است. ولی عارف مبدأ فاعلی اش هویت است، نه مقام نفس؛ یعنی گوهر ذات او که نفس را به عقل تبدیل کرده است و مسیر او هم عبادتی است با همان عناوین یاد شده، هدف او توحید است نه تهذیب و ابزار کار او هم علم شهودی است نه علم حضوری. بنابراین متخلّق می کوشد، مراقب است که کار بد نکند؛ عارف مراقب است که غیبت نکند، نه غیبت خلق! از حضور خدا غائب نباشد و حضور خدا را هم غائب نداند. خیلی فرق است بین این دو غیبت؛ متخلّق می کوشد که غیبت دیگری را بر زبان جاری نکند، عارف می کوشد که از مشهد، از محضر، از بارگاه الهی غایب نشود؛ و اگر غیبتی رخ داد، توبه کند. او از غیبت توبه می کند، از غائب شدن توبه می کند، متخلّق از غیبت دیگران و بدگوئی دیگران توبه می‌کند؛ ببین تفاوت رَه از کجاست تا به کجا!!

 

در اخلاق شخص همه امور را به خود اِسناد می دهد و حق هم با اوست؛ چون بیش از این نمی بیند! در عرفان شخص به جائی می‌رسد که براساس قُرب نوافل ذات أقدس إله در مقام سوّم یعنی مقام ظهور، مقام وَجهُ اللّهی، مقام فعل، مقام فیض برابر حدیث معروف قُرب نوافل، سمع و بصر و اعضای ادراکی و تحریکی او می شود. وقتی عارف این مطلب را مشاهده کرد، با زبان حق سخن می گوید، با چشم حق می بیند، هرگز خود را صاحبِ کار نمی بیند و خود را طلبکار نمی بیند. هر کار خیری که انجام داد، خود را بدهکارتر می بیند؛ زیرا می یابد که با زبان دیگری حرف زد، با چشم دیگری دید، با گوش دیگری شنید، با دست دیگری رَمی کرد؛ که دیگری فرمود: وَ مَا رَمَیْتَ اِذْ رَمَیتْ وَ لکِنَّ اللهَ رَمی.

 

بدهکاری خود و منشاء خیرات بودن خدا نزد « عارف »

اگر کسی به مقام منیع قُرب نوافل بار یافت، خود را صاحب کار نمی بیند و از این برتر،‌ اگربه مقام قُرب فرائض راه یافت، خود را ابزار فعل دیگری می داند؛ گوینده و مؤثر و فاعل، دیگری است، او ابزار کار است. اینکه گفته شد: صراط مستقیم از مو باریک‌تر و از شمشیر تیز‌تر است، برای آن است که ادراک این راه، تشخیص نام این راه از دیدن موی باریک دشوارتر است. آن روز دیدن موی باریک با چشم غیر مسلّح بسیار دشوار بود، لذا به عنوان مَثَل ذکر شد که اَدَقُّ مِنَ الشَّعر وَ اَحَدُّ مِنَ السِّیف . هم از نظرِ نظر بسیار باریک و دقیق است، هم از نظر عمل بسیاردشوار و گزنده و بُرنده است.

 

اگر چنانچه به این مقام منیع بار یافت، خود را بدهکار می بیند، زیرا فعل، مال دیگری است و خود را فاعل نمی داند. یا ابزار فاعل می داند یا به وسیله فاعل، شخص دیگر یعنی خدای سبحان سخن گفته، یا چیزی را دیده؛ در هر دو حال عارف هیچ طلبی ندارد.لذا هر کار خیری که انجام داد، خود را بدهکار می بیند. اینکه وجود مبارک امام سجاد (ع) فرمود: ما هر کار خیری کردیم، حتّی اگر تو را شکر کردیم، یک شکر دیگری لازم است برای این شکر گزاری؛ برای اینکه در حقیقت منشاء همه این خیرات خدای سبحان است.

 

رسیدن به مقام قُرب فرائض و نوافل، ثمره تردّد عارف به اوصاف الهی

آنکه به مقام قُرب نوافل یا قُرب فرائض راه یافت، بین صفا و مروه حرکت می کند. اخلاق و فن اخلاق در بین صفا و مروه خُلقی دور می زند، یعنی از وصفی به وصفی، از کمالی به کمالی سیر می کند تا به آن مرحله عالیه کمال وصفی برسد. ولی صفا و مروه عارف، قُرب نوافل است و قُرب فرائض. گاهی از مدار قُرب نوافل به محور قُرب فرائض، گاهی ازمحور قُرب فرائض به مدار قُرب نوافل سعی می کند. گاهی زبان خدا می شود که خدا با زبان او سخن می گوید، این در قُرب فرائض است که از امیر مؤمنان، علی‌بن‌أبیطالب (ع) رسیده است که: اَنَا جَنبُ الله، اَنَا یَدُ الله، اَنَا عِینُ الله و مانند آن. گاهی خدا زبان اوست، او با زبان خدا سخن می گوید؛ که حدیث معروف قُرب نوافل این است.

 

کسانی که جمع سالم کرده‌اند بین دو قُرب؛ گاهی از قُرب نوافل طرفی می بندند، گاهی از قُرب فرائض؛ صفا و مروه اینها این دو قُرب است. گاهی با این زبان، گاهی با آن زبان، گاهی با هر دو زبان؛ گاهی یکی بر دیگری رُجحان پیدا می‌کند و دیگری مَرجوح این می شود. او در این فضای خدا و اوصاف الهی دور می زند، نه از عبد سخن بگوید! در فن اخلاق شخص از وصفی به وصف دیگرِ انسان حرکت می کند، ولی در فن عرفان شخص از وصفی به وصف دیگر از اوصاف الهی سیر می کند؛ لذا کلمات را از زبان الهی می شنود.

بیانات حضرت آیت الله جوادی آملی در برنامه تلویزیونی «سلوک الهی (2)»/997/د101/ب6

 

منبع: روزنامه کیهان

ارسال نظرات